هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » اردلان سرفراز »پریچه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پریچه

 می خونم به هوای تو پریچه
 چه قدر خالیه جای تو پریچه
 دلم کرده هوایت وای پریچه
دلم تنگه برایت
تو رو می طلبم به لحظه
تویی تاب و تبم لحظه به لحظه
 چشات شهر منه که شهر قصه س
 برای هر شبم لحظه به لحظه
 تو از هزار و یک شبی پریچه
 به جز تو زندگی هیچه پریچه
یه دنیا همه هیچه ، وای پریچه
دنیا بی تو هیچه
 من از نگاه تو شبو شناختم
غزل دیدن و عاشقانه ساختم
 تو هر بیت غزل قصه ی چشمات
 دلم قافیه شد ، قافیه باختم
شب چشم تو قیمتی ترینه
به انگشتر عمر من نگینه
 همه دنیای من فقط همینه
 همین شرقی ترین شب زمینه
 تو از هزار و یک شبی پریچه
 به جز تو زندگی هیچه پریچه
 یه دنیا همه هیچه وای پریچه
 دنیا بی تو هیچه
 تو معجون گل و مخمل و نوری
 پریواره ی قصه های دوری
 تموم قصه ها بی تو می میرن
که تو حوصله ی سنگ صبوری
 تو رو می طلبم لحظه به لحظه
 تویی تاب و تبم لحظه به لحظه
 چشات شهر منه که شهر قصه س
 برای هر شبم لحظه به لحظه
تو از هزار و یک شبی پریچه
به جز تو زندگی هیچه پریچه
یه دنیا همه هیچه ، وای پریچه
دنیا بی تو هیچه

شاعران » اردلان سرفراز »هزار و یک شب
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هزار و یک شب

 اگر چه جای دل دریای خون در سینه دارم
ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم
اگرچه روبرویی مثل اینه با من
ولی چشام بسم نیست برای سیر دیدن
نه یک دل نه هزار دل
همه دل های عالم
همه دل ها رو می خوام
که عاشق تو باشم
تویی عاشق تر از عشق
تویی شعر مجسم
تو باغ قصه از تو
سحر گل کرده شبنیم
تو چشمات خواب مخمل
شراب ناب شیراز
هزار میخونه آواز
هزار و یک شب راز
می خوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بار
به تعداد نفس هام
برای دیدن تو ، نه یک چشم ،‌ نه صد چشم
همه چشما رو می خوام
تو رو باید مث گل نوازش کرد و بویید
با هر چه چشم تو دنیاس فقط باید تو رو دید
تو رو باید مث ماه رو قله ها نگاه کرد
 با هر چی لب تو دنیاس تو رو باید صدا کرد
می خوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بار
 به نعداد نفس هام
برای دیدن تو، نه یک چشم ،‌ نه صد چشم
همه چشما رو می خوام


شاعران » اردلان سرفراز »اینه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اینه

 رو می کنم به اینه
 رو به خودم داد می زنم
 ببین چه قدر حقیر شده
 اوج بلند بودنم
 رو می کنم به اینه
 من جای اینه می شکنم
 رو به خودم داد می زنم
 این اینه س یا که منم
 من و ما کم شده ایم
 خسته از هم شده ایم
 بنده ی خاک ، خاک ناپاک
 خالی از معنای آدم شده ایم
 رو می کنم به اینه
رو به خودم داد می زنم
ببین چه قدر حقیر شده
اوج بلند بودنم
 دنیا همون بوده و هست
 حقارت از ما و منه
 وگرنه پیش کائنات
 زمین مثل یه ارزنه
زمین بزرگو باز نیست
 دنیای رمز و راز نیست
 به هر طرف رو می کنم
راه رهایی باز نیست
من و ما کم شده ایم
خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک ، خاک ناپاک
 خالی از معنای آدم شده ایم
 دنیا کوچک تر از اونه
که ما تصور می کنیم
 فقط با یک عکس بزرگ
چشمامونو پر می کنیم
به روز ما چی اومده
من و تو خیلی کم شدیم
 پاییز چه قدر سنگینی داشت
که مثل ساقه خم شدیم
 من و ما کم شده ایم
خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک ، خاک ناپاک
خالی از معنای آدم شده ایم
رو می کنم به اینه
رو به خودم داد می زنم
ببین چه قدر حقیر شده
اوج بلند بودنم
رو می کنم به اینه
من جای اینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم
این اینه س یا که منم
رو می کنم به اینه


