هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

خطرات شيريني برای آدم های خسته
سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حتما مي‌دانيد كه قند و شيريني زياد براي شما بد است. حتما بارها هشدارهاي متخصصان تغذيه و دندانپزشكان را در مورد بدي‌هاي قند و شكر و شيريني خوانده‌ايد يا شنيده‌ايد اما باورتان مي‌شود مردم جهان هر سال بيشتر از سال قبل قند و شيريني مصرف مي‌كنند؟



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
:: برچسب‌ها: شيريني, قند, بدي‌هاي قند, شكر
دروغ هایی که شما را ضایع تر می کند
سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 15:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
دروغ هایی که آدم های ناکارآمد می گویند!


بسیاری از افراد در سرتاسر جهان هستند که همین الان مشغول انجام کارهای مفیدند. اگر بخواهید شما هم می توانید یکی از آنها باشید. اولین قدم این است که این دروغ ها را به خودتان نگویید.


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت
:: برچسب‌ها: دروغ, توانایی, کار, محیط کاری
راهنمای موزه گردی در تهران (2)
سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 14:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
راهنمای موزه گردی در تهران (2)


هنگام بازدید از مجموعه فرهنگی تاریخی سعدآباد می توان عمارت های زیر را به صورت یکجا دید و از معماری و سنت و فرهنگ زمان های پیش از انقلاب را به خوبی لمس و درک کرد. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: ایرانگردی
:: برچسب‌ها: موزه, موزه های تهران, صنایع دستی, گردشگری
روسری های بهاری جیغ جیغو!
سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 12:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


برای عوض‌شدن ظاهر‌تان لازم نیست هر روز یک دست یا یک رنگ لباس بپوشید. ما برای‌تان یک پیشنهاد ویژه ‌داریم تا هر روز متفاوت‌تر از روز قبل باشید! برای متنوع پوشیدن لازم نیست هر روز سراغ یک مدل کیف، یک جور کفش یا یک رنگ لباس بروید. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: مد و لباس
:: برچسب‌ها: روسری, روسری بهاری, رنگ روسری, رنگ روشن
فال هفته
سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 10:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
متولدین فروردین: این روزها در مقایسه با گذشته، خیلی احساس بی‌حوصلگی و خستگی می‌کنید، اما بزودی به یک مهمانی دعوت خواهید شد که حضور در آن جمع می‌تواند تا حد قابل ملاحظه‌ای، حس و حال‌تان را تغییر دهد. پس سعی کنید بهانه نیاورید و در این مهمانی حاضر شوید.

متولدین اردیبهشت: در آینده‌ای نه‌چندان دور، تغییری کلی در زندگی شما ایجاد می‌شود که باید از امروز خودتان را برای آن آماده کنید. فراموش نکنید تا حد امکان باید مراقب خطاهای احتمالی و موانعی که سر راهتان ایجاد می‌شود، باشید تا هیچ چیز شما را از ادامه مسیر باز ندارد.

متولدین خرداد: به موفقیت نزدیک شده‌اید و روز به روز هم نزدیک‌تر می‌شوید. پس اجازه ندهید غرور و تکبر، شما را از جایگاهی که دارید، دور کند. قدر این موقعیت را بدانید و سعی کنید در این مسیر بهتر برخورد کنید.

متولدین تیر: شما بیشتر وقت خود را صرف اموری می‌کنید که تاثیری در زندگی‌تان ندارد. شاید دلیل اصلی این کار، نگرانی بیش از حدتان درباره مسائل روزمره زندگی است، اما فراموش نکنید این وسواس فکری می‌تواند بتدریج روال زندگی را از دست شما خارج سازد. پس بهتر است تا دیر نشده به فکر باشید و تصمیمی درست بگیرید.

متولدین مرداد: همیشه عادت کرده‌اید قبل از انجام هر کاری ـ چه کوچک باشد و چه بزرگ ـ فکر کنید توانایی ندارید و نمی‌توانید آن را به بهترین شکل ممکن انجام دهید. این خصوصیت اخلاقی شما موجب شده است پیشرفت نکنید و نسبت به دیگران نتوانید به موقعیت‌های بهتر دست یابید.

متولدین شهریور: همیشه به یاد داشته باشید این ما هستیم که زندگی خود را می‌سازیم. پس اگر در زندگی‌تان مشکلی دارید، دنبال مقصر نباشید و فراموش نکنید تا زمانی که خود شما مسئولیت مشکلاتتان را به عهده نمی‌گیرید، نمی‌توانید آنها را حل کنید.

متولدین مهر: روزهای پرکاری پیش روی شماست. تک تک دقایق و ساعت‌ها را باید کار کنید تا نتیجه دلخواه حاصل شود، بنابراین بهتر است به جای ناراحتی و از زیر کار در رفتن، بیشتر تلاش کنید تا این روزها هم به بهترین شکل سپری شود.

متولدین آبان: روزهای سختی را می‌گذرانید. به خاطر داشته باشید همیشه همه زندگی آن گونه که ما دوست داریم پیش نخواهد رفت. سعی کنید همیشه نیمه پر لیوان را نگاه کنید. حتما در زندگی شما حتی در این روزهای سخت هم نکات مثبتی پیدا می‌شود که از آنها غافل بوده‌‌اید.

متولدین آذر: متولدین این ماه افراد بسیار مهربانی هستند، اما از ابراز احساسات خود در مقابل دیگران بسیار نگران می‌شوند. شاید بد نباشد برای یک بار، این موضوع را امتحان کنید. بنابراین این هفته را اختصاص بدهید به دوستان و اقوام و سعی کنید تا جایی که می‌توانید به آنها محبت کنید.

متولدین دی: روزهای پرمشغله‌ای را سپری می‌کنید، اما اگر در این روزها دقت لازم را داشته باشید، می‌توانید به نتیجه دلخواه برسید. سعی کنید کارها را در زمان خود انجام دهید و مدام برنامه‌های خود را به عقب نیندازید.

متولدین بهمن: شما گرفتار شک و تردید شده‌اید که بهتر است هرچه زودتر آن را بر طرف کنید. چرا که اگر این وضع ادامه پیدا کند، قطعا نتیجه رضایت بخشی نخواهد داشت. پس زمان را از دست ندهید و از همین امروز به دنبال راه‌حلی باشید تا این وضع خاتمه یابد.

