هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

استاد مطهری ، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاد از زبان رهبر معظم انقلاب
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
استاد مطهری ، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاد از زبان رهبر معظم انقلاب


تأسیس حسینیه

.... اما مسئلة شرکت ایشان[استاد مطهری] در حسینیة ارشاد نباید گفت «شرکت»، باید گفت «مؤسس». ایشان مؤسس ارشاد است.
آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که یک کار این جوری بکنند. عنصر اصلی هم آقای مطهری بود و آقای همایون که بانی مالی آنجا بود جزو پیش قدمان این کار بودند.
چند نفری نشستند و یک محلی را در یک مقداری بالاتر از محل کنونی حسینیه، زمینی بود آنجا را در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند واین شد حسینیه ارشاد و از گویندگان دعوت کردند.
از جمله کسانی که دعوت شد آقای محمدتقی شریعتی بود که آن وقت ایشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45 بود که ایشان یکی دو سالی بود در تهران بود و سخنرانی می‌کرد.
از ایشان، آقای مطهری دعوت کردند و خیلی هم ترویج کردند. ایشان در آنجا سخنرانی کردند. و خود آقای مطهری هم در سال 46 در آنجا سخنرانی داشتند.

آشنایی با دکتر شریعتی

در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عده‌ای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله مرحوم دکتر شریعتی بود.
دکتر هم تازه دو سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی می‌کرد. آقای مطهری ایشان را دیده و خیلی از او خوشش آمده بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عمیق بود. انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.
یک مقالة مفصلی مرحوم دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(ص)» را که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم می‌رفتم مشهد و برمی‌گشتم قم. گاهی در [جریان] تبادل این مقاله‌گیری و مقاله دهی بصورت پیغام یکی دو دفعه‌ای قرار گرفتم.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(ص)».
ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خوانده‌ام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی می‌آمد حسینیه، سخنرانی می‌کرد؛ خیلی کم.
تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیة ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان می‌آمد و یک سخنرانی می‌کرد.

کناره‌گیری از حسینیه ارشاد

در سال 49 مسئله‌ای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی.
مسآله این بود آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همة کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقای مطهری می‌گفت خُب نمی‌شود ما یک مؤسسه را به وجود آورده‌ایم. مردم اینجا را متعلق به ما می‌دانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی می‌کند؛ یا مثلاً چه موقع کتابش می‌خواهد چاپ بشود؛ یا چه مطالبی گفته می‌شود.
استاد مطهری جزو سه نفر هیئت امنا بود. و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمی‌کرد؛ و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمی‌رسید تا اینکه اختلافات بین اینها بالا گرفت.
ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود.
در یک جلسه که همه ما جمع بودیم، قرار شد که به مسئلة حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم.
آقای دکتر قرار بود که کلاس‌های 15 روز یک بار «اسلام‌شناسی» را تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به عنوان اعتراض حسینیه نرفتند.
یادم می‌آید که آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمی‌توانم در حسینیه باشم. و من عملاًً کناره گیری خودم را از حسینیه اعلام می‌کنم تا همه بدانند که من نیستم در حسینیه. با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمی‌آیم و رفت از حسینیه بیرون. با رفتن آقای مطهری، حسینیه واقعاً از روح خالی می‌شد. تعبیر مرحوم دکتر این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمی‌آیم، من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد. همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ چیز برای من معنا نداشت.
یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای مطهری می‌دانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی می شد. برای اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواسته‌های مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانهایی که در حسینیه برنامه داشتند برنامه‌هایشان را حذف کردند.
بنده هم گفتم من هم نمی‌آیم. آقای هاشمی‌رفسنجانی هم گفتند که من هم نمی‌آیم و حتی آقای محمدتقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل می کنم و من هم نمی‌آیم، یعنی همه قبول داشتند و این حقانیت مطالب مطهری را نشان می‌دهد.
... و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند که من می‌روم و علی را نمی‌گذارم که برود.
یعنی آن چنان روشن و واضح بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچکس نبود که قبول نداشته باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود.
بعد که این طور شد، حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامه‌هایش تعطیل نشود، گفتند هفته‌ای یک بار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود آن اجتماع. آن سخنرانی‌های متنوع دیگر نبود.
آقای میناچی همان‌طور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوش است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاسهایی که گفتم و اشاره کردم، و دکتر را قانع کرد که این کلاسها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین می آید و زمین به آسمان می‌رود!
در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خوب است دکتر این کلاسها را حالا شروع نکند، دو ماه دیگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد.
دکتر میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دیر می‌شود و دین از دست می‌رود! این بود که ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.
وقتی دیدند حتی حاضر نیستند که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه. و موجودی را که محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد که رها و ترک کند.
البته خُب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر [به آنجا] می‌رفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگی شد. منتها حسینیه دیگر «فردی» شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی بود. اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمی‌توانست بیاید، حسینیه هم دیگر نبود و این نقیصه بزرگی بود که کوشش می‌کردند که این نقیصه را برطرف کنند.
حتی یک بار آمدند پیش من و با یک حرف‌های خاصی من را وادار کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد دیدم آقایان حقایق را به ما نگفته بودند که ماه‌ها حسینیه به این شکل می‌گذشت.
البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهار نفره در جلسات مستمری نشستیم در تهران، صحبت کردیم. طرحی برای حسینیه ریختیم.
طرح بسیار خوبی بود روی کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان می‌گیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم نیامد. و ما دیدیم که همة زحمات ما هدر رفت.
من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله می‌کرد که چرا شما نیامدید؟
گفتیم ما آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض، ماجرای آقای مطهری و کناره‌گیری ایشان از حسینیه اینها بود و البته صحبت زیاد هست ولی بعضی‌ها ظالمانه و بی‌رحمانه در این مورد تحریف حقیقت کرده‌اند ... .

شریعتی مرید مطهری

... مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود. و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.
او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراض‌هایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلاف‌ها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا می‌گفتند. اما آن نقطه‌ای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطه‌ای بود که در سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الآن فرصت پرداختن به آن نیست.

هواداران دروغین دکتر شریعتی

.... و اما گروهکها از هر چیز استفاده می‌کنند. این دلیل بر چیزی نمی‌تواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهک ها بود. هر کسی با آقای مطهری در می‌افتاد و مخالف می‌شد، یقیناً گروهکها به او اظهار علاقه می‌کردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.
همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه می‌کنید که شاید دم از علاقمندی به شریعتی هم بزنند، اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه می‌کردند. یعنی اینها می‌گفتند که وجود شریعتی بعنوان یک سوپاپ اطمینان است. یک دریچة اطمینان است. و حسینیة ارشاد در جهت خواستهای دستگاه است. و اگر شریعتی این سخنرانی‌ها را نداشته باشد و نیاید و این حرفها را نزند، ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند.
اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید خیلی تعجب کنید. البته الآن دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطة مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی با این چیزها مخالف بود، در سخنرانی‌هایش هم مشخص است. این‌ها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری، با شریعتی گرم می‌گرفتند. بنابراین شما ملاحظه می‌کنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم می‌گرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی می‌زدند. پس منشأ بهره‌برداری گروهک‌ها یا جریان‌های سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی، می‌تواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد ... .

تفاوت‌های بنیادین

... مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاه‌های او، دیدگاه‌هایی نزدیک به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گُل می‌کرد.
مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایه‌ای و بنیانی مسائل اسلامی را بررسی می‌کرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزه‌های علمیه و در میان فضلاء خیلی جالب توجه بود.
یقیناً اگر به مبانی و اصول کار توجه کنیم، می‌توانیم یک تفاوت‌های بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برهه‌ای از زمان، این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. کمااینکه حسینیة ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیة ارشاد شد. و نیز می‌دانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد(ص) خاتم پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود.
در یک برهه‌ای از زمان - آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود - اینها در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم، باید بگوئیم «خط بازنگری متجددانه اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:
یکی اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، آقای مطهری به مسائل زیربنائی و فکری و فلسفی و اعتقادی می‌پرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت می‌داد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهندة این تفاوت هست.
مسئلة دوم این است که وقتی که این دو جریان پیش رفتند، و هر کدام به نقاط تعیین کننده‌ای رسیدند، معلوم شد که در پاره‌ای از مبانی با هم اختلاف نظر دارند؛ یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم؛ در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشتهای اسلامی‌اش اثر می‌گذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا می‌کردند و این دو مسئله به نوبة خود حوزة تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین می‌کرد.
http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:سایت حوزه


شريعتي و روشنفكري امروز
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شريعتي و روشنفكري امروز


جريان روشنفکری به اصطلاح دينی در ايران تقريباً هم­زمان با شکل­گيری نسل دوم کاست روشنفکران مشروطه در کشور، پديد آمد و در دوران غربزدگی شبه مدرن رضاشاهی تا حدودی فعاليت نمود. اما در دوران محمدرضاشاه به صورت يک گرايش نيرومند و تأثيرگذار درآمد. در دوران محمدرضاشاهی، جريان فکری موسوم به "خداپرستان سوسياليست" که در سال­های 1323 و 1324 تحت رهبری فکری و تشکيلاتی مهندس "جلال­الدين آشتيانی" و "محمد نخشب" پديد آمد را می­توان اولين گرايش روشن­فکری به اصطلاح دينی يا به تعبير دقيق­تر "روشن­فکری التقاطی" در اين دوران دانست.
اساس و شالوده جهان­بينی و رويکرد عملی گرايش روشن­فکری به اصطلاح دينی را نوعی تفسير مدرنيستی دين و نحوی بازخوانی منطبق با زمان و علوم زمانه مفاهيم و معانی دينی تشکيل داده و می­دهد و اين امر البته موجب خدشه­دار گرديدن خلوص انديشه دينی و سيطره تدريجی تأويل­های اومانيستی و مدرنيستی بر معانی قدسی و الهیِ مفاهيم دينی می­گرديده و می­گردد.
جريان روشن­فکری به اصطلاح دينی در دوره­های مختلف حيات خود به لحاظ ميزان صداقت و اخلاص رهبران و نيز کارکرد تاريخی و اجتماعی و نقشی که در جريان مبارزات انقلابی بازی کرده است، دارای حال و هواهای مختلف و متفاوت بوده است. در مقطع مشروطه برخی چهره­های اصلی روشن­فکری به ظاهر دينی ايران دارای همان سوابق و وابستگی­های کلی منورالفکران عهد مشروطه بوده­اند. در مقطع سلطنت مخوف رضاشاهی، چهره بارز جريان روشن­فکری التقاطی و به ظاهر دينی ايران در آراء و شخصيت پرمسئله و مشکوک و وابسته احمد کسروی ظاهر گرديده بود.
در دوره محمدرضاشاهی، نسل نخست روشن­فکران التقاطی به اصطلاح دينی يعنی خداپرستان سوسياليست دارای صداقت در شخصيت خود بودند اما به شدت گرفتار انحراف در عقايد بودند. در نسل­های بعدی روشن­فکران به اصطلاح دينی عصر محمدرضاشاهی، اين روند انحراف در عقايد متأسفانه از عمق و شدت بيشتری برخوردار گرديد، به گونه­ای که در سال 1354 و پس از آن در سازمان مجاهدين خلق آن زمان و منافقين بعد از انقلاب [به رهبری رجوی] به صورت يک نفاق تمام عيار ظاهر گرديد.
سردمداران جريان روشن­فکری التقاطی يا به ظاهر دينی پس از انقلاب يعنی تشکلی چون "نهضت آزادی ايران" و افرادی چون عبدالکريم سروش ديگر فاقد هرگونه صداقت مبارزاتی و اسير عميق­ترين صور التقاط و انحراف ليبراليستی بوده و به صورت هم­پيمانان استراتژيک و دائمی دست­اندرکاران سرمايه­داران جهانی درآمده­اند.
البته در ميان روشن­فکران به اصطلاح دينی دوران محمدرضاشاهی بودند چهره­هايي که به لحاظ شخصيت از صداقت و حتی معنويت درونی بهره­مند بودند، هرچند که به لحاظ اعتقادی گرفتار برخی انحرافات و اعوجاج­های فکری جدی بوده­اند. يکی از اين افراد، مرحوم دکتر علی شريعتی است که به لحاظ فردی و شخصی دارای سجايايي چون صداقت و درد دين­داری و شور معنوی و انقلابی و احساسات بلند عرفانی و انسانی بود و در مسير مبارزه با رژيم ستمشاهی نيز به راستی مبارزه و مجاهده نمود [هرچند که در اين زمينه نيز ممکن است بتوان بر بعضی رفتارها و تاکتيک­های او خرده گرفت] اما در عرصه و قلمرو مباحث نظری گرفتار کاستی­ها و ضعف­ها و اعوجاجاتی بود که در جای خود قابل تأمل بوده و نقد و نقادی آن­ها ضروری است.
مرحوم شريعتی يکی از چهره­های جريان روشن­فکری به اصطلاح دينی ايران است. او شخصيتی پرشور و زبانی گيرا و طبعی شاعر مسلک و روحی آزاده و عصيانی و شورشگر داشت. در لابلای حرف­ها و نوشته­های او می­توان درد دين و تعلق به معنويت و اسلام­خواهی صادقانه را تشخيص داد.
اما او در قلمرو نظر، مثل بسياری ديگر از نسل روشن­فکران به اصطلاح دينی دوران خود گرفتار جوزدگی و مرعوبيت نسبت به مارکسيسم و تقليد از قالب­ها و مفاهيم و چارچوب­های ايدئولوژی مارکسيستی بود. مارکسيسم يکی از صور ايدئولوژيک مدرنيته است و با خود کليت روح اومانيسم تجدد را نيز همراه دارد. حضور رگه­هايي از اين روح اومانيستی را شايد بتوان در تفسير خوش­بينانه مرحوم شريعتی در تلقی­های او از اصطلاح "اومانيسم اسلامی" [که در ذهن مرحوم شريعتی معنايی مغشوش و مغلوط و تحريف­شده دارد] شاهد بود.
علی شريعتی معتقد به "پروتستانتيزم اسلامی " بود و اين معنا را در کتاب­هايي چون "از کجا آغاز کنيم؟" و "ما و اقبال" بيان کرده است. مرحوم شريعتی فاقد تعريفی درست و منطبق با واقع از پروتستانتيزم مسيحی بود و اگر پروژه پروتستانتيزم اسلامی او موفق می­شد و يا خدای ناکرده موفق شود، حقيقت تابناک اسلام را به مسلخ سرمايه­سالاری اومانيستی می­بُرد يا می­بَرد. هرگز چنين مباد.
رويکرد شريعتی به روح و باطن تعاليم اسلامی به گونه­ای بود که نتيجه آن رسماً و علناً به التقاط می­انجامد. مرحوم شريعتی در کتاب "انسان و اسلام" صراحتاً از ضرورت تفسير و تأويل متون سنتی مذهبی بر پايه "بينش و تجربه جهان امروز و ايدئولوژی­های امروز" نام می­برد و اين چيزی نيست مگر دعوت به مسخ حقيقت دين و باطن قدسی و معنوی و فرازمانی اسلام.
البته بی­ترديد مرحوم شريعتی از نهايت و لوازم اين نظر و سخن خود مطلع نبوده و اگر نه به اصلاح و تصحيح آن می­پرداخت.
در ادامه اين انحرافات و پاره­ای تصورات و تفسيرهای التقاطی و اکثراً شبه مارکسيستی­ای که مرحوم دکتر شريعتی از مفاهيم و يا عناصر فرهنگ اسلامی ارائه می­داد: يک انحراف بسيار تلخ در تفسير شبه ماترياليستی او از مفهوم "دنيا" و "آخرت" وجود دارد که متأسفانه در بطن خود دارای نتايج و توابع و لوازم خطرناکی است. مرحوم شريعتی در مقاله "انسان، خداگونه­ای در تبعيد" و "سلسله درس­های اسلام­شناسی حسينيه ارشاد" به گونه­ای از دنيا و آخرت سخن می­گويد که معنایِ آن اصلاً نفی وجود "آخرت" به عنوان يک عالم عينی در برابر"دنيا" و در ادامه آن به عنوان عالم پس از مرگ می­باشد. مرحوم شريعتی، دنيا و آخرت را يک "صفت" و يا "بينش" تلقی می­نمايد.
عليرغم تمامی اين انحرافات فکری و اعوجاج­هايي که گفتيم باز بر اين نکته مهم تأکيد می­ورزيم که مرحوم شريعتی فردی دارای صداقت وشورمعنوی و انگيزه دين­داری بود و به ويژه نقش و سهم او را در پيشبرد امر مبارزه نمی­توان و نبايد فراموش کرد. تفسير مرحوم شريعتی از مدل حکومتی مورد نظر او که در کتاب "امت و امامت" مطرح گرديده يک تعريف انقلابی است که از جهاتی پوسته تفاسير ليبرال – دموکرات و سرمايه­سالارانه را در هم می­شکند. در مدل "دموکراسی متعهد" مرحوم شريعتی می­توان رگه­ها و گرايش­هايي از مدل "مردم سالاری دينی" پس از انقلاب اسلامی را شاهد بود.
در خصوص نسبت شريعتی با افراد و چهره­های امروزی جريان روشن­فکری به اصطلاح دينی به اين امر بسيار مهم بايد توجه کرد که روح آراء و شخصيت دکتر شريعتی، انقلابی و ظلم­ستيز و عدالت­طلب و دين­طلب است و همين امر مرحوم شريعتی را از چهره­های امروز روشن­فکری التقاطی و به اصطلاح دينی [افرادی نظير سروش و کديور و اعوان و انصار نهضت آزادی و ...] که در خدمت نظام سرمايه­داری جهانی و ضدانقلاب ليبرال – فراماسونری قرار دارند، کاملاً متمايز و جدا ساخته و به او جايگاهی برجسته و خاص می­بخشد.
در واقع شور انقلابی و گرمای معنوی و غيرت دين­مداری شريعتی آن قدر هست که عليرغم همه انحرافات فکری او، امروز نيز همچون گذشته از صداقت و شور وجود او در مبارزه عليه استکبار و نظام جهانی سرمايه­داری بهره بگيريم، هرچند که بايد با دقت و هوشياری و انصاف و خودآگاهی نقادانه و ملهم از اسلام اصيل فقاهتی به نقادی وجوه ناصواب آراء او نشست.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: باشگاه اندیشه


روشنفكري و دكتر شريعتي
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
روشنفكري و دكتر شريعتي


‌ بيش‌ از صد سال‌ است‌ كه‌ جوامع‌ مشرق‌زمين‌ با گذشته‌ي‌ قرون‌ وسطايي‌ و سير تحولات‌ مغرب‌زمين‌ و انتقال‌ آن‌ به‌ جهان‌ نوين‌ آشنا شده‌اند اين‌ بيداري، متفكران‌ مسلمان‌ را در روند نوگرايي‌ و پاسخ‌ به‌ پرسش‌هاي‌ متنوعي‌ از جمله‌ علل‌ انحطاط‌ و عقب‌ماندگي‌ قرار داد و جريان‌هاي‌ روشنفكري‌ را در كشورهاي‌ اسلامي‌ ظاهر ساخت. شريعتي‌ از معدود شخصيت‌هاي‌ علمي‌ قبل‌ از انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌ كه‌ در جريان‌ روشنفكري‌ ديني، گام‌هاي‌ بلندي‌ برداشت‌ و در باب‌ چيستي، رسالت، ويژگي‌ها و آفات‌ روشنفكري، مطالب‌ فراواني‌ را نگاشت. وي‌ دانشوري‌ دردمند، متدين‌ و بسيار پر جنب‌وجوش‌ بود. پرسش‌ از غفلت‌ و سير قهقرايي‌ مسلمين‌ و توجه‌ به‌ غرب‌زدگي‌ و حضور دين‌ در عرصه‌ي‌ اجتماع‌ و نقش‌ و كاركرد دين‌ در زندگي‌ بشر و رابطه‌ تجدد و دينداري، از مهم‌ترين‌ دغدغه‌هاي‌ دكتر شريعتي‌ به‌ شمار مي‌رود، به‌ همين‌ جهت‌ شناختن‌ و شناساندن‌ شريعتي‌ در اين‌ عصر نيز از تكاليف‌ متفكران‌ مي‌باشد و اينك‌ انديشه‌هاي‌ آن‌ متفكر فرزانه‌ را در ابواب‌ ذيل‌ گزارش‌ مي‌دهيم.