شاعران » اردلان سرفراز »گرفتار
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گرفتار

 گرفتارم گرفتارم
 به دست من گفتارم
 در این دنیای عاشق کش
 به جرم تن گفتارم
 من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
 به من رندانه خندیدند
 مرا هرگز نفهمیدند
گرفتارم گرفتارم
 به دست من گرفتارم
 در این دنیای عاشق کش
 به جرم تن گرفتارم
 منم از دودمان عاشقان تنها به جا مانده
 دلم در آرزوی کوچ و تن بین شما مانده
 به من آموخت این فریادهای تلخ بی پاسخ
 که هر چه در پی آنم فقط در قصه ها مانده
 من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
 به من رندانه خندیدند
 مرا هرگز نفهمیدند
 گرفتارم گرفتارم
 به دست من گرفتارم
در این دنیای وانفسا
 میان جمعم و تنها
 کنون بگذار که با تنهایی خود همنشین باشم
 رها از قید این آلودگی های زمین باشم
 به جرم عاشقی رویای ام خوانند باکم نیست
 به ذات خود خیانت کرده ام گر غیر ازاین باشم
 من از انسان سخن گفتم
 من از عاشق شدن گفتم
 به من رندانه خندیدند
 مرا هرگز نفهمیدند
گرفتارم گرفتارم
 به دست من گرفتارم
 در این دنیای وانفسا
 میان جمعم و تنها


شاعران » اردلان سرفراز »مهمان یکشبه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مهمان یکشبه

با یاد عزیزانم
 این قوم پریشانم
 با زخم تن و جانم
 می ایم و گریانم
 از خانه ی ویرانم
باحسرت پنهانم
می ایم و می دانم
 من یک شبه مهمانم
گه یوسف تبعیدی
 در حسرت کنعانم
گه هم نفس یعقوب
 آن پیر پریشانم
 تا مرهم پیراهن
 بر زخم دو چشمانم
 در دایره ی حسرت
 می چرخم و می خوانم
 من یک شبه مهمانم
 من یک شبه مهمانم
 ای هر نفست خورشید
 در ظلمت این تبعید
ای مرهم تو امید
بر زخم تن و جانم
 ای دست تو آسایش
ای پاسخ هر خواهش
تو ساحل آرامش
من موج پریشانم
آهنگ سفر کردم
 رو سوی تو آوردم
اما دل من آنجاست
 در جمع عزیزانم
آهنگ سفر کردم
رو سوی تو آوردم
 اما دل من آنجاست
در جمع عزیزانم
بر من تو ببخش ای یار
ای بخشش تو بسیار
شاید دگری دیدار
هرگز نشود تکرار
بر من تو ببخش ای یار
 ای ببخش تو بسیار
 شاید دگری دیدار
 هرگز نشود تکرار
آهنگ سفر کردم
 رو سوی تو آوردم
اما دل من آن جاست
در جمع عزیزانم
آهنگ سفر کردم
 رو سوی تو آوردم
 اما دل من آنجاست
در جمع عزیزانم


شاعران » اردلان سرفراز »نیایش
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نیایش

خدایم ، خدایم
آه ای خدایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
شکنجه گاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
 گلویم مانده از فریاد و فریاد
ندارد کس غم مگر صدا را
به بغض در نفس پیچیده سوگند
 به گل های به خون غلتیده سوگند
به مادر سوگوار جاودانه
که داغ نوجوانان دیده سوگند
خدایا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشی در گذر است
به فکر قتل عام لاله ها باش
که خواب گل به گل کابوس خار است
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنک با گریه هایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان نگردان
عطا کن دست بخشش همتم را
 خجل از روی محتاجان نگردان
الی کیفرم را می پذیرم
که از تو ذات خود را پس بگیرم
کمک تا که با ناحق نسازم
 برای عشق و آزادی بمیرم
 خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم با گریه هایم
 صدایت می زنم بشنو صدایم


شاعران » اردلان سرفراز »آهای مردم دنیا
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آهای مردم دنیا

 آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
 من از عالم و آدم
گله دارم گله دارم
 آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم
گله دارم گله دارم
 شما که حرمت عشقو شکستین
 کمر به کشتن عاطفه بستین
 شما که روی دل قیمت گذاشتین
 که حرمت عشقو نگه نداشتیم
آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
گله دارم ، گله دارم
من از دست خدا هم
گله دارم گله دارم
فریاد من شکایت
به روح بی قراره
روحی که خسته از همه
زخمی روزگاره
گلایه ی من از شما
حکایت خودم نیست
برای من که از شما
سوختم و گم شدم نیست
اگه عشقی نباشه
آدمی نیست
اگه آدم نباشه
زندگی نیست
 نپرس از من چه آمد بر سر عشق
خواب من به جز شرمندگی نیست
آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
من از عالم و آدم
گله دارم گله دارم
آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم
 گله دارم گله دارم


