هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » سید علی صالحی »شين
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شین

پیش از آنکه بند کفش هایم را ببندم
 باید ببینم
چه ساعتی از آخرین دقایق مغرب است
به راه می زنم
شب است شب باشد
تا سروده های بسیاری به راه است
بعد از من
 کسی باید برای تنهاترین بیوه ی بی باران
پیاله ی آبی ببرد
کودکان خیابانی می دانند
 من عموی شکسته ترین اینه ها بوده ام
به همین دلیل
سنگ ها و سیلی ها را می شناسم
من چیزها دیده ام به زندگی
که امروز کنار همین کلمات ساده
 به آسودگی رسیده ام
 رازها دارد این دقایق شکسته
 این مویه ها ی مغربی
 هی بی خطاترین دست خط سایه روشنان
 مرگ که چیزی نیست
بستن بند کفشی ست
عبور عقربکی شاید
یا یه چیزی شبیه چیزهایی که دیده ای
 افتادن اناری
آواز پرنده ای
پریدن حرفی


شاعران » سید علی صالحی »ر
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ر

آنا مانا
ماناما ناما
نم نی است این چرت خمار ظهر
 عطر حصیر خیس یکی دو کوچه کلافه ی باد
 تو چطوری توتیا
اهل و بیت علاقه آشنایان همین حدود
همه ... حالشان چظور است توتیا ؟
دایه دارد با یکی مثل خودش
مثل خودش غایب از نظر
از شب پابه زای شهریوری شکوه می کند
یکی به راه چپ
یکی به راه راست
 بادبزن های این بادیه
 بوی خواب و خرمای رسیده می دهند
 پس کی بادهای شمالی به وقت خواب
خنکای حضرت آب
ماه درشت دامنه دار اهوازی
آواز غریب عرب تباری از کناره ی رود
پل هزار پیرار پا به جا
بازار یخ ریحان رازیانه عبا
دشداشه دریا آگاه ابونواس
آنا مانا
 ماناما ناما
برو ببین به راه
از چه هنوز قطار عصر دوشنبه دیر کرده است
 من چشمم آب نمی خورد از خواب تشنگان
 آخر این چه نقلی ست
که در نی شکسته می دمند این پرده پوشان شب فروش ؟
یعنی نمی دانند
گریه های این درگاه نشین دست بسته را
پای پیادگان خسته نخوانند نوشت ؟
باد می آ’د
 و داستان ها دارد این دفتر خط خورده
 این نم نی این حصیر خیس
هی حوصله خوان خواب های این همه جواب
من که کاری ندارم این کاسه ی بی کربلای آب
فقط این جا
 باد می وزد از سمت واژه
 ولی
هیچ کتابی از تعبیر این ترانه ورق نمی خورد
 آنا مانا هی نامانا ناما
آن ها که به تقصیر تشنگان
دست بر دهان دریا نهاده اند
 نمی دانند چه توفان ها
که از قول این قطره خواهند شنید


شاعران » سید علی صالحی »ﻫ
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حرف توی حرف می اید
 آدم دلش می خواهد برود
برگردد به همان هزاره ی دور از دست
همان که بعضی ها به آن الست و الازل می گویند
 شما بروید
 من هنوز بند کفشم را نبسته ام


شاعران » سید علی صالحی »شین
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شین

کم کم به بچه ها بگو
من فقط همین هفته مهمانشان هستم
 به اولین علامت از آرامش دریا که رسیدیم
 کار این زورق شکسته تمام است
 ممکن است ما
 اشتباه کرده باشیم
 اما به طور قطع و یقین
 ردپای رفتگان ما را با باد برده است
 ما باید برگردیم
فرصت شبگیر ستاره بسیار است
 رادیو راست نمی گوید
 کاش فانوسی با خود آورده بودید
 این جا هر بی راهه ی پرتی
 به آن منزلگاه نامنتظر نمی رسد
امروز آخرین روز
 دقایق آخرین روز همان هفته مقرر است


شاعران » سید علی صالحی »الف
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

الف

این جا هزار پیاله شکسته است
تا یکی تشنه به نام آب
برآمد و آوازمان داد
 شما که دل نداده
 دست را باخته اید
عرضی نیست
 ما پند پیران را
 کی از شنیدن آری نگفته ایم ؟
این جرم ماست
حالا چه خواب چه خراب