متولدین اسفند: بتازگی تصمیم مهمی برای زندگی خود گرفته‌اید. بهتر است قبل از آن که تصمیم‌تان را مطرح کنید، آن را چند بار دیگر مرور کرده و جوانب مثبت و منفی‌اش را بسنجید. در ضمن، یادتان باشد اعضای خانواده‌تان را هم باید در این تصمیم در نظر بگیرید.



:: موضوعات مرتبط: فال هفته
شوهر بداخلاق را از اول تربیت کنید
سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 10:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
این شما و این سندرم شوهر بداخلاق!


با كمك 7 روش جادويي مي‌توانيد خود و همسرتان را به مرور اما براي هميشه از شر سندرم بداخلاقي راحت كنيد. تنها مراقب باشيد كه اين مطلب را محفوظ نزد خودتان نگه داريد، چرا كه مطالعه راهكارها و پيشنهادهاي آن ممكن است سندرم بداخلاقي همسرتان را فعال كند. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زناشویی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: همسر, شوهر, بداخلاق
دانلود کتاب خانواده و ازدواج
سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
http://s4.picofile.com/file/7765109565/13102230149.jpg

نام کتاب : کتاب خانواده و ازدواج

تعداد صفحه :  57

قالب کتاب : PDF

حجم فایل :  ۲۶۸  کیلوبایت

توضیحات :

یکی از نهادهای مهم اجتماعی که اهمیت و نقش های مختلف آن مورد توجه علمای مذهبی، صاحب نظران تعلیم و تربیت، جامعه شناسان و روان شناسان قرار گرفته، خانواده است. صاحب نظران علوم اجتماعی برای خانواده تعاریف فراوانی ارائه کرده اند؛ از جمله: «خانواده، سازمان اجتماعی معدود و نهاد سازنده ای است که از طریق ازدواج که یک قرارداد اجتماعی است، تشکیل می شود.» «ازدواج و تشکیل خانواده، خدمتی است برای پدید آمدن یک کانون آسایش و خوش بختی و نشاط طبیعی، ارضای غریزه جنسی، لذت بردن از زندگی، بهره مندی از محبت و تعاون و مددکاری و سرانجام امتزاج دو روح در افق محبت و هم آهنگی و اتصال دو دریا از نیرو و قدرت، برای رسیدن به هدفی متعالی.»


http://omidl.persiangig.com/download.gif دانلود - Direct Download Link



:: موضوعات مرتبط: کتابهای مرتبط
:: برچسب‌ها: آسایش و خوشبختی, ازدواج از دید قرآن, ازدواج در اسلام, روابط خانوادگی
10 دلیل زنانه برای دوست داشتن
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


دوستان ما همان خانواده ای هستند که خودمان انتخاب می کنیم. بعضی از آنها شوخ طبع هستند و بعضی ها جدی. در اینجا دلایلی را بازگو می کنیم که چرا ما به یک دوست نیاز داریم. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، زنان
:: برچسب‌ها: دوستان صمیمی, دوست, خانواده, زنان
چطور با وجود بچه‌ها در خانه با همسرتان رابطه‌جنسی داشته باشید
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 22:42 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زندگی جنسی شما و همسرتان وقتی بچه‌دار می‌شوید دیگر به آن سادگی قبل نخواهد بود.

برای آندسته از والدینی که به تازگی صاحب فرزند شده‌اند و هنوز با مشکلاتی مثل کمبود خواب دست و پنجه نرم می‌کنند، شاید بزرگترین قاتل شور و اشتیاق شما این فکر است که تصور کنید با وجود بچه‌ها در خانه دیگر نمی‌توانید به همسرتان نزدیک شوید چون ممکن است آنها شما را ببینند یا صدایتان را بشنوند که باعث وحشت آنها و خجالت شما بشود..
متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زناشویی
:: برچسب‌ها: چطور با وجود بچه‌ها در خانه با همسرتان رابطه‌جنسی, رابطه‌جنسی
۱۰ نکته برای عبور از فراز و نشیب‌های زندگی
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 21:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مطمئناً زندگی همه فرازهای فوق‌العاده عالی و نشیب‌هایی ناراحت‌کننده دارد اما اینکه چطور با آنها برخورد کنید از اهمیت بسیاری برخوردار است. قصد داریم بهترین راه‌های کنار آمدن با زمان‌های خوب و بد زندگی را به شما معرفی کنیم. .



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: ۱۰ نکته برای عبور از فراز و نشیب‌های زندگی, عبور از فراز و نشیب‌های زندگی, فراز و نشیب‌های زندگی, زندگی
تکنیک‌های تبلیغات (پروپاگاندا)
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ادعا روشی است که بطور متداول در تبلیغات مدرن از آن استفاده می‌شود. ادعا، عبارتی هیجان‌انگیز و پرانرژی است که به شکل یک واقعیت ارائه می‌شود اما لزوماً صحیح نیست. آنها معمولاً اشاره بر این دارند که این عبارت نیاز به هیچ توضیح اضافه ندارد و بدون سوال باید پذیرفته شود. نمونه‌های تکنیک ادعا که تاحدی در تبلیغات دوران جنگ بسیار کمیاب بوده است، در تبلیغات مدرن یافت می‌شود. هر زمان که تبلیغات‌چی بدون ارائه هیچ سند و مدرکی بیان می‌کند که محصول آنها بهترین در بازار است، از تکنیک ادعا استفاده کرده است..



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت
:: برچسب‌ها: تکنیک‌های تبلیغات, پروپاگاندا, تبلیغات
اس ام اس خنده دار خرداد ماه ۹۲
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 17:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
http://s1.picofile.com/file/7631624408/smsD.jpg

میگن آرامش یعنی هروقت قهر کنی ، مطمئن باشی کسی جاتو نمی گیره

ما که تا یه عشوه اومدیم طرف عروسی کرد رفت !

.

.

.

میدونستین بزرگترین ریسکی که یه پدر مادر میتونن موقع تولد دخترشون بکنن

اینه که اسمشو بذارن زیبا !