چيستي‌ روشنفكري‌ و ويژگي‌هاي‌ آن‌

روشنفكر از ديدگاه‌ شريعتي‌ به‌ انسان‌ خودآگاه‌ و متعصبي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ جامعه، زمان‌ و زبان‌ مردم‌ خويش‌ را خوب‌ بشناسد و بينشي‌ انتقادي‌ داشته‌ باشد، به‌ همين‌ دليل‌ لزوما فيلسوف‌ و دانشمند بودن‌ و نويسندگي‌ و هنرمندي‌ از اوصاف‌ لازم‌ و ضرور او به‌ شمار نمي‌رود، بنابراين‌ شريعتي‌ در تبيين‌ و توصيف‌ اين‌ پديده، به‌ دو نوع‌ حيثيت‌سلبي‌ و ايجابي‌ اشاره‌ دارد، در حيثيت‌ ايجابي، ويژگي‌هاي‌ ايجابي‌ و در حيثيت‌ سلبي، ويژگي‌هاي‌ سلبي‌ را بيان‌ مي‌كند و اما ويژگي‌هاي‌ سلبي‌ روشنفكر از ديدگاه‌ دكتر شريعتي‌ به‌ شرح‌ ذيل‌ است:
الف. تخصص‌ در علوم: «روشنفكر الزاما نه‌ فيلسوف‌ است، نه‌ دانشمند، نه‌ هنرمند و نه‌ جامعه‌شناس‌ و نه‌ سياست‌مدار و به‌ تعبيري‌ نه‌ تحصيل‌كرده، بلكه‌ يك‌ انسان‌ آگاهي‌ است‌ داراي‌ جهت‌ اجتماعي، احساس‌ وابستگي‌ گروهي‌ و تعهد انساني‌ در برابر اين‌ گروه»1 «گمان مي‌برند كه‌ روشنفكر همان‌ دانشمند، فيلسوف، هنرمند يا تكنسين‌ است‌ كه‌ اسلام‌ را با بينش‌ جديد علوم‌ و تمدن‌ امروز غربي‌ بنگرد، در صورتي‌ كه‌ روشنفكر همانطوري‌ كه‌ در اكثر نوشته‌ها يادآور شده‌ام، انسان‌ آگاه‌ مسوولي‌ است‌ اعم‌ از كارگر، كشاورز، دانشجو، نويسنده، هنرمند، دانشمند، بي‌سواد... كه‌ از استعمار، استبداد، فاصله‌ طبقاتي‌ يا هر رنج‌ ديگر انسان‌ و مردم، رنج‌ مي‌برد و خود را مسوول‌ ريشه‌كن‌ كردن‌ آن‌ مي‌داند و به‌ دنبال‌ يك‌ ايدئولوژي‌ مي‌گردد و يك‌ آگاهي، يك‌ ايمان»2 «روشنفكر نه‌ فيلسوف‌ است، نه‌ دانشمند، نه‌ نويسنده‌ و هنرمند، روشنفكر، متعصب‌ خودآگاهي‌ است‌ كه‌ روح‌ زمان‌ و نياز جامعه‌اش‌ را حس‌ مي‌كند و بينش‌ جهت‌يابي‌ و رهبري‌ فكري‌ را داراست. اين‌ آگاهي‌ و بينش، آگاهي‌ و بينش‌ ويژه‌اي‌ است‌ كه‌ در مسير تجربه‌ اجتماعي‌ و عمل‌ انقلابي، بيشتر تحقق‌ و تكامل‌ مي‌يابد تا از طريق‌ تفكرات‌ مجرد ذهني‌ و مطالعه‌ و تحصيل‌ مكتب‌هاي‌ فلسفي‌ و رشته‌هاي‌ علمي.»3
ب. زعامت‌ و حكومت: اين‌ آگاهي‌ و شعور هدايتي‌ كه‌ شاخصه‌ روشنفكر است، به‌ معني‌ زعامت‌ و حكومت‌ نيست‌ بلكه‌ به‌ معني‌ حركت‌ بخشيدن‌ و جهت‌ دادن‌ به‌ جامعه‌ است‌ كه‌ هر روشنفكري‌ در قبال‌ آن‌ مسووليت‌ فردي‌ دارد «كلكم‌ راع‌ و كلكم‌ مسوول‌ عن‌ رعيته»4 وي‌ در سخنان‌ خود ويژگي‌هاي‌ ايجابي‌ را به‌ شرح‌ ذيل‌ بيان‌ مي‌كند:
1. آگاهي‌ و تعهد روشنفكر: «روشنفكر يك‌ انسان‌ آگاهي‌ است‌ داراي‌ جهت‌ اجتماعي، احساس‌ وابستگي‌ گروهي‌ و تعهد انساني‌ در برابر اين‌ گروه»5
2. ارتباط‌ مستقيم‌ روشنفكر با جامعه‌ خود و شناخت‌ مكاتب‌ و نظريه‌هاي‌ جامعه‌شناختي: «روشنفكر بايد تنها بر نظريات‌ و فرضيات‌ كلي‌ علوم‌ اجتماعي‌ تكيه‌ نكند (اگر هم‌ بتوان‌ معتقد شد كه‌ در علم‌ جامعه‌شناسي‌ مي‌توان‌ به‌ دقت‌ و قاطعيت‌ علوم‌ دقيقه، مانند رياضيات‌ و فيزيك، همه‌ جامعه‌ها و پديده‌ها و روابط‌ و مسايل‌ پيچيده‌ و بي‌شمار اجتماعي‌ را براساس‌ قوانين‌ و اصول‌ متقن‌ و ثابت‌ و كلي‌ تحليل‌ كرد و به‌ شناخت‌ و حتي‌ پيش‌نياز قطعي‌ تاريخ‌ و تحولات‌ اجتماعي‌ پرداخت) و از انطباق‌ واقعيات‌ محسوس‌ اجتماعي‌ بر آنها بپرهيزد و به‌ جاي‌ آن‌ به‌ شناخت‌ مستقيم‌ جامعه‌ خويش‌ از طريق‌ بررسي‌ تاريخ‌ و تماس‌ يافتن‌ با اجتماع‌ و تفاهم‌ با توده‌ و يافتن‌ روابط‌ گروهي‌ و طبقات‌ و بررسي‌ نهادها و سازمان‌ها و فرهنگ‌ و مذهب‌ و خصايص‌ نژادي، ملي‌ و روح‌ اجتماعي‌ و حساسيت‌ها و كاراكترهاي‌ قومي‌ و بنيادهاي‌ اقتصادي‌ و طبقاتي‌ بپردازد بدين‌ معني‌ كه‌ براي‌ شناخت‌ مذهب‌ يا طبقه‌ مثلا بورژوازي‌ جامعه‌ي‌ خويش، به‌ جاي‌ اينكه‌ تعريف‌ جامعه‌شناسان‌ يا نظر سوسياليست‌ها را ترجمه‌ كند، خود با بينش‌ علمي‌ و روش‌ دقيق‌ منطقي‌ به‌ سراغ‌ مذهب‌ خود و تحليل‌ طبقاتي‌ بورژوازي‌ جامعه‌ي‌ خود برود، يعني‌ همان‌ كاري‌ را كند كه‌ جامعه‌شناسان‌ يا سوسياليست‌هاي‌ دانشمند اروپايي‌ كرده‌اند، اين‌ است‌ كه‌ تقليد، ترجمه، تحليل‌ نظريات‌ و قضاوت‌هاي‌ جامعه‌شناسان‌ بر واقعيت‌هاي‌ موجود در جامعه‌ ما به‌ همان‌ اندازه كه‌ مطرود، غيرعلمي‌ و ضدجامعه‌شناسي‌ است، آموختن‌ كار، بينش، آشنايي‌ با مكتب‌ها و نظرهاي‌ جامعه‌شناسي‌ براي‌ بررسي‌ و تحقيق‌ مستقل‌ و مستقيم‌ جامعه‌ خويش، ضرور و اجتناب‌ناپذير است، زيرا وقتي‌ مي‌توانيم‌ از تقليد اروپايي‌ سرباز زنيم‌ و به‌ استقلال‌ فكري‌ و علمي‌ برسيم، كه‌ شيوه‌ي‌ كار اروپايي‌ را بياموزيم‌ و كارش‌ را درست‌ و دقيق‌ بشناسيم.»6
3. آگاهي‌ روشنفكر ايراني‌ از جامعه، مذهب‌ و فرهنگ‌ اسلامي: «هر كس‌ روشنفكر است‌ بايد مواد و مصالح‌ كارش‌ را از زندگي‌ اجتماعي‌ جامعه‌ي‌ خودش‌ و زمان‌ خودش‌ كسب‌ كند و مخالفت‌ با مذهب‌ به‌ وسيله‌ روشنفكر آگاه، جامعه‌ را از آگاه‌شدن‌ و بهره‌يافتن‌ از روشنگري نسل‌ روشنفكر و جوانش‌ محروم‌ مي‌سازد. روح‌ حاكم‌ بر فرهنگ‌ اسلامي‌ براساس‌ عدالت‌ و رهبري‌ است، براساس‌ همه‌ اينها است‌ كه‌ روشنفكر در اين‌ جامعه‌ و در اين‌ لحظه، براي‌ آزادكردن‌ مردم، هدايت‌ آنها، ايجاد يك‌ عشق، ايمان، جوشش‌ تازه‌ و روشنايي‌ بخشيدن‌ به‌ ذهن‌ها، انديشه‌ها و آگاه‌ نمودن‌ مردم‌ از عوامل‌ جهل، خرافه، ستم‌ و انحطاط‌ در جوامع‌ اسلامي، بايد از مذهب‌ آغاز كند، مذهب‌ به‌ معناي‌ اين‌ فرهنگ‌ مذهبي‌ خاص‌ و اين‌ برداشت‌ درست‌ و مستقيم، نه‌ آنچه‌ كه‌ موجود است‌ و در برابرش‌ مي‌بيند.»7
4. قدرت‌ تجزيه‌ و تحليل‌ منطقي: «روشنفكر كسي‌ است‌ كه‌ با منطق‌ خويش‌ و بدون‌ تقليد، هر مساله‌اي‌ را كه‌ در برابرش‌ طرح‌ مي‌شود، تجزيه‌ و تحليل‌ مي‌كند و با اين‌ تحليل‌ منطقي‌ قضاوت‌ مي‌نمايد و بر اساس‌ اين‌ قضاوت‌ تصميم‌ مي‌گيرد. به‌ عبارت‌ ديگر روشنفكر، يك‌ انسان‌ خودآگاه‌ است‌ كه‌ هم‌ خود، هم‌زمان، هم‌جنس‌ و گرايش‌ جامعه‌ خود، هم‌ شرايط‌ موجود بيروني‌ و دروني‌ خود را مي‌شناسد و تاريك‌ فكر كسي‌ است‌ كه‌ تصميمي‌ كه‌ مي‌گيرد يا قضاوتي‌ كه‌ مي‌كند، براساس‌ تحليل‌ منطقي‌ خودآگاهانه‌ نيست، بلكه‌ از طريق‌ تقليد است‌ (تقليد از فرد، زمان، جامعه، گروه‌ يا طبقه‌اي‌ و تقليد از آنچه‌ رايج‌ است). 8
5. داراي‌ بينش‌ انتقادي: «روشنفكر كسي‌ است‌ كه‌ داراي‌ يك‌ بينش‌ انتقادي‌ است.»9 «اصولا روشنفكر در هر دوره‌ي‌ تحول‌ فرهنگي‌ و اجتماعي‌ يك‌ جامعه، هر گرايشي‌ داشته‌ باشد، به‌ هر حال‌ داراي‌ يك‌ «بينش‌ انتقادي» است، مقصودم‌ از اين‌ تعبير، اين‌ است‌ كه‌ اولا نسبت‌ به‌ «وضع‌ موجود» معترض‌ است‌ و در همين‌ حال‌ مي‌كوشد تا آنچه‌ را كه‌ در برابرش‌ «وضع‌ مطلوب» مي‌داند، جانشين‌ آن‌ سازد.10
6. هدايت‌ و رهبري‌ پيامبرانه:«روشنفكران‌ ادامه‌ دهنده‌ كاري‌ هستند كه‌ پيامبران‌ در تاريخ‌ بر عهده‌ داشته‌اند و اين‌ سخن‌ قرآن‌ كه‌ «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا بلسان‌ قومه؛ هيچ‌ پيامبري‌ را جز به‌ زبان‌ جامعه‌اش‌ نفرستاديم» به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ آن‌ كه‌ بيداري‌ و هدايت‌ مردم‌ خويش‌ را تعهد كرده‌ است‌ بايد با زبان‌ آنان‌ سخن‌ گويد.»11 شريعتي‌ تاكيد مي‌كند كه‌ معني‌ با زبان‌ قوم‌ آشنا بودن‌ و با زبان‌ مردم‌ حرف‌زدن، فارسي، عربي‌ و عبري‌ نيست، بلكه‌ فرهنگ، روح‌ حساسيت‌ها، احتياج‌ها، رنج‌ها، آرزوها و جو فكري‌ و روحي‌ و اجتماعي‌ يك‌ قوم‌ است‌ نه‌ اينكه‌ در كافه‌ هتل‌ پالاس‌ بماند و از توده‌ رنجبر بي‌خبر باشد و غيابا به‌ آنها ارادت‌ ورزد و وكالتا برايشان‌ تكليف‌ تعيين‌ كند.12 روشنفكر نبي‌مرسل‌ نيست، امام‌ معصوم‌ نيست، آري، اما پس‌ از خاتميت‌ و در غيبت‌ او، وارث‌ آن‌ رسالت‌ و اين‌ امامت‌ است، ادامه‌ دهنده‌ي‌ اين‌ راه‌ است. بنابراين‌ روشن‌ است‌ كه‌ چه‌ بايد بكند كه‌ از راه‌ به‌ بيراهه‌ نيفتد.13 عالم‌ اسلام‌ يعني«روشنفكر اسلام‌فهم‌ مسوول» كه‌ در قوم‌ خود و زمان‌ خود، نقشي‌ نه‌ فيلسوفانه‌ ونه‌ عالمانه‌ و نه‌ اديبانه‌ كه«راهبرانه» دارد. ما مي‌دانيم‌ كه‌ نبوت‌ ختم‌ شده‌ است‌ و اكنون‌ او است‌ كه‌ راه‌ انيبا را بايد پس‌ از خاتميت‌ وحي‌ دنبال‌ كند.
او راهبري‌ است‌ كه‌ پيامش‌ را از انبيا مي‌گيرد رسولي‌ است‌ كه‌ رسالت‌رسولان‌ را به‌ ارث‌ گرفته‌ است‌ جبرييل‌ او محمد(ص) است‌ و كتابش‌ قرآن...يك‌ روشنفكر آگاه‌ مسوول‌ است‌ كه‌ بار سنگين‌ رسالت‌ پيامبران‌ را بر دوش‌ دارد14 در اسلام، من‌ خاتميت‌ را به‌ اين‌ معني‌ مي‌فهمم‌ كه‌ رسالتي‌ كه‌ تا كنون‌ پيامبران‌ در ميان‌ اقوام‌ بر عهده‌ داشتند از اين‌ پس‌ بر روشنفكران‌ است‌ كه‌ آن‌ را ادامه‌ دهند روشنفكراني‌ كه‌ نه‌ دارنده‌ اطلاعاتي‌ دريكي‌ از شعبه‌هاي‌ علوم‌اند بلكه‌ متفكراني‌ كه‌ از آن‌ «شعور نبوت» برخوردارند.15
7. تعهد انساني‌ روشنفكر: «يكي‌ از خصايص‌ بارز روشنفكر اين‌ است‌ كه‌ «تعهد گروهي» وي‌ حلول‌ «وابستگي‌ گروهي» او نيست، بدين‌ معني‌ كه‌ وي‌ از نظر نژادي، ملي‌ و طبقاتي‌ به‌ هر گروهي‌ وابسته‌ باشد، تنها در برابر ملت‌ استعمار زده‌ وطبقه‌ استثمار شده‌ وانسانيت‌ متعهد است. چه‌ عامل‌ تعهد وي‌ «ارزش» است‌ نه‌ «سود» و منافع‌ مشترك.16
8. داشتن‌ پايه‌هاي‌ خاص‌ فلسفي‌ و نظري: «روشنفكر بايد مكتب‌ اجتماعي‌ و جهت‌ مبارزه‌ و هدف‌هاي‌ خويش‌ را بر روي‌ پايه‌هاي‌ خاص‌ فلسفي‌ و نظري‌ قرار دهد.» برابري‌ انساني، آزادي، عدالت، وحدت‌ طبقاتي‌ و مبارزه‌ باتبعيض، انحصارطلبي، غصب‌ و زور، حقايق‌ عام‌ وارزش‌هاي‌ مشتركي‌ هستند كه‌ هم‌ منافع‌ اكثريت‌ افراد، گروه‌ها، اصناف، پيروان‌ مكتب‌ها و مذهب‌هاي‌ مختلف‌ و نيز اكثريت‌ مطلق‌ ملت‌هاي‌ جهان، با هر مرحله‌ تاريخي‌ و فرهنگي‌ در اين‌ شعارها تامين‌ است.17

فرق‌ روشنفكر و انتلكتوئل‌ و آسيميله

انتلكتوئل، مفهوما كسي‌ است‌ كه‌ كار مغزي‌ مي‌كند و در فارسي‌ من‌ آن‌ را تحصيل‌ كرده‌ ترجمه‌ مي‌كنم، چه‌ امروز هيچ‌ انتلكتوئلي‌ نيست‌ كه‌ تحصيل‌كرده‌ نباشد، اما اشتباها ما به‌ جاي‌ آن، روشنفكر به‌ كار مي‌بريم‌ كه‌ هرگز درست‌ نيست، چه‌ ميان‌ تحصيل‌ كرده‌ و روشنفكر، رابطه‌ تساوي‌ و ترادف‌ وجود ندارد، بلكه‌ به‌ اصطلاح‌ اهل‌ منطق، رابطه‌ آن‌ دو، عموم‌ و خصوص‌ من‌ وجه‌ است‌ يعني: بعضي‌ از تحصيل‌كرده‌ها روشنفكرند و بعضي‌ از روشنفكران‌ تحصيل‌ كرده‌اند و بنابراين‌ نقيض‌ آن‌ نيز صادق‌ است‌ كه‌ بعضي‌ تحصيل‌كرده‌ها روشنفكر نيستند و بعضي‌ از روشنفكران‌ تحصيل‌كرده‌ نيستند. آنچه‌ مسلم‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ روشنفكر، متفكري‌ است‌ كه‌ به‌ آگاهي‌ رسيده‌ و در نتيجه‌ داراي‌ جهان‌بيني‌ باز و متحول‌ و قدرت‌ درك‌ و تحليل‌ منطقي‌ اوضاع‌ و احوال‌ زمان‌ و جامعه‌اي‌ كه‌ در آن‌ زيست‌ مي‌كند، با احساس‌ وابستگي‌ تاريخي، طبقاتي، ملي، بشري‌ و بينش‌ و جهت‌ مشخص‌ اجتماعي‌ و ناچار حس‌ مسووليت‌ كه‌ همه، زاده‌ي‌ همان‌ آگاهي‌ خاص‌ انساني‌ است، شده‌ است، خودآگاهي‌ و جهان‌آگاهي‌ و جامعه‌ آگاهي، اين‌ آگاهي‌ عالي‌ترين‌ شاخصه‌ نوع‌ انساني‌ است‌ كه‌ در افراد تكامل‌ يافته‌تر متجلي‌تر است. اين‌ آگاهي‌ فلسفه، علوم‌ طبيعي‌ و انساني، هنر، صنعت، ادبيات‌ و ديگر رشته‌هاي‌ تخصصي‌ نيست.18
موضوع‌ كار انتلكتوئل‌ مانند تاجر و دهقان، كار بدني‌ و توليدي‌ نيست، موضوع‌ كارش‌ عبارت‌ است‌ از مجموعه‌ي‌ اندوخته‌هايي‌ كه‌ از طريق‌ تعليم‌ و تربيت‌ به‌ دست‌ آورده‌ است.19
انتلكتوئل‌ از ويژگي‌هاي‌ خاصي‌ برخوردار است. اين‌ خصوصيات‌ عبارتند از:
1. مذهبشان‌ علم‌ است، سيانتيسم‌ است، يا به‌ عبارت‌ ديگر، علم‌پرست‌ هستند و به‌ قوانين‌ علمي‌ چنان‌ معتقدند كه‌ تنها نتايج‌ حاصل‌ از علوم‌ را باور دارند و هر چه‌ علم‌ از تبيين‌ و توجيه‌ آن‌ عاجز باشد، منكرند.
2. با سنن‌ قومي‌ و اجتماعي‌ مخالفند.
3. با گذشته‌ كلا عناد و جنگ‌ دارند.
4. آينده‌گرا، نوپذير و نوپرستند.
5. با مذهب‌ مخالفند، زيرا مذهب‌ داراي‌ اصولي‌ است‌ كه‌ علم‌ از تبيين‌ آنها عاجز است.
6. با احساس‌ و آثار زاييده‌ از اشراق‌ و احساس‌ دل‌ مخالفند و تنها به‌ دماغ‌ و منطق‌ خشك‌ علمي‌ متكي‌ هستند.
7. داراي‌ يك‌ جهان‌بيني‌ فلسفي‌ اميدواركننده‌ و پيشرو به‌ كمالند. مي‌پندارند كه‌ بشريت‌ به‌ كمال‌ خواهد رفت‌ و معتقدند كه‌ تاريخ‌ به‌ سوي‌ بي‌مذهبي‌ خواهد رفت.
8. همه‌ هدفشان‌ اين‌ است‌ كه‌ جامعه‌ را لاييك‌ و غيرمذهبي‌ يا ضدمذهبي‌ كنند. اين‌ طرز تفكر و تلقي‌ تمام‌ انتلكتوئل‌هاي‌ سيانتيست‌ قرن‌ هفدهم‌ و مظاهر آن‌ ديدرو، روسو و ولتر است.20
شريعتي، روشنفكر را معادل‌ كلمه‌ كلروايان‌(Clairvoyant) در زبان‌ فرانسه‌ مي‌داند، يعني‌ آدم‌هاي‌ روشن‌بين‌ كه‌ روشن‌ و باز فكر مي‌كنند و محدود و متوقف‌ نيستند و منجمد نمي‌انديشند، زمان‌ و موقعيت‌ خودشان‌ را و موقعيت‌ مملكتشان‌ را و مسائلي‌ را كه‌ در جامعه‌شان‌ مطرح‌ است، تشخيص‌ مي‌دهند و مي‌توانند تحليل‌ و استدلال‌ كنند و به‌ ديگري‌ بفهمانند، اما انتلكتوئل‌ كسي‌ است‌ كه‌ كار فكري‌ و مغزي‌ مي‌كند و لذا كسي‌ كه‌ روشنفكر است، ممكن‌ است‌ كار بدني‌ و يدي‌ بكند، اما خوب‌ بفهمد، بنابراين‌ روشنفكر عبارت‌ است‌ از صفتي‌ براي‌ تفكر يك‌ فرد، اما انتلكتوئل‌ صفتي‌ است‌ براي‌ شغل‌ يك‌ فرد.21 شريعتي‌ به‌ تفاوت‌ انتلكتوئل‌ و آسيميله‌ نيز پرداخته‌ است. آسيميله‌ نيز همانند انتلكتوئل، علم‌پرست‌ است‌ و به‌ مذهب‌ با نظر بي‌طرفي‌ و بدبيني‌ نگاه‌ مي‌كند، به‌ گذشته‌ و سنن‌ اجتماعي‌ بي‌اعتناست، آينده‌گر و نوپرست‌ است، به‌ قضايايي‌ كه‌ از طريق‌ عقل، قابل‌ درك‌ است‌ توجه‌ مي‌كند و مسايل‌ غيرعقلي‌ را با نظر رد و شك‌ مي‌نگرد، از توده‌ عامي‌ مردم‌ و متن‌ جامعه‌ فاصله‌ مي‌گيرد و خلاصه‌ تمام‌ خصوصيات‌ انتلكتوئل‌ اروپايي‌ در آسيميله‌ كشورهاي‌ عقب‌مانده‌ وجود دارد با اين‌ تفاوت‌ كه‌ انتلكتوئل‌ در اروپا، چراغي‌ است‌ فرا راه‌ توده‌ تا جامعه‌ و آينده‌اش‌ را درست‌ ببيند و به‌ موانعي‌ كه‌ بر سر راهش‌ وجود دارد، پي‌ ببرد و درصدد رفعش‌ برآيند و به‌ عبارت‌ ديگر انتلكتوئل، مغز درست‌ انديش‌ اندام‌ جامعه‌ است‌ ولي‌ آسيميله، شبه‌ انتلكتوئلي‌ است‌ كه‌ انتلكتوئل، حرف‌ را در دهان‌ او مي‌نشاند و او رله‌ مي‌كند22 شبيه‌سازي‌ مي‌كند و خود را با فرهنگ‌ اروپايي‌ نزديك‌ مي‌كند، به‌ همين‌ دليل‌ بر انكار همه‌ ارزش‌ها و حتي‌ شخصيت‌ خود، پيشتاز است‌ و مي‌كوشد تا با فناي‌ خويش‌ در او كه‌ اعلا و اكمل‌ و اجل‌ است، به‌ بقا برسد و در برابر اروپايي، در خود احساس‌ حقارت‌ مي‌كند. سخن‌ او را فصل‌ الخطاب‌ مي‌بيند و رفاقت‌ با او را فخر خود و تقليد از او را كمال‌ خود و نقل‌ قول‌ او را، فضل‌ وعلم‌ خود مي‌شمارد و با تحقير و تمسخر مذهب، سنت، ارزش‌ها و فضايل‌ جامعه‌ي‌ خويش، به‌ او مي‌فهماند كه‌ من‌ استثنايم، من‌ از آنها به‌ دورم، با آنها بريده‌ و بيگانه‌ام، به‌ شما شبيهم، مثل‌ شما مي‌بينم،احساس‌ مي‌كنم، زندگي‌ مي‌كنم‌ و هستم.23

