هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » حامد داراب »سیاه
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سیاه

روانشناسی ِ پیکان ِشصت و شيش، زرد ِقناری
زمین شناسی ِ خاکِ وطن، خا/کِ نداری
سفر لوژی ِ من و تو، تمام ِوسعت ما
فتوگرافی ِقلبِ يكي ، سرخ ِ اناری
تراولینگ،
دو تا پا، به سمت پنجره گی ها
وبعد سایه ی پلکات
وبعد مردن شکلا


شاعران » حامد داراب »سفید
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سفید

(هزار و سیصد و هشتاد و هف)
خونه تو تفکر خرابیه
دیوارای خونه انقلابیه

(هزار و سیصد و هشتاد و هف)
دل من اما با من لج کرده
لباش و زیر پتو کج کرده

(هزار و سیصد و هشتاد و هف)
چیدمان عکسا افتادنه
بین عکساي دیوار دشمنیه
تو ولی با ژس من درگیری
داری عکس آخر و میگیری

(هزار و سیصد و هشتاد و هف)
یه قفس روی دیوار خدا بکش
یه پیرن منو از اون جدا بکش
سایه ی یه تن لخ توی قفس روی دیوار
یکی آویزونه از سفیدی طناب دار


شاعران » حامد داراب »صدا پشت صدا مُرد
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

صدا پشت صدا مُرد

تا که تمامِ اشتیاقِ ماجرا مُرد
چیزی نگفتیم و صدا پشتِ صدا مُرد
یک عمرِ من با من گذشت و تازگی ها،
پی برده ام از ابتدا با من خدا مُرد
بی پاسخ این پژواکها ، رفت آن قَدَرْ که
در بینِ آن بی پاسخی، صوتِ دعا مُرد


شاعران » حامد داراب »گاهي مي انديشم كه گويا سايه ات اينجاست
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گاهي مي انديشم كه گويا سايه ات اينجاست

بین من و تو یک خزر دوری ست باور کن
طعم جدایی مان همین شوری ست باور کن
میدانم اینکه چشم هایت خیره بر پیش است
چشمان من هم مات آن ،کوری ست باور کن
گاهی می اندیشم که گویا سایه ات اینجاست؟
افسوس که این سایه هم سوری ست باور کن
دادی بزن ، پژواک آن را میرساند موج
وقتی شفق در نقشی از بوری ست باور کن
این فاصله اما ،اگرچه سخت و طولانی ست
نامش یکی ، دریاست و دوری ست باور کن
در- حافظ -اما باز دنبال چه میگردی
تقدیر ما شاید همین جوری ست باور کن


شاعران » حامد داراب »قانع شوم نباشي چه حس درد ناكي
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قانع شوم نباشي چه حس درد ناكي

حرفی بزن به زخمم در این سکوت شاکی
آدم قیاس درد است یک درد اشتراکی
در پاسخم چه دارد فردا به جز معما؟
- سطری - که روی دستم می ریخت آب پاکی
فهمیدم از مرور هر روز - آرزوهام -
افتاده اند با هم یک گوشه گرد و خاکی
اینکه نیایی و من ، قانع کنم خودم را
قانع شوم نباشی ، چه حس درد ناکی
 


شاعران » حامد داراب »با واژه ها بگذار هرچه شد نبودم
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

با واژه ها بگذار هرچه شد نبودم 

در شعر هایم نیز فکر ِخود نبودم
هم، او، که روی سکه اش، شب شد نبودم
افهم ، تو حامد ، اِبن هرکس می شود بود
می شد که باشم ، حیف که ، لابد نبودم؟
من آیه های اورشلیم دین خود را
ایاک نستعین و ک نعبد نبودم
اما هم از ، پیغمبر تو زخمگین تر
اِستاده ام تنها و ، با هدهد نبودم
دل شوره دارم ، سرگذشت واژه ها را
با واژه ها ، بگذار هرچه شد ، نبودم