.

.

.

ﯾﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﺎﺳﻪﯼ ﺻﺒﺮ

ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻣﻦ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﮐﺎﺳﻪ ﺑﺎﺷﻪ

ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻟﮕﻦ ﻗﺮﻣﺰا هستش !

.

.

.

خمیازه پیامی از بدن هست که اعلام میکنه ۱۰ درصد از باتری باقی مونده !

.

.


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پيامك
:: برچسب‌ها: اس ام اس جوک اس ام اس جوک 92 اس ام اس جوک خنده دار
زنان باردار در بهار چه لباسی بپوشند؟
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


هر فصلی پوشاک مناسب خود را می‌طلبد، در بهار به‌ویژه تا اواسط اردیبهشت‌ دمای هوا متغیر است. گاهی گرم، گاهی خنک و حتی گاهی سرد ... بنابراین زنان باردار باید لباس‌های مناسب هوای متنوع بهار را در دسترس داشته باشند. در مطالب پيش‌رو برای شما مادران باردار پیشنهادهایی داریم که می‌تواند راهنمای خوبی برای انتخاب لباس این فصل باشد. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: مد و لباس، زنان، كودك
:: برچسب‌ها: مادران باردار, خانم های باردار, زنان باردار, راهنمای انتخاب لباس
اس ام اس های ولادت امام محمد تقی علیه السلام
دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:32 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
http://s4.picofile.com/file/7770291826/SMS_Emam_Javad.jpg

شب میلاد جواد است، ندا زد جبریل
کز پى شام مبارک سحرى پیدا شد
مى رسد نکهت ریحان بهشتى به مشام
که ز «ریحانه» رضا را پسرى پیدا شد

اس ام اس تبریک ولادت امام جواد (ع)

ای تو فرزند رضا، ای چشمۀ جوشان، سلام
رونق از فیض تو دارد عالم امکان، سلام

اس ام اس تبریک ولادت امام جواد (ع)

از پای به سر چون به مرادیم همه / از آمدن جواد شادیم همه
هر کس نگری دست به دامان کسی است / ما دست به دامان جوادیم همه
ولادت حضرت امام محمدتقی، جواد الائمه (ع) مبارک باد

اس ام اس تبریک ولادت امام جواد (ع)

جز کوی تقی پناه دیگر نبود / نومید کسی ز فیض این در نبود
فرمود رضا که در جهان اسلام / مولود از این با برکت تر نبود
ولادت امام محمدتقی (ع) مبارک باد


متن کامل در ادامه مطلب..



:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پيامك
:: برچسب‌ها: اس ام اس تبریک ولادت امام جواد اس ام اس های میلاد , علیه اسلام, ولادت امام محمد تقی, ع
ایده هایی از برترین دکوراتورهای دنیا
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


شیمن در فرهنگ ایرانی جایگاه خاصی دارد و می‌گویند این ماجرا ریشه در فرهنگ مهمان‌نوازی ایرانی دارد. ایرانی‌ها از روزهای دور، بهترین اتاق خانه‌شان را اتاق مهمان می‌نامیدند و بهترین وسایل‌شان را در آن می‌گذاشتند تا مهمانان‌شان احساس آرامش کنند. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: دکوراسیون
:: برچسب‌ها: دکور, دکوراتور, دکوراسیون, اتاق نشیمن
دانلود کتاب بیماریهای مقاربتی به زبان ساده
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 21:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
http://s4.picofile.com/file/7765092040/1396222302.jpg

نام کتاب : کتاب بیماریهای مقاربتی به زبان ساده

تعداد صفحه :  51

قالب کتاب : PDF

حجم فایل :  ۶۰۳  کیلوبایت

توضیحات :

علی‌رغم شیوع بیماری‌های مقاربتی، مطالعات نشان می‌دهد که بسیاری از مردم از خطرات ابتلا به عفونت‌های مقاربتی که بعضاً بسیار خطرناک و در بعضی موارد مرگبار است، آگاه نیستند. برخی بیماری‌های مقاربتی نظیر سوزاک و کلامیدیا ممکن است فاقد علائم باشند. اما متاسفانه  افراد از خطرات عفونت‌های مقاربتی که به همسر و در برخی موارد به جنین قابل انتقال است، آگاهی ندارند. اگر این عفونت‌ها درمان نشوند، باعث درد‌های بسیار شدید یا عقیمی و ناباروری زنان می‌شوند. برخی از بیمای‌های مقاربتی تنها با یک دوره داروی آنتی‌بیوتیک قابل درمان است، اما بسیاری از بیماری‌های مقاربتی نظیر ایدز هم‌اکنون قابل درمان نیست.


http://omidl.persiangig.com/download.gif دانلود - Direct Download Link



:: موضوعات مرتبط: کتابهای مرتبط
:: برچسب‌ها: التهاب های تناسلی, بارداری و سیفیلیس, بیماری های تناسلی, بیماری های جنسی
خوب و خوش زندگی کردن هم ممکن است؟
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 15:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


زندگی خوب چگونه است؟ یک انسان چطور می تواند احساس خوشبختی کند؟ موفقیت او در گرو چیست؟ از چه چیزی لذت می برد؟ چگونه باید با دیگران رفتار کرد؟ چگونه می توان با اتفاق های ناگوار کنار آمد؟ پاسخ این سوال ها در مقاله پیش رو وجود دارد. .



متن کامل در ادامه مطلب..



:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت
:: برچسب‌ها: زندگی, زندگی خوب, احساس خوشبختی, موفقیت
مگر شغل آزاد پردرآمد هم وجود دارد؟!
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 12:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
آيا داشتن شغل آزاد پردرآمد، كار ساده‌اي است؟


انتخاب شغل دوم يا سوم يكي از در دسترس‌ترين راه‌هايي است كه درآمد اضافي‌اي نصيب شما مي‌كند و كمي گذران زندگي را راحت‌تر. اين مطلب به معرفي مشاغل آزادي مي‌پردازد كه درآمدهاي بالايي نصيب شاغلان اين رشته‌ها مي‌كنند. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت
:: برچسب‌ها: شغل, درآمد, مهارت شغلی, شغل پردرآمد
چگونه نفس خود را سرجایش بنشانیم!
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 10:20 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


در اینجا منظور از نفس، صداهای مغزمان است. تفسیر ما از نفس، صدایی است که هنگام مواجهه با مشکلات، ناراحتی، ناامیدی یا دیگر ملالت های زندگی در سر ما زنگ می زنند. در این مقاله به شما کمک می کنیم تا نفس خود را سرجایش بنشانید و بسیار راحت تر در مسیر تحقق رویاهای خود قدم بگذارید. .