شاعران » اردلان سرفراز »دلسوخته
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دلسوخته

دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
 از جمع پرکنده ی رندان جهانم
 در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به جامم
دل سوخت ،‌ تن سوخت ، ماندم من و نامم
 دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پرکنده ی رندان جهانم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
 اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
 ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
 بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
 من زنده از این جرمم و حاضر به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
 اما چه کنم ، عاشق این کهنه قمارم
 من در به در عشقم و رسوای جهانم
 چون سایه به دنبال سر عشق روانم
 او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
سرگرم قماریم من و او ،‌ بر سر جانم
 باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، این است نمازم
 عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم


شاعران » اردلان سرفراز »شانه هایت
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شانه هایت

سر بر روی شانه های مهربانت می گذارم
عقده ی دل می گشاید گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
دوست دار من
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای تو بودن دوست دارم
 دوست دارم
خالی از خودخواهی من ،‌ برتر از آلایش تن
من تو را و.الاتر از تن ،‌ برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
دوست دارم
عشق صدها چهره دارد ،‌ دست تو ایینه دارش
عشق را در چهره ی ایینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم ما را قصه ها گفتگوهاست
 من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم
 شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
 بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
 چله را در مقدم عشقت شکستن ، دوست دارم
 بغض سرگردان ابرم ، قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
دوست دارم
عمق چشمان تو این دریای شفاف غزل را
بی نیاز از این زبان لال گفتن دوست دارم


شاعران » اردلان سرفراز »بهانه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بهانه

ای قبله ی من ، خاک در خانه ی تو
بی منت می ،‌ مستم ز پیمانه ی تو
ای قبله ی من خاک در خانه ی تو
 در دام تو ام ،‌ بی زحمت دانه ی تو
من خسته و بیمارم درمان منی
 شور شعر و آوازی ، در جان منی
 ای تو هوای هر نفس
 عشق به تو می ورزم و بس
 دل کنده ام از همه کس
پناه من تویی و بس
 تا در دل تو زنده ام
از عالمی دلکنده ام
از خود رها گشتن خوش است
 در تو فنا گشتن خوش است
 ای قبله ی من ، خاک در خانه ی تو
 در دام تو ام ،‌ بی زحمت دانه ی تو
 تویی تویی ،‌ بهانه ام
شاعر هر ترانه ام
شعله ی شوریدگی ام
تویی تویی زبانه ام
تو زخمه ی ساز منی
صدای آواز منی
رمز من و راز منی
نقطه ی آغاز منی
بر جان من آتش بزن
ای عشق من ای عشق من
باید تو باشی آتشم
تا تن در این آتش کشم
من تو شوم در قصه ها
تا من بسوزانم مرا
بی مرگی از تو مردن است
این معنی عشق من است
ای قبله ی من ، خاک در خانه ی تو
در دام تو ام ، بی زحمت دانه ی تو
تویی تویی ، بهانه ام
شاعر هر ترانه ام
شعله ی شوریدگی ام
تویی تویی زبانه ام
تو زخمه ی ساز منی
صدای آواز منی
رمز من و راز منی
نقطه ی آغاز منی
ای تو هوای هر نفس
 عشق به تو می ورزم و بس
 دل کنده ام از همه کس
 پناه من تویی و بس
 تا در دل تو زنده ام
از عالمی دل کنده ام
از خود رها گشتن خوش است
در تو فنا گشتن خوش است
ای قبله ی من ، خاک در خانه ی تو
 در دام تو ام ، بی زحمت دانه ی تو
ای قبله ی من ،‌ خاک در خانه ی تو
در دام تو ام ،‌ بی زحمت دانه ی تو


شاعران » اردلان سرفراز »حادثه
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حادثه

گفتم که چرا دورتر از خواب و سرابی ... خواب و سرابی
گفتی که منم از با تو ولیکن تو نقابی ... اما نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی
 گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش ، مرد سفر باش
 هم منتظر حادثه ، هم فکر خطر باش ، فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
 هر چشمه سرابی ست که بر سینه ی خاک است
 در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری ست که در خواب کمین است
در هر قدمت خار ،‌ هر شاخه سر دار
 در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار
 چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش
مرد سفر باش
 هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش ،‌ فکر خطر باش
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
 گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
 گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
 گفتی چو شدی تشنه ترین ،‌ قلب تو دریاست
 گفتم که در این راه ،‌ کو نقطه ی آغاز
 گفتی که تویی تو ، خود پاسخ این راز


