هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » اردلان سرفراز »سال 2000
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سال 2000

سال سقوط سال فرار
سال گریز و انتظار
فصل شکستن فلز
سال سیاه دو هزار
سال سقوط عاطفه
تا بی نهایت زیر صفر
نهایت معراج ذهن
اندیشه ی تفسیر صفر
تو ذهن ماشین های سرد
معنای عشق و احتیاج
 روی نوار حافظه
یعنی یه درد بی علاج
سال به بن بست رسیدن
پنجه به دیوار کشیدن
از معنویت گم شدن
تن به غریزه بخشیدن
قبیله یعنی یه نفر
همخونی معنی نداره
همبستگی خوابیه که
تعبیر فردا نداره
سال سقوط سال فرار
سال گریز و انتظار
پاییز تلخ و بی بهار
سال سیاه دو هزار
سالی که خون تو رگ ها نیست
قلب فلزی تو سینه ست
وقتی که تصویر زمان
شکستگی یه اینده ست
قبیله یعنی یه نفر
همخونی معنی نداره
همبستگی خوابیه که
تعبیر فردا نداره
تو اون روزایی که می آد
کسی به فکر کسی نیست
هر کی به فکر خودشه
به فکر فریادرسی نیست
همه به هم بی اعتنا
حتی به مرگ همدیگه
کسی اگه کمک بخواد
کی می دونه اون چی می گه
توی کتابای لغت
سفیده برگ ها همیشه
نه دشمتی نه دوستی
هیچی نوشته نمی شه
این ناگزیره واسه ما
سیر صعودی تا سقوط
همیشه قصه ی صدا
تمومه با حرف سکوت
وقتی که ایینه ی عشق
سیاه بشه زیر غبار
وقت طلوع فاجعه س
می رسه سال دو هزار


شاعران » اردلان سرفراز »باغ بارون زده
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باغ بارون زده

من از صدای گریه ی تو
به غربت بارون رسیدم
تو چشات باغ بارون زده دیدم
چشم تو همرنگ یه باغه
تو غربت غروب پاییز
 مثل من ، از یه درد کهنه لبریز
با تو بوی کاهگل و خاک
 عطر کوچه باغ نمناک زنده می شه
با تو بوی خاک و بارون
عطر لاله و گلابدون زنده می شه
تو مثل شهر کوچک من
هنوز برام خاطره سازی
هنوزم قبله ی معصوم نمازی
تو مثل یاد بازی من
تو کوچه های پیر و خاکی
هنوزم برای من عزیز و پاکی


شاعران » اردلان سرفراز »طلاق
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

طلاق

بشنو همسفر من ، از این قصه ی تلخ ، راه دشوار
ای تو یک چراغ این شب تار
 اینکه گذشتن از کنار قصه ها نیست
اینکه یه تصویر از سکوت آدما نیست
ما بی تفاوت به تماشا ننشستیم
ما خود دردیم ، این نگاهی گذرا نیست
سفر چه تلخه در امتداد اندوه
حس کردن مرگ لحظه ی ویرانی کوه
همپای هر بغض شکستن و چکیدن
از درد غربت بی صدا فریاد کشیدن
بشنو همسفر من ، با هم رهسپار راه دردیم
با هم لحظه ها را گریه کردیم
ما در صدای بی صدای گریه سوختیم
ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختیم
از مخمل درد به تن عشق جامه دوختیم
تا عجز خود را با هم و بی هم شناختیم
تنهایی رفتیم به عجز خود رسیدیم
با هم دوباره زهر تنهایی چشیدیم
شاید در این راه اگر با هم بمانیم
وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم


شاعران » اردلان سرفراز »حادثه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حادثه

بیا ببین که مرگ هم حریف ما نمی شود
ببین که قامت من از حادثه تا نمی شود
تو نیستی خدای من ، من و تو هر دو بنده ایم
فریب سروری مخور ، بنده ، خدا نمی شود
هزار تیر حادثه کمین گرفته در کمان
ولی اگر نخواهد او یکی رها نمی شود
وعده ی خوشبختی و من ، به خواب مانده تا ابد
گناه زنده بودنم که بی جزا نمی شود
همیشه مرگ قصه ها مرثیه ساز نیست ، نیست
زوال آن همه صدا که بی صدا نمی شود


شاعران » اردلان سرفراز »شکایت
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شکایت 