شاعران » حامد داراب »تا من بخواهم با خودم بي تو كنار آيم  
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا من بخواهم با خودم بي تو كنار آيم 

همواره آن راهی که پایانش نمیبینم
ردی از امضا پای پیمانش نمی بینم
عمری خودم را حیله دادم با امیدی که
اخباری از طرح فراخوانش نمیبینم
تا من بخواهم با خودم بی تو کنار آیم
این را نخواه از من که آسانش نمیبینم


شاعران » حامد داراب »جنون گم شده ي برگ بيدها
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جنون گم شده ي برگ بيدها 

جای تو خالیه وسط ِ سر رسیدها
شکل ِ جنون ِ گم شده ی برگ ِ بیدها
عمری اگر چه پیرُهَن عثمانی ِ منی
حالا چه خوش قواره شدی، به ولید ها
با من بگو که درد همان استخوان سخت
تا کِی گلوی زخمی ما را درید ، ها ؟
تا این سکوت کهنه مرا جان به لب کند
خود را زدم به کوچه ی شیخ مفید ها


شاعران » حامد داراب »سخت است دل كندن در ظلمت از خورشيد
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سخت است دل كندن در ظلمت از خورشيد 

بر گونه های من ، باران مزن ، باران
این کوه دریا شد ، اینسان مزن، باران
زخمی که از دردش ، من استخوان دادم
شوری نکن با او ، بر آن مزن، باران
سخت است دل کندن، در ظلمت از خورشید
دست از دلم بردار، آسان مزن، باران
تصمیم من هرگز، بر آن و با این نیست
سر نیزه هایم را ، قرآن مزن، باران
جانی که میدانی ،ارزان تر از حرف است
حرف گرانت را، بر جان مزن باران


شاعران » محمد بیابانی »سی سبد  حنای این طبق نالان
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سی سبد
 حنای این طبق نالان

صدای کیست
درخت بی پایان بیماری
 کاخ شاهی بار عام می دهد
 سگ هار کوچه می خواهد
 ستاره ای نیست
 کلوخی بر می دارم
 خون سیامک گندم رست


شاعران » محمد بیابانی »سی وقفه طنین کاهن اگر اما
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سی وقفه
طنین کاهن اگر اما

1
سراب با ملکی همراه
 هراس با فلک الافلاک
لشکر زرهی
 و کدتای کبیسه
 به سالگرد تماشای آب در پاییز
 و جامه از تن دنیا ربود
 مرزنگوش
خون سیامک گندم رست
2
دروغ در مولن روژ لباس رنگی می پوشد
 کرشمه در مولن روژ لباس رنگی می پوشد
 فراق در مولن روز لباس رنگی می پوشد
 کمرنگیری
 شرار بیست و هشتم مرداد
کریم پور شیرازی سیاوش آتش هاست
 و او در اینه ها تنها
 خون سیامک گندم رست
3
بغل وا می کنی
 کمیته پا می گیرد
 شکنجه سر بر می دارد
 در اخم کوهستان
 و نام آدم ها
خون سیامک گندم رست
4
پر از ارامنه
درد - آوا
 تبار تزریقی
 و ابرهای یکسره در پاییز
 چنین که پیر می پرد از دیوار
 عبور خواب تو کش می دهد
 و یال اسب به مجرا
خون سیامک گندم رست
5
نه این که دامن او
 خاموش
و ابر،‌پرپرزن
 سحر کپک زده ی وهم
 توپخانه خیره به دنیا
 نگاره ها خالی
 و دام پاره
 خیس گذر تاریک
 خون سیامک گندم رست
6
هنوز هشتی سبز آباد
 نگاه لیل پر از شاخه
 خواب قنسول از دریچه گذر می کند
 و سمت دیگر من افراست
صدای دور علف
 چشم دیگری ست
دست تازیانه در میانه ی میدان
 عبور خنده با انوشه به لبخند می رسد
خون سیامک گندم رست
7
میان کوچه خبر گام می زنم
 از حوض سلطان بالا می کشی
 از شهربانی
 غروب و چکمه ی دژبان
 خیال زیبایی
 هنوز آن بالاست
 و کاروان ان رگ سیال
 خون سیامک گندم رست
8
 کلاه پاره به سر اندوه
و عشق پیر صفرخان
 کرانه ها خالی
دوباره آن طرفم
 جان پونه حلق آویز
هراس شاعرانه
 پرم دریاست
خون سیامک گندم رست
9
نمی شوم از دیدار
 درنگ می گذرد
صدای پای کلاغ
 و من
 سرم از دنبال
 عشق لانه ی ماهیخوار
 خون سیامک گندم رست
10
حضور خاطره
 افشار طوس ناپیدا
 و جاده کفترک از شیب شهرضا جاری
 نگاه مزرعه از لای جامه خونین بود
 و فاطمی پنهان
 خون سیامک گندم رست