شاعران » سید علی صالحی »دال
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دال

من ؟
 نمک پرورده ی همین زخم های از آشنا خورده
آنقدر با خرابی این گریه ساخته ام
که هر کنج این خانه از دست ددیده ام دریاست
حالا که چه یعنی کلمه ؟
 شما هم خودتان را معرفی کنید
این سایه های مبهم خاموش
همراه شما چه می خواهند ؟
 این سنجاق های منتظر
این کوچه های کنجکاو بی رهگذر
 این کلمات کتک خورده ی خراب ؟
حالا که چه یعنی شفا ؟


شاعران » سید علی صالحی »ز
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ز

من فقط پنجرهای رو به جهان دارم
 تو گولم می زنی هنوز
دروغ می گویی
 نمی ایی
اینجا دیگر کجاست ؟
 این جا همه چیز از حوالی حوصله سر می رود
آدمی اصلا نمی داند دانایی چیست
 من هم مثل تو خسته ام
 این سوی پل از من نیست
 این سوی پل آزارم می دهند
تنها بادهای بریده ی بین راه می فهمند چه می گویم
وقتش همین الآن است
دو سه خط ‌آخر این ترانه برای بعد


شاعران » سید علی صالحی »ﻫ
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

امشب هنوز
 جفت جوانش نیامده هنوز
سیاهی لرزان آن سوی رود
 بوته خواب آلود خاربنی پیر است
باد با فانوس ماهش در دست
 رود پای پلنگ را
از پروانه ی نرگس شناس خسته می پرسد
 هی آهوی علفزارهای شمالی
 برو بخواب
حالا گله های بی معبر باد
 به دامنه های برف پوش گلپر و ریواس رسیده اند


شاعران » سید علی صالحی »ر
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ر

پیاله ی لبریز تشنگی
 دستنبوی ملس
لیمومالمی
به رفتن تمام و
 در آمدن تمام
 در پیچ و تاب تنفس تو مگر
پرستش بی پایان هر چه سر آغاز
 این میوه مناست
از لام و لات خواب
بالش افتاده پای تخت
 و ریزش می از کاف آن واژه که از مگوست
هی پیاله دار لاله ی ولرم


شاعران » سید علی صالحی »شین
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شین

می توانند
 بعضی ها خواب
بعضی ها خلاصه
می توانند
 شب را می شناسند به اسم به استعاره
 آسمان را می شناسند به ترانه به تشبیه
 تو را می شناسند به خواب به خلاصه
اما من نمی توانم ای تو تمامه ی من
 من نمی توانم
 پس کی به خواب خواهم رفت
کی خلاصه خواهم شد
 کی شاعر تمام ترانه تشبیه ؟
 می گویند سنگ هم گاهی
 به آرامش ستاره حسادت می کند
به من چه
من اگر ترانه خوان گریههای تو نباشم
 هرگز از الفبای این همه سادگی
 به بی نیازی هفت آسمان پرده نشین نخواهم رسید
ببین چه کوچک است این کلمه این حرف
چگونه می شود تنها یکی واژه
 به جای تو از خواب توبا و ترانه چید ؟
هی مولود بی عقد آب و التماس علف
من از بسیاری این همه باران
تشنگی ها آموخته ام
 که دیگر دستم بی پیاله
دلم نهاده
کلماتم این همه بی پرده اند
 راستش را بخواهی
عشق همین است
 ورنه پروردگار شوخ شاعران
این همه آفرینش تو را
تا شکستن من
 به تعویق اینه نمی انداخت


شاعران » سید علی صالحی »الف
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

الف

این که گمان می کنی هنوز
سایه ساری از لرزش دلهره در پی است
 تازه تو با من
 به وهم یک اشتباه مشترک رسیده ای
 نترس
گاه سایه سار خودمان است
 که سایه به سیاه از پی ما می اید
 یک پرده که پیش از تولد تو
 آواز آفرینش بود
یک پرده که عیش آب و
نطفه ی ما خلق
 یک پرده که بی پرده از پرده به در خواهد شد
 به در خواهد شد
تا حروف خلوت من از هر چه ماسواست
با لهجه ی زنانه ی ری را همبستری کند
تا من به روح اشاره
 از آواز جبرییل بگذرم
پس تو ... تنفس ناتمام من
کی کی پروانه خواهی شد ؟