رسالت‌ روشنفكري

شريعتي‌ در باب‌ رسالت‌ و وظيفه‌ روشنفكران‌ مطالب‌ فراواني‌ گفته‌ و نگاشته‌ است، شناخت‌ مذهب‌ و مكتب، درك‌ دقيق‌ زمان‌ جامعه، گرفتن‌ ايدئولوژي‌ از مكتب‌ تشيع، بازگشت‌ به‌ خويشتن‌ و بازيافتن‌ شخصيت‌ خويش، خودآگاهي‌ دادن‌ به‌ متن‌ جامعه، بازگشت‌ به‌ مذهب، وحدت‌ كلمه‌ و ديگر امور را از مهم‌ترين‌ وظايف‌ روشنفكري‌ مي‌داند.
1. شناختن‌ درد و از درد سخن‌ گفتن: «معتقدم‌ بزرگ‌ترين، فوري‌ترين‌ و حياتي‌ترين‌ وظيفه‌اي‌ كه‌ امروز ما داريم، حرف‌زدن‌ و درست‌حرف‌زدن‌ و دقيق‌ و عالمانه‌ از درد سخن‌ گفتن‌ و شناختن‌ درد است، زيرا كساني‌ كه‌ در كشورهاي‌ اسلامي‌ و كشور خودمان‌ وارد عمل‌ شدند و خواستند كاري‌ كنند و خودشان‌ و اجتماع‌شان‌ را اصلاح‌ نمايند، همه‌ي‌ رنج‌هايشان‌ يا كم‌ثمر بود و يا بي‌ثمر، چرا كه‌ وقتي‌ وارد مرحله‌ عمل‌ شدند نمي‌دانستند چه‌ بايد بكنند و مسلم‌ است‌ تا وقتي‌ كه‌ ندانيم‌ چه‌ مي‌خواهيم، نمي‌دانيم‌ كه‌ چه‌ بكنيم.24
2. احياي‌ دين‌ اسلام: «وظيفه‌ روشنفكر امروز است‌ كه‌ با اين‌ طريق، اسلام‌ را به‌ عنوان‌ مكتبي‌ كه‌ انسان‌ و فرد و جامعه‌ را احيا مي‌كند و رسالت‌ رهبري‌ آينده‌ بشريت‌ را به‌ عهده‌ دارد، بشناسد و اين‌ وظيفه‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ وظيفه‌ عيني‌ تلقي‌ نمايد و در هر رشته‌اي‌ كه‌ تحصيل‌ مي‌كند از راه‌ همان‌ رشته، يك‌ نگاه‌ تازه‌اي‌ به‌ اين‌ مذهب‌ و شخصيت‌هاي‌ بزرگ‌ آن‌ بياندازد، زيرا اسلام‌ چنان‌ ابعاد گوناگون‌ و جلوه‌هاي‌ مختلفي‌ دارد كه‌ هر كس‌ مي‌تواند در رشته‌ خاص‌ خودش، زاويه‌ دقيق‌ و تازه‌اي‌ براي‌ ديدن‌ آن‌ پيدا كند.25 در جامعه‌ي‌ ناآگاه‌ و منحط‌ و در جامعه‌اي‌ كه‌ مذهب، دچار جمود شده‌ است‌ و سنت‌هاي‌ مذهبي‌ با سنت‌هاي‌ بدوي‌ و بومي‌ و قومي‌ مخلوط‌ شده‌ است‌ و عالي‌ترين‌ و بيداركننده‌ترين‌ عناصر فرهنگي‌ يا مجهول‌ يا مسخ‌ و يا فراموش‌ شده‌ است‌ و يا برضد اقتضايش‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌ است‌ و تاريخ‌ مسخ‌ شده‌ است‌ و ادبيات‌ به‌ صورت‌ يك‌ جامعه‌ عامي‌ منحط‌ و بومي‌ و بدوي‌ درمي‌آيد، در چنين‌ هنگامي، رسالت‌ روشنفكر، آگاهي‌ دادن‌ و بيداركردن‌ جامعه‌ و اتصالش‌ به‌ فرهنگ‌ و تاريخ‌ آن‌ است.»26
3. آگاهي‌ از زمان‌ اجتماعي‌ جامعه‌ خويش: اولين‌ كاري‌ كه‌ روشنفكر اصيل‌ بايد بكند، اين‌ است‌ كه‌ «زمان‌ اجتماعي» جامعه‌ خويش‌ را تعيين‌ كند، يعني‌ بفهمد كه‌ جامعه‌ او در چه‌ مرحله‌ تاريخي‌ و در چه‌ قرني‌ زندگي‌ مي‌كند؟... من‌ به‌ قرن‌ جامعه‌ خودم‌ كار دارم، من‌ روشنفكر نبايد فراموش‌ كنم‌ كه‌ نه‌ در آلمان‌ قرن‌ نوزدهم‌ هستم‌ و نه‌ در فرانسه‌ قرن‌ بيستم‌ و نه‌ در ايتالياي‌ قرن‌ شانزدهم‌ و پانزدهم، من‌ در مشهد، تهران، اصفهان، تبريز، قم‌ و خوزستان، زندگي‌ مي‌كنم‌ اين‌ واقعيت‌ است‌ رئاليست‌ بودن‌ يعني‌ همين، يعني‌ قضاوت‌هاي‌ اجتماعي‌ را --- نه‌ از روي‌ آثار روشنفكران‌ جهان‌ --- بلكه‌ از ميان‌ توده‌ مردم‌ بيرون‌ كشيدن، نه‌ متن‌ كتاب، كه‌ متن‌ مردم‌ را خواندن... بيشتر روشنفكران‌ ما عقيده‌ شخصي‌شان‌ را با واقعيت‌ اجتماعي‌ خلط‌ مي‌كنند، چون‌ خودشان‌ مخالف‌ مذهبند، در كار اجتماعي‌ و سياسي‌شان‌ نيز جامعه‌ را مخالف‌ مذهب‌ تلقي‌ مي‌كنند... اگر من‌ روشنفكر بتوانم‌ اين‌ منبع‌ سرشار و عظيم‌ فرهنگي‌ را استخراج‌ كنم، اگر به‌ مردمي‌ كه‌ به‌ اسلام‌ ايمان‌ دارند، آشنايي‌ و آگاهي‌ بدهم‌ و اگر چشم‌ آنان‌ را نيز مانند قلبشان‌ به‌ اين‌ تاريخ‌ پرحماسه‌ و حركت‌ مكتب، پر از جنبش‌ و شعور زندگي‌ بگشايم، رسالت‌ خويش‌ را به‌ عنوان‌ روشنفكر آگاه‌ انجام‌ داده‌ام.27
4. وحدت‌ كلمه: «روشنفكران‌ مسلمان‌ اهل‌ تسنن‌ كه‌ هم‌ از اسلام‌ خبر دارند و هم‌ از مسلمانان‌ و هم‌ از دنيا، بايد مردمشان‌ را روشن‌ كنند تا فريب‌ اين‌ دام‌ها و سمپاشي‌ها را نخورند، به‌ جاي‌ دشمني‌ با دشمن‌ و كينه‌ي‌ يهود و نصاراي‌ استعمارگر كه‌ تا قلب‌ اسلام‌ رخنه‌ كرده‌ است، دشمني‌ با دوست‌ و كينه‌ي‌ برادران‌ شيعي‌ را در دل‌هاي‌ خود راه‌ ندهند، با قلم‌ و زبان‌هاي‌ رشيد و هوشيار و آگاه‌ و مسوول‌ خود، نقاب‌هاي‌ فريبنده‌ عالم‌ و روحاني‌ و فقيه‌ حنفي‌ و شافعي‌ و حنبلي‌ و مالكي‌ را بر چهره‌هاي‌ اينان‌ كه‌ كعب‌ الاخبارند و فقيه‌ و مبلغ‌ و مفسر مذهب‌بن‌ گوريون، بدرانند و مردم‌ بي‌غرض‌ و بي‌تقصير اهل‌ تسنن‌ را با چهره‌ واقعي‌ شيعه، تاريخ‌ تشيع، فرهنگ‌ و مذهب‌ تشيع‌ علوي، عالم‌ راستين‌ تشيع‌ علوي، آشنا كنند و بدانها بگويند كه‌ شيعه‌ دشمن‌ اسلام‌ نبوده‌ و نيست.»28
«روشنفكران‌ مسوول‌ و آگاه‌ مسلمان‌ بايد مردم‌ را از فريب‌ اين‌ دست‌ها و دام‌ها (تفرقه‌هاي‌ ميان‌ تشيع‌ صفوي‌ و تسنن‌ اموي) بياگاهانند، بايد به‌ مردم‌ بگويند كه‌ اينها كه‌ به‌ ظاهر در لباس‌ و آرايش‌ مذهبي، حكم‌ مي‌كنند كه‌ شيعه‌ اين‌ است‌ و سني‌ آن‌ و فلسطين، دشمن‌ اهل‌ بيت‌ است‌ و اسراييل‌ از نظر شيعيان‌ بهتر است‌ از فلسطين.
و هر كه‌ از اتحاد مسلمان‌ها سخن‌ بگويد دشمن‌ ولايت‌ است‌ و مخالف‌ اهل‌ بيت، اينها وابسته‌ به‌ همان‌ قطبي‌ هستند كه‌ به‌ نفعشان‌ روضه‌ي‌ فدك‌ مي‌خوانند و از اينكه‌ فدك‌ را به‌ اهل‌ بيت‌ داده‌اند از آنها سپاسگزاري‌ مي‌كنند و بعد هم‌ بلافاصله‌ پاداش‌هاي‌ كلان مي‌گيرند و وضع‌ زندگيشان‌ فرق‌ مي‌كند، اينها به‌ علماي‌ شيعه، به‌ حوزه‌ علمي‌ و به‌ مراجع‌ و فقهاي‌ راستين‌ و آگاه‌ شيعه‌ ربطي‌ ندارند، بايد به‌ مردم‌ بگويند: فكر اتحاد در ميان‌ مسلمانان‌ اساسا ابتكار شيعه‌ است.29 به‌ همين‌ دليل‌ شريعتي‌ بر اين‌ نكته‌ تاكيد مي‌كند كه‌ هيچ‌گاه‌ مانند امروز بشريت‌ و به‌ خصوص‌ روشنفكر گرفتار در جامعه‌هاي‌ اسلامي، به‌ شناختن‌ انساني‌ به‌ نام‌ علي‌ نيازمند نبوده‌ است.30
5. بيداري‌ مردم‌ از جهل‌ و خرافه‌ و دين‌ خواب‌آلود: بايد دينداران‌ و احرار... مردم‌ را از اين‌ دام‌ فريبي‌ كه‌ دست‌ پيش‌ پاي‌ انديشه‌ و ايمان‌ و سرنوشتشان‌ نهاده‌ است، نجات‌ بخشند تا هم‌ توده، بازيچه‌ جهل‌ و خرافه‌ و سربندي‌هاي‌ زيان‌آور يا بي‌ثمر ذهني‌ و عاطفي‌ و سستي‌ به‌ نام‌ مذهب‌ نشوند و مذهب‌ راستين‌ و بيداري‌ و حركت‌ و عزت‌ ابزار دروغ‌ و عامل‌ خواب‌ و جمود و ذلت‌ نگردد و هم‌ نسل‌ جوان‌ و روشنفكر ما با ديدن‌ اين‌ واقعيت‌هاي‌ ناهنجاري‌ كه‌ عنوان‌ دين‌ بدان‌ داده‌اند، از دين‌ نگريزند و در اين‌ گريز، به‌ دام‌ وام‌گستران‌ غرب‌زدگي‌ و تقليدهاي‌ ميمون‌وار فرنگي‌ و دستگاه‌هاي‌ تبليغات‌ قدرت‌هاي‌ مسلط‌ جهاني‌ و استعمار فرهنگي‌ نيفتد.31
6. بيان‌ نيازهاي‌ واقعي‌ مردم: روشنفكر آن‌ نيست‌ كه‌ آنچه‌ را حقيقت‌ مي‌پندارد، بيان‌ كند، بلكه‌ آنچه‌ را مردم‌ نياز دارند او پاسخ‌ مي‌گويد، كار او، كاري‌ پيامبرانه‌ است، ابلاغ‌ پيام، آنچه‌ قوم‌ را به‌ كار هدايت‌ آيد نه‌ تنها به‌ كار.32
7. خودآگاهي‌ دادن‌ به‌ متن‌ جامعه‌ نه‌ زعامت‌ و رهبري‌ سياسي: رسالت‌ روشنفكران، زعامت، حكومت‌ و رهبري‌ سياسي، اجرايي‌ و انقلابي‌ مردم‌ نيست. اين‌ كاري‌ است‌ كه‌ در انحصار خود مردم‌ است‌ و تا او خود به‌ ميدان‌ نيامده‌ است، ديگري‌ نمي‌تواند وكالتا كار او را تعهد كند؟33 بنابراين‌ روشنفكر، رسالتش، رهبري‌ كردن‌ سياسي‌ جامعه‌ نيست، رسالت‌ روشنفكر خودآگاهي‌ دادن‌ به‌ متن‌ جامعه‌ است‌ فقط‌ و فقط‌ همين‌ و ديگر هيچ. اگر روشنفكر بتواند به‌ متن‌ جامعه‌ خودآگاهي‌ بدهد، از متن‌ جامعه، قهرماناني‌ بر خواهند خاست‌ كه‌ لياقت رهبري‌ كردن‌ خود روشنفكر را هم‌ دارند و تا وقتي‌ كه‌ از متن‌ مردم‌ قهرمان‌ نمي‌زايد، روشنفكر رسالت‌ دارد.34
8. پرسش‌ از وضعيت‌ موجود و علل‌ و عوامل‌ پيدايش‌ آن: فوري‌ترين‌ و دشوارترين‌ رسالت‌ روشنفكران‌ امروز ما، پي‌بردن‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ پيچيده‌ و مشكل‌ است‌ كه‌ ما را چرا؟ و چگونه؟ اين‌ چنين‌ ساخته‌اند و پيش‌ از آن، اعتراف‌ به‌ اين‌ اصل‌ مسلم‌ كه: آنچه‌ را تاكنون‌ انديشيده‌ايم‌ و به‌ گونه‌اي‌ كه‌ تاكنون‌ ديده‌ايم، درست‌ همان‌ است‌ كه‌ استعمار خواسته‌ است‌ و كوشيده‌ است‌ تا اين‌ چنين‌ بينديشيم‌ و اين‌ چنين‌ ببينيم.35
9. بازگشت‌ به‌ خويشتن: امروز سنگين‌ترين‌ و حياتي‌ترين‌ رسالت‌ روشنفكران‌ كشورهاي‌ اسلامي، پيش‌ از هر چيز، بازگشت‌ به‌ خويشتن‌ و بازيافتن‌ «شخصيت‌ خويش» است، همچنان‌ كه‌ غرب‌ در آغاز ورود به‌ شرق، براي‌ كوبيدن‌ راه‌ ورود و رسوخ‌ خويش، پيش‌ از هر چيز، ملت‌هاي‌ شرقي‌ را به‌ دور كردن‌ از خويش‌ و به‌ بيگانه‌ كردن‌ با خويش‌ واداشت... حماسه‌هايمان‌ را از يادمان‌ برد، معنويت‌هايمان‌ را از ما بازگرفتند فرهنگمان‌ را در اعماق‌ فراموشي‌ و غفلت‌ گم‌ كردند... زيبايي‌ها و عظمت‌ها و حقيقت‌هاي‌ راستينش‌ را پوشاندند و رشته‌ها و حقارت‌ها و بطالت‌هاي‌ دروغين‌ و بيهودگي‌ها را به‌ رخ‌ ما كشيدند و چه‌ كردند و چه‌ها كردند تا آنجا كه‌ از همه‌ي‌ روح، معني، زندگي، عظمت، قدرت، آموزندگي، فكر، دل، اخلاق، فداكاري‌ و حماسه‌ كه‌ در اسلام‌ انباشته‌ است، جز روضه‌ و نوحه‌ و انواع‌ سبك‌هاي‌ سينه‌زني‌ از ثلاث‌ و رباع‌ و شش‌ ضرب‌ و حاج‌ حسيني... شبيه‌سازي‌ و شمربازي‌ ما را هيچ‌ نياموختند و از آن‌ همه‌ بيداري‌ها و توانايي‌ها و آموزش‌هاي‌ راستين‌ و معنويت‌هاي‌ بزرگ‌ و زيبايي‌ كه‌ در قرآن‌ و سيره‌ محمد و زندگي‌ پر از صدق‌ و انسانيت‌ اصحاب‌ و شخصيت‌ علي‌ و سخن‌ علي‌ و تاريخ‌ اسلام‌ و فرهنگ‌ غني‌ و سرشار اسلام‌ هست، جز رساله‌هاي‌ عمليه‌ مكرر و مشابه‌ در آداب‌ نجاست‌ و طهارت‌ و ذبح‌ شرعي‌ و شكيات... به‌ مردم‌ هيچ‌ ندادند.36
در شعار بازگشت‌ به‌ خويشتن‌ بايد معين‌ كرد كه‌ كدام‌ خويشتن؟ در كتابي‌ به‌ نام‌ بازگشت‌ به‌ كدام‌ خويش؟ گفته‌ام‌ بازگشت‌ به‌ خويشتن‌ انساني‌ ويژه‌اي‌ كه‌ در طول‌ تاريخ‌ تكوين‌ يافته‌ و به‌ ما، هويت‌ معنوي‌ و شخصيت‌ فرهنگي‌ بخشيده‌ است، با تكيه‌ به‌ حركت‌ مستمر تاريخي، جهت‌ اعتقادي‌ و روح‌ مردمي‌ و بينش‌ طبقاتي...، جريان‌ مستمري‌ دارد.37
10. بازگشت‌ به‌ اسلام‌ و مذهب‌ راستين: بازگشت‌ به‌ مذهب‌ به‌ معناي‌ رواج‌ دادن‌ سنت‌هاي‌ معمول‌ رايجي‌ كه‌ الان‌ در محيط‌هاي‌ ديني‌ هست‌ و تعميم‌ آنها در سطح‌ همه، نيست‌ بلكه‌ بازگشت‌ به‌ اسلام‌ و تكيه‌ به‌ اسلام‌ است‌ كه‌ انسان‌ مي‌سازد و انسان‌ ساخته، انسان‌هاي‌ بزرگي‌ را ساخته‌ كه‌ به‌ انسان‌ بودنشان‌ هر انساني، اگر حر باشد و آگاه، چه‌ مذهبي‌ و چه‌ غيرمذهبي، معترف‌ است38 تكيه‌ به‌ تشيع‌ علوي، تكيه‌ بر مترقي‌ترين‌ و زنده‌ترين‌ و فعلي‌ترين‌ ارزش‌ها و عناصري‌ است‌ كه‌ روشنفكر به‌ عنوان‌ تعهد خودش‌ با آن‌ درگير است‌ و تكيه‌ به‌ اين‌ تشيع‌ و شناخت‌ اين‌ تشيع، خلع‌ سلاح‌ كردن‌ عوامل‌ دروغيني‌ است‌ كه‌ از اين‌ تشيع‌ به‌ نفع‌ جهل‌ و زور و انحراف‌ و تزوير سوءاستفاده‌ كردند و مي‌كنند.39
11. دست‌يابي‌ به‌ ايدئولوژي‌ ديني: شريعتي‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ روشنفكر بايد ايدئولوژي‌ خود را از دين‌ بگيرد، البته‌ نه‌ ديني‌ چون‌ مسيحيت‌ كه‌ تجربه‌ تلخ‌ خود را نشان‌ داده‌ است، بلكه‌ از مكتب‌ و بينش‌ تشيع.40
12. ايجاد پروتستانتيسم‌ اسلامي: روشنفكر بايد به‌ ايجاد يك‌ پروتستانتيسم‌ اسلامي‌ بپردازد تا هم‌ چنان‌ كه‌ پروتستانتيسم‌ مسيحي، اروپاي‌ قرون‌ وسطي‌ را منفجر كرد و همه‌ عوامل‌ انحطاطي‌ را كه‌ به‌ نام‌ مذهب، انديشه‌ و سرنوشت، جامعه‌ را متوقف‌ و منجمد كرده‌ بود، سركوب‌ نمود، بتواند فوراني‌ از انديشه‌ي‌ تازه‌ و حركت‌ تازه‌ به‌ جامعه‌ ببخشد، برخلاف‌ پروتستانتيسم‌ اروپايي‌ كه‌ در دستش‌ چيزي‌ نداشت‌ و مجبور بود از مسيح‌ صلح‌ و سازش، يك‌ مسيح‌ آزادي‌خواه‌ و مسوول‌ و جهان‌گرا بسازد، يك‌ پروتستانتيسم‌ مسلمان‌ داراي‌ توده‌ي‌ انبوهي‌ از عناصر پر حركت، روشنگر، هيجان‌انگيز، مسووليت‌ساز و جهان‌گرا است‌ و اساسي‌ترين‌ سنت‌ فرهنگي‌اش، سنت‌ شرعي‌ و كوشش‌ و تلاش‌ انساني‌ است.41