این روزا که شهر عشق خالی ترین شهر خداس
خنجر نامردمی حتی تو دست سایه هاس
وقتی که عاطفه رو می شه به آسونی خرید
معنی کلام عشق خالی تر از باد هواس
اما من که آخرین عاشق دنیام
ماهی مونده به خاک و اهل دریام
از همه دنیا برام یه چشمه مونده
چشمه ای به قیمت همه نفس هام
از همینه که همه عمرمو مدیون تو ام
تویی که عزیزتر از عمر دوباره ای برام
بی نیازی به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضریح تو دخیل التماسه
خسته و زخمی دست آدمک های بدم
پشت پا به رسم بی بنیاد این دنیا زدم
من برای گم شدن از خود و غرق تو شدن
راه دور عشقمو پیمودم این جا اومدم
بی نیازی به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضریح تو دخیل التماسه
خسته و زخمی دست آدمک های بدم
پشت پا به رسم بی بنیاد این دنیا زدم
من برای گم شدن از خود و غرق تو شدن
راه دور عشقمو پیمودم این جا اومدم
بی نیازی به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضریح تو دخیل التماسه


شاعران » اردلان سرفراز »نخل
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نخل

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
 مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کیورم
از نسل کویرم
با لب های خشک زخم تبر اینجا می مونم
هر لحظه تو خاک تشنه ریشه می نشونم
با سوز عطش تشنگی و داغی می سازم
از جنگل خورشید و عطش باغی می سازم
تنهام نذارید من دیگه از تنهایی سیرم
من منتظر دیدن باغی تو کویرم


شاعران » اردلان سرفراز »نیمه ی گمشده ی من
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نیمه ی گمشده ی من

نیمه ی گمشده ی من
چه کسی می تونه باشه
مث روح تشنه ی من
عاشق و دیوونه باشه
کسی که هر کلامش
طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما
به یک اندازه باشه
اون کسی که خواستن او
با همه فرق داشته باشه
هر چی که از او بخونم
شعر تکراری نباشه
کسی که برای خوندن
نشسته تو سینه ی من
نفس هاش هوای عشقه
سکوتش صدای عشقه
اون که از نهایت عشق
منو با اسمم بخونه
من جزیی از وجودش
یا خود خودش بدونه
اون که گم شده از آغاز
تا که من تنها بمونم
جاده ی جستجوهامو
تا قیامت بکشونم
کسی که همیشه عاشق
مث من دیونه باشه
تو دنیا اگه نباشه
تو اینه می تونه باشه
کسی که هر کلامش
طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما
به یک اندازه باشه
اون که از نهایت عشق
منو با اسمم بخونه
من جزیی از وجودش
با خود خودش بدونه
اون که گم شده از آغاز
تا که من تنها بمونم
جاده ی جستجوهامو
 تا قیامت بکشونم
کسی که همیشه عاشق
مث من دیونه باشه
تو دنیا اگه نباشه
تو اینه می تونه باشه
کسی که هر کلامش
طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما
 به یک اندازه باشه


شاعران » اردلان سرفراز »کویر
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کویر 

 من کویرم ای خدا
 با حسرت یه قطره آب
 یه عمره که دریا رو
از دو می بینم تو سراب
بهار برام یه اسمه
 یه اسم کهنه تو کتاب
حرف من با آسمون
 چرا می مونه بی جواب
خدایا... خدایا
کویرم ... کویرم
بگو ابر بباره می خوام جون بگیرم
 اگه بارون بباره
 اگه بارون بباره
آروم آروم و نم نم
 رو لب خشک و تشنم
گیسوی سبز جنگل
تنمو می پوشونه
 پرنده رو درختام
می سازه آشیونه
 خدایا ... خدایا
خدایا ... خدایا


شاعران » اردلان سرفراز »گلایه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گلایه

