ز
قبلا گفته باشم
منظورم از جهان
همین خرده ریزهای ارزان زندگی ست
و من
جهان را به روشنی به رویا به راه می خواهم
آدمی را به عیش علاقه آسودگی
چه می شود اگر زندگی
زندگی باشد
ما آسن باشیم
آمسان وسیع
آوازها عجیب
اصلا نگران نگفتن نباشیم
برویم پشت سرمان را
تا هفت پشت هر چه بی خیال نگاه نکنیم
خیال کنیم رفته ایم خل شده ایم
داریم خیره به خواب خودمان
خواب خودمان را می بینیم
من بارها
شورگلوی قناری را
سیرتر از رشح بوسه نوشیده ام
می دانم ظهر تابستان است
اما به یادمی آورم روزگاری در این حدود
دختری بود به اسم عجیب
شما دیر آمدی ری را مرا خوانده اید ؟
و به یاد می آورم
نیما رفته بود یوش
رفته بود بلده
رفته بود کندلوس
اما فروغ نزدیک است
تمام راه تا قهوه خانه چای و گلیم و گفت و گو
بادهای شمالی با ما بودند
بنفشه با ما بود
بوسه با ما بود
بنان با ما بود
و ماه ... که لخت مادرزاد است هنوز
و این تو گفتن تو
چقدر آشناتر از اسامی بعضی روزهای روشن است
من به همین دلیل
از شدت شاعری گاه شبیه شما می شوم
اعتماد به آوازهای آسمان
آخرین فرصت مسافران مهتاب است
تا شما از خورده برده های حضرات حرف می زنید
من هم می روم کلماتم را بیاورم
می آورم
می ریزمشان وسط سایه های نور
بعد باران ها را جدا می کنیم
بوسه ها بنفشه ها را جدا می کنیم
جهان و آدمی جهان آدمی را جدا می کنیم
راز روشنی رویا راه
زندگی علاقه عیش آسودگی
دنیا دارد آبی مایل به خواب خدا میشود
نگفتم منظورم از جهان
همین خرد و ریزهای ارزان زندگی است
پتو از رویت نرود
باد شمال سرد است هنوز