شاعران » اردلان سرفراز »گریز
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گریز

به تو از تو می ویسم
به تو ای همیشه در یاد
ای همیشه از تو زنده
لحظه های رفته بر باد
 وقتی که بن بست غربت
سایه سار قفسم بود
زیر رگبار مصیبت
بی کسی تنها کسم بود
وقتی از آزار پاییز
برگ و باغم گریه می کرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ی روییدن آورد
به تو نامه می نویسم
ای عزیز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پیوست
 ای همیشگی ترین عشق
 در حضور حضرت تو
 ای که می سوزم سراپا
 تا ابد در حسرت تو
به تو نامه می نویسم
نامه ای نوشته بر باد
 که به اسمت چو رسیدم
قلمم به گریه افتاد
 ای تو یارم ، روزگارم ، گفتنی ها با تو دارم
 ای تو یارم ، از گذشته یادگارم
 به تو نامه می نویسم
ای عزیز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پیوست
در گریز ناگزیرم
گریه شد معنای لبخند
 ما گذشتیم و شکستیم
 پشت سر پلهای پیوند
 در عبور از مسلخ تن
 عشق ما از ما فنا بود
باید از هم می گذشتیم
 برتر از ما عشق ما بود
 ای تو یارم ، روزگارم ، گفتنی ها با تو دارم
ای تو یارم ، از گذشته یادگارم


شاعران » اردلان سرفراز »نازنین
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نازنین

ای نازنین ، ای نازنین
 در اینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها
 در اینه افتاده چین
 از تندباد حادثه
 گفتی که جان در برده ایم
 اما چه جان در بردنی
 دیریست که در خود مرده ایم
ای نازنین ، ای نازنین
 در اینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها
در اینه افتاده چین
این جا به جز درد و دروغ
 هم خانه ای با ما نبود
در غربت من مثل من
هر گز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد
کالای بازار کساد
 سوداگران در شکل دوست
 بر نارفیقان شرم باد
 هجرت سرابی بود و بس
 خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود
اینجا مرا تنها گذاشت
 اینجا مرا تنها گذاشت
 ای نازنین ، ای نازنین
 من با تو گریه کرده ام
 در سوگ همراهان خویش
 آنان که عاشق مانده اند
 در خانه بر پیمان خویش
ای مثل من در خوداسیر
 لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما
این قصه می ماند به جا
هجرت سرابی بود و بس
 خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود
 اینجا مرا تنها گذاشت
 اینجا مرا تنها گذاشت
 ای مثل من در خود اسیر
 لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما
این قصه می ماند به جا
 ای نازنین ،‌ ای نازنین


شاعران » اردلان سرفراز »آرزو
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آرزو

خیلی وقته از چشام ، بی تو بارون می باره
دل نا امید من، تو رو آرزو داره
 دل ناامید من ،‌ تو رو آرزو داره
 ای همیشگی ترین ، آه ای دورترین
سوختن کار من است ، نگرانم منشین
راست می گفتی تو ، دیگر کنون دیر است
دوستی و دوری ، آخرین تقدیر است
راست می گفتی تو ، باید از عشق برید
از چنین پایانی به سر آغاز رسید
شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم
چه بودی و چه بودم ، چه هستی و هستم
 تو رها از من باش ،‌ ای برایم همه کس
 زیر آوار قفس ، مانده ام من ز نفس
تو و خورشید بلند ، من و شب های قفس
 بعد از این با خود باش ، یاد تو ما را بس
 شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم
چه بودی و چه بودم ، چه هستی و هستم


شاعران » اردلان سرفراز »نیرنگ
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نیرنگ

به من اونکه بدی آموخت تو بودی
 تو بودی ،‌ تو بودی
منو آتیش زد و خود سوخت تو بودی
 تو بودی ،‌ تو بودی
اون که با تیر به زهر آلوده ی عشق
 دل و دیده به هم دوخت تو بودی
اون که با شعبده بازی به نیرنگ
لب فریاد منو دوخت تو بودی
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی تو بودی
منو آتیش زده و خود سوخت تو بودی
آخر این قصه ی ما از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ریا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
از ما بود ،‌ با ما بود
تو منو به بازی تلخی کشوندی
که ندونسته به انتها رسوندی
من به خواب تو ، تو جادو شده ی خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندی
اون که دل به قصه ها باخت تو بودی
تو بودی ، تو بودی
خنمونو روی آب ساخت تو بودی
 تو بودی ،‌ تو بودی
آخر این قصه ی ما ، از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ، رویا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
 تو بودی ،‌ تو بودی