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت
:: برچسب‌ها: نفس, صداهای مغز, منِ درونی, صدای درونی
دکوراسیون ارزان، طبیعی و البته باکلاس!
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


دوربین خود را بردارید، بیرون بروید و از زیبایی های طبیعت عکس بگیرید. با چاپ این عکس ها می توانید تزئینات کاغذی بسیار زیبایی در گوشه و کنار خانه، از پارچه گرفته تا مبل و بالش پیاده کنید..


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: دکوراسیون
:: برچسب‌ها: کاغذ, دکوراسیون ارزان, طبیعت, عکاسی
چرا به شوخی های والدین مان نمی خندیم؟!
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شکاف بین نسل ها حتی در جوک و شوخی


ما جوری می خندیم که نسل های قبلی درکش نمی کنند یا آنها به چیزهای دیگری می خندند که ما نمی فهمیمش؟ شکاف بین نسل ها را تا به حال از این زاویه دیده بودید؟


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: شوخی, جوک, طنز, پ ن پ
ژله بستنی میوه ای
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ژله دو رنگ

ژله میوه ای دو رنگ

پودر ژله 2 بسته . پودر ژلاتین ۲ قاشق چایخوری . شکر 2 قاشق چایخوری

آب جوش 2 لیوان . آب سرد 1 لیوان . شیر یا بستنی 1 لیوان . برش های میوه به مقدار لازم


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: آشپزی
:: برچسب‌ها: ژله بستنی میوه ای, ژله بستنی, بستنی میوه ای
حفظ جوانی و زیبایی دست‌ ها با این روش ها
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 21:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


سیاری از خانم‌ها نسبت به دستان خود بی‌توجه هستند. خوشبختانه درمان‌های متعددی برای از بین بردن علائم ناخوشایند روی دست‌ها وجود دارد كه در هر شرایط قابل دسترس هستند..


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت، آرایش و زیبایی
:: برچسب‌ها: دست‌ها, پوست, جـوان نگه‌داشتن دست‌ها, حفظ جوانی
ميراث خواران دروغين شريعتي
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:40 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ميراث خواران دروغين شريعتي


داوري و ارزش گذاري درباره هر شخصيت علمي و شناخت درست و دقيق او، نيازمند بررسي و مطالعه جامع و كامل آثار و احوال اوست. دكتر شريعتي كه سرشار از جادوي سخن، قريحه ادبي و زبان آوري و تخيل خلاق بود، و به عنوان يكي از پيشقراولان «تفكر نوين اسلامي» محسوب مي شد، مطمئنا از اين قاعده مستثني نيست و داوري پيرامون افكار و انديشه هاي او به تحقيق و پژوهش زياد در آثار و احوال او نياز دارد.
اين مهم بويژه در بستر پروژه پروتستانتيسم اسلامي آشكارتر مي نماياند؛ به طوري كه پارادوكس و مغالطات و تناقضات ناشي از تحليل و روايت هاي آن، ذهن سوز مي باشد. براي اينكه: دكتر شريعتي از يك سو ايدئولوژي اسلامي و شيعي را مبناي فلسفه سياسي- اجتماعي خود قرار داده، آنجا كه مي گويد: «نمي خواهم به صورت كلاسيك، در يك نهضت دو مرحله كار فكري و كار اجتماعي يا ايدئولوژي و عمل را از هم تفكيك كنم. اين دو به هم آميخته اند و اين آميختگي از مشخصات بينش اسلامي است. در مذهب ما يك جوان درست در همان سالي كه به تكليف مي رسد توحيد و معاد و نماز همراه امر به معروف و نهي از منكر و جهاد برايش وظيفه مي شود. اين عبارت عميق كه گويي تجربه عملي و انقلابي تمامي نهضت هاي تاريخ را با خود دارد، از «علي» است»(1) و از سوي ديگر با توجه به بازيافت هاي غربي، مدل اومانيسم ديني و پروتستانتيسم اسلامي- شيعي را طرح كرده است، آنجا كه مي گويد: «روشنفكر بايد به ايجاد پروتستانتيسم اسلامي پردازد تا همچنان كه پروتستانتيسم مسيحي اروپاي قرون وسطي را منفجر كرد و همه عوامل انحطاطي را كه به نام مذهب، انديشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده بود سركوب نموده، بتواند فوراني از انديشه تازه و حركت تازه به جامعه ببخشد.»(2)
اينك سؤال اساسي و مهم اين است كه شريعتي چگونه مي توانست در مدل «اومانيسم و پروتستانتيسم» كه الگويي غربي و مسيحي است، اسلام و تشيع را با تفاوت هايي كه براي همگان آشكار است، بگنجاند و در عين حال از دام پارادوكس و شبهه ذهن سوز برهد؟
آنچه كه در تحليل افكار و انديشه هاي شريعتي- معمولا- مورد غفلت قرار گرفته، طرح مباحث گزينشي از سخنان او و عدم توجه به تفاوت هاي اجتماعي و اعتقادي است. با توجه به اين نكته مهم تحليل و تفسير ديدگاه هاي وي را در دو منظر پي مي گيريم.

منظر اول- جامعه شناسي تفاوت نگر و اختلافي يا تفاوت هاي اجتماعي

همان طوري كه در بحث روان شناسي، مسئله تفاوت هاي فردي مطرح است، همچنين در مبحث جامعه شناسي مسئله تفاوت هاي اجتماعي وجود دارد. كلانكهون (kiuckhohn) در اين باره مي گويد: «هر جامعه اي از پاره اي جهات شبيه همه جوامع است (شباهت ها)، شبيه برخي از جوامع ديگر است (تفاوت ها) و شبيه هيچ جامعه ديگر نيست (ميانگين ها)».(3)
تفاوت هاي اجتماعي در اين بخش به صورت ذيل متصور است.

