دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:43 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
با دامنی پر از پریده ی خاکستر
فتاده خیمه ی بی من ماه
حتی هنوز پشت اقاقی ست
با دامنی پر از پریده ی خاکستر
بی وقفه بوریای سحر می زند بر آب
جذر تو بر شقایق قربانگاه
تا پیری ام نهاده در آن بالا
مشتی پر رها شده بر گلسنگ
تا دیده عطر نارس نیزار
جذر تو بر شقایق قربانگاه
دریا به رنگ چهره ی ما
رد چهار شاخه بر آن دیوار
مهتاب رابه نیم جو
از من جلو زده ست
نوباوه ای هنوز
جذر تو بر شقایق قربانگاه