شاعران » اردلان سرفراز »زندگی
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زندگی

دل بریدم از تمام زندگی
 در تو گم گشتم به نام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
 موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
 به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
نوشدارویم بمال ، تلخی نکن
تا ننوشم زهر جام زندگی
معنی هر دل بریدن مرگ بود
تو نبودی التیام زندگی
 با تولد رنج ما آغاز شد
رنج افتادن به دام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
 کند شد شمشیر جانم کهنه شد
بس که ماندم در نیام زندگی


شاعران » اردلان سرفراز »راز همیشگی شدن
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

راز همیشگی شدن

حس همیشه داشتنت
نه عشق و دلبستگیه
نه قصه ی گسستنه
نه حرف پیوستگیه
عادت و عشق وعاطفه
هر چه لغت تو عالمه
 برای حس من و تو
یک اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
 اگر به دادم نرسی
 یه روز میای که دیر شده
نمونده از من نفسی
 خواستن تو برای من
فراتر از روح و تنه
راز همیشگی شدن
همیشه از تو گفتنه
اگر تو مهلتم بدی
مهلت مرگو نمی خوام
با تو به قصه می رسم
همراه لحظه ها می آم
عادت و عشق و عاطفه
هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو
یک اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
اگر به دادم نرسی
 یه روز می ای که دیر شده
نمونده از من نفسی
همیشه عاجزه کلام
از گفتن معنی ناب
هیچ عاشقی عاشقی رئ
یاد نگرفته از کتاب
عادت و عشق و عاطفه


شاعران » اردلان سرفراز »ولایت
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ولایت

 ای همه شعر و حکایت
ای بزرگ ای بی نهایت
ای همه دار و ندارم
اعتبارم ای ولایت
گریه هام تو ،‌ خنده هام تو
گفتنم تو ، خواستنم تو
وقت زادن ، پیرهنم تو
وقت مردن ، کفنم تو
پیش تو دریا حقیره
حتی این دنیا حقیره
کی می تونه از تو باشه
اما دور از تو بمیره
من عاشق کی می تونم
لایق خاک تو باشم
 من که می میرم اگه که
 یه روزی از تو جدا شم
لایق عشق تو یک روز
 تو کمون گذاشت جونش
 اما باز پیش تو کم بود
 عشق آرش با کمونش
 ای همشه شعر و حکایت
ای بزرگ ای بی نهایت
ای همه دار و ندارم
 اعتبارم ای ولایت
گریه هام تو ، خنده هام تو
 گفتنم تو،‌ خواستنم تو
وقت زادن ، پیرهنم تو
وقت مردن ، کفنم تو
اگه تو بخواهی از من
جرات و نفس می گیرم
از صدام یه تیر می سازم
یه کمون به دست می گیرم
حتی با دست بریده
از صدام یه تیر می سازم
اگه تو بخواهی از من
حتی جونمو می بازم


شاعران » اردلان سرفراز »گره کور
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گره کور

 کلافه سرنوشت من
سردر گم همیشه
طلسم کور این گره
یه لحظه وا نمیشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بیراهه میره
با گره ای که کوره
دیروز مسیر قصآهام
یه جاده بود به خورشید
امروز به بیراهه شده
به شوره زار تردید
از بود و نبودم
دل کندم و بریدم
تا نیمه جون و خسته
به این گره رسیدم
به من کمک کن ای عشق
این گره رو وا کنم
به قیمت صقوطم
راهمو پیدا کنم
کلافه سرنوشت من
سر در گم همیشه
طلسم کور این گره
یه لحظه وا نمیشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بیراهه میره
با گره ای که کوره
نه پشت سر راهی دارم
نه راهی پیش رومه
این جا نه آغازه بران
نه راه من تمومه
ببین که جون ندادم
همیشه در تلاشم
نذار تو این بیراهه
هستی مو من ببازم
به من کمک کن ای عشق
این گره رو وا کنم
به قیمت سقوطم
راهمو پیدا کنم


شاعران » اردلان سرفراز »حیرت
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حیرت