شاعران » محمد بیابانی »سی تبسم و جانب عطر شفق
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سی تبسم
و جانب عطر شفق

1
جهان که جعد کلالی نیست
 سپیده سر برگرداند جلالی می ریزد
 بنفشه پا بردارد
شبم پر از دانه ست
 نه سالگی ام به خانه می اید
شنیدم بهمنی گردان می سازن
 برای سربازا زندان می سازن
و قهوه خانه تهی
 قرار جعفر آهنگر
 خون سیامک گندم رست
2
 نگاه کهنه
 اقدسیه بر آتش داد
 نهان فتنه تو را
 گمان نمی برم
 چراغ فاصله عباسی ست
خون سیامک گندم رست
3
سرگردانی
 پری که باغچه می کارد
 میان پنجره و پاییز
 و روزبه عاشقانه اگر کوتاه
مرام ساحل اگر
 پرده می کشد سینه
خون سیامک گندم رست
4
آزادی غایب بود
 شمال از من باران تر
و مرتضی / جلوترم از مرگ
پیاده می شود غروب لشکر زرهی با او
 میان شانه ها و شترخان
 هنوز ناپیداست
 خیال آن گل اگر چرخ می خورم
 تاریک
خون سیامک گندم رست
5
دهان
 چه تلخ می گذرد
 و باد
 پر از صداست
 آب های غروب
میان لاله زار و قد تو
 تنها
 قیام مردم نیست
 و مار می رقصد
 خون سیامک گندم رست
6
زمان
اجازه ی رفتن بود
 کسوف شبنم و خورشید
درک شوم حقیقت
 و ابتدای تهی
خون سیامک گندم رست
7
ابرهای در میانه سالی دود
 ارابه های مرده
کلاف سر در پا
 پرده نمی گرداند
قهوه خانه
 دور می زند سحاب و کبر گلپایگانی
 و پیر می پرد
 بهار و آتش بی منقار
 خون سیامک گندم رست
8
پیاده می ترکد
 دیدار
 دانه ای از ریگ
پیچ و تاب کبوتر
 کنار چوبه ی تاریک
 و عشق با تو به میدان
 و آفتاب
 میان دست تو تأخیر می کند
 غرور زورخانه
 مهیا ست
خون سیامک گندم رست
9
ساه بمانی سال
سر به راه قدم بر می دارد آب
 سر بهراه قدم برمی دارد باد
 سر به راه قدم بر می دارد او
 و آب به لانه می بندد کبک انجیر
 خون سیامک گندم رست
10
ولی
سالخورده ی دف زن
 گرگم به هوا سیرم و شب بالا
اسا چپرنگ پیرم و شب بالا
امان نبرا سیرم و شب بالا
کرمج زیر پا پیرم و شب بالا
والبی سلام وسلام
و علیک و علیک
 بر جمالش
خون سیامک گندم رست


شاعران » محمد بیابانی »با دامنی پر از پریده ی خاکستر فتاده خیمه ی بی من ماه
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