شاعران » سید علی صالحی »دال
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دال

هنوز همان جا
در سایه سار کناری کهن
به دامنه نشسته است
 چشم انداز مقابلش
 تا طلوع ماه ... رودی ست
که او را بارها به عیش تشنه ی تابستان برده بود
 و رد رمه ای از ابرهای خاج و میخاک و مریمی
 که باردار خواب گندم و شکوفه ی بادام اند هنوز
و تاجی بلند از سلاسل سنگ ها صخره ها سایه ها
 چه آواز خوشی می اید از حوالی نی زار
 هوا خوش است
 انگار برزیگر مجردی
دختر عقدکرده ی باران را به حجله می برد
 و باد است
که دست در کمرگاه بید
 از لرزش برگ و بوسه بر باد می رود
 نگفتمت مرو آنجا که آشنات
 همین بال رود و بانگ مرغ و بوی هیزم تراست ؟
 پس تو مست خاطره ی کدام گلگشت بی باور
 هنوز چشم به راه آن همه هوا ... پدر ؟
دومین سه شنبه اسفند
ساعتی بعد از اذان کامل آفتاب
قافله ها از راه بابونه
به بالادست سیبستان رسیده بودند
 اما پدر
 هنوز همان جا
 در سایه سار کهن ترین کنار دامنه
 تنها دوردست ناپیدای گریه را می پایید


شاعران » سید علی صالحی »ز
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ز

خیلی ها نمی دانند
 اگر تکرار ناگهانی بعضی کلمات نبود
قحطی گرسنگی تنهایی بی ترانگی
دارم چه می گویم ؟
ربطی ندارد که سکوت چقدر سنگین است
یا بنقشه های آن بالا را
چه کسی آب خواهد داد
 از پرا پرا
نمی دانم دارم چه می گویم
 حالم خوب نیست
برو ... بعدا بیا


شاعران » سید علی صالحی »ﻫ
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یاللوداع الی عاشق الدوا
 زیرا زمانی بسیار باید
 تا در خواب این خسته ی خانه ی قدیمی
 دلیل نیامدن تو را
از تنهایی مادرم بپرسم
یک چیزی می گویم
 یک چیزی می شنوی
خاموش ترین عزادار اینه
 سنگ ها و سیلاب ها گریسته است
 که دیگران این همه هیچ
از شکستن آسان خویش سخن نمی گوید
حالا یکی برود ببیند این فانوس
از چه این همه بی اعتنا به روز
روشن است هنوز ؟
 یاللوداع الی عاشق الدوا
 هوا سایه نی عصا
علامت اینه آدمی سفر
 حیاط رو به دره ی غروب
درختان دور
 و باد زنگوله ها کمانه کوچ
این رد بلورهای روشن سحر است پدر
یکی دو جرعه بیش
به مشکوی تشنه ی شب باقی نمانده است
 از راه کوه بران مرغاب خواهیم رفت
در بادخوران دامنه ها
 از نماز نی زار و سلام ستاره خواهیم گذشت
عموزاده ها ماه دهل ها دامنه
بنه بار بنا
راه باریکه های سرتوف
ململ جوزار اردی بهشت
 اوسور سوسوا پونه زار پاریاب
بیست و هشتم دیر است دیگر ماه زری
تهران را بگیز زنگی بزن
 بگو علی کی برمی گردد ؟
من خواب دیده ام بوو
من آفتاب لب کوه نی پاره ام بوو
چه بارانی آمده امسال بوو
بوو ... بهارزایی تیهو ترانه لا
 راه نا با بو ... بوو
 راه مرغاب دور است
 رسیدن به رویای دره ها دورها باران ها
 سایه ها سبزه سیر چمانه چم ریحان
 به برزیگران ماه و منجق و توتیا بگو ... ترانه بخوانند
 این عطر پسین آمده
 از گهواره های گندم گذشته است
 این پرنده ی از سحر آمده
 باز به بلوط بنان نی پاره بازخواهد گشت
بگوی بیست و هشتم دیر است
بگو یک پیاله ماست
 دو سه فطیر تازه و
طعم همین پونه های بهاری بس است
 وقتی می گویم وطن
یعنی همان آواز جامه درانی
 که تو می توانی ترانه ی بیدادش را
 تا سایه سار توبا به یاد آوری
گلایه نکن پدر
این ایین هر بهار ولایت ماست
 که تا یکی نرود
 پروانه های اواسط اسفند
به لاله زار دامنه باز نمی ایند
یاللوداع الی عاشق الدوا
 تو جای دوری نرفته ای پدر
تنها ترا به گروگان عطر سوسن و
 رویای ستاره برده اند