1- تفاوت جوامع اروپايي با جوامع اسلامي

نكته بسيار مهم در اين است كه شريعتي در عصري و جامعه اي زندگي مي كرد كه با جامعه غيرشريعتي فاصله زياد داشت و شريعتي اين را خوب مي دانست. در جوامع اروپايي براساس تجربه اي كه از قرون وسطي شكل گرفت، حاكم، به عنوان مرجع عالي تفكر دين و حامي ارزش هاي معنوي تلقي نمي گرديد؛ پلوراليسم ديني و كثرت افكار و تعدد مراكز قدرت سياسي، اقتصادي و فرهنگي به رسميت شناخته مي شد؛ سكولاريزم در آن حاكم بود؛ نهاد دين در عرض ديگر نهادها قرار داشت؛ علم و دين در تعارض بنيادي و ساختاري قرار داشت؛ اومانيسم ليبرالي انديشه حداكثري بود و...
در حالي كه شريعتي در جامعه اي زندگي مي كرد كه: دين در حد اعتقادات شخصي، سرمايه معنوي فردي تلقي مي شد؛ دين به ضرورت يك فرهنگ عمده در حد يك ايدئولوژي فراگير درآمده بود؛ تلاش روشنفكران بخصوص علماي دين بر حاكميت دين بر مبناي قانون بود و...

2- تفاوت مفهوم و تفكر روحاني مسيحي با مفهوم و انديشه روحاني اسلامي

از سوي ديگر ديدگاه ها و سياست هاي روحانيت كليسا مفهوم خاصي به روحاني مسيحي بخشيد كه با مفهوم روحاني در اسلام فاصله زيادي دارد، به طوري كه جمع آن دو حتي در يك مورد، جمع متناقضين است.
آشكارا بايد گفت: واسطه گري روحانيان مسيحي ميان انسان و خدا، خريد و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف، انحصار فهم و تفسير كتاب مقدس در ميان كساني كه منصب روحاني دارند، قائل شدن به عصمت در مقام فتوا براي پاپ ها و... با انديشه اسلامي تناقض دارد. در حالي كه هيچ يك از موارد ذكر شده در جهان اسلام يافت نمي شود. واسطه گري در اسلام وجود ندارد بلكه هركس بايد خود توبه كند و با انجام اعمال عبادي و فرايض ديني خود را به خداوند نزديك كند، فهم قرآن مخصوص قشر خاص نيست بلكه هركس مي تواند با احراز شرايط علمي لازم، درهر سلك و لباس و طبقه اي كه باشد، قرآن را بخواند و بفهمد. در اسلام علاوه بر تشويق و در نظر گرفتن ثواب براي قرائت قرآن، تدبر در آن بسيار ترغيب شده است. آيات شريفه «افلا يتدبرون القرآن و...»(4) و «اتأمرون الناس بالبروتنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون»(5) و... را مي توان نام برد.
علاوه بر اين شيعه فتواي خودشان را مصون از خطا واشتباه نمي دانند و هرگز هيچ فقيهي ادعاي عصمت ندارد. در اسلام حقوق انسان محترم شمرده شده است، رعايت حقوق زن به منزله يك انسان همانند مرد بسيار مورد توجه قرار گرفته است و حتي حقوق اقليت ها و غيرمسلمانان به نحوه شايسته اي مورد حمايت است.(6)
دكتر شريعتي در اين باره مي گويد: «كلمه روحاني يك اصطلاح مسيحي است كه از روح القدوس مي آيد. ملاهاي آنجا مي گويند كه شما (مردم) جسماني هستيد و ما روحاني، براي اينكه روح القدس در ماست و ما هم رسالتمان اين است كه آن را در دنيا پخش كنيم. پس در ذات من روح القدس است و در ذات شما روح القدس نيست و آنها (مردم) ديگر روحاني نيستند. پس در مسيحيت روحاني كسي نيست كه عالم تر از ديگران باشد، بلكه روحانيت در مسيحيت كسي است كه نفسش مقدس و متبرك است و شفا مي دهد. در اسلام عالم داريم، و نيز روحاني ]البته به معني مسيحي آن[ نداريم.»(7)
نتيجه آنكه، پروتستانتيسم اسلامي دكتر شريعتي در چنين فضايي مطرح شد و لذا نمي توان آن را همانند مفهومي كه مارتين لوتر ارائه كرد (اعتراض به اصل روحانيت و حذف آن در جامعه) معني بخشيد، زيرا: اولاً، نه ممكن است و نه لازم! ثانياً، با ديدگاه خود او در تناقض و پارادوكس است. وي بارها در اين خصوص هشدار مي دهد كه به هيچ عنوان نمي توان مسيحيت را با اسلام مقايسه كرد و فضاي فكري غرب را با اسلام يكي دانست: «مسيحيت و اسلام را با هم سنجيدن و بعد به يك حكم روشنفكرانه رسيدن، بسيار عمل غلطي است.»(8) وي در جاي ديگر مي گويد: «طرز كار يك «پاپ» را چگونه مي توان با طرز كار «علي» مقايسه كرد كه وقتي حاكم مي شود فرمان مي دهد تمام حقوق ها را به هم بريزند و از بيت المال به بزرگترين افسر و شخصيت بزرگ اجتماعي و نظامي و سياسي جامعه اش سه دينار حقوق مي دهد و به غلام و برده همين شخص نيز سه دينار! اين عمل كه حتي تصورش هم مشكل است امروز دركدام نظامي وجود دارد؟ كدام جامعه و كدام نظام سيوسياليستي امروزي مي تواند يك چنين چيزي را بپذيرد؟»(9) و بعد چنين مي گويد: «سن پل را با ابوذر مقايسه كردن و بعد حكم مشابه به هر دو دادن، نه تنها روشنفكري نيست، بلكه بي سوادي مطلق است و بي انصافي است.»(10)
بنابراين شريعتي به عنوان يك جامعه شناس ديني به تفاوت جوامع و مباني ديني آن بخوبي آگاه بود. لذا هرگز نمي توان پذيرفت مراد او از پروتستانتيسم اسلامي، همان مفهوم خاص نهضت پروتستان كه در اروپا به وقوع پيوست، بود. پس بايد تصوري غير از آنچه كه در غرب گذشت، برايش درنظر گرفت و ما به آن اشاره خواهيم كرد.