با دامنی پر از پریده ی خاکستر
فتاده خیمه ی بی من ماه

 حتی هنوز پشت اقاقی ست
 با دامنی پر از پریده ی خاکستر
 بی وقفه بوریای سحر می زند بر آب
 جذر تو بر شقایق قربانگاه
 تا پیری ام نهاده در آن بالا
 مشتی پر رها شده بر گلسنگ
 تا دیده عطر نارس نیزار
 جذر تو بر شقایق قربانگاه
دریا به رنگ چهره ی ما
 رد چهار شاخه بر آن دیوار
 مهتاب رابه نیم جو
از من جلو زده ست
 نوباوه ای هنوز
 جذر تو بر شقایق قربانگاه


شاعران » محمد بیابانی »سی تیر به حیرت از تو اگر
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سی تیر
به حیرت از تو اگر

1
 ولی :
سالخورده ی دف زن
 سایه ی تسخیری
 اصل چهار غله و جنجال
 واسطه خون بود
 نه سالگی ام به خانه می آمد
 و خرما بسته بندی شیرینی داشت
خون سیامک گندم رست
2
برهنه می گذرم
 و باغچه طی می کند
 تو را
 و خنده ی ستاره اگر دیوار
 جذام حجله روی
هیولای زیر هشت
 ضرابخانه پر از سکه ست
 و اسطبل شاهی اسب می طلبد
خون سیامک گندم رست
3
نمی رمانمت ای توفان
 هلال ضربی سیالسنگ
 که پشت کرده / میهنم / از دست می شود
 نمی تابد
 از من به قطره ای
 که حشمتیه کاسه گردان بود
و کاسه سرم ارزان
 که سالهای بی تو مرا دنبال
 دو سوم دریا بودم
 حشم دو پرچم گل ها
 خون سیامک گندم رست
4
 تو از کجای گریه نمایانی
که از میان دایره سر می روم
 و از دهان گور
 زبان گرگ های خانه زاد
 روسپی هانه های پیر تر از کشمیر
 مخ های بی شعبان
 و تازیانه ، موجه
 عمر
 در حمام زرهی
 درشکه ها تاریک
و لابه های کهن
خون سیامک گندم رست
5 پاک می شود خاطرم
 در بادهای غیر موسمی
 نه سالگی ام به خانه می اید
 از جان خود گذشتم
 با خون خود نوشتم
 یا مرگ یا مصدق
گریه فاسد بود
 زمین مجاور ماهی ها
 و سینا ساحل
 خون سیامک گندم رست
6
ترس
 سایه ی شرم آگینی داشت
 در چارباغ مدرسه/ خالی
نمی دویدم
 دست نه سالگی ام نمی کشیدم
 صدای قامت شاملو
 دیار کسرایی
 و چشم خالی اسفندیار
 خون سیامک گندم رست
7
سرک می کشی
 کسوف بیستم مرداد
 بیست و پنجم مرداد
 بیست و هشتم مرداد
و سرچشمه تهی ست
 تیر از واله خون می چیند
 بازار در گذر سر می رود
 پلک چندم او
و باد می بالد
خون سیامک گندم رست
8
که باز
 سر نرود احساس
 سپیده از سر میدان تیر
 و تازیانه از تنوره ی نیلوفر
 بهار گریه کنی
 درخت سینه داده به گنجشک
 خون سیامک گندم رست
9
 سپید نپوشی
 عروس ارزنة الروم
قرار آسمان و حنجره ی کور
 بسته های اسکلت بر آب
 چه آفتی که نرفته ست
 خون سیامک گندم رست
10
 چه خسته می کشی
 سپیده ی عمویی
 کامیاب
مرور قافله در باد
 در باد درخت خانی آباد
 در باد غروب عشرت آباد
در باد نگاه وکیلی توفان می کرد
 نمک بر زخم مپاش
 کلاغ کافه نادری سابق
 نامه به مقصد نمی کشد
خون سیامک گندم رست


شاعران » محمد بیابانی »غروب موجز گل ها  هوای پشت سرم تنهاست
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