شاعران » سید علی صالحی »ر
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ر

شب خواب مرا
ببوس کسی که تو ... تارا
 دختر آخرین بار بی مرا
 مرا ببوس هر چه سفر
 تا او که بیاید و
 آواز بی هوش
هی خوانده نخوانده ... مرا به بو
 عطری به طور هوش
از بی به رفت او
ای کاش آواز بی هواش


شاعران » سید علی صالحی »شین
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شین

در غیبت باده های شمالی
عطر علف
 از عبور شسته شبنم به خواب رفته بود
و جاده های مه آلود میان مزرعه می رفتند
 دریاچه های پرکنده ی آسمان را دور می زدند
می آمدند
به قله ی تمشک و توبا و
نوعی پرنده شبیه تیهو می رسیدند
من هم آنجا بودم
 من هم خودم آن جا دیدم
پریان هفت آسمان بلند آمده بودند
داشتند پی کم روترین دختران دریا می گشتند
 می گفتند بنا به شاهد فالی از شهرزاد قصه گو
 هر دختری از ناتمامی این همه انتظار
 جفتی آشنا در اقبال آسمان دارد
و مادر نگذاشت
 آوازم داد
 راه افتاد و گفت
تو را به پچ پچ پریان از آسمان آمده چه کار ؟
همین و این ... داستان آخرین شبی بود
که ما صبح فردایش از ولایت مرغاب
به میهمانی دنیای ناخوانده ی خود رفتیم


شاعران » سید علی صالحی »ز
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ز

اصلا به عمد این طوری می نویسم
 که آن راز هم گور گریه را به کسی نگویم
 نمی دانم آدمی اول عاشق می شود
بعد شاعر
 یا همین طوری از خانه می زند بیرون
 می رود یک طرفی بعد هم
بقیه اش را خودت بنوس
شاعری را خودت بنویس
شاعری هم مثل تماشای دیوار
پنجره می خواهد
ورنه کلمات به کوچه خواهند ریخت
 پرگویان محله را به ماه خواهند برد
و ماه
 چقدر سکت است


شاعران » سید علی صالحی »الف
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

الف

دست بر نمی دارد
 نمی رود یک امشب بگذارد
 سر سنگین به خواب تو
از فراموشی گریه بمیرم
کر می کنم همین چند خط کهنه
 خودش یک شعر کامل است
اما ادامه می دهم
شب همه شب این سال و ماه بلند
کارم از شمارش شد آمد دریا گذشته است
 دیگر از تقسیم خستگی با خویش نیز خوابم نمی برد
چقدر امشب من
 باز شبیه شب پیش از این شب است
باز براده های نور آمده
دارند از درز دریچه
هی لای همین ملحفه ی بی خواب می خزند
عیبی ندارد
نور طعم تنفس اولاد مریم است
 نشانه ی صبح است
اشیاء مرده باز
 به حیرانی اسامی خویش باز می گردند
 این سیاهه ی روشن چراغ است روی میز
آن قاب عکسی کهنه از سالی دور
 تمام اتاق پیدا نیست
ثانیه شمار ساعت دیواری پیدا نیست
خطوط دست نوشته ی پدر پیدانیست
پس چه مرگ است پسر
 بگیر بخواب
عجیب است
روزی که رفت
شبیه پاره ای از همین شب مرده بود
و این شب مرده نیز
 شبیه نه معلوم فردای دیگری ست
خدایا باز صبح شد
 کجا بروم
از کوچه ی پرازدحام این همه کلمه چطور بگذرم؟
من که خیلی گشته ام
نام او در هیچ دفتری از شمارش شب بو ها نبوده است
 دقیقه ها به من دروغ گفته اند
 نگاه کن
صبح کامل است
نور آمده کنار کتابخانه
 دارد شب را با سرانگشت خیس واژه های من
ورق می زند
حالا تمام دریچه ها پیداست
خانه پیداست خواب خدا پیداست
بوی چای دم کشیده می اید
 آب عروس علف است
نم دارد تنفس هوا
 و من ... مست بیداری لاعلاج همینم که هست
 هی شب زنده دار اسامی مردگان ماه