منظر دوم- نظري و فلسفه اجتماعي

در اين منظر پروتستانتيسم اسلامي شريعتي از بعد نظري و از ديدگاه يك روشنفكر- نه سياسي مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد. بنابراين در اين بخش صرف نظر از الفاظ و عبارات دكتر، بايد ديد اصولاً پروتستانتيسم اسلامي به چه معني است و چگونه مفهومي مي تواند داشته باشد؟
پروتستانتيسم همانند بسياري از مفاهيم و واژه هاي متداول غربي از قبيل: مردم سالاري، اومانيسم، آزادي، اصلاحات، دموكراتيك و...، مفاهيمي چندبعدي است و با استفاده از آن شائبه غربي بودن به ذهن متبادر مي شود. بنابراين اگر يك انسان داراي جهان بيني الهي آن را مورد كاربرد قرار بدهد، بايد مراد خودش را از آن مشخص كند، مانند مردم سالاري ديني، اومانيسم ديني، پروتستانتيسم اسلامي و... البته اگر بتوان از واژه هايي استفاده كرد كه شائبه غربي بودن و يا مفاهيمي چندمبنايي آن به حداقل برسد عمل پسنديده اي است، همان طور كه امام خميني(ره) پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، در ميان اين همه مفاهيم و واژه هاي رايج غربي، «جمهوري اسلامي» را مطرح كردند؛ و پس از مدتي جناب آقاي خاتمي رياست محترم جمهوري اسلامي همان معني را در واژه مردم سالاري ديني مفهوم بخشيدند و به لحاظ دربرگيرندگي مفهوم متداول غربي اش اختلاف نظر و حتي مشكلاتي را هم در جامعه بوجود آورد.
پروژه پروتستانتيسم اسلامي نيز همانند پروژه مردم سالاري ديني، اصلاحات، آزادي و... كه در جامعه امروزي مطرح مي شود، شائبه معناي متداول غربي را دربردارد. بدين سان استفاده از واژه هاي اين چنيني بايد اولاً به طور شفاف مطرح گردد، ثانياً، منظور خودشان را صريحاً- نه تلويحاً- بيان دارند؛ علاوه بر اين بستگي به شخصيت انسان هم دارد. يعني، شخصيت ناقل در مفهوم سازي آن نقش مهمي دارد. اگر داراي جهان بيني مادي است يك مفهوم خاص از آن تداعي مي شود و چنانچه داراي جهان بيني الهي است، معنايي ديگر؛ بديهي است آن دو با هم تفاوتي اساسي و بنيادي دارند كه نمي توان آن را در كنار هم نشاند.
بنابراين شريعتي كه از واژه پروتستانتيسم استفاده مي كند خوب مي دانست كه ممكن است شائبه غربي بودن به ذهن خطور كند، لذا قيد «اسلامي» را به آن اضافه كرد و ديدگاه خود را نسبت به آن البته به عنوان يك روشنفكر مشخص نمود.
حاصل آن كه، براي شناخت درست و دقيق پروژه پروتستانتيسم اسلامي دكتر شريعتي بايد به دو مسئله توجه كرد:
1- قيد اسلامي بودن آن؛
2- شخصيت شريعتي؛ الف) الهي- شيعي؛ ب) روشنفكر- نه سياسي
باتوجه به توضيحات فوق، اينك به تفسير پروژه پروتستانتيسم اسلامي شريعتي از منظر نظري و فلسفه اجتماعي مي پردازيم.
همان طور كه قبلا به آن اشاره شد، اصطلاح پروتستانتيسم بعدها «اصلاح مذهبي يا ديني» نام گرفت لذا صرفنظر از عبارات و الفاظ دكتر شريعتي، اصولا پروتستانتيسم اسلامي يا اصلاح ديني دست كم دوگونه تفسير مي پذيرد.
1- اصلاح ديني درون زا (پروتستانتيسم اسلامي درون گرا)؛
2- اصلاح ديني برون زا (پروتستانتيسم اسلامي برون گرا).
بديهي است هر يك از تفاسير بالا مباني و جهت گيري هاي خاص خود را دارد. در نگاه نخست پروتستانتيسم اسلامي به فرآيندي از درون حوزه دين اطلاق مي شود كه سعي در پالايش فرهنگ دين از كژي ها، كاستي ها تحجرگرايي ها و پيرايه ها دارد تا دين بتواند متناسب با اوضاع زمانه، براي حيات فردي و اجتماعي بشر، اثر بخش تر و جهت دهنده تر باشد.(11) اما در نگاه دوم پروتستانتيسم اسلامي به برنامه اي گفته مي شود كه به منظور تأويل درون مايه هاي دين و بازسازي عناصر فرهنگ دين براساس الگوهاي بيرون و براي آماده سازي شرايط براي حضور مدرنيته، تمدن جديد غرب، مدهاي فرهنگ غربي و... در جوامع ديني طراحي شده است. آشكار است اين دو نگرش هم در مباني و اركان و هم در آرمان ها و الگوها با يكديگر تفاوتي اساسي و اصولي دارند. اين نكته نيز معلوم است كه هر دو جريان در تاريخ معاصر جهان اسلام نمايندگان و طرفداران پرآوازه اي داشته است. اينك بايد مشخص نمود كه شريعتي به كداميك از تفسير بالا معتقد بود؟ آيا يك مصلح انقلابي ديني درون گرا بود يا برون گرا؟ و آيا راه سومي را برگزيد؟