برای گفتن من ، شعر هم به گل مانده
 نمانده عمری و صد ها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سر گرم به خود زخم زدن در همه عمرم
 هر لحظه ، هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
 از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
 گر هم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست
حوصله ای نیست
حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
 هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
 دیریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
 هر چند که تا منزل تو ، فاصله ای نیست
 فاصله ای نیست
 روبروی تو کی ام من به اسیر سر سپرده
چهره ی تکیده ای که تو غبار اینه مرده
 من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه ، من خسته پایه ی پل
ای که نزدیکی مثل من ،‌ به من اما خیلی دوری
 خوب نگاه کن تا ببینی ، چهره ی درد و صبوری
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم
 از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از توخسته ام
ببین که خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شکسته ام
 کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکسته ام
 تو بخونی تو بدونی از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خسته ام تنها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تجسم عذابم
 تو سراپا بی خیالی ، من همه تحمل درد
 تو نفهمیدی چه دردی ، زانوی خستمو تا کرد
زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونم
این که اسمش زندگی نیست
جون به لب هام می رسونم
هیچی جز شعر شکستن ، قصه ی فردای من نیست
 این ترانه ی زواله ، این صدا صدای من نیست
ببین که خسته ام ، تنها غروره عصای دستم
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم
 از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از توخسته ام
ببین که خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شکسته ام
از عذاب با تو بودن یه ستون نیمه جونم
 این که اسمش زندگی نیست
جون به لب هام می رسونم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی ،‌ زانوی خستمو تا کرد


شاعران » اردلان سرفراز »گمشده
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گمشده

از اون روزا که قلبا نزدیک تر از امروز بود
 آواز همشهری هام صمیمی و دلسوز بود
از اون روزا که رستم هنوز برام رستم بود
دستای اون گم شده اندازه ی دستم بود
از اون روزا که شب هاش می شد ستاره شمرد
اسم گلای باغو تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم
از اون روزا که عکس ها زیر غبار نبودن
گنجشک های تو ایوون فکر قرار نبودن
از اون روزای معصوم روزای خوب بازی
روزای آبی عشق روزای بی نیازی
از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم
 تموم لحظآها رو به انتظار شمردم
فقط واسه یه لحظه س که تا امروز نمردم
برای اون لحظه که تموم بشه جستجوم
گم کردمو ببینم تو اینه روبروم
از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
 از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
 دنبال اون کسی که تو او روزا گم کردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم


شاعران » اردلان سرفراز »عقیق
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عقیق

 تو شنیدنی مث شعر
خواستنی مث یه رویا
مثل یه قصه ی تازه
 گفتنی برای دنیا
 تو تقدس طلوعی
لحظه ی مقدس اوج
لحظه ی طلوع نوری
از میون افق و موج
 ولی من غروب دشتم
 شعر تلخ سرنوشتم
 تو به پاکی عقیقی
 مثل دریاها عمیقی
مثل گریه مرهم درد
مثل تنهایی رفیقی
تو مقدس و عزیزی
 تو به پاکی عقیقی
تو شریک همه ی عمر
 من رفیق نارفیقی
تو عقیق پاک و روشن
 تن من حلقه ی آهن
 من یه انگشتر پوسیده از آهن
 تو قشنگ ترین عقیق رو زمینی
تو می خوای نگین این شکسته باشی
 واسه من شکسته این همنشینی
 تو عقیقی تو قشنگ ترین نگینی
 از یه دنیا واسه من ، تو آخرینی
 تو غنیمتی مث نفس کشیدن
 نفس عزیز و خوب واپسینی
تو عقیق پاک و روشن
تن من حلقه ی آهن
نفسای آخرینی
 تو برام عزیزترینی
برو تا رنگ غروبو
توی چشم من نیبینی
 به تن پوسیده ی من
 هیچ نگینی جا نداره
تن آلوده به زنگار
 قیمت طلا نداره
 آخر قصه همین جاس
 قصه کسی که تنهاس


شاعران » اردلان سرفراز »میراث
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

میراث

همه ی ما وارثیم
وارث عذاب عشق
 سهم اون کس بیشتره
 که میشه خراب عشق
سوختن و فریاد زدن
اینه رمز و راز عشق
وقت از خود مردنه
لحظه ی آغاز عشق
واسه این صدای نی
موندنی ترین شده
 که به لطف زخم عشق
حنجره ش خونین شده
سهم من گلوی زخمی منه
 یه صدا واسه همیشه موندنه
 کوله بار سهم من رو شونمه
 کوله باری که پر از شکستنه
 گرمی می عشقو تکرار می کنه
 ناله ی می عشقو فریاد می زنه
 گرمی مستی و ضجه های نی
جوهر تمام شعرای منه
 قیمتی ترین عذابه درد عشق
غم ناب و شعر نابه درد عشق
نطفه ی تمام عاشقانه ها
جوشش روح شرابه درد عشق
ذات هر قطره ی قیمتی اشک
 سهم این دل خرابه درد عشق
زندگی کتاب شعر لحظه هاست
بهترین فصل کتابه درد عشق