تو حیبرانی در این هنگامه
 من هم از تو حیران تر
تو در آغاز آبادی
 منم هر لحظه ویران تر
 در این بن بست ظلمانی
 رهایی را چه می دانی
 فرار از خود به سوی هم
 و یا از هم گریزان تر
 اگر از راه برگردیم
سراپا حسرت و دردیم
 اگر از راه برگردیم
 سراپا حسرت و دردیم
گذشتن مرگ
 ماندن درد
کدامین است آسان تر
کدامین پیک را گویم
که من هم از تو می جویم
کدامین پیک را گویم
که من هم ازتو می جویم
 نشانت را و ماندم بی خبر
هر آن پریشانم
در این تنهایی ممتد
فقط دست تو بر در زد
 ندیدم از تو ای دیر آمده
ناخوانده مهمانتر
 در این تنهایی مطلق
فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیر آمده
ناخوانده مهمان تر


شاعران » اردلان سرفراز »تقدیر
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 تقدیر

 آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
 پل بین دو مرگه
 مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد
 آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم
 حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود
وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار
به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه
نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم
 از گریه اینه ساختیم
 آدم خیلی حقیره
 بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه
 برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم
غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز
 عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی
امروز و با من سر کن
تولد هر قصه
یک جاده ی کوتاهه
 اول و آخر مرگه
 بودن میون راهه
 اگر چه عاجزانه
 تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم
 شاید یک روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره
 بازیچه ی تقدیره
 گل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره


شاعران » اردلان سرفراز »خاک خسته
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاک خسته

ای زمین خشک و تشنه
ای که در تو ریشه دارم
ای همه دار و ندارم
از غم تو سوگوارم
نخل تنها و صبورم
با تو اما ماندگارم
انتظار و تشنگی را
با نفس هام می شمارم
یه روز اینجا باغی بود
شب اگه بود چراغی بود
 اما همین که شب شکست
جاش یه شب تازه نشست
عطش که بود صبری که بود
هیچ که نبود ، ابری که بود
باد غریبی که وزید
سینه ی ابرا رو درید
باد که اومد بری نموند
یاس که اومد ، صبری نموند
هر چه درخت بود توی باغ
با دل خون ، لب های داغ
از خونه شون دل بریدن
از آب و از گل بریدن
حالا اینجا منم و من
با تو ای خاک ، خاک خسته
با تو هستم که وجودم
ذره ذره به تو بسته
مثل ماهی که وجودش
بسته به هوای دریا
واسه من دریا تو هستی
خشکیه تمام دنیا
من با تو هستم تا ابد
سر می کنم با خوب و بد
ثروت من این زمینه
هر چی که دارم همینه
پاییز باغمو دیدم
از غم ،‌ نه سرما تکیدم
 من عاشق این زیمنم
موندم بهار و ببینم
 من زندگی رو اینجا شناختم
هر چی که داشتم همینجا ساختم
 همینجا باختم
حتی تو این روزای سخت
آغاز باغ یعنی درخت
اگه موندن خیلی سخته
هر چی که باشه یه شروعه
یک قدم رو به شکفتن
 یه پنجره رو به طلوعه


شاعران » اردلان سرفراز »دشمن
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دشمن

من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر
این منم اینکه گشوده ست به من ، تیغه ی خنجر
 دشمنم نیست منم ، اینکه تبر می زند از خشم
 تا که از ریشه بیفتم ، به یکی ضربه ی دیگر
 این همان لحظه ی تلخ است که به صحرا بزند عقل
 عشق چون جغد کشد پر روی ویرانه ی باور
ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق
هیچ راه سفری را نرساندیم به آخر
هر مصیبت که شد آغاز تو مرا بردی از آن راه
 تو به هر در زدی انگشت و گذشتم من از آن در
 آه ای دشمن من ، خسته از این جنگ و گریزم
سوختم ، آب شدم ، از من ویران شده بگذر


شاعران » اردلان سرفراز »سرزمین من - روزهای روشن
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سرزمین من - روزهای روشن