غروب موجز گل ها
 هوای پشت سرم تنهاست

غراب
شکل تازه ی باران
 و کوچه در پرواز
 بدان که مرگ
حامی چشمان دیگری ست
که سمت سرنوشت جهان را
 غروب موجز گل ها جوانه بستم باز
چراغ دیگرم آن گاه
 کبوتری که گلوی سپیده می چیند
 ترنج ایستاده بر آتش تویی
 غروب موجز گل ها جوانه بستم باز
 میان عطر و افق
 باز اگر سحر خالی ست
 حواس سیبم اگر کوتاه
 و سنگ و سال به هم می زنم
 غروب موجز گل ها جوانه بستم باز


شاعران » محمد بیابانی »تاوان آتشی که تاب می دهد انسان  جبین فراز کبکبه یا ویران
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تاوان آتشی که تاب می دهد انسان
 جبین فراز کبکبه یا ویران

 سرگرم آن شقایق دورم
 این چشمه
 از شنای که می روید عطر و آب
تاوان آتشی که تاب می دهد انسان
مهلت نمی دهند
 گاهی که نوبهار
 از کاسه ی گدای گذر نیز
 پرهیز می کند
 تاوان آتشی که تاب می دهد انسان
پاییز
 نام دیگر دنیاست
 دریاچه ی مهاجرت قو
 پروا که می کند نشانه ی پرواز
 تاوان آتشی که تاب می دهد انسان
 کنون
 چنان زلال می وزد از دریا
 کز چاربند حواصیل
 بال پریدن از تو بلند است
 تاوان ‌آتشی که تاب می دهد انسان


شاعران » محمد بیابانی »و نبض این رگ نی وار  مریز باله به ره ای واال
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

و نبض این رگ نی وار
 مریز باله به ره ای واال

 عبور
از تو گذر می کند
 و خط خاک
که با من برابر افتاده است
و نبض این رگ نی وار
مسافتی ست
 سکوت دستم اگر پلک می زند فریاد
دو قطره
 صورت شب
 جهد من اگر جاری ست
سفال
 می ترکم هر بار
 سکوت دستم اگر پلک می زند فریاد
 صدای ‌آخرم
 حلقوم دره می شکند
 و امتداد تو بی همراه ست
 سکوت دستم اگر پلک می زند فریاد


شاعران » محمد بیابانی »گلیم اگر که پاره اگر بر آب  مرید خاطره ام کولک
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گلیم اگر که پاره اگر بر آب
 مرید خاطره ام کولک

هنوز هم سر سختی تویی
لطافتی که دست نمی شوید
 برابرم با خاک
 نمی کند سفرم را روانه لالایی
دوباره کودکی ام را
 زن نمی پوشد
 مگر در آ’نه نان نیست
 نمی کند سفرم را روانه لالایی
گلیم اگر که پاره اگر بر آب
 کجا تکانمت ای دیدار ؟
نمی کند سفرم را روانه لالایی
 که باز کودکی ام
 کنار مزرعه پرهای باد می چیند
 که باز پیری ام آن جا
 نمی کند سفرم را روانه لالایی


شاعران » محمد بیابانی »پری که تر نکرده لب از پرواز و باز طاقت ره ، ساری ست
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پری که تر نکرده لب از پرواز
و باز طاقت ره ، ساری ست

به خنده های در آتش گرفته ام بنگر
 به دست بی سببم
 از زمین اگر خالی ست
 دو چشم سر بریده به دنبال
 و من در اینه او را بر آب می پاشم
خروش یک قفس احساس
 پری که تر نکرده لب از پرواز
و گریه چندی گاه ست
و من در اینه او را بر آب می پاشم
گیاه خون سیاوش روانه ی رستن
 صدف نشانه ی دیگر
و چند قطره ی باد
 و من در اینه او را بر آب می پاشم
 سفر : هنوز تو را می برد
 و مرده : از سر گلهای تازه می گذرد
 و عشق : خانه اگر دور می شود
 با اوست
و من در اینه او را بر آب می پاشم
 بگو : دوباره در این گاهواره
حرفی هست
 و کوکبی تنهاست
و موریانه در اندوه کوچه ها جاری ست
 و من در اینه او را بر آب می پاشم