نقد و بررسي‌ ديدگاه‌ دكتر شريعتي‌

1. اولين‌ اشكالي‌ كه‌ به‌ شريعتي‌ وارد است‌ به‌ روش‌شناسي‌ او برمي‌گردد، وي‌ متد كار پيامبر را به‌ سنت‌ اضافه‌ مي‌كند در حالي‌ كه‌ متد كار پيامبر، همان‌ فعل‌ و رفتار نبوي‌ است‌ يعني‌ متد، چيزي‌ جداي‌ از فعل‌ پيامبر نيست.
2. آيا بازبودن‌ اجتهاد مي‌تواند مجوزي‌ براي‌ اصلاح‌ منابع‌ استنباط‌ گردد و به‌ همراه‌ آن، از عقل‌ و اجماع‌ اعراض‌ كرد و علم‌ و زمان‌ را جانشين‌ آن‌ نمود؟ البته‌ زمان، عنصر مهمي‌ در اجتهاد است‌ ولي‌ در موضوع‌شناسي‌ آن، نه‌ در حكم‌شناسي، تمام‌ فقهاي‌ شيعه‌ نيز به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داشته‌اند. همچنين‌ منظور از عقل، مستقلات‌ و غيرمستقلات‌ عقليه‌ است‌ كه‌ مورد اتفاق‌ عدليه‌ است‌ زيرا جملگي، به‌ حسن‌ و قبح‌ عقلي‌ قايلند و اما مراد فقها از اجماع، هرگونه‌ اتفاقي‌ نيست‌ بلكه‌ اتفاق‌ علما و فقها كه‌ كاشف‌ از قول‌ معصوم‌ باشد.
3. اما علم‌ چگونه‌ مي‌تواند پايه‌ استنباط‌ قرار گيرد؟ علم‌ از طريق‌ استقرأ به‌ نتايج‌ خود دست‌ مي‌يابد و به‌ همين‌ دليل‌ از مرز ظن‌ تجاوز نمي‌كند پس‌ هيچ‌گاه‌ حجيت‌ شرعي‌ پيدا نمي‌كند و تنها در موضوع‌شناسي‌ و مصلحت‌شناسي‌ مفيد فايده‌ است، ولي‌ هيچ‌گاه‌ عنصري‌ براي‌ استنباط‌ احكام‌ شرعي‌ قرار نمي‌گيرد.
4. خطاي‌ ديگر شريعتي‌ اين‌ است‌ كه‌ دين‌ را ثابت‌ و معرفت‌ ديني‌ را متحول‌ مي‌داند و براي‌ تحول‌ و عصري‌شدن‌ معرفت‌ و فهم‌ ديني‌ از علوم‌ انساني‌ به‌ ويژه‌ جامعه‌شناسي‌ و تاريخ‌ مدد مي‌گيرد بدين‌ معنا كه‌ ديدگاه‌هاي‌ جامعه‌شناختي‌ را بر فهم‌ آيات‌ تطبيق‌ مي‌كند كه‌ از خطاهاي‌ معرفت‌شناسي‌ ديني‌ است. زيرا؛
اولا، اين‌ عمليات‌ فكري، نوعي‌ تفسير به‌ راي‌ و تحميل‌ انديشه‌هاي‌ ديگران‌ بر قرآن‌ است‌ كه‌ انسان‌ را از تفسير كلام‌ حق‌ دور مي‌سازد.
ثانيا، علوم‌ انساني‌ به‌ جهت‌ ظني‌ بودنشان‌ هميشه‌ در حال‌ تحول‌ و تغييرند، حال‌ اگر در فهم‌ متون‌ ديني‌ از اين‌ علوم‌ بهره‌ بگيريم، منشا تحول‌ دايمي‌ و در نهايت‌ نسبيت‌ معرفت‌ ديني‌ مي‌گردد و اعتماد مومنان‌ را از دين‌ مي‌زدايد.
ثالثا، جامعه‌شناسي‌ از مكاتب‌ و نحله‌هاي‌ گوناگون‌ تشكيل‌ شده‌ است، ماكس‌ وبر به‌ سرمايه‌داري، ماركس‌ به‌ سوسياليسم، دوركيهم، مانهايم‌ و ديگران‌ به‌ نحله‌هاي‌ ديگر گرايش‌ دارند، حال‌ اگر انديشه‌هاي‌ ماكس‌ وبر را بر قرآن‌ تحميل‌ كنيم، اسلام‌ و بريسمي‌ و اسلام‌ سرمايه‌داري‌ توليد مي‌شود و اگر براساس‌ انديشه‌هاي‌ ماركس‌ و انگلس‌ به‌ سراغ‌ متون‌ ديني‌ برويم، به‌ اسلام‌ ماركسيسمي‌ و سوسياليسمي‌ دست‌ مي‌يابيم‌ و هر دو اسلام‌ از اسلام‌ ناب‌ محمدي(ص) فاصله‌ دارد، علاوه‌ بر آنكه‌ در ترجيح‌ يكي‌ بر ديگري، گرفتار ترجيح‌ بلامرجح‌ مي‌شويم‌ و اصولا چنين‌ روشي‌ با هدايت‌ گري‌ و تبيان‌ بودن‌ قرآن، سازگاري‌ ندارد.
5. شريعتي‌ از يك‌ طرف‌ به‌ عنصر اجتهاد اعتقاد دارد و از بهره‌گيري‌ آن‌ و بازسازي‌ دين‌ توسط‌ اجتهاد تاكيد مي‌ورزد و وظيفه‌ روشنفكران‌ را احيا و بازسازي‌ دين‌ و بهره‌گيري‌ از اجتهاد معرفي‌ مي‌كند و از طرف‌ ديگر براي‌ روشنفكران، به‌ هيچ‌ تخصصي‌ اعتقاد ندارد، حال‌ پرسش‌ ما اين‌ است‌ كه‌ چگونه‌ روشنفكر آگاه‌ به‌ زمان‌ و زبان‌ جامعه‌ و متعهد به‌ تعهد انساني‌ كه‌ از تخصص‌هاي‌ لازم‌ جهت‌ طي‌ كردن‌ فرآيند اجتهاد بي‌بهره‌ است‌ و آشنايي‌ به‌ مباني‌ فقهي‌ و حديثي‌ و رجالي‌ و ده‌ها تخصص‌ ديگر ندارد، توان‌ بهره‌گيري‌ از اجتهاد و احيا دين‌ را دارد؟ آيا تجويز چنين‌ نسخه‌اي، جوانان‌ را به‌ نوعي‌ الحاد يا التقاط‌ نمي‌كشاند؟ و يا اينكه‌ نكشانده‌ است؟ اگر قبل‌ و بعد از انقلاب، گروه‌هايي‌ از نسل‌ جوان‌ را مشاهده‌ مي‌كنيم‌ كه‌ از مجتهدان‌ جامع‌ الشرايط‌ فاصله‌ مي‌گيرند و مستقلا به‌ اجتهاد ديني‌ مي‌پردازند و در نهايت‌ به‌ دام‌ انديشه‌هاي‌ التقاطي‌ مي‌افتند و از خلوص‌ دين‌ منفك‌ مي‌شوند، بدان‌ جهت‌ است‌ كه‌ بدون‌ تخصص‌هاي‌ لازم‌ و كافي‌ به‌ فهم‌ دين‌ مي‌پردازند.
6. تهافت‌ ديگر انديشه‌هاي‌ دكتر در اين‌ است‌ كه‌ وي‌ لزوم‌ داشتن‌ تخصص‌ علمي، فلسفي، جامعه‌شناسي، سياست‌مداري‌ و غيره‌ را از روشنفكران‌ سلب‌ مي‌كند ولي‌ در بُعد ايجابي، دانستن‌ مكاتب‌ و نظريه‌هاي‌ جامعه‌شناختي‌ و قدرت‌ تجزيه‌ و تحليل‌ منطقي‌ و هدايت‌ پيامبرانه‌ را لازم‌ مي‌داند و بي‌شك‌ جمع‌ اين‌ دو پيشنهاد، مستلزم‌ اجتماع‌ نقيضين‌ است.
7. خطاي‌ ديگر شريعتي‌ در نهادين‌ دانستن‌ زبان‌ و اسطوره‌ خواندن‌ پاره‌اي‌ از مباحث‌ ديني‌ و ارايه‌ي‌ تفسير نمادين‌ از قضايايي‌ چون‌ آدم‌ و حوا، هابيل‌ و قابيل‌ و غيره‌ است‌ در حالي‌ كه‌ نمادين‌ دانستن‌ زبان‌ قرآن، به‌ معناي‌ نفي‌ واقع‌نمايي‌ آن‌ است‌ همچنان‌ كه‌ «تيليخ» در باب‌ آيات‌ متون‌ ديني‌ مسيحيت، دست‌ به‌ چنين‌ كاري‌ زد و ما در بيان‌ ديدگاه‌ او به‌ نقد چنين‌ عمليات‌ زبان‌شناختي‌ پرداختيم‌ و آنجا گفته‌ شد كه‌ اصل‌ در زبان‌شناسي، واقع‌نمايي‌ آن‌ است‌ مگر آنكه‌ قرينه‌اي‌ برخلاف‌ آن‌ صادر شود، در باب‌ قرآن‌ و آيات‌ قرآني‌ نيز اصل‌ عقلايي‌ حكم‌ مي‌كند كه‌ واقعيت‌ آدم‌ و حوا و هابيل‌ و قابيل‌ و غيره‌ را بپذيريم‌ گرچه‌ مي‌توان‌ از طريق‌ مدلول‌هاي‌ التزامي، درس‌هاي‌ ديگري‌ را نيز از قرآن‌ استخراج‌ كرد.
8. اشكال‌ ديگري‌ كه‌ بر اين‌ شخصيت‌ فكري‌ مي‌توان‌ گرفت‌ اين‌ است‌ كه‌ او بيش‌ از حد به‌ ايدئولوژي‌ كردن‌ و حيات‌ اجتماعي‌ و كاركردهاي‌ اجتماعي‌ دين‌ مي‌انديشيد و همين‌ سبب‌ شده‌ بود كه‌ به‌ ابعاد فردي‌ و عبادي‌ دين، كمتر توجه‌ كند و گاه‌ عالمان‌ ديني‌ را مورد عتاب‌ قرار دهد و اسلام‌ را از جامعيت‌ بيندازد، در حالي‌ كه‌ نگاه‌ احياگر به‌ دين، بايد نگاه‌ جامع‌نگرانه‌ باشد و به‌ تمام‌ ابعاد دين‌ توجه‌ نمايد.
9. نقد ديگر ما به‌ رويكرد دكترشريعتي‌ اين‌ است‌ كه‌ از مجموع‌ انديشه‌هاي‌ ايشان‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ دنيا اصل‌ و آخرت‌ فرع‌ است‌ و بايد آخرت، تابع‌ دنيا باشد، به‌ همين‌ دليل‌ اموري‌ كه‌ در آبادكردن‌ دنيا نقش‌ مهمي‌ دارند، بيشتر مورد توجه‌ شريعتي‌ قرار مي‌گيرد تا اموري‌ كه‌ در آبادكردن‌ آخرت‌ موثرند و حال‌ آنكه‌ از آيات‌ قرآن‌ و روايات‌ پيشوايان‌ دين‌ چنين‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ دنيا مقدمه‌ آخرت‌ است‌ و بايد به‌ دنيا نگاه‌ مقدماتي‌ داشت‌ و اگر به‌ ايدئولوژي‌ كردن‌ دين‌ و كاركردهاي‌ اجتماعي‌ دين‌ توجه‌ داريم‌ بايد از مقدماتي‌ بودن‌ آن‌ غفلت‌ نكنيم.

پي‌نوشت‌ها:

.1 مجموعه‌ آثار، ج‌ 4، ص‌ 1335.
.2 همان، ص‌ 5 --- 304.
.3 همان، ص‌ 310.
.4 همان، ص‌ 311.
.5 همان، ج‌ 4، ص‌ 1335 به‌ بعد.
.6 همان.
.7 همان، ج‌ 20، ص‌ 292.
.8 همان، ج‌ 31، ص‌ 166.
.9 همان، ج‌ 4، ص‌ 83.
.10 همان، ص‌ 259.
.11 همان، صص312-311.
.12 همان.
.13 همان، ج‌ 32، ص‌ 127.
.14 همان، ج‌ 7، صص‌ 102---101.
.15 همان، ج‌ 4، ص‌ 156.
.16 همان، ص‌ 354.
.17 همان، ص‌ 356.
.18 مجموعه‌ آثار، ج‌ 4، ص‌ 154.
.19 همان، ج‌ 31، ص‌ 161.
.20 همان، ج‌ 25، صص‌ 4--3.
.21 همان، ج‌ 20، صص‌ 56---52.
.22 همان، ج‌ 31، صص‌ 256---8.
.23 همان، ج‌ 4، صص‌ 107---100.
.24 همان، ج‌ 28، ص‌ 70.
.25 همان، ص‌ 70.
.26 همان، ج‌ 16، ص‌ 188.
.27 همان، ج‌ 5، صص‌ 98---92.
.28 همان، ج‌ 9، ص‌ 248.
.29 همان، ج‌ 9، صص‌ 249---.
.30 همان، ج‌ 26، ص‌ 136.
.31 همان، ج‌ 20، ص‌ 373.
.32 همان، ج‌ 32، ص‌ 1267.
.33 همان، ج‌ 4، ص‌ 257.
.34 همان، ج‌ 20، ص499.
.35 همان، ج‌ 4، ص‌ 316.
.36 همان، ج‌ 20، ص‌ 376.
.37 همان، ج‌ 19، ص‌ 365.
.38 همان، ج‌ 17، ص‌ 171.
.39 همان، ص‌ 175.
.40 همان، ج‌ 7، ص‌ 17.
.41 همان، ج‌ 20، صص‌ 292---293.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:باشگاه اندیشه به نقل از کتاب نقد


شريعتي و روحانيت
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شريعتي و روحانيت


1. طرح مسئله

امروزه برخي از جوانان جامعة ما كه از علاقمندان افكار شريعتي هستند در مواجهه با روحانيت ممكن است تحت تأثير بخشي از مواضع منفي او نسبت به روحانيت باشند و گمان كنند كه شريعتي نيز مانند روشنفكران غربزده ضد روحاني بود. و بخش ديگري از جوانان كه از علاقمندان روحانيت هستند نيز ممكن است در مواجهه با شريعتي بر اين گمان باشند كه روحانيت هم ضد شريعتي است؛ در حالي كه مطلب به اين سادگي نيست.
بنابراين، براي دستيابي به موضعي درست در برابر روحانيت و شناخت بهتر شريعتي لازم است دربارة دو مسئله به طور جدي و بيش از پيش تحقيق كنيم:

1. ديدگاه شريعتي نسبت به روحانيت؟

2. ديدگاه روحانيت نسبت به شريعتي؟

پژوهش حاضر در راستاي پاسخ به پرسش نخست انجام گرفته است، اميد آنكه در فرصتي ديگر پاسخ پرسش دوم نيز تقديم علاقمندان شود.

2. ديدگاه شريعتي دربارة روحانيت؟

2 ـ 1. اظهارات متناقض شريعتي دربارة روحانيت

يك نكتة انكارناپذير كه در آثار شريعتي وجود دارد اظهارات متناقض او نسبت به روحانيت است. لذا ابتدا برخي عبارات منفي و مثبت او را مرور مي‌كنيم و پس از بررسي احتمالات گوناگون براي رفع اين تناقض به جمع‌بندي و نتيجه‌گيري مي‌پردازيم:

2 ـ 1 ـ 1. اظهارات منفي شريعتي دربارة روحانيت

1. خداوند اراده كرده است كه دين خويش را از دست دكانداران و دين‌فروشان حرفه‌اي... نجات دهد و اسلام را از انحصار نسل فرسوده و منحط و عوام و عقب ماندة روبه زوال درآورد و در زمان طرح كند. و بر وجدان زنده و بيدار و مغز آگاه و دانشمند اين نسل عرضه كند و ايمان را از مرداب گنديده و راكد افكار پوسيده و كتاب‌هاي پوسيده و قالب‌هاي پوسيده بيرون آورد.(1)
2. آنچه براي من بزرگترين اميد تسليت بخش نيرودهنده است... روشنفكراني خواهند بود كه اسلام علي‌وار و خط مشي حسين‌وار را به عنوان مكتب فكري نهضت اجتماعي و ايدئولوژي انقلابي خود انتخاب كرده‌اند؛ چه اكنون خوشبختانه همان‌طور كه دكتر (مصدق) تز اقتصاد منهاي نفت را طرح كرد تا استقلال نهضت را پي‌ريزي كند و آن را از بند اسارت و احتياج به كمپاني استعماري سابق آزاد سازد، تز «اسلام منهاي آخوند» در جامعه تحقق يافته است و اين موقعيت موجب شده است كه اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطايي و اسارت در كليساهاي كشيشي و بينش متحجر و طرز فكر منحط و جهان‌بيني انحرافي و خرافي و جهالت ... آزاد شود.(2)
آنچه ارايه شد تنها گوشة كوچكي از حملات تند شريعتي عليه روحانيت است(3) كه در نگاه نخست (يعني قبل از مراجعه به حجم گستردة ديدگاههاي مثبت او دربارة روحانيت) از شريعتي تصويري كاملاً ضد روحاني ترسيم مي‌كند؛ اما در برابر اين مطالب، شاهد اظهارات متعدد و مكرر ديگري هستيم كه باز در نگاه نخست (يعني قبل از مراجعه به اظهارات منفي او دربارة روحانيت) از شريعتي چهره‌اي كاملاً طرفدار روحانيت به نمايش مي‌گذارد.

2 ـ 1 ـ 2. اظهارات مثبت شريعتي دربارة روحانيت

1. علماي شيعه پاكترين گروه يا طبقة روحاني از ميان همة اديان و مذاهب عالم در گذشته و حال به شمار مي‌روند.(4)
2. از خصوصيات علماي شيعه يكي درگير بودن مداوم آنها با نظام حاكم در طول تاريخ بوده است و يكي تقواي بارز و آشكارشان كه هنوز هم اين چهره را حفظ كرده‌اند.(5)
3. علماي شيعه در طول هزار سال تاريخ اسلام همواره مشعلدار قيام عليه ظلم و پاسدار جنبش عدالتخواهي و آزادي اجتماعي و فكري و رهبري علم و تقوا در حكومت و مبارزة مستمر عليه نظام‌هاي استبدادي و اشرافي خلافت و حكومت‌هاي دست‌نشانده يا وارث خلافت ظلم و غصب بوده‌اند و پيشاپيش همة نهضت‌هاي توده‌هاي محروم و تسليم‌ناپذير؛ نمونه‌اش: سربداران در قرن هشتم هجري.(6)
4. پيشاپيش هر نهضت مترقي ضد استعماري در اين كشورها همواره بدون استثنا قيافة يك يا چند عالم راستين اسلامي و به خصوص شيعي وجود دارد.(7)
5. اولين رستاخيز، تنباكو است؛ و اولين چهره‌اي كه در برابرش ايستاد ميرزا حسين شيرازي، از توي همين‌هاست. و اولين ردپاي استعماري كه وارد ايران شد، بانك بود؛ و اولين كسي كه طرح كرد كه بانك را بگذاريد بيايد، يك روشنفكر متجدد ضدمذهبي فرنگي‌‌مآب بود ـ ميرزا ملكم خان ـ و اولين كسي كه در برابر همين پديده ايستاد، سيدجمال بود؛ كه از همين جامعه است.(8)
6. من به عنوان كسي كه رشتة كارش تاريخ و مسايل اجتماعي است ادعا مي‌كنم كه در تمام اين دو قرن گذشته در زير هيچ قرارداد استعماري امضاي يك آخوند نجف‌رفته نيست؛ در حالي كه در زير همة اين قراردادهاي استعماري امضاي آقاي دكتر و آقاي مهندس فرنگ رفته هست. (باعث خجالت بنده و سركار).(9)
7. كمتر كسي است كه در اين سال‌ها به شدت و با تكيه‌اي كه من دارم از «روحانيت» به عنوان «تنها پايگاه فرهنگي و معنوي ما كه در برابر هجوم استعمار فرهنگي غرب مصون و مستقل مانده» و «تنها جايي است كه چهره‌هاي علي‌واري اگر باشد باز در ميان همين‌ها هست»، دفاع كرده باشد و آنهم به تكرار و با استدلال.(10)
اكنون اين پرسش جدي قابل طرح است كه چرا اظهارات شريعتي دربارة روحانيت تا اين حد متفاوت و حتي متناقض است؟!

2 ـ 2. احتمالات گوناگون دربارة اظهارات متناقض شريعتي

احتمال اول: تقيه

با توجه به برخي مخالفت‌هاي تند تعدادي از روحانيان با شريعتي، ممكن است عده‌اي چنين پندارند كه شريعتي از ترس مخالفان (ترس شخصي يا مكتبي) ناچار شده است تا در برخي مواقع به خاطر مصلحت‌انديشي به تعريف و تمجيد از روحانيت روي آورد:
دكتر شريعتي با گفتن اينكه روحانيت ما امضاي خود را پاي هيچ قرارداد اسارت ايران نگذارده است و دكترها و مهندس‌ها بوده‌اند كه آن اسناد خيانت را امضا نموده‌اند، در نظر آقايان اعادة حيثيت براي خود نمود؛ اما اين اظهار براي توبه و تطهير كامل كافي نبود.(11)
هر چند اين احتمال به طور صد در صد مردود نيست اما چون دفاع شريعتي از روحانيت، اولاً به سالهاي قبل از درگير شدنش با برخي روحانيان باز مي‌گردد؛ و ثانياً يك دفاع اصولي و مستدل است؛ لذا اظهارات مثبت او را به طور مطلق نمي‌توان حمل بر تقيه كرد.
به عنوان نمونه: شريعتي سالها قبل از درگير شدن با برخي روحانيان، نه تنها از حاميان روحانيت بود، بلكه ميزان علاقه و حساسيتش به اين صنف بقدري زياد بود كه حتي با مخالفان روحانيت نيز درگير مي‌شود (آنهم در غربت و در فضايي كاملاً ضدمذهبي و ضد روحاني) و اما توضيح اين نمونه از زبان خود شريعتي:
در سال 1338 انجمن اسلامي دانشجويان ايراني فرانسه كه در آن ايام دست دستهايي بود... جلسه‌اي داشت با حضور جهانگيز تفضلي، و آقاي رزم‌آرا سخنراني مي‌فرمود!! و تعبيراتي از اين قبيل كه:
من هر وقت در ايران از جلوي مسجدي مي‌گذشتم و صداي واعظي را مي‌شنيدم حالم به هم مي‌خورد، عقم مي‌گرفت! من اين مذهب را دوست ندارم، متنفرم، اين آخوندها عامل بدبختي مملكت و پايگاه استعمار بوده‌اند....
من برخاستم و هر چه جز و پز زدم، اجازة حرف زدن ندادند. نوبت گرفتم، نوبتم نمي‌شد، تا با داد و قال خود را بر جلسه تحميل كردم و گفتم:
اولاً: من از اين آقاي سخنران تعجب مي‌كنم، امروز اگر به دورترين قبيلة آفريقايي هم سربزنيد، اين اصل بديهي اخلاق و تمدن را آموخته‌اند كه به عقيدة ديگران ـ ظاهراً احترام بگزارند، شما تا چه حد «آمپرمآبل» هستيد كه سالها در مركز تمدن و آزادي عقيده و احترام به عقايد ديگران زندگي مي‌كرده‌ايد، اما هنوز نم رطوبتي از مدنيت به درزتان نرفته است؟ شما كه از همه دعوت كرده‌ايد احتمال مي‌دهيد كه كساني چون من، هنوز خيلي روشنفكر نشده باشند كه بتوانند فرمايش‌هاي شما را تحمل كنند، چگونه بدون رعايت حرمت عقيدة امثال من، اينچنين هتاكي و اهانت مي‌كنيد؟
ثانياً: آقا جان! مذهب كه كلوچه قندي نيست كه با ادا و اطوار خاص زنان آبستن كه ويار كرده‌اند و براي شوهرانشان ناز مي‌كنند بگوييد من مذهب را اصلاً دوست ندارم!!
ثالثاً: گفتيد آخوندها پايگاه استعمار بوده‌اند، اين يك مسئله ذوقي نيست كه بگوييد من آخوند دوست دارم، من آخوند دوست ندارم؛ اين يك مسئله عيني و تاريخي است؛ بايد سند نشان بدهيد و مدرك. تا آنجا كه من مي‌دانم زير تمام قراردادهاي استعماري را كساني كه امضا گذاشته‌اند همگي از ميان ما تحصيلكرده‌هاي دكتر و مهندسو ليسانسيه بوده‌اند و همين ما از فرنگ‌برگشته‌ها. يك آخوند، يك از نجف برگشته اگر امضايش بود من هم مثل شما اعلام مي‌كنم كه «آخوند دوست ندارم!!» اما از آن طرف، پيشاپيش هر نهضت ضداستعماري و هر جنبش انقلابي و مترقي چهرة يك يا چند آخوند را در اين قرن مي‌بينيم؛ از سيد جمال بگير و ميرزا حسن شيرازي و بشمار تا مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت و...(12)
بنابراين، نمي‌توان آن حجم عظيم از حمايت‌هاي اصولي و مستدل شريعتي را، آنهم در آن فضاي ضد روحاني، صرفاً حمل بر تقيه كرد. البته منكر اين هم نمي‌توان شد كه ممكن است انگيزة تقيه نيز تا حدودي در اظهارات مثبت او، به ويژه در آن شرايط خاص (حملات تند برخي روحانيان عليه شريعتي)، مؤثر بوده باشد.