شاعران » سید علی صالحی »دال
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دال

به دقت نگاهش کن
رنگ و روی دو دیده اش کافی ست
 دویدن کلمات شکسته اش کافی ست
کناره های لب و
گاه گوشه های حروفش
قسم هم خواهد خورد
به دقت نگاهش کن
 او که با تو سخن می گوید
قصه خوان خواب های خود است
با دستهای لرزان خسته اش
که از اثبات آسان یک حقیقت ساده عاجز است
 و تو می دانی دارد روغ می گوید
با این حال بگو بله باز هم بگو بله
و بعد او را ببخش
و بعد تنهایی عظیم آدمی را باور کن
او دوباره باز خواهد گشت
این وهله همچون تو با چراغی روشن در دست
 زلال عظیم بی ریا دانا و بی دروغ


شاعران » سید علی صالحی »ر
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ر

ما باید روی تمام دیوارها
 کلماتی روشن تر از نشانی نور بنویسیم
 مادران ما می گفتند
نمی شود از نور
سمت خاموشی خواب رفت و نترسید
 اما از تاریکی که به در ایی
تمام دریا ها از دور پیداست
برای همین برخاستن است
که گاهی باید زمین بخوریم
بله
 این یک شعر کاملا سیاسی است
 شما حق ندارید کلمه ی پوزخند و قیچی را به یاد آورید
 شوخی می کنم آقا
کوچه پر از گلدان های شکسته
به زودی ماشین رفتگران شهرداری سرخواهند رسید
همه چیز درست خواهد شد
 آرامش نهایی نی زار
خبر از تاریکی بادهای بی دلیل نمی دهد
نگران ردپای کلمات ما
 بر این کوچه ی بی نام و بی انتها نباش
این ها همه حرف است
که هی حرف توی حرف می اید

شاعران » سید علی صالحی »ﻫ
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کتاب سربسته کدام است
چراغ شکسته چیست ؟
 تو داری دست خط لرزان دریا را
 دوباره می نویسی
اصلا پیشیناین پروناه نمی دانستند
 ارغوان
 روشن ترین آواز خداوند است
 خوابشان رفته
 خوابشان گرفته بود
بعدی ها هم نمی دانند
 در عبور از عیش آب
باید برهنه شوند
نمی دانند چطور از برهنه ترین بوسه ها بگذرند
که مادرانشان نفهمند
گل ها به آب داده و
 اینه ها از علاقه شکسته اند
کلمه که کم می آورند
می گویند ماه مقصر است


شاعران » سید علی صالحی »شین
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شین

 عجیب است
 انگار هر کسی
شبیه اسم بی اختیار خود زندگی می کند
 البته گاهی در جابه جایی بعضی حرف
 پیش می اید
یکی برای همیشه باید منتظر باشد
یکی ختم آخرین خوابهای آدمی ست
و دیگری که دوست می دارد
میزبان سکنان ستر و علاقه ی ملکوت شود
 تا می اید تنها دمی از هفت خط خانه می خانه
حرفی به یاد آورد
می گویند تو تو یکی به خانه ات برگرد
 و او که شیر از پستان پروانه و
 شوکران از پیاله ی ناروا نوشیده است
 باید از ساحت ممنوع ترین رویاها رانده شود
دریغا مهاجر غمگین ترین ترانه ی ماه و مدار
در سرزمین من
هر عیسای اینه بینی را
 جز این هرگز ... تقدیری ندیده اند


شاعران » سید علی صالحی »الف
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