روزای (خانه ی) روشن ،‌ خداحافظ
سرزمین من ،‌ خداحافظ
روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت ، یا از این جا رفت
انگار که اینجا هیچی زندیه نیست
گریه فراوون ،‌ وقت خنده نیست
گونه ها خیسه ،‌ دل ها پاییزه
بارون قحطی از ابر می ریزه
همه عزادارا سر به گریبون
 مردا سر دار زنا تو زندون
 انگار که شبه ،‌ هر روز هفته
از هر خونه ای عزیزی رفته
 همه با هم قهر ، همه از هم دور
 روزا مثل شب ،‌ شب ها سوت و کور
 نه تو آسمون ، نه رو زمینیم
 انگار که خوابیم ، کابوس می بینیم
 از زمین دوریم ، از زمان جدا
 حتی نمی اییم به یاد خدا
روزای روشن ، خداحافظ
سرزمین من ، خداحافظ
نوبت میگیریم ، گیج و بی هدف
 واسه مردنم ، باید رفت تو صف
روزها و شب ها این جور می گذرن
 هر جا که می خوان ما رو می برن
 آخه تا به کی آروم بشینیم
 حسرت بکشیم ، گریه ببینیم
ای زن تنها ، مرد آواره
 وطن دل تو است ، شد صد پاره
پاشو ، کاری کن ، فکر چاره باش
 فکر این دل پاره پاره باش


شاعران » اردلان سرفراز »آوار
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آوار

باز شب بر آسمان آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد
آنکه اول نوشدارو می نمود
بر لب ما ،‌ زهر نیش مار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
تا که یاری یار شد بیزار شد
یاوری ها بار منت شد بدوش
دست ها آغوش نه افسار شد
عاقبت با حیله ی سوداگران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام ، دریا کجاست
مردم از بس زندگی تکرار شد


شاعران » اردلان سرفراز »هم صدا
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هم صدا

اگه هم صدا بودی اگه هم صدام بودی
هیچ کی حریفم نمی شد
 کوه اگه رو شونه هام بود کمرم خم نمی شد
تو اگه خواسته بودی ،‌ آخ تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی
موندنی ترین بودم ، عمر صدام کم نمی شد
اگه هم صدا بودی ، اگه هم صدام بودی
هیچ کی حریفم نمی شد
کوه اگه رو شونه هام بود ، کمرم خم نمی شد
اگه زخمی می شدم به دست تو مرهم بود
زخم قیمتی من محتاج مرهم نمی شد
اگه بارون عزیز با تو بودن می گرفت
گل سرخ قصه مون تشنه ، شبنم نمی شد
تو اگه خواسته بودی


شاعران » اردلان سرفراز »معراج
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

معراج

 در کوچه ای که جز تو
 آواز عابری نیست
 در دفتری که جز تو
 شعری و شاعری نیست
 در کوچه باد هرزه است
شعری اگر نوشته
 شبگرد مثل خفاش
 من ، کور و لال بودم
 میلاد را ندیده
 رو به زوال بودم
 از تو دوباره خورشید
 در ذهن من درخشید
 در تنی به جای خونم
شعر و ترانه جوشید
 شاعر تو بودی ای دوست
گقتی و من نوشتم
دست تو رهبرم بود
نه خط سرنوشتم
میلادم از تو بوده
پیش از تو من نبودم
در من نگفته گم شد
شعری اگر سرودم
یک لحظه سال ها شد
تا عشق را شناختم
گفتی که دردکش باش
گفتی بساز ، ساختم
 گفتی که در جوانی
باید که پیر باشی
در عین بنده بودن
بر خود امیر باشی
کنون که خود فراموش
سر تا به پا تو هستم
آزادم از تعلق
بی باده مست مستم
ایا گشوده ای در
بر این همیشه محتاج ؟
ایا رسیده وقت پرواز من به معراج ؟


شاعران » اردلان سرفراز »بیا بنویسیم
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بیا بنویسیم

