سمیه میگوید، من عاشق خاله اقدسم! با اینکه وضع مالی خوبی ندارند اما عقلش کار میکند ، عید که میشود دو نفر را میآورد خانه و خودش هم مینشیند فرمان میدهد که اینجا را بساب، آنجا را بروب! برعکس مادر من که هر سال، هنوز اسفند هم از راه نرسیده شروع میکند به انجام هر کاری و هنوز شب نشده، هی آه و ناله میکند و دستش را میمالد، کمرش را میفشارد، گردنش را ماساژ میدهد و از خستگی نای حرف زدن را هم از دست میدهد..