الف

دست بر نمی دارد
 نمی رود یک امشب بگذارد
 سر سنگین به خواب تو
از فراموشی گریه بمیرم
کر می کنم همین چند خط کهنه
 خودش یک شعر کامل است
اما ادامه می دهم
شب همه شب این سال و ماه بلند
کارم از شمارش شد آمد دریا گذشته است
 دیگر از تقسیم خستگی با خویش نیز خوابم نمی برد
چقدر امشب من
 باز شبیه شب پیش از این شب است
باز براده های نور آمده
دارند از درز دریچه
هی لای همین ملحفه ی بی خواب می خزند
عیبی ندارد
نور طعم تنفس اولاد مریم است
 نشانه ی صبح است
اشیاء مرده باز
 به حیرانی اسامی خویش باز می گردند
 این سیاهه ی روشن چراغ است روی میز
آن قاب عکسی کهنه از سالی دور
 تمام اتاق پیدا نیست
ثانیه شمار ساعت دیواری پیدا نیست
خطوط دست نوشته ی پدر پیدانیست
پس چه مرگ است پسر
 بگیر بخواب
عجیب است
روزی که رفت
شبیه پاره ای از همین شب مرده بود
و این شب مرده نیز
 شبیه نه معلوم فردای دیگری ست
خدایا باز صبح شد
 کجا بروم
از کوچه ی پرازدحام این همه کلمه چطور بگذرم؟
من که خیلی گشته ام
نام او در هیچ دفتری از شمارش شب بو ها نبوده است
 دقیقه ها به من دروغ گفته اند
 نگاه کن
صبح کامل است
نور آمده کنار کتابخانه
 دارد شب را با سرانگشت خیس واژه های من
ورق می زند
حالا تمام دریچه ها پیداست
خانه پیداست خواب خدا پیداست
بوی چای دم کشیده می اید
 آب عروس علف است
نم دارد تنفس هوا
 و من ... مست بیداری لاعلاج همینم که هست
 هی شب زنده دار اسامی مردگان ماه


شاعران » سید علی صالحی »دال
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دال

آمده بود
 زیبا بود
 زن بود
 آن جا کسی نبود
 بیرون باران می بارید
 چشم ها لب ها کلمات علاقه دریا دی
میل کمانه کاف نون نی
و او که صراحت خالص بود آفرینه ی عریان آرامه ی ازل
ترانه بلور تشنگی مادینه ی لم یزل
و من هیچ نگفغتم نخواستم نبودم
تنها تو با من بودی
 با رنج کار و عطر مطبخ و صدای خسته ات
که می گفتی
نترس اجاره ی خانه دیر نخواهد شد
بیرون هنوز باران می آمد
او رفته بود
 با دشنام ساده اش زی لب
یعنی که من هرگز شاعر نبوده ام


شاعران » سید علی صالحی »ز
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ز

اصلا به عمد این طوری می نویسم
 که آن راز هم گور گریه را به کسی نگویم
 نمی دانم آدمی اول عاشق می شود
بعد شاعر
 یا همین طوری از خانه می زند بیرون
 می رود یک طرفی بعد هم
بقیه اش را خودت بنوس
شاعری را خودت بنویس
شاعری هم مثل تماشای دیوار
پنجره می خواهد
ورنه کلمات به کوچه خواهند ریخت
 پرگویان محله را به ماه خواهند برد
و ماه
 چقدر سکت است


شاعران » سید علی صالحی »ر
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ر

ما باید روی تمام دیوارها
 کلماتی روشن تر از نشانی نور بنویسیم
 مادران ما می گفتند
نمی شود از نور
سمت خاموشی خواب رفت و نترسید
 اما از تاریکی که به در ایی
تمام دریا ها از دور پیداست
برای همین برخاستن است
که گاهی باید زمین بخوریم
بله
 این یک شعر کاملا سیاسی است
 شما حق ندارید کلمه ی پوزخند و قیچی را به یاد آورید
 شوخی می کنم آقا
کوچه پر از گلدان های شکسته
به زودی ماشین رفتگران شهرداری سرخواهند رسید
همه چیز درست خواهد شد
 آرامش نهایی نی زار
خبر از تاریکی بادهای بی دلیل نمی دهد
نگران ردپای کلمات ما
 بر این کوچه ی بی نام و بی انتها نباش
این ها همه حرف است
که هی حرف توی حرف می اید


شاعران » سید علی صالحی »ﻫ
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گاهی همین طوری از خانه بزن بیرون
بی خیال هر چه که هست
وهم هوا از حیرت نمور علف لبریز است
 خنکاست
 خدایی کن
 عشق همین است دیگر
تو باید از گردنه های باران گیر بسیاری بگذری
این را پایت نوشته اند
 دست بردار دختر
 گاهی باید تنها برای یکی پاره نور
 شنیدن یک تکه یک ترانه حتی
همتای صبوح کشان سحری
از هزار و یک شب این آسمان خواب آلوده بگذری
خیال کردی تو
 عشق فقط لا به لای کلمات ساده ی من است ؟
هوو ... راه ها مانده تا خیلی از غروب