شاعران » اردلان سرفراز »عروسک - مترسک
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عروسک - مترسک

می شد از بودن تو
 عالمی ترانه ساخت
 کهنه ها رو تازه کرد
 از تو یک بهانه ساخت
 با تو می شد که صدام
 همه جا رو پر کنه
 تا قیامت اسم ما
 همه جا رو پر کنه
اما خیلی دیر دونستم
تو فقط عروسکی
کور و کر بازیچه ی باد
 مثل یک بادبادکی
دل سپردن به عروسک
 منو گم کرد تو خودم
تو رو خیلی دیر شناختم
وقتی که تموم شدم
نه یک دست رفیق دستام
 نه شریک غم بودی
 واسه حس کردن دردام
 خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام
 تو رو از دور می دیدم
با رسیدن به تو افسوس
به تباهی رسیدم
شهر بی عابر و خالی
 شهر تنهایی من بود
 لحظه ی شناختن تو
 لحظه ی تموم شدن بود
 مگه می شه از عروسک
 شعر عاشقونه ساخت
عاشق چیزی که نیست شد
 روی دریا خونه ساخت


شاعران » اردلان سرفراز »بت شکن
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بت شکن

ای آمده با شعر
 ای رفته با گریه
 ای خط دلتنگی
 از بغض تا گریه
با من صبورانه
سر کردی و ساختی
 اما چه بی حاصل
دردامو نشناختی
 تا زندگی بوده
قصه همین بوده
 پشت سر خورشید
شب در کمین بوده
 ما هر دو بازیچه در بازی نیرنگ
قربانی یک بت
سر تا به پا از سنگ
تو بت پرست اما
 من بت شکن بودم
باید که بت می مرد
 جایی که من بودم
بتخانه شد ما
محراب عشق من
باید که بت می مرد
 جایی که من بودم
بتخانه شد اما
 محراب عشق من
فرمان بت این بود
 جاییکه من بودم
قربانی بت شد
ایمان و پیوندم
من هم ز جای خویش
 بتخانه شد خالی
 با خود تو را هم برد
آن پوچ پوشالی
کنون نه بت مانده
 نه تو نه فردایی
این بت شکن ، مانده
با زخم تنهایی


شاعران » اردلان سرفراز »دریغ
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دریغ

 به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
 نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
 منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
 نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
 نشسته روبرویم
 کسی که رفته بر باد
کسی ک ه عاشقانه
 به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
 کسی که وقت رفتن
 دوباره عاشقم کرد
 منو آباد کرد و
 خودش ویرون شد از درد
 بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
 با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
 سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشک


شاعران » اردلان سرفراز »خسته ام
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خسته ام

 محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
 من همه تن انا اللحقم ،‌ کجاست دار ، خسته ام
 در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
 زمین دیار غربت است ،‌ از این دیار خسته ام
کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام
 در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام
 به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام
دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
 من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام
 همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
 من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام
قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ،‌ از این قمار خسته ام
 گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام
همیشه یاور است یار ،‌ ولی نه آنکه یار ماست
 از آنکه یار شد مرا دیدن یار ، خسته ام


شاعران » اردلان سرفراز »ای عشق
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 ای عشق

 عشق به شکل پرواز پرنده س
 عشق ،‌ خواب یه آهوی رمنده س
 من ، زائری تشنه ، زیر باران
عشق ،‌ چشمه آبی اما کشنده س
 من ، می میرم از این آب مسموم
 اما اونکه مرده از عشق ، تا قیامت ،‌ هر لحظه زنده س
 من ، می میرم از این آب مسموم
 مرگ عاشق عین بودن ،‌اوج پرواز یه پرنده س
 تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
 دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
 صدا کن اسممو از عمق شب از نقب دیوار
برای زنده بودن ، دلیل آخرینم باش
 منم من بذر فریاد ، خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من ، بیداری ام باش
عشق ،‌ گذشتن از مرز وجوده
مرگ ، آغاز راه قصه بوده
 من ،‌ راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده
ن راهی شدم نگو که زوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده


شاعران » اردلان سرفراز »عسل
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عسل

 میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
 پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
طلوع تازه ی خواستن تو رگ های منه
میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
 عسل مثل گله ، گل بارون زده
 به شکل ناب عشق که از خواب اومده
سکوت لحظه هاش هیاهوی غمه
به گلبرگ صداش هجوم شبنمه
 نیاز من به او ،‌ ورای خواستنه
نیاز جویبار ، به جاری بودنه
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
 تمام لحظه ها مثل خود من با منه
تویی که از تمام عاشقا عاشق تری
منو تا غربت پاییز چشات می بری
کسی که عمق چشماش جای امن بودنه
 تویی که با تو بودن بهترین شعر منه
تو مثل خواب گل ،‌ لطیف و ساده ای
 مثل من عاشقی به خاک افتاده ای
 یه جنگل رمز و راز یه دریا ساده ای
 اسیر عاطفه ،‌ ولی آزاده ای
نیاز من به تو ورای خواستنه
 نیاز جویبار به جای بودنه
نیاز من به تو ، ورای خواستنه
نیاز جویبار به جاری بودنه


شاعران » اردلان سرفراز »سوغات
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سوغات

وقتی میای صدای پات
از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
 که از همه دنیا میاد
 تا وقتی که در وا میشه
لحظه ی دیدن می رسه
 هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من می رسه ، آه
ای که تویی همه کسم
بی تو می گیره نفسم
 اگه تو رو داشته باشم
 به هر چی می خوام می رسم
 به هر چی می خوام می رسم
وقتی تو نیستی قلبمو
 واسه کی تکرار بکنم
 گل های خواب آلوده رو
 واسه کی بیدار بکنم
واسه کبوترای عشق
 دست کی دونه بپاشه
مگه تن من می تونه
 بدون تو زنده باشه
 ای که تویی همه کسم
 بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
 به هر چی می خوام می رسم
 به هر چی می خوام می رسم
 عزیز ترین سوغاتیه
 غبار پیراهن تو
عمر دوباه ی منه
دیدن و بوییدن تو
 نه من تو رو واسه خودم
 نه از سر هوس می خوام
 عمر دوباره ی منی
 تو رو واسه نفس می خوام
ای که تویی همه کسم
 بی تو می گیره نفسم
 اگه تو رو داشته باشم
 به هر چی می خوام می رسم
 به هر چی می خوام می رسم
وقتی میای صدای پات
 از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا میاد
 تا وقتی که در وا میشه
 لحظه ی دیدن می رسه
 هر چی که جاده س رو زمین
 به سینه ی من می رسه ، آه
ای که تویی همه کسم
 بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی می خوام می رسم


شاعران » اردلان سرفراز »پرنده
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پرنده

توی یک جنگل تن خیس کبود
 یه پرنده آشیونه ساخته بود
 خون داغ عشق خورشید تو پرش
جنگل بزرگ خورشید رو سرش
تو هوای آفتابی روی درختا می پرید
 تنشو به جنگل روشن ورشید می کشید
 تا یه روزی ابرای سنگین اومدن
 دنیای قشنگشو بهم زدن
هر چه صبر کرد آسمون آبی نشد
ابرا موندن هوا آفتابی نشد
بسکه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید
یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید
زندگیشو توی جنگل جا گذاشت
رفت و رفت ابرها رو زیر پا گذاشت
 رفت و عاقبت به خورشیدش رسید
 اما خورشید به تنش آتش کشید
اگه خورشید یکی تو آسمونه
 مرغ عاشق رو زمین فراوونه
 روزی یکی به بالا چشم می دوزه
میره با اینکه می دونه می سوزه
من همون پرنده بودم که یه روز خورشید و دید
 اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید


شاعران » اردلان سرفراز »دلتنگی
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دلتنگی

تو نیستی و صدای تو
 هوای خوب خونه ست
 صدای پای عطر گل
صدای عشق دیوونه ست
 تو از من دور و من دلتنگ
تو آبادی و من ویرون
همیشه قصه این بوده
یکی خندون یکی گریون
همیشه قصه این بوده
تو یک لحظه تو یک دیدار
یک زخم از زهر یک لبخند
تمام عمر فقط یک بار
پس از اون زخم پروردن
پس از اون عادت و تکرار
ولی نصف یه روح اینور
یه نیمه اونور دیوار
خودت نیستی صدات مونده
فقط از تو همین مونده
نفس های عزیز من
صدای پای شب بوهاست
صدای باد و بوی نخل
هوای شرجی دریاست
سکوت اینجا صدای تو
هوا اینجا هوای تو
پر از تکرار این حرفم
دلم تنگه برای تو
همیشه قصه این بوده
یا مرگ قصه یا آدم
همیشه عشق یعنی ابر
غروب و غربت بارون
تو در من جوشش شعری
صدای این لب ویرون
خودت نیستی