احتمال دوم: تحول ديدگاه

عده‌اي نيز معتقدند كه تفاوت و تناقض ديدگاههاي شريعتي ناشي از تحول در ديدگاه اوست؛ ابتدا كه اطلاعاتش دربارة روحانيت نادرست و ناقص بود، شروع به انتقاد كرد؛ وبعد كه اطلاعاتش اصلاح و تكميل شد، به حمايت برخاست:
آنچه كه از بيانات دكتر شريعتي به چشم مي‌خورد ـ در زمينة مقابله با روحانيت ـ ... : مربوط مي‌شود به آن زماني كه مرحوم دكترشريعتي با جريان قوي روحانيت متعهد و مبارز آشنا نبود. بعد از آنكه آشنا شد اين حالت سردي يا اصطكاك به كلي از بين رفت و يا بسيار ضعيف شد.(13)
هر چند اين احتمال هم، مانند احتمال نخست، به طور كامل مردود نيست اما با توجه به اين نكته كه:
اولاً: دفاع شريعتي از روحانيت به سال‌هاي قبل از اصلاح و تكميل اطلاعاتش باز مي‌گردد (چنانكه نمونه‌اي از آن در نقد احتمال نخست گذشت و نمونه‌هاي ديگر هم مي‌توان ارايه كرد).
ثانياً: حتي در دوران اصلاح و تكميل اطلاعاتش هم (يعني در اواخر عمر) شاهد حملات تند او عليه روحانيت هستيم. به عنوان نمونه: شريعتي پس از تعطيلي اجباري حسينية ارشاد كه تقريباً مصادق با اواخر عمر اوست به تاريخ 25/8/1351 در نقدي تند عليه روحانيت خطاب به همسرش مي‌نويسد:
در اين ماه رمضان لابد شنيدي كه چه‌ها كه اين آخوندهاي عجيب‌الخلقه نكردند! كتابها و اعلاميه‌ها و فحش‌ها و منبرها و معركه‌ها و فتواها... همه يكجا و با يك نقشه و يك آهنگ. و معلوم شد كه اينها همه سگ‌هاي استعمارند و تا كجا در اين طبقه نفوذ كرده‌اند.(14) به طوري كه امروز تهديد مي‌كنند كه با يك فتوا كارت را مي‌سازيم و فردا مي‌بيني رفته‌اند و فتوا را گرفته‌اند و آورده‌اند!(15)
لذا نمي‌توان حملات تند شريعتي را عليه روحانيت صرفاً ناشي از كاستي اطلاعاتش در يك دورة خاص دانست؛ همانگونه كه نمي‌توان دفاعيات او را هم ناشي از اصلاح و تكميل اطلاعاتش در دوره‌اي ديگر قلمداد كرد.

احتمال سوم: تقسيم تاريخي روحانيت به دو گروه اصيل و غيراصيل

عده‌اي نيز معتقدند كه اظهارات شريعتي دربارة روحانيت، متناقض نيست؛ بلكه تناقض‌نما است. و كليد فهم درست ادبياتش را خود او در مباحث گوناگون به دست داده است. در واقع شريعتي معتقد بود هم مذهب و هم علماي مذهب در طول تاريخ با دو چالش مواجه بوده‌اند:
ـ يكي مذهب تحريف شده (به عنوان عامل تخدير جامعه در راستاي تأمين منافع كانون‌هاي زر و زور) به جاي مذهب ناب (كه نياز فطري و عامل سعادت و نجات بشر است.)
ـ و ديگري علماي سوء و درباري (به عنوان عامل اصلي تحريف دين و توجيه‌گر نظام‌هاي طاغوتي و استكباري) به جاي علماي اصيل (كه مفسران و مبلغان دين حقيقي، و پشتيبان مستضعفان در برابر مستكبران‌اند).
اين نكتة مهم كه در فهم درست ديدگاه شريعتي نسبت به روحانيت نقش اساسي دارد در آثار گوناگون وي به طور مكرر و مؤكد آمده است.
هر چند براي مدلل كردن احتمال سوم، لازمست به مجموعة آثار شريعتي مراجعه كرد، اما چون اصل در اين نوشتار بر مختصر گويي است، لذا تنها به خلاصة يكي از مصاحبه‌هاي او كه در بارة روحانيت است و در تاريخ 23/9/1350 در حسينية ارشاد انجام شده بسنده مي‌شود:
پرسش: «جنابعالي در مواردي از نوشتجات خود مانند: اسلام‌شناسي چاپ مشهد و فاطمه فاطمه است و تشيع علوي و انتظار و ... روحانيت شيعه را تجليل كرده، فلسفة آن را گفته و خدمات آن را ارج نهاده‌ايد؛ در عين حال در مواردي ديگر در مقام انتقاد از نابساماني‌هاي غير قابل انكار جامعة روحاني، مطلق و كلي و به استثناء سخن رانده و گروهي از علماي بزرگ حوزه‌هاي علميه، فضلا و مدرسين و طلاب پارسا و زاهد و خدمتگزار را از انتقادات تند خود استثنا نكرد‌ه‌ايد. اين تناقض چرا؟ گاه آن همه ستايش، گاه اين همه سرزنش!
پاسخ: اول بايد بر سر معني «روحانيت» توافق كنيم و مصاديق را معلوم نماييم و سپس از مسئلة انتقادات و نظريات من در اين باره صحبت كنيم. من اساساً اصطلاح «روحانيت» را يك اصطلاح اسلامي و شيعي نمي‌دانم و معتقدم اين اصطلاح اخيراً از مسيحيت گرفته شده و در متون اسلامي ما چنين كلمه‌اي بدين معنا نيامده است. بلكه در اسلام به جاي «روحاني» و «جسماني»، ما «عالم» داريم و «متعلم». بنابراين بايد به جاي «روحاني» گفت «عالم اسلامي». حال ببينيم عالم اسلامي چه كسي است؟
به نظر من در درجة اول كسي كه قرآن‌شناس است. در درجة دوم كسي كه پيغمبرشناس است (يا با سيره و حديث و سنت آشناست) و در درجة سوم كسي كه اهل بيت و سيره و شخصيت ائمه و اصحاب را مي‌شناسد و در يكي از علوم اسلامي نظير فلسفة اسلامي يا تاريخ اسلام، علم الحديث، رجال، اصول، فقه و غيره متخصص است.(16) بقيه مي‌مانند آدمهاي نازنين و نوراني و مقدسي كه هيچ چيز و هيچ كس را نمي‌شناسند ولي شخصيت «روحاني»اند!! اينها را من نمي‌شناسم؛ هر چه هم خودم را سرزنش مي‌كنم كه چرا نمي‌شناسم؟! بايد بشناسم. ولي چه كنم؟! خدا استعدادش را نداده كه بفهمم اينها در اسلام چه مصرفي دارند؟! اگر چه عوام اينها را بيشتر از همة آنها كه نام بردم (يعني علماي اسلامي) مي‌شناسند و قدر و قيمتشان را خوب مي‌دانند. من اين تيپ را «روحاني» مي‌نامم.
اما راجع به علماي اسلامي، اين را مي‌خواهم ادعا كنم و دهها قرينه و نمونة عيني بر اثبات آن دارم كه از ميان نويسندگان و سخنرانان و حتي علما و فضلاي اسلامي معاصر، هيچ كس ـ البته در حد امكانات و نوع كار و كاراكتر خودش ـ به اندازة من افتخار دفاع جدي و مؤثر عملي و فكري از اين جامعة‌گرانقدري كه اميد بزرگ و سرماية عزيز ماست، نداشته است. دليل؟
1. در اسلام‌شناسي آنجا كه...
2. در كتاب انتظار طلبه را...
3. در رسالة تحقيقي كه براي وزارت علوم نوشته‌ام و نيز در مقالة كوير...
4. در تشيع علوي و صفوي نشان داده‌ام كه علماي شيعه...
5. در تاريخ اديان گفته‌ام كه علماي شيعه...
6. در مقايسه با ديگر روحانيون: علماي شيعه...
7. در درس اسلام‌شناسي ـ حسينية ارشاد ـ نقل كردم كه ...
8. در مدت قريب به شش سال در اروپا ـ از 1338 تا 1343 ـ در برابر سيل اتهامات ريشه‌دار و مجهزي كه نثار جامعة علماي مذهبي و نقش اجتماعيشان مي‌شد و پيداست كه در اين راه، بسياري از جناح‌هاي متضاد با هم متفق بودند، در ميان روشنفكران اروپايي، دانشجويان ايراني و حتي در شكل كنفرانس‌ها و گزارش‌ها و تحقيق‌هاي علمي در رشتة جامعه‌شناسي مذهبي، ميان استادان و دانشجويان دانشگاه، من دفاعياتي كه از اصالت آنان و نقش اجتماعي آگاه آنان كرده‌ام و آثاري كه در قضاوت قشر‌هاي وسيعي داشته‌ است، حقيقتي است كه تفصيل آن حاكي از خودنمايي است و هرگز از آن سخن نگفته‌ام و اينجا فقط براي اثبات ارادتي كه به اين جبهه مي‌ورزم بدان اشاره كردم و در عين حال هر كه از خارج آگاهي دارد، از آن آگاه است. اين بود نظر من نسبت به علماي مذهبي ما و آن هم نظرم نسبت به روحانيت بدان معنا.(17)
البته پرسشي در اينجا مطرح مي‌شود و آن اينكه: آيا تمام انتقادات شريعتي را مي‌توان حمل بر روحانيت غيراصيل كرد؟ به عبارت ديگر: آيا هيچ اختلافي ميان شريعتي و روحانيت اصيل وجود نداشته و هيچ گفتگو و بحثي ميان شريعتي و روحانيت راستين در نگرفته است؟
بي‌شك چنين نيست و دست كم بخشي از انتقادات شريعتي ناظر به روحانيت اصيل است؛ لذا بحث را با طرح احتمال چهارم پي مي‌گيريم.

احتمال چهارم: اختلاف پسر با پدر

اگر براساس احتمال سوم بپذيريم كه بخش كثيري از حملات شريعتي، ناظر به علماي سوء و درباري است،(18) در احتمال چهارم اين بحث مطرح مي‌شود كه: ضمن آنكه بخش ديگر انتقادات وي ناظر به علماي راستين است، اما اين انتقادات از نوع حملات پيشين نيست، بلكه در حد اختلاف ميان پسر با پدر مي‌باشد؛ آنهم پسري كه مدعي است به حرمت پدر و مصالح خانوادگي توجه دارد:
اين را همين جا بگويم كه كسي چون من و امثال من كه اين حرف‌ها را مي‌زند، اين جور عقايدي دارد، و اينچنين فكر مي‌كند، ممكن است انتقاداتي به شيوة تبليغ مذهبي يا شيوة تحليل بعضي از مسايل اعتقادي داشته باشد. ممكن است با روحاني يا روحانيت در بعضي از مسايل اختلاف سليقه داشته باشد. و ممكن است با فلان عالم مذهبي ـ روحاني‌يي كه عالم جدي مذهبي است و روحاني واقعي دين است، اختلافات فراواني داشته باشم، و او به شدت به من بتازد و من به شدت به او حمله كنم. اما اختلاف من و او، اختلاف پسر و پدري است در داخل خانواده و وقتي كه به همسايه و بيگانه مي‌رسد، يك خانواده هستيم و كوشش مي‌كنم تا اختلافات خانوادگي اين نسل و نسل پيش را ـ كه هر دو براساس يك ايمان، يك تعصب و دلسوز و يك هدف است ـ به كوچه و بازار نكشانم و در معرض عام مطرح نكنم، تا كسي كه نه تنها با من يا با آن نسل پيش، يا اصلاً با اين خانواده دشمن است، بهترين وسيله را در دست نگيرد.
متأسفانه مرحوم شريعتي به اين تشخيص خود كه تشخيص درستي هم بود، به طور دقيق و كامل عمل نكرد و اختلافات خانوادگي را به كوچه و بازار كشاند و اسباب سوء استفادة دشمن مشترك (استبداد) را فراهم كرد. به عنوان نمونه: سرتيبپ بهرامي (رئيس ساواك خراسان) در بارة شريعتي خطاب به همكارانش مي‌نويسد:
من قبلاً هم گفتم ساواك بايد از اين عنصر استفاده كند بر عليه كمونيسم، بر عليه چپ‌ها، بر عليه آخوندبازي. زيرا در اين مسايل كاملاً وارد است.(19)

2 ـ 3. جمع‌بندي و نتيجه‌گيري

در يك نگاه كلان، به طور خلاصه مي‌توان گفت: مرحوم شريعتي نه تنها مخالف دين و روحانيت نبود، بلكه يكي از مدافعان جدي و اصولي دين و روحانيت بود. اما هم در برداشت از دين و روش تبليغ آن اشتباهاتي داشت و هم در تحليل روحانيت و نوع تعامل با آن. و چون فردي دلسوز و صادق بود در اواخر عمرش وصيت كرد تا يكي از علماي راستين و فرزندان برجستة مكتب اهل بيت عصمت و طهارت ـ يعني استاد گرانقدر، جناب آقاي محمدرضا حكيمي ـ مسئوليت بررسي و اصلاح آثار او را بپذيرد:
برادرم، مرد آگاهي و ايمان، اخلاص و تقوا، آزادي و ادب، دانش و دين، محمدرضا حكيمي.
... و اما برادر! من به اندازه‌اي كه در توان داشتم و توانستم در اين راه رفتم... آنچه هم از من نشر يافته، به دليل نبودن امكانات و كم بودن فرصت، خام و عجولانه(20)و پر غلط و بد چاپ شده است ... اينك من همة اينها را ـ كه ثمرة عمر من و عشق من است و تمام هستي‌ام و همة اندوخته‌ام و ميراثم ـ با اين وصيت شرعي، يك جا به دست شما مي‌سپارم و با آنها هر كاري كه مي‌خواهي بكن. فقط بپذير ... ويعه‌ام را به دست كسي مي‌سپارم كه از خودم شايسته‌تر است... سرپرستي و تربيت همة اين عزيزتر از كودكانم را به تو مي‌سپارم و تو را به خدا و ... خود در انتظار هر چه خدا خواهد. (مشهد ـ آذر ماه 1355)(21)
اي كاش استاد حكيمي اين مسئوليت را پذيرفته بود تا هم بخش‌هاي مفيد و زيباي آثار مرحوم شريعتي از انزوا خارج شود و استفادة عام يابد و هم علاقمندان به آثارش از لغزشگاه‌هاي آن در امان مانند. ولي افسوس!

3. كلام آخر: شريعتي در پرتو مطهري زيباتر است

هر چند به اعتراف خود شريعتي آثارش «خام» و «عجولانه» است، اما چون به هر حال هنوز بوي عشق به دين و ارزش‌هاي الهي و حساسيت نسبت به سرنوشت مردم از آن به مشام جان مي‌رسد، لذا در ميان بخشي از جوانان ما مطرح است. اما چون خامي و شتاب، بويژه در حوزة مسايل اعتقادي و اجتماعي، پر آفت و خطرناك است، براي در امان ماندن از اين آفت نيز بايد چاره‌اي انديشيد.
چاره‌اي كه خود آن مرحوم انديشيد ـ يعني وصيت به استاد حكيمي ـ متأسفانه تاكنون عملي نشده است؛ و از اين پس نيز بسيار بعيد به نظر مي‌رسد كه عملي شود؛ مگر آنكه آن عزيز فرزانه، با صلاحديد خود، مسئوليت انجام اين وصيت را به كسي ديگر واگذار كنند.
به هر حال تا اصلاح آثار آن مرحوم، براي بهره‌برداري مفيد و پيشگيري از عوارض احتمالي دنيوي و اخروي لازمست چاره‌اي ديگر بينديشيم؛ و آن اينكه: تشنه كامان معارف ديني و اجتماعي قبل از ورود به كوير انديشة شريعتي، ابتدا از چشمه‌ساز زلال و مطهر انديشة ناب شهيد مطهري سيراب شوند و توشه‌اي از معرفت آن شهيد انديشه فراهم سازند؛ كه اگر چنين كنند، ديگر هراسي از گم شدن قبله در قلب اقيانوس انديشه‌هاي كويري آن عزيزي كه ابوذروار زيست و ابوذر وار رخت از جهان بر بست نخواهد بود:
بياييم شريعتي را با مطهري بياميزيم. شريعتي را در كنار مطهري مطالعه كنيم. تركيبي از زيبايي‌هاي شريعتي را با بتون آرمة انديشة اسلامي مطهري به وجود بياوريم. آن به نظر من همان مرحلة نويني است كه نسل ما به آن نياز دارد.(22)

پی نوشت ها :

1 . مكتوبات شريعتي، ص 138.
2 . مجموعة آثار 1 (با مخاطب‌هاي آشنا)، ص 7.
3 . براي آشنايي بيشتر با مواضع منفي شريعتي دربارة روحانيت ر.ك. به:
1) نامه‌ها / صص: 8، 11 تا 13، 24 تا 26، 29 تا 32، 42، 73، 96، 145 و 279.
2) تشيع علوي و تشيع صفوي / صص: 39، 43 (پاورقي)، 56، 101، 115 تا 120، 121 تا 124، 132، 133، 152 تا 174، 183، 185، 187.
4 . مصاحبة شريعتي در حسينية ارشاد در تاريخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستين وارونه. دكتر حسين رزمجو. ص 43)
5 . تشيع علوي و تشيع صفوي. ص ... (به نقل ازشريعتي در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 390)
6 . مصاحبة شريعتي در حسينية ارشاد در تاريخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستين وارونه، دكتر حسين رزمجو، ص 43)
7 . عقيده. ص . (به نقل از شريعتي در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 394)
8 . اسلام‌شناسي (به نقل از شريعتي در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 391)
9 . عقيده، ص . (به نقل از شريعتي در نگاه مطبوعات، ج 1، ص 394)
10 . نامه‌ها، صص: 127 و 128.
11 . از مقدمة مهندس مهدي بازرگان بر كتاب «دكتر علي شريعتي از ديدگاه شخصيتها». به كوشش: جعفر سعيدي، ص 33.
12 . از مصاحبة شريعتي در حسينية ارشاد در تاريخ 23/9/1350 (به نقل از: پوستين وارونه. دكتر حسين رزمجو، ص 45)
13 . از مصاحبة اختصاصي سروش با حضرت آيت‌الله سيد علي خامنه‌اي (به نقل از: شريعتي در نگاه مطبوعات. جلد اول. به كوشش: حيدر شجاعي ـ قاسم ميرآخوري. ص 404). البته تحليل مقام معظم رهبري در توجيه حملات شريعتي عليه روحانيت مبتني بر دو علت است: يكي همانكه در احتمال دوم آمد و ديگري آنچه كه در احتمال سوم خواهد آمد.
14 . مسئلة نفوذ در روحانيت مسئله بسيار مهمي است كه حضرت امام خميني(ره) نيز در آثار و بيانات خود مكرر به آن اشاره كرده است. به عنوان نمونه در كتاب شريف و گرانسنگ ولايت فقيه در چند جا دربارة ضرورت پاكسازي حوزه‌هاي مقدس علميه از علماي نفوذي استعمار و استبداد ياد مي‌كند:
1) ولايت فقيه. صص 3 و 4: «نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد؛ ... بعد از آنها نوبت به طوايفي رسيد كه به يك معنا شيطان‌تر از يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش يا بيشتر به كشورهاي اسلامي راه پيدا كردند و ... مبلغيني كه در حوزه‌هاي روحانيت درست كردند و عمالي كه در دانشگاه‌ها و مؤسسات تبليغات دولتي يا بنگاههاي انتشاراتي داشتند و مستشرقيني كه در خدمت دولت‌هاي استعمارگر هستند همه دست به دست هم داده و در تحريف حقايق اسلام كار كردند. به طوري كه بسياري از مردم و افراد تحصيل كرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده‌اند.»
2) ولايت فقيه، ص 136: «اينها از فقهاي اسلام نيستند و بسياري از اينها را سازمان امنيت ايران معمم كرده تا دعا كنند.»
15 . نامه‌ها، ص 9.
16 . البته مرحوم شريعتي در اين مصاحبه تمام شاخص‌هاي خود را دربارة‌ روحانيت اصيل (علماي اسلامي) بيان نكرده، و تنها به ويژگي‌هاي علمي اين صنف پرداخته و از معيارهاي اجتماعي كه در ساير آثار او وجود دارد يا غفلت كرده، يا به خاطر محدوديت‌هاي ناشي از يك مصاحبه، از آن عدول كرده است.
17 . پوستين وارونه، ‌دكتر حسين رزمجو، صص 37 تا 47.
18 . كه البته ممكن است در تعيين برخي مصاديق خطا كرده باشد.
19 . نهضت امام خميني. سيد حميد روحاني، ج 3، ص 281.
20 . تأكيدها از اينجانب است.
21 . شريعتي از ديدگاه شخصيت‌ها. به كوشش: جعفر سعيدي. صص 77 تا 80.
22 . مقام معظم رهبري. روزنامة جمهوري اسلامي. ضميمة جنگ هفته. 30 خرداد 1360 (به نقل از: دكتر علي شريعتي از ديدگاه شخصيت‌ها. به كوشش: جعفر سعيدي. ص 99.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: باشگاه اندیشه


زندگی نامه دکتر علي شريعتي
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
زندگی نامه دکتر علي شريعتي


زندگی

دکتر شریعتی در دوم آذرماه سال ۱۳۱۲ در مزینان ازتوابع شهرسبزوار متولد شد. شریعتی در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته دکترای ادبیات فارسی به ‌فرانسه رفت و در مدرسه زبانهای شرقی پاریس بنا به پیشنهاد جمالزاده تز دکترای خود را در زمینه تصحیح دکترای بلخ نوشت و با حداقل نمره لازم کار خود را به اتمام رسانید. شریعتی در سال ۱۳۴۳ به‌ایران بازگشت و ابتدا به‌عنوان دبیر دبیرستان و سپس به‌عنوان استادیار دانشگاه مشهد شروع به فعالیت کرد. دکتر شریعتی در سال ۱۳۴۸ به‌ حسینیه ارشاد در تهران دعوت شد و از آن زمان با سلسله سخنرانیهای معروف خود به مبارزه ضد حکومت شاه پرداخت. از دکتر شریعتی دهها جلد کتاب و مقاله تحقیقی و متون سخنرانی برجای مانده‌ است. علی شریعتی روز ۲۹ خرداد سال ۱۳۵۶ درگذشت. آرامگاه وی در سوریه است.