شاعران » محمد بیابانی »تا آفتاب تر از تأخیر مرا عبور شب این منشور
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا آفتاب تر از تأخیر
مرا عبور شب این منشور

 چاهی درون مردمک دیده می کنم
 ورودی
که لا به لا غریبه ی کولی هاست
چرخیدن زمین به گرد تو
 چرخیدن من است
 ارثی که گردباد به من داد
 ارثی که باید از اول
گم می کنم تو را
 کاش آن دو لحظه پیش و پس نمی شد از اول
 در می زنند
 صد ها صدا
 قرار هر چه دریچه ست
 می شوید همچنان و
 پری یاغی ست
 من : مرگ را نه چاله پذیرفتم
 تا ماهیان گردن فرکشند
تا آفتاب تر از تأخیر
 پیدا نمی کنم چگونه در آن باران
 دریا
 با خواب های تو درگیر شد
 لبریز هر چه بخواهی
 هر چند هر چه بخواهی ستاره نیست
نخل ولی پر از جوانه می گذرم
ماه
 همواره سایه بان مرقد ما نیست


شاعران » محمد بیابانی »تا نیشخند شیری شبتاب محاق چشم سحر مخمور
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا نیشخند شیری شبتاب
محاق چشم سحر مخمور

 تا با گذشته ای این دخمه بگذرم
 دنیا کنار دست پیر می شود
 تاریک می پرکندم
 جیغی زنانه
 رو به نیمه ی آذرماه
 زنگ همیشه رها
دریاست خاموش می شود
 جاری ست اضطراب
می ترکم شبتاب
 انسان
 چه ساده می رود از دست
 وقتی که درد لخته لخته می تراشد از غرور
 آب می شود احساس
 می بینی
 آسمان چگونه می شکافد و
 می سوزد
 با آن مزار که ناپیداست
 وقتی که از کنار زمین
 دور میشد او
 توفان
 تمام سادگی ما را
از ریشه می شکست
 باید میان مهربانی و ماهیخوار
 خطی کشیده باشد آدمی از آن سر فریاد
دلشوره را برای چه پس برگ می خورم
باید میان مهربانی و ماهیخوار
 آن ستاره ی آبی او
 او جام و جمجمه جاری ست اضطراب
 شبنم
 سه موج مانده با سپیده چه می بارد
 ایا کبوتری که به قربانگاه
 آن روز قطره قطره ی آزادی
نوک می زد آشکار
 عمر شکسته ی من بود ؟
 عمری که در میان پر شکستن و پرواز
 خاموش می شود ؟
 پنهان که می وزم
 از دجله ی نگاه تو تا جالیز
چادر زده ست باد
 باد است و رنگ مرده گرفته ست نیزار
بس که خون مکیده از جگر مرداب
 بر شاخه ی شکسته خاطره ننویس
تعبیر خواب آن گل زرد می زند
 زنها باد و بالشم
 این طاووس
 ترس از شیار گونه ی خود پاک می کند
سوگند را به سفره رها کردند


شاعران » محمد بیابانی »رمز درخت و نام خیابان  پرند حسرتم اینک جوی
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رمز درخت و نام خیابان
 پرند حسرتم اینک جوی

 این گونه بی خیال
بر باد کنده ایم
 رمز درخت و نام خیابان
 چتری که بسته می شود
 یا خانه ای که سر برم احساس
تا او
 فراز لک لک
اگر آبم آشناست
 راهی که روشنی ش
 پر از برگ فاصله ست


شاعران » محمد بیابانی »تا در کجای پلک خود از خواب اسیر حس گذر طاووس
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا در کجای پلک خود از خواب
اسیر حس گذر طاووس

بر دوش
 می بردم گریه
 شایدنریزم از سر گلبرگ
 تا در کجای پلک این بار خسته ام
 او در کجا
ضیافت اگر خواب
 پایین دره
جرس نیست
 لختی که تکیه داده ام به هر چه که در باد