خوانندگان محترم و علاقمندان به مباحث اجتماعي- سياسي بخوبي مي دانند با ملاحظه آثار شريعتي از قبيل: ابوذر، هبوط در كوير، ويژگي هاي قرون جديد، چه بايد كرد؟ فاطمه، فاطمه است، زن، جهان بيني و ايدئولوژي و... شريعتي را مي توان در كداميك از دسته هاي مذكور قرار داد. براي روشن شدن مسئله جا دارد به بخشي از عبارت ايشان اشاره كنيم.
«پروتسته (protester) يعني اعتراض كردن. مذهب پروتستان يعني، روشنفكران مسيحي اروپا نسبت به طرز تلقي مذهبي و انحراف و خرافات مذهبي وابستگي كليسا بين خلق و خدا به كليسا اعتراض كردند و يك فرم مذهبي به مسيحيت دادند».(12) و در جاي ديگر مي گويد:
«پروتستانتيسم عبارت است از: «مسيحيت اسلاميزه»، يعني مسيحي كه در اثر آشنايي با بينش اسلامي، تفكر و تلقي جهان و جهان بيني اسلامي را گرفته، ولي مسيحي مانده است... در اروپا مذهب كاتوليك در اثر تماس و آشنايي با جامعه اسلامي اسلاميزه شد؛ يعني با بيداري هايي كه جامعه اسلامي به اين گروه روشنفكر مي دهد، اين گروه روشنفكر پروتست و اعتراض مي كند عليه نظام منحط مذهبي حاكم بر خودشان».(13) باز درباره پروتستانتيسم اسلامي مي گويد: «برخلاف پروتستانتيسم اروپايي كه در دستش چيزي نداشت و مجبور بود از مسيح صلح و سازش، يك مسيح آزاديخواه و مسئول و جهانگرا بسازد، يك پروتستانتيسم مسلمان داراي توده انبوهي از عناصر پر از حركت، روشنگرايي، هيجان، مسئوليت سازي و جهان گرايي است و اساسي ترين سنت فرهنگيش، سنت شهادت و كوشش و تلاش انساني است و تاريخي پر از مبارزه بين عدل و ظلم و مفاهيم روشنفكر و مسئوليت ساز و مدافع آزادي انسان، و سرشتش مملو از اين عناصر است».(14)
باتوجه به عبارات بالا، شريعتي براي پروتستانتيسم مسيحي و اسلامي چند عنصر، پارادايم و ملاك و معيار ذكر مي كند. به نظر وي عنصر اساسي كه در ايجاد پروتستانتيسم مسيحي نقش داشت، انحطاط ديني و مذهبي بود كه به نام مذهب سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده است. اصلي ترين ويژگي هاي پروتستانتيسم اسلامي را هم بخوبي اشاره مي كند و آن چند چيز است: 1-سنت شهادت؛ 2-كوشش و تلاش؛ 3-مبارزه بر عليه ظلم؛ 4-مدافع آزادي انسان.
آيا اين ويژگي ها چيزي جز انديشه هاي علي(ع) است؟ آيا با وجود اين همه تعابير بلند و آرماني و ارزشي، مي توان شريعتي را ضداسلام و نهاد روحانيت خواند؟ اگر شريعتي به برخي از اعمال و رفتار روحانيت انتقاد داشت، همان چيزي است كه (به نام تحجر ديني) حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبري نيز به آن انتقاد كردند.
خلاصه اين كه شريعتي يك مصلح انقلابي ديني بود كه براي اصلاح جامعه اسلامي از مباني اصلي دين آغاز كرد و معتقد بود دين بايد از خرافه ها، تندروي ها، انحطاط ها، تحجر و... پيراسته باشد و انصافاً در اين راه زحمات زيادي كشيد و به موفقيت هايي هم دست يافت. البته اين بدان معني نيست كه شريعتي اصلا حرف اشتباهي هم نزده؛ فعلا ما در مقام داوري از افكار و انديشه هاي شريعتي نيستيم. غرض آن است برخي روشنفكران معاصر- كه به نظر مي رسد شريعتي هم اگر امروز زنده بود با آنان مخالفت مي كرد- در تلاش اند از شريعتي، يك شخصيت ضد روحاني بسازند!