شاعران » اردلان سرفراز »گل ناز پرپر من
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:42 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 گل ناز پرپر من

گل ناز پرپر من
 آخرین همسفر من
 جای لب های قشنگت
مونده روی دفتر من
 ای که شعر تلخ اشکات
قصه ی غربت من بود
عینهو نفس کشیدن
دیدنت عادت من بود
گل ناز پرپر ای همدرد
به نبودنت باید عادت کرد
گل ناز پرپرم ای هم درد
 به نبودنت باید عادت کرد
تو یه حرف تازه بودی واسه من
قصه ی دو نیمه و یکی شدن
 تو به عشق یه معنی تازه دادی
تپش یه قلب و گرمای د و تن
 گل ناز پرپرم ای همدرد
به نبودنت باید عادت کرد
به نبودنت باید عادت کرد
میون دفتر شعرام
 به تن سفید هر برگ
با همون خط قشنگت
 تو نوشتی یا تو یا مرگ
ای رفیق نیمه راهم
 می دونم که تو نمردی
 ولی وقتی رفتی انگار
پیش چشمام جون سپردی
 گل ناز پرپرم ای هم درد
 به نبودنت باید عادت کرد
 گل ناز پرپرم ای هم درد
به نبودنت باید عادت کرد


شاعران » اردلان سرفراز »قلندر
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قلندر

دربدر همیشگی ،‌ کولی صد ساله منم
 خاک تمام جاده هاس ، جامه ی کهنه ی تنم
هزار راه رفتم ، هزار زخم خوردم
تا تو مرا زنده کنی ، هزار بار مرده ام
 شب از سرم گذشته بود
 در شب من شعله زدی
برای تطهیر تنم
 صاعقه وار آمده ای
قلندرم ، قلندرم
 گمشده ی دربدرم
 فروتر از خاک زمین
 از آسمان فراترم
قلندرانه سوختم ، لب از گلایه دوختم
 برهنگی خریدم و خرقه ی تن فروختم
 هوا شدی نفس شدم
 تیشه زدی ، ریشه شدم
 آب شدی ، عطش شدم
سنگ زدی شیشه شدم
قلندرم قلندرم
 تهی ز قهر و کین شدم
برهنه چون زمین شدم
 مرا تو خواستی این چنین
ببین که این چنین شدم
 سپرده ام تن به زمین
خون به رگ زمان شدم
 سایه صفت در پی تو
راهی لامکان شدم
هیچ شدم تا که شوم
سایه ی تو وقت سفر
مرا به خویشتن بخوان
به باغ ایینه ببر
قلندرم قلندرم


شاعران » اردلان سرفراز »صدای بارون
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

صدای بارون

بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
 بوی سبزه زار خیس
 بوی خیس تن خاک
 جاده های مهربونی
 رگای آبی دستات
غم بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
 دست تو بازار خوبی
اشک تو بارون روی
 مرمر دیوار خوبی
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده ی دل پاک دل تو قبله ی این دل
 تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
 بوی موهات زیر بارون
 بوی گندم زار نمناک
 بوی شوره زار خیس
 بوی خیس تن خاک
یاد بارون و تن تو
 یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار
 بوی خیس تن خاک
همیشه صدای بارون
 صدای پای تو بوده
 همدم تنهایی هام
 قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره
 تو رو یاد من می آره
یاد گلبرگ های خیس
 روی خاک شوره زار
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده تن پاک
دل تو قبله ی این دل
 تو تو ارزونی خاک
 تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
 تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک


شاعران » اردلان سرفراز »شقایق
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شقایق

دلم مثل دلت خونه ، شقایق
چشام دریای بارونه ، شقایق
 مث مردن می مونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من ، یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
 کسی خشکیده خون من رو دستاش
 که حتی یک نفس از من جدا نیست
 شقایق ای شقایق ، گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمی شه
 عزای عشق غصه ش جنس کوهه
 دل ویرون من از جنس شیشه
 شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
 تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق ،‌ گل همیشه عاشق
دویدیم ،‌ دویدیم و دویدیم
 به شب های پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون ، نه توی قصه ها بود
حالا از تو قفط این مونده باقی
که سالار تموم عاشقایی
شقایق ای شقایق ، گل همیشه عاشق
شقایق وای شقایق ،‌ گل همیشه عاشق