شاعران » محمد بیابانی »داغی دوباره تا نفس نرگس  سیاره ی سرشک ، نمی دانم
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

داغی دوباره تا نفس نرگس
 سیاره ی سرشک ، نمی دانم

 روی کدام دایره
 در رویاست
 برفی که می نشیند انسان انبوه می شود
 می ایم از نگاه تو برگی به تن کنم
 داغی : که تا دریچه گشایم
 فریاد را
 به رنگ سفر دور می زند
 شاید دمیده ببر و
 استخوان مرده ندارد سر قرار
 ناهید یخ زده ست
 دریاچه ای که کتف نو رسیده به نخ می کشد
 هنوز
 باید که پاک می بریدم از اول
 از خاطرم زمان
 ماهی
که پاره می کند پلاس روشن تاریکی
 می بینمش که هیچ نمی روید آشکار
 عمرم شکسته است
 جا به جا نمی شود این اوراق
 رخ در رخ تمام اینه ها
 می بارد و هنوز
 تو در راهی


شاعران » محمد بیابانی »که را اگر که سوزن اگر سنگ  مگر مغاک زمین دریاست
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

که را اگر که سوزن اگر سنگ
 مگر مغاک زمین دریاست

 که را اگر که سوزن اگر سنگ
 بر ارغوان شکند اشک
 مهی که دوک تو می رشت
 پری نبود
 که فردای کوچه ی ما را
 نگین آتش کرد
قیام دسته گلی
 که روی نام تو پژمرد
درون عاطفه طی می کند تو را
 و تاب می دهم آتش
و راه کهنه
 می خزدم در باد
 کدام خانه
 که یک نخ از آسمان کافی ست
 نگاه کشته اگر
 گلوی خشک مرا تر نمی کرد دریا


شاعران » محمد بیابانی »پروانه های پرپر دستان  به هر طرف نو زد آفاق
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پروانه های پرپر دستان
 به هر طرف نو زد آفاق

زان پس
 خامش ستاده بود و
 به دار سپیده ی بی اورنگ
 گردن نهاده بود
 خونابه : پرده بر مژه ی مفتول
 ابر سکوت مهاجم
با خرمن خزنده ی پرها ریخته
 رویای سبز درخت و زمین
 بی کهکشان پرت شباهنگ
مهتاب آبگون
 بر دامن دوباره ی توفان
 آه بنفشه
 برلب مجنون بید بن
 ناگه تو را
 پروانه های منتظر دستان
 بر قاب طبل سوخته ی موعود
رد قبیله ها و قافله ی اسپند
 پرپر زدند و فتادند
 ما را ولی هنوز
 زخم زبان زنجره و زنجیر
 بار گران خفت
خواب دوباره
 پاره تخته ی تابوت بود
 اما پرندگان
 طرفه تبار زمزمه
 شبگیر خوانده اند
 زین مایه بی گمان
 بر ذهن آسمان
 بذر ستاره ها و صاعقه ها را فشانده اند


شاعران » محمد بیابانی »تشتی لبالب تصویر  مهی عیان و حادثه ای مواج
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تشتی لبالب تصویر
 مهی عیان و حادثه ای مواج

 حتی : برابرم اینه بود
 چله ی قرقاول
 با ورد می شکست
 آن سوتر عصر عارفانه مبراست
 پستوی خانه از نیای زمان خالی
 صیدش
 قرار تازه
 ماهی من
 بی تاب
گل ها
 برای بعدشما حجله بسته اند
 پرسش برابرم
مگر این بار زندگی
کفشی که پارگیش
پای مرا به کوچه های کودکی ام باز می کند
 باغ نهان نخستین را
گل ها به خواب می دمم
آهسته تر بخواب
 من : در میان آسمان و عروسان
 خطی
 چراغ می کشم
از رودخانه که تا حال
 از کاسه ام تهی ست
 خطی
 چراغ می کشم
رواق رازیانه چه کوتاه ست
اطرافمان که سیاه می زند قبیله
دره چه طولانی
پس آسمان خراش خاطرات
 تا توره ای رمیده که در کوزه کشتی
 او
مرده
 ایستاده
 موریانه
 هنوز آن جاست
 ماهی من
 بی تاب
 بی تنور شما لیس می زند آن زن
با سایه روی کاسه ی مهتاب
 سلطان پیر جامه تویی
 معنای گریه اگر گمراه
 تاریکی
 از عشیره ی تاریکی
 صیدش قرار پاره ماهی من
بی تاب