بیو گرافی و شرح حال دکتر علی شریعتی

نگاهی به زندگی دکتر علی شریعتی با بازخوانی کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته پوران شریعت رضوی (همسر دکتر)
در فاصله سال‌های تدریسش، سخنرانی‌هایی در دانشگاهای دیگر ایراد می‌کرد، از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتی‌شریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلی‌تکنیک ‌تهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیت‌ها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاس‌های وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. سال شمار زندگی دکتر : ۱۳۱۲: تولد ۲ آذر ماه ۱۳۱۹: ورود به دبستان «ابن یمین» ۱۳۲۵: ورود به دبیرستان «فردوسی مشهد» ۱۳۲۷: عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی ۱۳۲۹: ورود به دانش سرای مقدماتی مشهد ۱۳۳۱: اشتغال در ادارهٔ فرهنگ به عنوان آموزگار. شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام السلطنه و دستگیری کوتاه. اتمام دوره دانش سرا. بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش آموزان. ۱۳۳۲: عضویت در نهضت مقاومت ملی ۱۳۳۳: گرفتن دیپلم کامل ادبی ۱۳۳۵: ورود به دانشکده ادبیات مشهد و ترجمه کتاب ابوذر غفاری ۱۳۳۶: دستگیری به همراه ۱۶‌ نفر از اعضاء نهضت مقاومت ۱۳۳۷: فارق‌التحصیلی از دانشکده ادبیات با رتبه اول ۱۳۳۸: اعزام به فرانسه با بورس دولتی ۱۳۴۰: همکاری با کنفدراسیون‌ دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نشریه‌ ایران آزاد ۱۳۴۲: اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دکترا در رشته تاریخ و گذراندن کلاس‌های جامعه‌شناسی ۱۳۴۳: بازگشت به ایران و دستگیری در مرز ۱۳۴۵: استادیاری تاریخ در دانشگاه مشهد ۱۳۴۷: آغاز سخنرانی‌ها در حسینیه ارشاد ۱۳۵۱: تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی ۱۳۵۲: دستگیری و ۱۸ ماه زندان انفرادی ۱۳۵۴: خانه نشینی و آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد ۱۳۵۶: هجرت به اروپا و شهادت.

سال‌های کودکی و نوجوانی

دکتر در کاهک ازروستاهای بخش داورزن شهرسبزوار متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سال‌های کودکی را در کاهک گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله: مادر، پدر، مادر بزرگ مادری و پدری و ملا زهرا (مکتب دار ده کاهک).
دکتر در سال ۱۳۱۹ -در سن هفت سالگی- در دبستان ابن‌یمین در مشهد، ثبت نام کرد اما به دلیل اوضاع سیاسی و تبعید رضاخان و اشغال کشور توسط متفقین، استاد (پدر دکتر)، خانواده را بار دیگر به کاهک فرستاد. دکتر پس از برقراری صلح نسبی در مشهد به ابن‌یمین برمی‌گردد. در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبیرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دلیل مشغولیت‌های استاد کم می‌شود. در این دوران تمام سرگرمی دکتر مطالعه و گذراندن اوقات خود در کتاب خانه پدر بود. دکتر در ۱۶ سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانش سرای مقدماتی شد. او قصد داشت تحصیلاتش را ادامه دهد.
در سال ۳۱، اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود ولی تاثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. در این زمان فصلی نو در زندگی او آغاز شد، فصلی که به تدریج از او روشنفکری مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.

آغاز کار آموزی

با گرفتن دیپلم از دانش سرای مقدماتی، دکتر در ادارهٔ فرهنگ استخدام شد. ضمن کار، در دبستان کاتب‌پور در کلاس‌های شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. دکتر به تحصیل در رشته فیزیک هم ابراز علاقه می‌کرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت. دکتر در این مدت به نوشتن چهار جلد کتاب دوره ابتدایی پرداخت. این کتاب‌ها در سال ۳۵، توسط انتشارات و کتاب‌فروشی باستان مشهد منتشر و چند بار تجدید چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدایی آن زمان تدریس شد. در سال ۳۴، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبیات‌انسانی در مشهد، دکتر و چند نفر از دوستانشان برای ثبت نام در این دانشگاه اقدام کردند. ولی به دلیل شاغل بودن و کمبود جا تقاضای آنان رد شد. دکتر و دوستانشان همچنان به شرکت در این کلاس‌ها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شرکت کنند. در این دوران دکتر به جز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را می‌آزمود. هفته‌ ای یک بار نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گه‌گاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ می‌کرد. در این دوران فعالیت‌های او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولی شکل ایدئولوژیک به خود نگرفته بود.

ازدواج

در تاریخ ۲۴ تیرماه سال ۴۷ با پوران شریعت رضوی، یکی از همکلاسی‌هایش ازداوج کرد. دکتر در این دوران روزها تدریس می‌کرد و شب‌ها را روی پایان‌نامه‌اش کار می‌کرد. زیرا می‌بایست سریع‌تر آن را به دانشکده تحویل می‌داد. موضوع تز او، ترجمه کتاب «در نقد و ادب» نوشته مندور (نویسنده مصری) بود. به هر حال دکتر سر موقع رساله‌اش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع کرد و مورد تایید اساتید دانشکده قرار گرفت. بعد از مدتی به او اطلاع داده شد بورس دولتی شامل حال او شده‌است. پس به دلیل شناخت نسبی با زبان فرانسه و توصیه اساتید به فرانسه برای ادامه تحصیل مهاجرت کرد.

دوران اروپا

عطش دکتر به دانستن و ضرورت‌های تردید ناپذیری که وی برای هر یک از شاخه‌های علوم انسانی قائل بود، وی را در انتخاب رشته مردد می‌کرد. ورود به فرانسه نه تنها این عطش را کم نکرد، بلکه بر آن افزود. ولی قبل از هر کاری باید جایی برای سکونت می‌یافت و زبان را به طور کامل می‌آموخت. به این ترتیب بعد از جست و جوی بسیار توانست اتاقی اجاره کند و در موسسه آموزش زبان فرانسه به خارجیان (آلیس-آلیانس) ثبت نام کند. پس روزها در آلیس زبان می‌خواند و شب‌ها در اتاقش مطالعه می‌کرد و از دیدار با فارسی‌زبانان نیز خودداری می‌نمود. با این وجود تحصیل او در آلیس دیری نپایید. زیرا وی نمی‌توانست خود را در چارچوب خاصی مقید کند، پس با یک کتاب فرانسه و یک دیکشنری فرانسه به فارسی به کنج اتاقش پناه می‌برد. وی کتاب «نیایش» نوشته الکسیس کارل را ترجمه می‌کرد.
فرانسه در آن سال‌ها کشور پرآشوبی بود. بحران الجزائر از سال‌ها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزائر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر کشورها نیز نفوذ کرده بود.

تحصیلات و اساتید

دکتر در آغاز تحصیلات، یعنی سال ۳۸، در دانشگاه سربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت. ولی در آنجا متوجه شد که فقط در ادامه رشته قبلی‌اش می‌تواند دکتراییش بگیرد. پس بعد از مشورت با اساتید، موضوع رساله‌اش را کتاب‌ «تاریخ فضائل بلخ»، اثری مذهبی، نوشته صفی‌الدین قرار داد.
بعد از این ساعت‌ها روی رساله‌اش کار می‌کرد. دامنه مطالعاتش بسیار گسترده بود. در واقع مطالعاتش گسترده‌تر از سطح دکترایش بود. ولی کارهای تحقیقاتی رساله‌اش کار جنبی برایش محسوب می‌شد. درس‌ها و تحقیقات اصلی دکتر، بیشتر در دو مرکز علمی انجام می‌شد. یکی در کلژدوفرانس در زمینه جامعه شناسی و دیگر در مرکز تتبعات عالی در زمینه جامعه شناسی مذهبی.
دکتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیت‌های سازمان‌های دانشجویی ایران در اروپا شرکت می‌کرد. در سال‌های ۴۰-۴۱ در کنگره‌ها حضور فعال داشت. دکتر در این دوران در روزنامه‌های ایران آزاد، اندیشه جبهه در امریکا و نامهٔ پارسی حضور فعال داشت. ولی به تدریج با پیشه گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنها شدت یافت و از آنان قطع امید کرد و از روزنامه استعفا داد. در سال ۴۱، دکتر با خواندن کتاب «دوزخیان روی زمین»، نوشته فرانس فانون با اندیشه‌های این‌نویسنده انقلابی آشنا شد و در چند سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن که به قلم ژان‌پل سارتر بود، استفاده کرد.
دکتر در سال (۱۹۶۳) از رساله خود در دانشگاه دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارغ‌التحصیل شد. از این به بعد با دانشجویان در چای خانه‌ دیدار می‌کرد و با آنان در مورد مسائل بحث و گفتگو می‌کرد. معمولا جلسات سیاسی هم در این محل‌ها برگزار می‌شد. سال ۴۳ بعد از اتمام تحصیلات و قطع شدن منبع مالی از سوی دولت، دکتر علی‌رغم خواسته درونی و پیشنهادات دوستان از راه زمینی به ایران برگشت. وی با دانستن اوضاع سیاسی – فرهنگی ایران بعد از سال ۴۰ که به کسی چون او – با آن سابقه سیاسی – امکان تدریس در دانشگاه‌ها را نخواهند داد و نیز علی‌رغم اصرار دوستان هم فکرش مبنی بر تمدید اقامت در فرانسه یا آمریکا، برای تداوم جریان مبارزه در خارج از کشور، تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. این بازگشت برای او، عمدتاً جهت کسب شناخت عینی از متن و اعماق جامعهٔ ایران و توده‌های مردم بود، همچنین استخراج و تصفیه منابع فرهنگی، جهت تجدید ساختمان مذهب.

از بازگشت تا دانشگاه

دکترسال ۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش، ولی چون دکتر سال ۴۱ از ایران از طریق مرزهای هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حکم معلق مانده بود. پس اینک لازم‌الاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزل‌قلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت. بعد از مدتی با درجه چهار آموزگاری دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضایی هم برای دانشگاه تهران فرستاد. تا مدت‌ها تدریس کرد، تا بالاخره در سال ۴۴، بار دیگر، از طریق یک آگهی برای استادیاری رشته تاریخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدریس او مشکلات و کارشکنی‌های بسیاری بود. ولی در آخر به دلیل نیاز مبرم دانشگاه به استاد تاریخ، استادیاری او مورد قبول واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به کار کرد. سال‌های ۴۵-۴۸ سال‌های نسبتاً آرامی برای خانوادهٔ او بود. دکتر بود و کلاس‌های درسش و خانواده. تدریس در دانشکدهٔ ادبیات مشهد، نویسندگی و بقیه اوقات بودن با خانواده‌اش تمام کارهای او محسوب می‌شد.

دوران تدریس

ازسال ۴۵، دکتر به عنوان استادیار رشته تاریخ، در دانشکده مشهد، استخدام می‌شود. موضوعات اساسی تدریسش تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدن‌های غیر اسلامی بود. از همان آغاز، روش تدریسش، برخوردش با مقررات متداول دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگران متمایز می‌کرد. بر خلاف رسم عموم اساتید از گفتن جزوه ثابت و از پیش تنظیم شده پرهیز می‌کرد. دکتر، مطالب درسی خود را که قبلاً در ذهنش آماده کرده بود، بیان می‌کرد و شاگردانش سخنان او را ضبط می‌کردند. این نوارها به وسیله دانشجویان پیاده می‌شد و پس از تصحیح، به عنوان جزوه پخش می‌شد. از جمله، کتاب اسلام‌شناسی‌ مشهد و کتاب تاریخ‌تمدن از همین جزوات هستند.
اغلب کلاس‌های او با بحث و گفتگو شروع می‌شد. پیش می‌آمد دانشجویان بعد از شنیدن پاسخ‌های او بی‌اختیار دست می‌زدند. با دانشجویان بسیار مانوس، صمیمی و دوست بود. اگر وقتی پیدا می‌کرد با آنها در تریا چای می‌خورد و بحث می‌کرد. این بحث‌ها بیشتر بین دکتر و مخالفین‌ اندیشه‌های او در می‌گرفت. کلاس‌های او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشته‌ها درس خود را تعطیل می‌کردند و به کلاس او می‌آمدند. جمعیت کلاس آن قدر زیاد بود که صندلی‌ها کافی نبود و دانشجویان روی زمین و طاقچه‌های کلاس، می‌نشستند. در گردش‌های علمی و تفریحی دانشجویان شرکت می‌کرد. او با شوخی‌هایشان، مشکلات روحیشان و عشق‌های پنهان میان دانشجویان آشنا بود. سال ۴۷، کتاب «کویر» را چاپ کرد. حساسیت، دقت و عشقی که برای چاپ این کتاب به خرج داد، برای او، که در امور دیگر بی‌توجه و بی‌نظم بود، نشانگر اهمیت این کتاب برای او بود. (کویر نوشته‌های تنهایی اوست).
در فاصله سال‌های تدریسش، سخنرانی‌هایی در دانشگاهای دیگر ایراد می‌کرد، از قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتی‌شریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلی‌تکنیک‌تهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیت‌ها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاس‌های وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. پس دکتر، با موافقت مسئولین دانشگاه، به بخش تحقیقات وزارت علوم در تهران، منتقل شد. به دلائل اداری دکتر به عنوان مامور به تهران اعزام شد و موضوعی برای تحقیق به او داده شد، تا روی آن کار کند. به هر حال عمر کوتاه تدریس دانشگاهی دکتر، به این شکل به پایان می‌رسد.

حسینیه ارشاد

این دوره از زندگی دکتر، بدون هیچ گفتگویی پربارترین و درعین حال پر دغدغه‌ترین دوران حیات اوست. او در این دوران، با سخنرانی‌ها و تدریس در دانشگاه، تحولی عظیم در جامعه به وجود آورد. این دوره از زندگی دکتر به دوران حسینیه ارشاد معروف است. حسینیه ارشاد در سال ۴۶، توسط عده‌ای از شخصیت‌های ملی و مذهبی، بنیان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامهٔ آن عبارت بود از تحقیق، تبلیغ و تعلیم مبانی اسلام.
از بدو تاسیس حسینیه ارشاد در تهران، از شخصیت‌هایی چون آیت‌لله مطهری دعوت می‌شد تا با آنان همکاری کنند. بعد از مدتی از طریق استاد شریعتی (پدر دکتر) که با ارشاد همکاری داشت، از دکتر دعوت شد تا با آنان همکاری داشته باشد که این همکاری با ارائه دو مقاله با رویکرد جدید دینی از سوی دکتر اغاز شد که تمجید استاد مطهری را در یی داشت. در سال‌های اول همکاری دکتر با ارشاد، به علت اشتغال در دانشکده ادبیات مشهد، ایراد سخنرانی‌های او مشروط به اجازه دانشکده بود، برای همین بیشتر سخنرانی‌ها در شب‌جمعه انجام می‌شد، تا دکتر بتواند روز شنبه سر کلاس درس حاضر باشد. پس از چندی همفکر نبودن دکتر و بعضی از مبلغین، باعث بروز اختلافات جدی میان مبلغین و مسئولین ارشاد شد. در اوائل سال ۴۸، این اختلافات علنی شد و از هیئت امنا خواسته شد که دکتر دیگر در ارشاد سخنرانی نکند. اما بعد از تشکیل جلسات و و نشست‌هایی، دکتر باز هم در حسینیه سخنرانی کرد. هدف دکتر از همکاری با ارشاد، تلاش برای پیش برد اهداف اسلامی بود. سخنرانی‌های او، خود گواهی آشکار بر این نکته‌است. در سخنرانی‌ها، مدیریت سیاسی کشور به شیوه‌ای سمبلیک مورد تردید قرار می‌گرفت. در اواخر سال ۴۸، حسینیه ارشاد، کاروان حجی به مکه اعزام می‌کند تا در پوشش اعزام این کاروان به مکه، با دانشجویان مبارز مقیم در اروپا، ارتباط برقرار کنند.
دکتر با وجود ممنوع‌الخروج بودن، با تلاش‌های بسیار، با کاروان همراه می‌شود. تا سال ۵۰دکتر همراه با کاروان حسینیه، سه سفر به مکه رفت که نتیجه آن مجموعه سخنرانی‌های میعاد با ابراهیم و مجموعه سخنرانی‌ها تحت عنوان حج در مکه بود، که بعدها به عنوان کتابی مستقل منتشر شد. پس از بازگشت از آخرین سفر در راه برگشت به مصر رفت، که این سفر ره‌آورد زیادی داشت، از جمله کتاب آری این چنین بود برادر.
در سال‌های ۴۹-۵۰، دکتر بسیار پر کار بود. او می‌کوشید، ارشاد را از یک موسسه مذهبی به یک دانشگاه تبدیل کند. از سال ۵۰، شب و روزش را وقف این کار می‌کند، در حالی که در این ایام در وزارت علوم هم مشغول بود. به مرور زمان، حضور دکتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، که باعث به وجود آمدن جوی یک‌دست‌تر و هم‌فکرتر شد. با رفتن این افراد، پیشنهادهای جدید دکتر، قابل اجرا شد. دانشجویان دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در کلاس‌های دکتر شرکت می‌کردند. در ارشاد، کمیته‌یی مسئول ساماندهی جلسات و سخنرانی‌ها شد. به دکتر امکان داده شد که به کمیته‌های نقاشی و تحقیقات نیز بپردازد. انتقادات پیرامون مقالات دکتر و استفاده از متون اهل تسنن در تدوین تاریخ اسلام و همچنین حضور زنان در جلسات، گذاشتن جلسات درسی برای دانشجویان دختر و مبلمان سالن و از این قبیل مسائل بود. این انتقادات از سویی و تهدیدهای ساواک از سوی دیگر هر روز او را بی‌حوصله تر می‌کرد و رنجش می‌داد. دیگر حوصله معاشرت با کسی را نداشت. در این زمان به غیر از درگیری‌های فکری، درگیری‌های شغلی هم داشت. عملاً حکم تدریس او در دانشکده لغو شده بود و او کارمند وزارت علوم محسوب می‌شد. وزارت علوم هم، یک کار مشخص تحقیقاتی به او داده بود تا در خانه انجام دهد. از اواخر سال۵۰ تا۵۱، کار ارشاد سرعت غریبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخش‌های هنری حساسیت خاصی نشان می‌داد. دانشجویان هنر دوست را تشویق می‌کرد تا نمایشنامه ابوذر را که در دانشکده مشهد اجرا شده بود، بار دیگر اجرا کنند. بالاخره نمایش ابوذر در سال ۵۱، درست یکی دوماه قبل از تعطیلی حسینیه، در زیر زمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد، تا حدی که در زمان اجرای نمایش بعد به نام «سربداران» در ارشاد، حسینیه برای همیشه بسته و تعطیل شد، درست در تاریخ ۱۹/۸/۵۱.

