با واژه ها بگذار هرچه شد نبودم
در شعر هایم نیز فکر ِخود نبودم
هم، او، که روی سکه اش، شب شد نبودم
افهم ، تو حامد ، اِبن هرکس می شود بود
می شد که باشم ، حیف که ، لابد نبودم؟
من آیه های اورشلیم دین خود را
ایاک نستعین و ک نعبد نبودم
اما هم از ، پیغمبر تو زخمگین تر
اِستاده ام تنها و ، با هدهد نبودم
دل شوره دارم ، سرگذشت واژه ها را
با واژه ها ، بگذار هرچه شد ، نبودم