شاعران » محمد بیابانی »گامی پر از نگین گمشده ی دریا  هوای همسفر انگار
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گامی پر از نگین گمشده ی دریا
 هوای همسفر انگار

در کوچ خارک این گلبرگ
 گامی
 پر از نگین گمشده ی دریاست
 پروای دیگرم این است
 حتی : ستاره روی قتل تو
 لب تر نکرده بود
 شاید کبوتری که یاد تو می پیچد آتشم
 کو زورقی که در این پایاب
 لختی از آسمان نبریده ست
 انون
 جهان که می تراشدم
 آسایش
 توفان تیره گی ست
 ساری که سوی تو
 سر بر می گرداند
 شبتاب ها جز این که مرا
 باید برای چندمین عقوبت
 ارغوان با تو گلاویز
 از سر گذشته باشند
 تاوان سال و
 صورت دنیا
 آن دست هاست
تا شب
 چنان بتابد از بنفشه
 که گورستان
 می پایدم سکوت


شاعران » محمد بیابانی »تا عمق زنبقی از دریا  نهان خرمنم این هاله است
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا عمق زنبقی از دریا
 نهان خرمنم این هاله است

 خار غریزه
 می کند از سینه
 ار افق به باله ماهی مریم
 ملاح مرده مائده ی دریاست
وال همیشه در گذر از جلگه ها
 و من
 تا چند از نگاه تو می چیند
نمدانه های نور
ظلمت
 گلایل نیلی ست
در مذ مرگ و ذائقه ی خرچنگ
 طرح لب است
 شهیر این کبک کشته که می ترکد
 مادام در نفس هر باد
 مگر نسیم سحر را
 شراع باله بیاراست گربه ماهی مرگ
 که از دو سوی زمان
موج
چراغ سایه به کف
پابرهنه می لغزد
 بر ابرود نگاه تو کودک مرجان
کلاه پاره به سر
 سر نهاده بر آرنج
 هنوز ماسه ی تلواسه پس زند آرام
 زمان که راست که می غلتد
 هزار پای شهاب از نشیب مرزنگوش
 کمانه می کند اوراق استخوان و صدف
 نگاره های سیه پوش
 به پای خاطره ها و حصار می شویند
 هزار پیرهن مانده در تخیل
 جهان اگر در اشک تو
 مد می شد
 شاید غزالی از آزرم
 ردایی از کفنم می برید تا خورشید
 سری که ساقه بر آفاق می کند ترسیم
 ماه تصویر مرده ای بی دست
 می برد تیره تیره تا تالاب
 خاک را آه اختر کنده ست
 بذر کوکب کلاهی از مهتاب
 دائم بنفش خاطره
 قداره می کشد
 تا مرگ
 برگی شود
 قویی سپید
 نه در مرام سیل نمی گنجد
 نخل چکیده ی بی نخ سرشت
 دیدم : که چشم تو را آب می ربود
 آن ثعلب کبود
 رقص تنهایی ست بر دیوار
 آبشار عقرب و افیون
 سایه ها
 تابوت سرگردان
اشک می ریزد کنار بوته ی اشک کهن
 انسان
 کوکوی بی زمینه ی کابوس
ماه ملخ نما
 غول و هلالو اینه تو در تو
 عطر عیان کیست
 گرداب پیچ گردن لنگرگاه ؟
 خون من آه
 این چال خیس خیره
آخرین شقیاق خودروست