آخرین زندان

از آبان ماه ۵۱ تا تیر ماه ۵۲، دکتر به زندگی مخفی روی آورد. ساواک به دنبال او بود. از تعطیلی به بعد، متن سخنرانی‌های دکتر با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه ۵۲، دکتر در نیمه شب به خانه‌اش مراجعه کرد. بعد از جمع‌آوری لوازم شخصیش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت. شکنجه‌های او بیشتر روانی بود تا جسمی. در اوائل ملاقات در اتاقی خصوصی انجام می‌شد و بیشتر مواقع فردی ناظر بر این ملاقات‌ها بود. دکتر اجازه استفاده از سیگار را داشت ولی کتاب نه!! بعد از مدتی هم حکم بازنشستگی از وزارت فرهنگ به دستش رسید. در تمام مدت ساواک سعی می‌کرد دکتر را جلوی دوربین بیاورد و با او مصاحبه کند. ولی موفق نشد. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و از صلابت و سلامت جسم نیز برخوردار. او با نیروی ایمان بالایی که داشت، توانست روزهای سخت را در آن سلول تنگ و تاریک تحمل کند. در این مدت خیلی از چهره‌های جهانی خواستار آزادی دکتر از زندان شدند. به هر حال دکتر بعد از ۱۸ ماه انفرادی در شب عید سال۵۴، به خانه برگشت و عید را در کنار خانواده جشن گرفت. بعد از آزادی یک سره تحت کنترل و نظارت ساواک بود. در واقع در پایان سال ۵۳، که آزادی دکتر در آن رخ داد، پایان مهم ترین فصل زندگی اجتماعی-سیاسی وی و آغاز فصلی نو در زندگی او بود. در تهران دکتر مکرر به سازمان امنیت احضار می‌شد، یا به در منزل اومی‌رفتند و با به هم زدن آرامش زندگیش قصد گرفتن همکاری از او را داشتند. با این همه، او به کار فکری خود ادامه می‌داد. به طور کلی، مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور می‌نوشت. در همان دوران بود که کتاب‌هایی برای کودکان نظیر کدو تنبل، نوشت.
در دوران خانه‌نشینی (دو سال آخر زندگی) فرصت یافت تا بیشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شرکت فرزندانش در جلسات تاکید می‌کرد. بر روی فراگیری زبان خارجی اصرار زیادی می‌ورزید. در سال۵۵، با هم فکری دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان، را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش، خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیت‌ها ادامه دهد. راه‌های زیادی برای خروج دکتر از مرزها وجود داشت. تدریس در دانشگاه الجزایر، خروج مخفی و گذرنامه با اسم مستعار و …
بعد از مدتی با کوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت را بگیرد. در شناسنامه اسم دکتر، علی مزینانی بود، در حالی که تمام مدارک موجود در ساواک به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. چند روز بعد برای بلژیک بلیط گرفت. چون کشوری بود که نیاز به ویزا نداشت. از خانواده خداحافظی کرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حرکت بسیار نگران بود. سر را به زیر می‌انداخت تا کسی او را نشناسد. اگر کسی او را می‌شناخت، مانع خروج او می‌شدند. و به هر ترتیبی بود از کشور خارج شد. دکتر نامه‌ای به احسان از بلژیک نوشت و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پیرامون اخذ ویزا ازامریکا تحقیق کند.
ساواک در تهران از طریق نامه‌یی که دکتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او از کشور شده بود و دنبال رد او بود. دکتر بعد از مدتی به لندن، نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد. بدین ترتیب کسی از اقامت دوهفته‌یی او در لندن با خبر نشد. پس از یک هفته، دکتر تصمیم گرفت با ماشینی که خریده بود از طریق دریا به فرانسه برود. در فرانسه به دلیل جواب‌های گنگ و نامفهوم دکتر، که می‌خواست محل اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشکوک می‌شود. ولی به دلیل اصرارهای دکتر حرف او را مبنی بر اقامت در لندن در نزد یکی از اقوام قبول می‌کند. این خطر هم رد می‌شود. بعد از این ماجرا، دکتر در روز ۲۸ خرداد، متوجه می‌شود که از خروج همسرش و فرزند کوچکش در ایران جلوگیری شده. بسیار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن می‌رود و دو فرزند دیگرش، سوسن و سارا را به خانه می‌آورد. دکتر در آن شب اعتراف می‌کند که جلوگیری از خروج پوران و دخترش مونا می‌تواند او را به وطن بازگرداند، او می‌گوید که فصلی نو در زندگیش آغاز شده‌است. در آن شب، دکتر به گفته دخترانش بسیار ناآرام بود و عصبی … شب را همه در خانه می‌گذرانند و فردا صبح زمانی که نسرین، خواهر علی فکوهی، مهماندار دکتر، برای باز کردن در خانه به طبقه پایین می‌آید، با جسد به پشت افتاده دکتر در آستانه در اتاقش روبه‌رو می‌شود. بینی‌اش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از کار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فکوهی تماس می‌گیرند و خواستار جسد می‌شوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود.
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی و علت مرگ را ظاهراً انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. و بالاخره در کنار مزار زینب آرام گرفت!…

مجموعه آثار

1. با مخاطب‌های آشنا
2. خود سازی انقلابی
3. ابوذر
4. ما و اقبال
5. تحلیلی از مناسک حج
6. شیعه
7. نیایش
8. تشیع علوی و تشیع صفوی
9. تاریخ تمدن (جلد1 و 2)
10. هبوط در کویر
11. حسین وارث آدم
12. چه باید کرد ؟
13. زن
14. مذهب، علیه مذهب
15. جهان‌بینی و ایدئولوژی
16. انسان
17. انسان بی خود
18. علی
19. روش شناخت اسلام
20. میعاد با ابراهیم
21. اسلام شناسی
22. ویژگی‌های قرون جدید
23. هنر
24. گفتگوهای تنهایی
25. نامه‌ها
26. آثار گوناگون (دو بخش)
27. بازگشت به خویش، بازگشت به کدام خویش
28. باز شناسی هویت ایرانی - اسلامی
29. جهت گیری‌های طبقاتی در اسلام
30. درس‌های حسینیه ارشاد (۳جلد)

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:باشگاه اندیشه


نگاهی مختصر به نقاط مثبت و منفی اندیشه‌ی شریعتی
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
نگاهی مختصر به نقاط مثبت و منفی اندیشه‌ی شریعتی

دکتر علی شریعتی جامعه‌شناسی دین‌پژوه و در سلسله کردار سیاسی خود، اندیشمندی انقلاب‌ساز بود. سلسله سخنرانی‌های وی پیرامون اسلام‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ اسلام در حسینیه‌ی ارشاد، با استقبال وسیع طبقه‌ی جوان و دانشجویان روبه‌رو شد. سخنرانی‌هایویدر حسینیه‌ی ارشاد، آن قدر شهرت پیدا کرد که علاوهبردانشجویان، عده‌ی زیادی از روشن‌فکران جوان را به خود جذب کرد، کتاب‌ها و نوشته‌های او نیزبا تیراژ بی‌سابقه‌ای انتشار یافت و نوار گفته‌هایش نیز در سراسر ایرانپخش گردید و بدین ترتیب، دکتر شریعتی به تعبیر برخی به «معلم انقلاب»[1] تبدیل شد که حتی گاه وی را «ایدئولوگ انقلاب» نیز می‌خوانند.[2]
وی کنشگری اثرگذار بر قشر دانشجو و روشن‌فکران دینی بود که دامنه‌ی اثرگذاری‌اش حتی مقطع زمانی پس از انقلاب را درنوردید. این امر اما موجب نمی‌گردد که نظرات وی فارغ از انتقاد و ارزیابی‌های نقادانه باشد؛ چرا که هر اندیشه‌ای قابل نقد است و نقد آن موجب پویایی و تحول فکر می‌گردد. در همین راستا، نوشتار مزبور در صدد ارزیابی اندیشه و آرای شریعتی با تأکید بر نقاط قوت و ضعف آن است.

نقاط قوت آرای شریعتی

1. جامعه‌شناسی دین‌مدار

علی شریعتی در رهیافت جامعه‌شناسانه‌ی خود، جامعه‌شناسی مبتنی بر یک مکتب فکری را ترجیح می‌دهد. او صرفاً به تبیین وضعیت موجود نمی‌پردازد، بلکه راهی برای بهتر شدن را نیز تجویز می‌کند و داده‌های جامعه‌شناسی را در خدمت آرمان‌های متعالی بشری قرار می‌دهد. وی با تلفیق آموزه‌های جامعه‌شناسی غربی با آموزه‌های مذهبی‌اش، در پی تبیین دیدگاه مکتب اسلام نسبت به محیط اجتماعی و جامعه‌ی اطراف خود است. وی با رد بی‌طرفی دانش، چنین باور دارد که:
«عالم باید پیش از تحقیق از عقیده آزاد باشد و پس از تحقیق به آن پایبند.»[3]

2. نقد مارکسیسم

شریعتی برای آنکه جامعه‌شناسی مکتبی خود را ارائه دهد، در وهله‌ی نخست، در مقابل جامعه‌شناسی پوزیتیویستی قرار گرفت. وی بر این باور بود که بینش مکتبی در مقابل جامعه‌شناسی پوزیتیویستی از توان بیشتری برای تحلیل تحولات اجتماعی برخوردار است.[4] وی در وهله‌ی دوم، با نفی جامعه‌شناسی پوزیتیویستی، برتری جامعه‌‌شناسی مکتبی اسلامی را بر جامعه‌شناسی مکتب مارکسیستی، که بر فضای آن زمان غالب بود، به رخ می‌کشد.
وی به کارل مارکس، بابت آنچه درک نادرست از مفهوم «زیربنا» می‌خواند، انتقاد می‌کند؛ چرا که از نظر وی، بردگی، سرواژی، فئودالیسم، بورژوازی و سرمایه‌داری را نمی‌توان به عنوان زیربنا پذیرفت. از نظر شریعتی، زیربنای هابیلی و زیربنای قابیلی به جامعه‌ی توحیدی و جامعه‌ی شرک شکل می‌دهند. به اعتقاد وی، آنچه اصالت دارد همین تقسیم جوامع به جامعه‌ی توحیدی و جامعه‌ی مشرک است و تقسیم‌بندی‌هایی نظیر جوامع سرمایه‌داری و کمونیستی یا جوامع دمکراتیک و دیکتاتوری، از ملاک تقسیم‌بندی اصیلی برخوردار نیستند.[5]
مقابله با مارکسیسم، که بر بخشی از فضای روشن‌فکری و دانشگاهی آن زمان جامعه حاکم بود، با توسل به آموزه‌های خودش از نقاط قوت شریعتی است.
شریعتی هرچند از گفتمان مارکسیسم وام گرفت، اما به خلق معانی و گنج‌واژه‌ی جدیدی پرداخت که تغییرات نمادین و زبانی را در نظم گفتاری وی تجربه می‌کرد. این‌چنین بود که مبارزه‌‌ی مسلحانه را به جهاد، خلق را به ناس، مالکیت جمعی را به بیت‌المال، رهبری را به امامت، زندگی بی‌معنای بورژوازی را به دنیوی بودن، حکومت مردم را به اجماع تعبیر کرد. وی معتقد شده بود که در قبال تغییرات و واژه‌هایی چون مبارزه‌ی مسلحانه‌ی توده¬ها، مسئولیت از میان برداشتن طبقات، خدایی انسان بر طبیعت، حذف مالکیت خصوصی، برقراری مالکیت جمعی، از خود بیگانگی، زندگی پست بورژوایی و جامعه‌ی بی‌طبقه، دین اسلام واژه‌های معادل دقیقی دارد.[6] این امر موجب شد تا به تعبیری شاید تفسیری نوین از اسلام شکل بگیرد که زمینه‌ی فکری انقلاب را آماده می‌ساخت.

3. اسلام انقلابی

علی شریعتی را یکی از نظریه‌پردازان برجسته‌ی انقلاب اسلامی می‌دانند. وی در جست‌وجوی بازگشت به اسلام به مثابه‌ی یک ایدئولوژی بود و در همین راستا، تفکرش حول محور ایدئولوژی می‌چرخید. حاصل کار وی ارائه‌ی یک دستگاه فکری است که سیمایی از مکتب اسلام به شمار می‌رود. در این دستگاه فکری، جهان‌بینی توحیدی زیربنای مکتب است. او با کاربرد ادبیات آمیخته با آموزه‌های اسلامی و آیات قرآنی و روش‌شناسی تأویلی‌ـ‌تطبیقی، به سراغ مذهب رفت و پویایی و خلاقیت فکری خود را در بداعت نظریه‌پردازی خویش نشان داد.
شریعتی با باور به تعامل بین ایدئولوژی و روشن‌فکری، موجب شد تا روشن‌فکری از قالب صرف فکل‌ـ‌کراوات خارج شود. وی رابطه‌ی ایدئولوژی و روشن‌فکری را لازم و ملزوم و ظرف و مظروف یکدیگر می‌دانست؛ چرا که ایدئولوژی مشخص‌کننده‌ی تیپ فکری یک روشن‌فکر است و کسی نباید بدون داشتن برچسب ایدئولوژی، کار روشن‌فکری کند.[7]
وی با چنین چینشی بود که بر اساس بینش توحیدی خویش، تفسیری انقلابی از اسلام ارائه کرد. شریعتی بر حیاتی بودن نقش ایدئولوژی در حفظ دستاوردهای انقلابی تأکید داشت و در این باره، انحراف انقلاب را زمانی می¬دانست که انقلاب منحط و منجمد شود و به صورت فرهنگ و تمدن درآید. وی بر این اعتقاد بود که باید همواره نظام علمی و تمدن را همچون ابزارهایی برای ایدئولوژی استخدام کرد.[8] اسطوره‌سازی وی از شخصیت‌هایی چون ابوذر، مقداد، زینب (سلام الله علیها) و حسین (علیه السلام) و گرایش شدید وی به آرمان‌گرایی، مختصات ویژه‌ی قرائت ایدئولوژیک وی از دین است.
شریعتی در این قرائت بر این باور بود اگر دین به کار دنیای مردم نیاید، به کار آخرت آن‌ها نیز نخواهد آمد و در همین راستا، ابوذر را به جای بوعلی سینا می‌نشاند؛ چرا که بوعلی نماد اسلام فلسفی و ابوذر نماد اسلام ایدئولوژیک است؛ ابوذر یک انقلابی ظلم‌ستیز و عدالت‌خواه است[9] که به کار انقلاب می‌آید. بنابراین وی تفسیری انقلابی بر اساس ایدئولوژی اسلام از دین شکل داد و کشنگران سرخورده از نظام شاهنشاهی را در قالب آرای خویش هویتی نوین و پویا بخشید.

4. نظریه‌پردازی دمکراسی متعهد

شریعتی همچنین با تلفیق آموزه‌های دینی و چپ، لیبرالیسم را نیز به چالش کشید. شریعتی لیبرالیسم را لیبرالیسم اقتصادی و نه انسانی می‌خواند[10] و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را به دلیل همه‌ی مواردش که در دیدگاه وی حفظ حقوق فردی است، مورد سرزنش قرار می‌داد؛ چرا که روح حقوق اجتماعی در آن انعکاس ندارد.[11] شریعتی سپس با رد دمکراسی لیبرال، مدل مورد نظر خود را به صراحت معرفی می‌نماید و حکومت امام علی را نمونه و اسوه‌‌ی دمکراسی می‌داند و رفتار امام علی با مخالفانش را بهترین حجت مبتنی بر وفاداری و پایبندی او به دمکراسی تلقی می‌کند. وی چرایی رفتار امام علی در مقابل مخالفانش را این گونه تبیین می‌کند:
«زیرا نمی‌خواست این سنت را برای قداره‌بندان و قلدران به جای گذارد که به خاطر سیاست، آزادی انسان را پایمال کنند.»[12]
وی پیرامون این نظریه در سال 1348، سخنرانی مهمی در حسینیه‌ی ارشاد، مشهور به «امت و امامت» ایراد کرد و امام را کسی دانست که نه تنها در یکی از ابعاد سیاسی، اقتصادی، روابط اجتماعی یا حتی در یک زمان محدود انسان‌ها را رهبری می‌کند، بلکه انسان را در همه‌ی ابعاد گوناگون انسانی خودش نمو می‌دهد و به این معنی است که امام همیشه و در همه جا حاضر و شاهد است و زنده و جاوید.[13] وی دمکراسی متعهد را حکومت گروهی می‌داند که با برنامه‌ی انقلابی، در واقع رسالت امام را، که رسانیدن جامعه به دمکراسی واقعی است، انجام می‌دهند. دمکراسی متعهد به تحقق اهداف معین در ایدئولوژی و نه کسب رضایت مردم و اداره ‌ی عادی جامعه می‌اندیشد.[14] هرچند در این نظریه نمی‌توان رابطه‌ی روشنی بین دمکراسی متعهد و مسئولیت رهبری و حکومت مجتهدان عصر، که وی در بحث امام و امت مطرح می‌کند، یافت.

نقاط منفی آرای شریعتی

1. اسلام منهای روحانیت

در حوزه‌ی مذهب نیز شریعتی به همان قطب‌بندی هابیل و قابیلی باور دارد و بر اساس این خط تمایز، به شیعه‌ی علوی و صفوی معتقد است. مذهب در دوگانه‌ی هابیلی و قابیلی، دو نقش متفاوت دارد و در دو مسیر متفاوت تبلور یافته است. یک چهره‌ی اصیل آن، حربه‌ی مبارزه بودن در راه تحقق یافتن آرمان‌های حقیقت‌جویانه و استقرار نظامی عادلانه و چهره‌ی دیگر آن، ابزاری برای سلطه‌ی طبقه‌ی حاکم و کنترل استثمار جامعه است.
با اعتقاد به چنین دوگانه‌ای است که وی جنگ همه‌ی پیامبران را جنگ مذهب علیه مذهب می‌خواند و بر مبنای چنین اصلی است که سرنوشت اسلام را نیز همان جنگ اسلام علیه اسلام توصیف می‌کند[15] و با چنین منطقی، خود نیز در دوگانه‌ی برساخته‌اش، یعنی با مذهب و بر مذهب، اسیر می‌شود. شاید در همین تنگناست که وی گاه به روحانیت می‌تازد و از مسیری که علامه مجلسی‌ها را به جای ابوذرها می‌نشاند انتقاد می‌کند.
این انتقاد در راستای همان دوگانه‌ی شیعه‌ی علوی و صفوی است؛ همان خط ممتد هابیلی و قابیلی. شیعه‌‌ی علوی همان شیعه‌ی اصیل و پیرو اسلام راستین است. به باور وی پس از صفویه تغییر کرد؛ همه چیز جابه‌جا شد؛ خلیفه‌ی سنی شیعه شد و فقیه شیعی سنی. یعنی روحانیت «پس از هزار سال قهر با قدرت آشتی کرد و کنار تخت سلطان، آستین عبا کشیده به خدمت ایستاد.»[16]
شریعتی هرچند خود به دو قرائت از اسلام معتقد است و شیعی صفوی و علوی را در دو سوی این مرزها ترسیم می‌کند، اما باز هم به حمایت از تز «اسلام منهای روحانیت» می‌پردازد. این در حالی است که با مطالعه‌ی آثار وی، به نظر می‌رسد او با تبدیل تشیع به مذهب دولتی مخالف است که از نظر او، موجب انحراف مذهب از هدف اولیه‌ی خود (جست‌وجوی عدالت و انجام وظیفه‌ی مقدس) می‌شود.
وی گاهی نیز مواضعی مثبت نسبت به روحانیت داشته است و علمای شیعی را پاک‌ترین گروه یا طبقه‌ی روحانی از میان همه‌ی ادیان و مذاهب عالم در گذشته و حال برمی‌شمرد[17] یا از آن‌ها به منزله‌ی تنها پایگاه فرهنگی و معنوی در برابر هجوم استعمار فرهنگی غرب نام می‌برد.[18] این مواضع متناقض، برآیند تناقضی است که در شناخت ناقص وی از اسلام و تخصص وی در علوم اجتماعی کلاسیک ریشه دارد؛ تناقضی که در جهت هدف انقلابی کردن دین و تلفیق ناساز آموزه‌های غربی و اسلامی ایجاد شد.
او با نقد به چنین روحانیتی، به روشن‌فکرانی که اسلام‌وار خط مشی حسین‌وار را به مثابه‌ی مکتب فکری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب کرده‌اند، دل بسته و بر این باور است: « همان‌ طور که دکتر (مصدق) تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پی‌ریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز اسلام منهای آخوند، در جامعه تحقق یافته است و این موقعیت موجب شده است که اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهان‌بینی انحرافی و خرافی و جهالت... آزاد شود.»[19]
او هرچند در نظریه‌ی دمکراسی متعهد خویش، بر نقش علما تأکید دارد، اما گاهی نیز این گونه به روحانیت و علمای دینی می‌تازد.

2. تناقض ساختاری

همان گونه که گفته شد، شریعتی با پذیرش برخی از آرای مارکس، به خصوص قوانین جبر تاریخی و اثر متقابل روبنای هر کشور و به ویژه ایدئولوژی بر زیربنای اقتصادی، به نقد مارکسیسم دست می‌یازد. تمایز وی از مارکس در اعتقادات دینی است که حتی بر اندیشه‌ی وی نیز سایه می‌افکند. بر مبنای همین اندیشه، وی به سیاست طبقاتی ایرانی، هویت مذهبی اهدا می‌کند و هرچند مارکس دین را افیون توده‌ها می‌داند، شریعتی در این تنگنا، از مارکس جدا می‌شود و به اندیشه‌ی ماکس وبر پیرامون آشتی دین و تجدد استناد می‌کند و بنابراین به پروتستانیسم اسلامی می‌رسد.
در چنین بزنگاه اندیشه‌ای، مارکس در جبهه‌ی سه‌گانه‌ی لیبرالیسم، مارکسیسم و بنا به ماهیت پروتستانیسم اسلامی، در برابر روحانیت می‌ایستد و سعی می‌کند با ساخت دستگاهی فکری که از هر سه برآید و در تقابل هر سه باشد، روند فکری خویش را پیش ببرد. همین امر موجب آمیختگی ناهمساز از اندیشه‌های غربی و مذهبی می‌شود تا هدف اصلی وی، یعنی ایجاد طبقه‌ی انقلابی، تأمین شود. این تناقض حتی در مواضع وی در مقابل روحانیت، که پیش‌تر بررسی شد، نیز نمود می‌یابد.

