دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:38 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
پری که تر نکرده لب از پرواز
و باز طاقت ره ، ساری ست
به خنده های در آتش گرفته ام بنگر
به دست بی سببم
از زمین اگر خالی ست
دو چشم سر بریده به دنبال
و من در اینه او را بر آب می پاشم
خروش یک قفس احساس
پری که تر نکرده لب از پرواز
و گریه چندی گاه ست
و من در اینه او را بر آب می پاشم
گیاه خون سیاوش روانه ی رستن
صدف نشانه ی دیگر
و چند قطره ی باد
و من در اینه او را بر آب می پاشم
سفر : هنوز تو را می برد
و مرده : از سر گلهای تازه می گذرد
و عشق : خانه اگر دور می شود
با اوست
و من در اینه او را بر آب می پاشم
بگو : دوباره در این گاهواره
حرفی هست
و کوکبی تنهاست
و موریانه در اندوه کوچه ها جاری ست
و من در اینه او را بر آب می پاشم