شاعران » اردلان سرفراز »کوه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کوه

تو اون کوه بلندی
 که سر تا پا غروره
 کشیده سر به خورشید
 غریب و بی عبوره
 تو تنها تکیه گاهی
برای خستگی هام
 تو می دونی چی می گم
 تو گوش می دی به حرفام
 به چشم من
 به چشم من
 تو اون کوهی
پر غروری ، بی نیازی ، با شکوهی
طعم بارون ، بوی دریا ،‌ رنگ کوهی
تو همون اوج غریب قله هایی
تو دلت فریاد اما بی صدایی
 تو مثل قله های مه گرفته
منم اون ابر دل تنگ زمستون
 دلم می خواد بذارم سر رو شونه ات
 ببارم نم نم دلگیر بارون
 تو اون کوه بلندی
که سر تا پا غروره
 کشیده سر به خورشید
 غریب و بی عبوره
 تو تنها تکیه گاهی
 برای خستگی هام
 تو می دونی چی می گم
 تو گوش می دی به حرفام


شاعران » اردلان سرفراز »سفر
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سفر

 رفتن و رفتن و رفتن
 دل به تنهایی سپردن
رفتن اما
 نرسیدن
لب دریا
تشنه مردن
رفتن و رفتن و رفتن
حرفیه که ناتمومه
بغض یک
گریه ی تلخه
که یه عمره
 تو گلومه
واسه من سفر همیشه
یه کبوتر سفیده
که روی سینه ی سفیدش
 قطره قطره خون چکیده
گفتنی ها رو باید گفت
می گم این حرفو با فریاد
مث ابرای مهاجر
نمی شم همسفر باد
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
گم شدن
مثل یه سایه
میون غبار کینه
لب بسته
پای خسته
قصه ی سفر
همینه


شاعران » اردلان سرفراز »مسخ - اینه ها
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مسخ - اینه ها

می بینم صورتمو تو اینه
با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم
به خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی اینه نشون می ده
می گه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی
 حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟
اینه می گه تو همونی که یه روز
می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونه ات شده
داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم اینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
اینه می شکنه هزار تیکه می شه
 اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسعا با دهن کجی به هم می گن
چشم امید و ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی می دن تمومشون


شاعران » اردلان سرفراز »عاشقانه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 عاشقانه

اگه یه نامه باشم
پر از پیامای خوب
کاشکی جوابم تو باشی
اگه یه عابر باشم
اسیر طوفان شن
کاشکی سرابم تو باشی
پر از گناهم اگر رها شده بی خبر
کاشکی گناهم تو باشی
اگر تمام تنم
دو چشم خسته باشه
کاشکی نگاهم تو باشی
تو در من تب خوندنی تب تند و فریاد
تو اصلا تمام منی ، یه سایه ی همسفر ، یه همزاد
تولد یک صدا یه فریاد
سکوت من شیشه ای صدای تو موندنی
در من ، طلوع صدایی
تو مثل گل ساده ای نجیب و آزاده ای
اسمت ، صدای رهایی
صدای من رفتنی
صدای ما موندنی
مثل صدای همیشه
تو مثل گل ساده ای
نجیب و آزاده ای
حرفی ، برای همیشه


شاعران » اردلان سرفراز »همزاد
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

همزاد

عشق لالایی بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شیشه هاس
لحظه ی شبنم و برگ گل یاس
لحظه ی رهایی پرنده هاس
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت منو فریاد می زنی
تو خود عشقی که شوق موندنی
غم تلخ و گنگ شعرای منی
وقتی دنیا درد بی حرفی داره
تویی که فریاد دردای منی
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت منو فریاد می زنی
دستای تو خورشید و نشون می دن
چشمای بستمو بیدار می کنن
صدای بال پرنده رو لبات
تو گوشام دوباره تکرار می کنن
زندگی وقتی که بیزاری باشه
روز و شب هاش همه تکراری باشه
شاید عشق برای بعضی عاشقا
لحظه ی بزرگ بیداری باشه
عشق لالایی بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شیشه هاس
لحظه ی عزیز با تو بودنه
آخرین پناه موندن منه
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت منو فریاد می زنی