شاعران » سید علی صالحی »شین
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شین

این وقت شب
 چهار و چند دقیقه ی بامداد است وهنوز
تمام هر چه هست
 از برای شفای تحمل و خستگی خواب است
 درخت پنجره خیابان خواب
 و نور
 که پابه ماه چراغ
 با شب زانو ... چانه می زند
ومن
که از احتمال یک علاقه ی پنهان خوابم نمی برد
تنها پرنده ای که سحرخیز تر از اذان باد و
 عطر شبنم است می فهمد
 شب زنده دار درمان ندیده ای چون من
 از چه خیال یکی لحظه ی خواب شکسته اش
 در چشم خسته نیست
کاش کسی می آمد
 کسی می آمد از او می پرسیدم
 کدام کلمه چراغ این کوچه خواهد شد
 کدام ترانه شادمانی آدمی
کدام اشاره شفای من ؟
حالا برو بخواب
ثانیه ها فرمان بر بی پرسش مرگ اند
 ساعت چهار وچند دقیقه ی بامداد است هنوز


شاعران » سید علی صالحی »ر
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ز

قبلا گفته باشم
منظورم از جهان
همین خرده ریزهای ارزان زندگی ست
و من
 جهان را به روشنی به رویا به راه می خواهم
 آدمی را به عیش علاقه آسودگی
چه می شود اگر زندگی
زندگی باشد
 ما آسن باشیم
 آمسان وسیع
آوازها عجیب
اصلا نگران نگفتن نباشیم
برویم پشت سرمان را
 تا هفت پشت هر چه بی خیال نگاه نکنیم
خیال کنیم رفته ایم خل شده ایم
 داریم خیره به خواب خودمان
خواب خودمان را می بینیم
من بارها
شورگلوی قناری را
سیرتر از رشح بوسه نوشیده ام
می دانم ظهر تابستان است
 اما به یادمی آورم روزگاری در این حدود
 دختری بود به اسم عجیب
شما دیر آمدی ری را مرا خوانده اید ؟
و به یاد می آورم
نیما رفته بود یوش
رفته بود بلده
رفته بود کندلوس
اما فروغ نزدیک است
 تمام راه تا قهوه خانه چای و گلیم و گفت و گو
 بادهای شمالی با ما بودند
بنفشه با ما بود
 بوسه با ما بود
بنان با ما بود
و ماه ... که لخت مادرزاد است هنوز
 و این تو گفتن تو
 چقدر آشناتر از اسامی بعضی روزهای روشن است
من به همین دلیل
 از شدت شاعری گاه شبیه شما می شوم
اعتماد به آوازهای آسمان
 آخرین فرصت مسافران مهتاب است
تا شما از خورده برده های حضرات حرف می زنید
من هم می روم کلماتم را بیاورم
 می آورم
 می ریزمشان وسط سایه های نور
بعد باران ها را جدا می کنیم
بوسه ها بنفشه ها را جدا می کنیم
جهان و آدمی جهان آدمی را جدا می کنیم
راز روشنی رویا راه
 زندگی علاقه عیش آسودگی
دنیا دارد آبی مایل به خواب خدا میشود
نگفتم منظورم از جهان
 همین خرد و ریزهای ارزان زندگی است
پتو از رویت نرود
 باد شمال سرد است هنوز


شاعران » سید علی صالحی »الف
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

الف

درختچه می داند
 او که به سایه سار آسوده اش آرمیده کیست ؟
 تبردار کهنه کاری
که از سر خستگی به خواب رفته است
یا پروانه پرستی
که دعای بارانش را
 تنها سر شاخه های تشنه می فهمند
پرنده چه می داند
شاخه سار صنوبری که بر آن آشیان گرفته است
گهواره ی امن هزار آواز آسمان اوست
با ترکه بند قفل نشین قفسی
که کلید کهنه اش را
 کنار چاقوی بی چشم و رو نهاده اند
 آدمی چه می داند
چراغی که از دور
 به راه او روشن است هنوز
خبر از خواب راحت مهمان خانه ی فرشته می دهد
یا سوسوی اجاق قلعه ی یوی ست
که در کمین کشتن دانای دیگری ست
 دیگر این همه نپرس
کجا می روی چه می کنی کی بر می گردی
شکستن اگر عادت آسان اینه نبود
 تکرار بیهوده ی زندگی
که این همه تازگی نداشت