3. شناخت ناقص از اسلام

شریعتی اگرچه در جامعه‌شناسی از محضر متخصصین و آگاهان امر بهره برده بود، اما در زمینه‌ی اسلامی و مطالعات دینی، صبغه‌ی چندانی ندارد؛ جز اینکه در خانواده‌ای مذهبی رشد و نمو یافته بود. او در برابر تحصیلات آکادمیک جامعه‌شناسانه‌اش، هیچ ‌گاه تحصیلات آکادمیکی در زمینه‌ی اسلام نداشت. این به معنای عدم تخصص و شناخت ناقص وی از اسلام است و نه عدم آشنایی با دین. همین امر موجب مخالفت برخی با افکار و نظریات او در زمینه‌ی اسلام‌شناسی و فلسفه‌یاسلامیگردید. این افراد درک وبرداشت او را از منابع اساسیاسلامینظیر «فقه» و «تفسیر» کافی نمی‌دانستند.[20]
علاوه بر این، بررسی آثار وی نشان می‌دهد شریعتی به دین به طور عام و اسلام به طور خاص، به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی توجه دارد تا بتواند توده‌ی مردم را به حرکت درآورد. رویکرد انقلابی و تفسیری وی اسلام را به متنی قابل تفسیر تبدیل کرد؛ کاری که جوازش را از منابع غربی می‌گرفت و آموزه‌های وبری راه را برای تفسیر وی از اسلام هموار ساخت.
مذهب در اندیشه‌ی شریعتی ابزاری در خدمت مبارزه بود. وی حتی به فکر تشکیل یک حزب شیعه به مانند حزب کمونیسم و تبدیل تشیع به یک مذهب انقلابی بود که همه‌ تحت تأثیر مارکسیسم در نظرگاه وی شکل گرفته بود. گرایش مذهبی‌غربی شریعتی، موجب ایجاد تناقضی رمزآلود در تفکر اسلامی او شده بود؛ تفکری که در کاربرد از قالب مارکسیستی دیدگاه‌های طبقاتی مارکس، در چارچوب مذهب علیه مذهب یا تحلیل زیارت وارث و داستان هابیل و قابیل در کتابچه‌ی «حسین وارث آدم» نمود یافت. این آرا و نظرات موجب گردید تا شهید مطهری به مخالفت با شریعتی بپردازد؛[21] مخالفتی که به دیدگاه ابزاری شریعتی به دین نیز بازمی‌گشت.
نگرش جامعه‌شناسانه‌ی غربی شریعتی آمیخته از مکاتب غربی، اسلام‌شناسی وی را از مجرای اصلی خود خارج ساخت و به یک مبحث اجتماعی تبدیل کرد؛ امری که از سوی شهید مطهری به اسلام‌سرایی به جای اسلام‌شناسی تعبیر شد.[22] دیدگاه شریعتی به مذهب، عمل‌گرایانه بود و همین امر موجب شد تا از نظر او، مذهبی درست باشد که در حیات جامعه و زندگی توده، نقش مثبت بازی کند. بدین ترتیب، سیاست‌زدگی بر رویکرد دینی او غالب شد.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. محسن خلیلی، پیدایی و پایایی تئوریک انقلاب اسلامی از مجموعه مقالات آسیب‌شناسی انقلاب اسلامی، مشهد، سنبله، 1385، ص 80.
[2]. Farhang Mansour, Resisting the Pharaohs: Ali Shariati on Opperession, Race and Class 21, no.1, p.31-40
[3]. علی شریعتی، اسلام‌شناسی، ج اول، تهران، قلم، 1375، ص 24.
[4]. پیشین، جهان‌بینی و ایدئولوژی، تهران، چاپخش، 1377، ص 397.
[5]. پیشین، اسلام‌شناسی، ج اول، تهران، نشر قلم، 1375، ص 68.
[6]. هوشنگ امیراحمدی و منوچهر پروین، ایران پس از انقلاب، ترجمه‌ی علی مرشدزاد، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1382، ص 31 و 32.
[7]. علی شریعتی، جهان‌بینی و ایدئولوژی، تهران، نشر سهامی انتشار، 1372، ص 105.
[8]. پیشین، اسلام‌شناسی، ص 358.
[9]. پیشین، بازشناسی هویت ایرانی‌ـ‌اسلامی، تهران، نشر الهام، 1374، ص 23 و 24.
[10]. پیشین، امت و امامت، تهران، حسینیه‌ی ارشاد، 1351، ص 613 و 614.
[11]. همان.
[12]. پیشین، خوسازی انقلابی، تهران، حسینیه‌ی ارشاد، 1357، ص 144 و 145.
[13]. همان، ص 110.
[14]. پیشین، تاریخ تمدن، ج دوم، تهران، آگاه، 1361، ص 229 تا 232.
[15]. پیشین، خودسازی انقلابی، تهران، الهام، 1375، ص 110.
[16]. پیشین، جهت‌گیری طبقات در اسلام، تهران، قلم، 1377، ص 85 تا 87.
[17]. مصاحبه‌ی شریعتی در حسینیه‌ی ارشاد در تاریخ 23 آذر 1350، به نقل از: پوستین‌ وارونه، حسین رزمجو، تهران، آوای نور، 1373، ص 43.
[18]. علی شریعتی، نامه‌ها، ص 127 و 128.
[19]. پیشین، نامه‌ها، تهران، قلم، 1389، ص 8، 11 تا 13، 24 تا 26، 29 تا 32، 42، 73، 96، 145 و 279.
[20]. مصاحبه‌‌ی حسن یوسفی اشکوری با روزنامه‌ی اطلاعات، سالگرد هجرت علیشریعتیاز ایران، بهار 1360 (مه 1981) به نقل از نشریه‌ی نداء اسلام (ماهنامه‌ی اردوزبان، تهران)، ج 1، ش 3 و 4، ژوئن‌ـ‌ژوئیه 1981، ص 12، 15 و43.
[21]. رسول جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های سیاسی ایران، تهران، خانه‌ی کتاب، 1387، ص 615 تا 618.
[22]. پیشین، ص 620.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: برهان


این گونه مواظب باشید تا خانه تان به هم نریزد!
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
براي جلوگیری از به هم ریختگی خانه چه بايد كرد؟

شايد خانه‌ شما مملو از اشیایی شده که به ندرت از آنها استفاه می‌کنید، در حالی که برای جای دادن وسایل ضروری خود، با مشکل مواجه هستید. شاید هم در این آشفتگی، برخی لوازم مورد نیاز خود را به اشتباه دور بیندازید. اما چگونه بايد عوامل به هم ریختگی را کنترل کنيم؟


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هنر در خانه
:: برچسب‌ها: خانه, به هم ریختگی, خانه داری, خانه مرتب
با آخر و عاقبت مزاحمت‌های تلفنی آشنا شوید
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 14:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
در روزگاری نه چندان دور، زنگ زدن و فوت کردن یا انواع دیگر مزاحمت‌ها، تلفن را به اسباب بازی و وسیله سرگرمی عده‌ای تبدیل کرده بود؛ این وضع ادامه داشت تا زمانی که فن آوری ارتباطی توسعه پیدا کرد و شماره تماس گیرنده قابل تشخیص و پیگیری شد..





متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: تلفن, مزاحم, باشگاه, شبانه
شانس می‌آورید به همین سادگی ! چگونه می توان خوش شانس بود ؟
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 10:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شانس می‌آورید به همین سادگی

 آیا اصلا چیزی به نام شانس وجود دارد؟ چگونه می توان خوش شانس بود و موفق شد؟ چرا برخی افراد دست به هر كاری كه می زنند موفق می شوند و این همه خوش شانسی را از كجا آورده اند؟ كسانی هستند كه برای پیدا كردن یك شانس خوب به سراغ فالگیرها و دعانویسان می روند یا این كه پول های كلان خرج می كنند تا مثلا سنگ خوش شانسی خود را پیدا كنند یا گردنبند شانس داشته باشند. اما روان شناسان معتقدند​كه شانس هركسی زاییده فكر اوست..


متن کامل در ادامه مطلب..



:: ادامه مطلب
:: برچسب‌ها: شانس, شانس می‌آورید به همین سادگی, چگونه می توان خوش شانس بود
فرق بین عشق و هوس چیست؟
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شاید این سوال واسه خیلی از شما ها پیش اومده باشه که آیا من واقعا عاشق اون شدم یا اون فقط یک هوسه که من واسه شهوتم اون رو میخوام، میتونم تا آخر عمر عاشقش بمونم یا نه صرفا از روی شهوت و هوش افراطی اون رو دوست دارم. مقاله ای رو آماده کردیم که مطمئنا به جواب سوال هاتون میرسید..



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: جذب جنس مخالف دوست داشتن رابطه عاشقانه شهوت عشق عش
مواردی که باعث نگرانی شما می شوند
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
هفت موردی که باعث می شود احساس نگرانی کنید


بگذارید امروز همان روزی باشد که خودتان را از نگرانی های بی ارزش رها می سازید، فرصت ها را غنیمت می شمارید و برای چیزهایی که می توانید آنها را تغییر دهید، دست به اقدام موثری می زنید. مقاومت کنید، فعال باشید و خیلی ساده از غصه خوردن دست بردارید. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت
:: برچسب‌ها: نگرانی, غصه, مشکل, مشکلات
لطفا به همسرتان خوب گوش دهید!
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 22:28 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
چگونه حرف های شریک زندگی خود را گوش دهیم؟

یکی از مشکلات و گله های زن و شوهرها این است که نمی دانند چگونه با همسرشان صحبت کنند و یا موضوع خاصی را چگونه مطرح کنند، بدون اینکه دعوا و دلخوری پیش بیاید. تعداد زیادی از افراد برای حل این مشکل به دنبال راهکارها و مهارت هایی هستند. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زناشویی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: همسر, ازدواج, رابطه, گوش دادن
چرا تصویرتان در عکس با آنچه در آینه می‌بینید متفاوت است
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 22:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دیروز صبح خیلی خوب به نظر می‌رسیدید. دیشب قبل از اینکه بیرون بروید، کاملاً مطمئن بودید که ظاهرتان عالی شده است. پس این ظاهر درب و داغانی که در عکسی که دوستانتان برایتان در فیسبوک گذاشته‌اند متعلق به چه کسی است؟



متن کامل در ادامه مطلب..



:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: چرا تصویرتان در عکس با آنچه در آینه می‌بینید متفاو
بالاخره پاستیل سالم است یا مضر؟
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


پاستیل از آن دسته خوراکی‌هایی است که سال‌هاست با شکل‌ها و طعم‌های گوناگون راهش را به دل مردم باز کرده و به اعتقاد بعضی‌ها حتی اعتیادآور است! البته نوشابه‌ای‌‌اش در ایران یکی از قدیمی‌ترین و پرطرفدارترین‌هاست و برای بعضی‌ها حکم یک نوستالژی دوست‌داشتنی را دارد. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
:: برچسب‌ها: پاستیل, خوراکی‌, آبنبات‌های ژله‌ای, خواص پاستیل
آیا سیگار خانم ها را زشت می کند؟
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 11:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


«سيگار كشيدن ممنوع»،‌ «لطفا سيگار نكشيد» و... حتما بارها اين جملات را خوانده و شنيده‌ايد، اگر شما هم از دسته زنان و دختران جواني هستيد كه هشدارها را جدي نمي‌گيريد و راحت سيگارشان را روشن مي‌كنند، لطفا اين مطلب را با دقت تا انتها بخوانيد. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت، زنان
:: برچسب‌ها: سیگار, خانم ها, زنان, دختران
عطسه، خصوصی ترین مسائل تان را لو می دهد
جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


عطسه، می‌تواند بدون اجازه شما، شخصیت‌تان را آشکار کند. روانشناس‌ها سال‌هاست که برای رمزگشایی عطسه افراد پژوهش می‌کنند و نتایج چند بررسی آنها، ثابت کرده، عطسه‌های به ظاهر بی‌معنا، تمام آنچه در خود پنهان کرده‌ایم را بیرون می‌ریزند. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: شخصیت شناسی, عطسه, شخصیت‌
خوش آمدی
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
نگاه كن، به چشم‌های من نگاه كن، تا آسمان بریزد در كنج دلم، تا هزار خورشید از سینه‌ام جوانه بزند و برود تا... نمی‌دانم كجا.

به من نگاه كن، به این چشم‌ها كه در انتظار رویش رویاست كه به استقبال آمدنت تمام آسمان را نگاه شده‌اند.

این چشم‌ها به خاطر تو بیدار مانده‌اند و تمام خواب‌های زندگی‌شان را در بیداری دیده، و رفته‌اند تا دنیاهایی كه تو در گوشم زمزمه كرده‌ای.

من نمی‌دانم از كدام سمت، با كدام آفتاب، از كدام مشرق طلوع كرده‌ای، ولی از تو می‌خواهم سراپا چشم شوی و نگاه كن به من، به چشم‌های من كه حتی در تمام فصل‌های نیامده هم بارانیت بوده‌اند. مثل همین دیروزهای خیس، كه رفته‌اند و گم شده‌اند در غبار. گم شده‌اند در مه، در گردباد.

امروز به خانه من آمده‌ای، با دلی كه دستی بر آب دارد و دستی بر آسمان.

به خانه من آمده‌ای، به خانه‌ای كه سال‌هاست به امید آمدنت آب و جارو كرده‌ام، و به احترام تو هر روز می‌ایستم كنار این در، كه فقط به سمت تو و خورشید باز است.

به خانه‌ام خوش آمدی، یا نه، به خانه‌ات خوش‌آمدی؛ این را دلم می‌گوید كه همیشه برایت تنگ است. این را دلم می‌گوید كه خاستگاه خداوند است، دلم كه تو از هر كجا كه آسمان را شروع كنی در گوشه‌ای از آن، كه قلب جهان است، فرود می‌آیی و سرشاریت آسمان را شرمنده می‌كند.

مرا ببخش. این خانه كوچك است، مرا ببخش این خانه آن قدر بزرگ نیست كه شرمنده‌ات نشوم، اما گرم است، اما مال خودمان است، اما انتظار تو را می‌كشد.این خانه به اندازه آسمان نیست، ولی به اندازه دلمان وسعت دارد. این خانه، خانه توست و این دل تنها برای تو می‌تپد. پس: «كرم نما و فرودآ كه خانه، خانه توست.»



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
پیامدهای بی توجهی به سلامت جنسی در خانواده
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 22:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
دلم نمی‌خواهد درباره‌اش حرف بزنم، دلم نمی‌خواهد درباره‌اش كتاب و مجله‌ای بخوانم، اصلا چرا باید درباره این مسائل حرف بزنیم، مگر سوژه قحط است؟ وقتی كاملا تصادفی در جمع دوستان صمیمی و همجنس یا حتی در میان اعضای خیلی نزدیك فامیل، حرفش به میان می‌آید، دلم می‌خواهد بحث را عوض كنم. وقتی مورد خطاب قرار می‌گیرم، از خجالت آب می‌شوم، خدا آن روز را نیاورد كه تصادفا مطلبی در این باره به دستم برسد، ضربان قلبم تند می‌شود، اگر كسی بفهمد من این طور مزخرفات! را می‌خوانم درباره‌ام چه فكری می‌كند؟ ... ولی از شما چه پنهان، همسرم را دوست دارم، اما نمی‌دانم چرا به او احساس نزدیكی نمی‌كنم، چی؟... مگر من بیمارم به پزشك مراجعه كنم، اصلا به او چه بگویم؟.... همه حرف‌ها كه قرار نیست گفتنی باشد!



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، زناشویی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: پیامدهای بی توجهی به سلامت جنسی در خانواده, سلامت جنسی, سلامت جنسی در خانواده
لجبازی راهی برای ابراز وجود کودکان
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 14:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
لجبازی كودكانه، رفتار یا واكنش نامناسبی است كه بچه‌ها برای رسیدن به خواسته‌های‌شان از خود نشان می‌دهند. آنها به كمك انواع رفتارهای خشن یا گریه می‌خواهند به خواسته‌های مطلوب یا نامطلوبشان برسند و آنچه را می‌خواهند به دست آورند. بنابراین طبیعی است زمانی كه این رفتار زیاد تكرار شود و به شكل عادتی همیشگی درآید، كودكی لجباز خواهیم داشت كه واكنش نشان دادن در برابر او نیز بسیار سخت و دشوار خواهد بود..




متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: كودك
:: برچسب‌ها: لجبازی راهی برای ابراز وجود کودکان, لجبازی کودک, کودک
قافیه زندگی را نبازید
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 11:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
قدیمی‌ها می‌گفتند: هر وقت دیدی هیچ مشكلی نداری، حتما زنده نیستی! شاید این حرف در نگاه اول صحیح به نظر نیاید، اما معنی زیبایی دارد كه اگر به آن توجه كنیم، زندگی‌مان شیرین‌تر می‌شود.حال و هوای تنهایی‌هایمان، ارتباط با همسرمان، تحمل شیطنت فرزندمان و نحوه برخورد با همه افرادی كه در زندگی‌مان هستند، تفاوت چشمگیری می‌كند..




متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: قافیه زندگی را نبازید
اگر می خواهید در امتحانات موفقيت شوید اینجا را بخوانید
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اشتباه متداول فراواني ميان دانش آموزان در خصوص درس خواندن وجود دارد که شب بيداري، مثال بارز آن است.  بهترين کار براي دانش آموزان، درس خواندن در روز و خواب به موقع شبانه است. بيداري شبانه براي درس خواندن و خواب تا دم ظهر، روش مناسبي براي درس خواندن نيست..






متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: امتحان, موفقیت, بیخوابی, درس
کیمیای صداقت
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
در زندگی زناشویی داشتن صداقت خیلی حائز اهمیت است و یكی از دلایل قطع روابط عاطفی میان همسران، نبود صداقت است. بسیار دیده می‌شود كه یكی از زوجین از سر محبت به همسر خود دروغ می‌گوید یا دروغ‌های كوچكی كه به خاطر ضعف شخصی یا تفكر اشتباه گفته می‌شود. برای مثال شوهری كه تحت فشار مالی است و نمی‌خواهد همسرش باخبر شود دروغی سر هم می‌كند، ولی در نهایت همسر مطلع می‌شود..



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، زناشویی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: کیمیای صداقت, صداقت
راهنمای موزه های تهران (1)
پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
راهنمای موزه گردی در تهران (1)


بازدید از موزه ها، کاخ موزه ها و سایر اماکن تحت پوشش سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری طی روزهای جمعه و شنبه، 27 و 28 اردیبهشت ماه جاری در سراسر کشور رایگان خواهد بود. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: ایرانگردی
:: برچسب‌ها: موزه, موزه های تهران, صنایع دستی, گردشگری
افزایش روابط پیش از ازدواج مجردها درایران
چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 22:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
افزایش روابط پیش از ازدواج مجردها درایران

نتایج تحقیق صورت گرفته در دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه تهران نشان می دهد، رابطه جنسی "پیش از ازدواج " در ایران در حال افزایش است، در حالی که سیاست غالب نادیده گرفتن آن است. یافته های این پژوهش نشان می دهد، که مواردی چون احساس نیاز، حس کنجکاوی و کسب تجربه، شبکه روابط اجتماعی و گروه دوستی سوژه، بیکاری و شرایط اقتصادی، افزایش سن ازدواج از جمله مهم ترین عوامل پیدایش و گسترش این روابط هستند..


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: افزایش روابط پیش از ازدواج مجردها درایران, روابط پیش از ازدواج, ازدواج
اثرات خندیدن بر سلامتی
چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اثرات خندیدن بر سلامتی

وقتی قاه قاه خنده به اشتراک گذاشته می شود، افراد را به یکدیگر می پیوندد و موجب افزایش صمیمیت و شادی می گردد.

بلند خندیدن تغییر وضعیت بدن شما را در جهت جریان سلامتی بکارانداخته و مقاومت بدن در برابر انواع بیماری های جسمی و روحی را افزایش می دهد .

خندیدن موجب افزایش انرژی، کاهش درد و بالا بردن سطح تحمل استرس می شود و تحقیقات نشان داده با خندیدن انرژی در حد مصرف ۲۰۰۰بار شکلات به بدن می رسد.

خندیدن، سیستم ایمنی و مقابله بدن با بیماریها را تقویت کرده و موجب کاهش طول مدت بیماری و تسریع بهبودی می شود.

خندیدن هزینه ای ندارد. در عین حال تمام بدن شما را به استراحت واداشته و جریان تولید اندورفین را در بدن بکار می اندازد.

این هورمون موجب احساس رضایتمندی از زندگی و سرخوشی می گردد.

خنده موجب تنظیم هورمون ها ، افزایش بازده بخشهای داخلی بدن ، تنظیم هملکرد قلب ، تقویت ماهیچه های قلبی و تنفسی، رضایتمندی از زندگی و افزایش طول عمر می گردد.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:aftab.ir



:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
:: برچسب‌ها: اثرات خندیدن بر سلامتی, اثرات خندیدن
راهکارهایی ساده و کاربردی برای دوری از استرس
چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 13:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
یك دست را روی سینه خود قرار دهید و نفس عمیق بكشید، طوری كه به جای سینه، شكم‌تان حجیم شود. این كار را باید به نحوی انجام دهید كه دست روی سینه حركت نكند. با این كار از طریق دیافراگم نفس می‌كشید. تنفس از طریق دیافراگم سیستم عصبی پاراسمپاتیك را درگیر می‌سازد..


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: راهکارهایی ساده و کاربردی برای دوری از استرس, دوری از استرس, استرس
رنگ های تحریک کننده و کاهش دهنده اشتها را بشناسید
چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 10:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
آیا می‌دانید که رنگ‌ها می‌توانند تاثیر بسزایی روی اشتها ‌و خلق و خوی ما داشته باشند؟ همچنین استفاده درست از رنگ‌ها ‌در بسته‌بندی مواد غذایی می‌تواند باعث کمک به فروش محصولات غذایی شود، زیرا افراد هنگام خرید مواد غذایی بسیار تحت تاثیر ‌رنگ به کار رفته در روی بسته‌بندی قرار می‌گیرند..




متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: رنگ های تحریک کننده و کاهش دهنده اشتها را بشناسید, رنگ های تحریک کننده
پنج راه تا خداحافظی با گرد و خاک
چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 پنج راه تا خداحافظی با گرد و خاک

استفاده از دستمال های میکروقایبر و شست شوی رخت خوابه ها به صورت هفتگی از جمله مهمترین کارهایی هستند که شما می توانید برای پایان دادن به گرد و خاک های خانه انجام دهید.


همه خانه ها حتی خانه وسواسی ترین افراد نیز همیشه کمی گرد و خاک دارد پس نمی توان برای همیشه از دست این گردهای ریزهوا فرار کرد اما راه های وجو دارد که حضور آن ها در خانه را بسیار کم رنگ تر کند.


** دستگاه های تهویه هوا مهمترین عوامل ورود گرد و خاک در خانه هستند. استفاده از کولرهای آبی اولین راه ورود ذرات ریز گرد و خاک است. استفاده از فیلترهای هوا برای کوارگازی یکی از راه های از بین بردن این خاک است. البته باید دقت داشته باشید که این فیلترها هر دو تا سه هفه باید تعویض شوند.


** انسان ها خودشان 90 درصد از گرد و خاک خانه را تولید می کنند چرا که این ذرات ریز روی بدن آن ها وجود دارد پس به هر جای خانه که می روند این ذرات پخش می شود. تخت خواب مهمترین قسمتی هست که محققان بیشتری میزان گرد و خاک را در آن پیدا کرده اند. شما هر بار که روی تخت غلت می زنید این خاک ها پخش می شوند پس بهتر است هر هفته دستی به روی تخت کشیده و ان را کمی شست شو دهید.


** دستمال های گردگیری یکی دیگر از دشمنان خانه هستند چرا که آن ها گرد و خاک را پاک نمی کنند بلکه از نقطه ای به نقطه دیگر حرکت می دهند. استفاده از دستمال های میکروقایبر می تواند تا حد زیادی از این گرد و خاک خانه ها بکاهد .


** بالش های کوچکی که روی مبل می گذارید یا قالیچه های کوچک منابع گرد و خاک دیگر در خانه هستند که به آلوده های پنهان شهرت پیدا کرده اند. قالیچه ها همچنین باعث می شود که گرد و خاک در پای شما چسبیده و آن ها را در خانه منتقل کنید. شست شوی هفتگی برای این گردها یکی از مهمترین کارهایی است که باید انجام دهید.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:مشرق نیوز



:: موضوعات مرتبط: هنر در خانه
:: برچسب‌ها: پنج راه تا خداحافظی با گرد و خاک, خداحافظی با گرد و خاک, گرد و خاک
هفت سوال اساسی در ازدواج
چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
هفت سوال اساسی در ازدواج


رابطه ای که منجر به ازدواج می شود، چم و خم های ریز و ظریفی دارد که باید از آنها آگاه باشید. اغلب در چنین رابطه ای سوال هایی برای شما مطرح می شود که ممکن است ندانستن پاسخ آنها رابطه تان را به خطر بیندازد. این سوال ها را بخوانید و جوابشان را به دقت مطالعه کنید تا با رفتار اشتباه رابطه اشتباهی را آغاز نکنید..


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زناشویی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: هفت سوال اساسی در ازدواج, سوال اساسی در ازدواج, ازدواج
مسایلی که بازده کاری را پایین می آورند
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مسایل مختلفی در محل کار باعث حواس پرتی و پایین آمدن بازده کاری می شوند. مثلا برخی از افراد از صدای تردد ماشین ها کلافه می شوند و برای برخی دیگر، جلسات ناخواسته ا تماس های تلفنی باعث حواس پرتی است. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت
:: برچسب‌ها: بازده کاری, حواس پرتی, پایین آمدن بازده کاری, پایین آمدن کارایی