 بیا بنویسیم روی خاک رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرا
 بیا بنویسیم روی برگ ، روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا
بیا بنویسیم که خدا ،‌ قلب اینه س
 مث شور فریاد نفس ، تو حصار سینه س
 با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست
 اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست
 با صدام میام همه جا تو رو می نویسم
روی اینه ی گریه هام ، گونه های خیسم
 ای که معنی اسم تو آسمون پاکه
 ریشه ی صدای نبض عشق زیر پوست خاکه
 بیا بنویسیم روی خاک ، رو درخت ،‌ رو پر پرنده ، رو ابرا
 بیا بنویسیم روی برگ ، روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا
توی خواب خاک ، ریشه ها ،‌ موسم شکفتن
 هم صدای من ، می خونن ،‌ وقت از تو گفتن
چشم بستمو ،‌ تو بیا به سپیده وا کن
 با ترانه ی نفسات باغچه رو صدا کن
 با صدام میام همه جا تو رو می نویسم
روی اینه ی گریه هام ، گونه های خیسم
ای که معنی اسم تو آسمون پاکه
ریشه ی صدا نبض عشق ، زیر پوست خاکه
 بیا بنویسیم روی خاک ،‌ رو درخت ، رو پر پرنده ،‌ رو ابرا
 بیا بنویسیم روی برگ ، روی ؛آب ، توی دفتر موج ، رو دریا
 با ترانه ی نفسات ،‌ من ترانه می گم
اسم تو مث یه غزل عاشقانه می گم
 بیا که دیگه وقتشه وقت برگشتنه
 بوی پیرهنت که بیاد ، لحظه ی دیدنه
 با صدام میام همه جا ،‌ تو رو می نویسم
 روی اینه ی گریه هام ، گونه های خیسم
 ای که معنی اسم تو آسمون پاکه
 ریشه ی صدا نبض عشق ،‌ زیر پوست خاکه
 بیا بنویسیم روی خاک ، رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرا
 بیا بنویسیم روی برگ ،‌ روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا


شاعران » اردلان سرفراز »مرهم
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مرهم

زخمی تر از همیشه
از درد دل سپردن
سر خورده بودم از عشق
در انتظار مردن
با قامتی شکسته
از کوله بار غربت
در جستجوی مرهم
راهی شدم زیارت
رفتم برای گریه
رفتم برای فریاد
مرهم مراد من بود
کعبه تو رو به من داد
ای از خدا رسیده
ای که تمام عشقی
در جسم خالی من
روح کلام عشقی
 ای که همه شفایی
در عین بی ریایی
پیش تو مثل کاهم
تو مثل کهربایی
 هر ذره از دلم را
با حوصله زدی بند
این چینی شکسته
از تو گرفته پیوند
ای تکیه گاه گریه
ای هم صدای فریاد
ای اسم تازه ی من
کعبه تو رو به من داد
 من زورقی شکسته م
اما هنوز طلایی
توفان حریف من نیست
وقتی تو ناخدایی
والاتر از شفایی
از هر چه بد رهایی
 ای شکل تازه ی عشق
تو هدیه ی خدایی
با تو نفس کشیدن
یعنی غزل شنیدن
رفتن به اوج قصه
بی بال و پر پریدن
ای اسم تازه ی من
کعبه تو رو به من داد
ای تکیه گاه گریه
ای هم صدای فریاد
ای اسم تازه ی من
کعبه تو رو به من داد


شاعران » اردلان سرفراز »پرسش
چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 1:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پرسش

و بزرگترین سوالی
 که تا امروز بی جوابه
نه تو بیداری نه تو خوابی
نه تو قصه و کتابه
برای دونستن تو
همه ی دنیا رو گشتم
از میون آتش و باد
خشکی و دریا گذشتم
آسمون شولای خواب
فرش من خاک زمین بود
مرهم زخم های پاهام
هفتا کفش آهنین بود
تو رو پرسیدم و خواستم
از همه عالم و آدم
بی جواب اومدم اما
حالا از خودت می پرسم
تو رو باید از کدوم شهر
از کدوم ستاره پرسید
از کدوم فال و کدوم شعر
پرسید و دوباره پرسید
تو رو باید از کدوم گل
از کدوم گل خونه بویید
تو رو باید با کدوم اسب
از کدوم قبیله دزدید
غایب همیشه حاضر
تو رو باید از چی پرسید
از ته دره ی ظلمت
یا نوک قله ی خورشید
اون ور این جا و اون جا
اون ور امروز و فردا
عمق روح آبی آب
ته ذهن سبز صحرا
مث زندگی مث عشق
تو همیشه جاری هستی
تو صراحت طلوعو
نفس هر بیداری هستی
مث خورشید مث دریا
روشنی و با صراحت
تو صمیمیت آبی
واسه شستن جراحت
غایب همیشه حاضر
تو رو باید از چی پرسید
از ته دره ی ظلمت
یا نوک قله ی خورشید
تو رو از صدای قلبم
لحظه به لحظه شنیدم
تو رو حس کردم تو نبضم
من تو رو نفس کشیدم
مث حس کردن گرما
یا حضور یه صدایی
به تو اما نرسیدم
ندونستم تو کجایی
تو رو باید از کی پرسید
تو رو باید با چی سنجید
تو رو حس می کنم اما
کاشکی چشمام تو رو می دید
غایب همیشه حاضر
تو رو باید از چی پرسید
از ته دره ی ظلمت
یا نوک قله ی خورشید