پي نوشت ها:

1- دكتر علي شريعتي، مجموعه آثار، ج1، ص.213
2- همان، ج20، ص.294
3- تفاوت هاي فردي، ويويان شلكتون و ليكون فليجر، ترجمه يوسف كريمي، ص.10
4- سوره نساء، آيه .82
5- سوره بقره، آيه .44
6- ر.ك، به: نهج البلاغه، نامه هاي 53 و 55 و خطبه 226 و...
7- دكتر شريعتي، ويژگي هاي قرون جديد، ص .101
8- دكتر شريعتي، مجموعه آثار، ج20، ص.286
9- همان، ص.291
10- همان، ص.292
11- ر.ك، به: بازتاب انديشه، شماره27، ص.30
12- دكتر شريعتي، ويژگي هاي قرون جديد، ص.101
13- همان.
14- دكتر شريعتي، چه بايد كرد؟، ص.294

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:روزنامه کیهان


سنخ شناسي منتقدين شريعتي
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
سنخ شناسي منتقدين شريعتي


در تاريخ معاصر كشور ما، مرحوم دكتر علي شريعتي از معدود كساني است كه موضوع تفسيرهاي گوناگون بوده و از وي قضاوت‌هايي به غايت متنوع و ناهمگون به دست داده شده است. قضاوت‌هايي كه طيفي گسترده از "شيعه غالي" و "فناتيك مذهبي" گرفته تا "وهابي" و "آته ئيست آنهم از نوع نهان روشانه" آن را دربر مي‌گيرد. (كما اين كه او خود نيز در ايام حيات متذكر اين معنا شده بود).
علي شريعتي از پيشروان جنبش روشنفكري اسلامي و لذا از موثرترين شخصيت‌هايي است كه هويت فرهنگي – ايدئولوژيك ما طي چند دهه اخير مديون او است.
علقه‌اي كه ما با سلف خود داريم عميقاً با كيستي ما پيوند خورده است. تثبيت اين هويت در شرايط كنوني و باز تعريف و آسيب شناسي آن همانطور كه پيش از اين نيز متذكر شده‌ايم نيازمند نگاهي مشرفانه به كارنامه سلف صالح، جهت اقتباس و بازسازي مولفه‌هاي ديرين در هياتي نوين است.
اين معنا جز با نگاهي خارج از عرف معمول سياستمداران و سياستزدگان ميسر نيست چه در اين رويكرد نه تنها "استعلاء فرهنگي و ايدئولوژيك برمبناي دين" كه حتي شريعتي و هر شخصيت ديگري نيز صرفاً در جهت اهداف سياسي، طريقيت خواهند داشت و بس. نقدهايي كه تا كنون از كارنامه دكتر شريعتي بدست داده شده متاسفانه اكثراً درجهت ضرورت‌هاي تكاملي جنبش روشنفكري اسلامي نبوده است. طبيعي است كه با اين وجود "نقدِ نقد" و في الواقع عيار سنجيِ انتقادات مزبور در اولويت قرار داشته باشد. سنخ شناسي منتقدين "دكتر" نخستين كاري است كه در اين ميان مي‌توان به آن دست يازيد. و انگهي شناخت كارنامه شريعتي و راه او با ويژگيهاي خاص آن با توجه به تصويري كه از او در ذهن ما است سخت مبهم و مغشوش مي‌نمايد؛ از اين رو نيازمند شناخت درست از اغيار او و ميزان دوري و نزديكي آنها نسبت به او هستيم.
مخالفين و منتقدين "دكتر" را در يك تقسيم بندي كلي به دو گروه عمده مي‌توان تقسيم كرد:
1- مخالفت‌هايي كه با درونمايه‌هاي غير معرفتي سامان پذيرفته و يا فاقد مبناي مشخص معرفتي بوده است.
2- انتقاداتي كه از پايگاه معرفتي خاصي آراء شريعتي و يا كارنامه سياسي او را به چالش مي‌كشيده است.
در گونه نخست، مي‌توان از انحاء اهانت‌ها و انتساب‌ها و تحقيرها يادكرد كه مخالفين به عوض سامان دادن به چالش معرفتي و منطقي با آرا‌ء دكتر، صورت مي‌داده‌اند.
شريعتي از اين حيث البته مشمول لطف گروه‌هايي به غايت ناهمگون و معارض بوده است. او در دوران حياتش از يك سو با اظهارات گاه سخيف امثال مرحوم شيخ قاسم اسلامي و مرحوم شيخ احمد كافي مواجه بود و از سوي ديگر با تحقير روشنفكران به اصطلاح مترقي آن ايام همچون باقر مومني و اكبري. اكنون نيز او از يك سو منافق و ساواكي و جاسوس سيا قلمداد مي‌شود و از سوي ديگر غرب ستيزي بي منطق كه انديشه‌اش رهاوردي جز ويراني در پي نداشته است.
دسته نخست مخالفت ها بيشتر از آنكه مدلالانه باشند معللانه‌اند و به همين خاطر كوشش در جهت وارسي "منطق گفتار" و "دلايل منتقدين" از اساس، موضوعيت نخواهد داشت و لذا بيشتر مي‌بايست به كشف و تبيين علمي علت مخالفت‌ها همت گمارد. البته شايد پرداختن به اين رويكردها نيز در جاي خود ضروري بنمايد اما آنچه امروز بيشتر مْمِد‍ هدف ما يعني "تثبيت و تنقيح هويت روشنفكري اسلامي" است، عنايت به نقدهايي است كه به هر تقدير از مبناي معرفتي مشخصي برخوردارند. ما نيز از همين رو بحث از دسته نخستن منتقدين را به فرصتي ديگر وا مي‌گذاريم و در ادامه بحث برگونه شناسي مناقشات معرفتي تكيه خواهيم كرد. البته لازم به ذكر نيست كه هيچ گاه نمي‌توان در اين باب از فقدان انگيزه‌هاي غير معرفتي سخن گفت اما صرف كوشش در جهت "ارائه مخالفتِ خود در سامانه‌اي معرفتي"، مي‌تواند دليلي موجه برقرار گرفتن منتقدين مزبور در ضمن گروه دوم باشد.
مناقشات معرفتي كارنامه شريعتي را به 8 گروه عمده مي‌توان طبقه بندي كرد:

1- تفسير هگلي از پويش تجدد

نخستين گروه انتقادها را مي‌توان در مناقشات صاحبنظراني جست كه با رويكردي هگلي به پويش تجدد (يا مدرنيته)، كارنامه سياسي شريعتي را كوششي در جهت بازگشت به جهان پيشا مدرن ارزيابي مي‌كنند.
به زعم اين عده: "تفسير تجدد ستيز از سنت كه نويسندگاني باديدگاه‌هاي گوناگون، مانند داريوش شايگان، جلال آل احمد، احسان نراقي و علي شريعتي و … اما همسو، در جهت تصفيه حساب با تجدد نوپاي ايراني عرضه كردند در اصل، غربي و يا به عبارت ديگر غرب‌زده يعني ناشي از جهل به ماهيت انديشه جديد غربي بود… حاصل بحث آنان از سويي راه را بر درك درست سنت مسدود كرد و از سوي ديگر، دريافتي ساده انگارانه از تحول انديشه در مغرب زمين را القاء كرد كه از بنياد با ماهيت آن انديشه و نسبت آن با تمدن غربي سنخيتي نداشت."(1)
از منظر اين عده، جهل توامان به ماهيت سنت و تجدد، از امثال شريعتي روشنفكراني ساخته بود كه با وصله پينه كردن ايده‌ها و ارايي كه به جهانهايي، بنياناً متفاوت، تعلق داشتند، ملغمه‌اي از آراء پديد آورند كه بكار لايه‌‌ها و اقشاري مي‌آمد كه در جريان پويش تجدد، حاشيه‌اي شده و باداعيه‌هاي نوستالژيكي چون "بازگشت به خويش" بحران معناي خود را فرو مي پوشاندند.
البته اين عده، مطلق عنايت به ميراث گذشته رامذموم نمي‌دانند؛ بلكه عنايت به سنت، در نظر ايشان آنگاه شايسته و حتي ضروري است كه از دريچه و مجراي انديشه تجدد، صورت پذيرد. تو گويي حوزه تجدد در نگاه ايشان "حوزه عقل" و هر آنچه در ذيل مدرنيته سامان نيافته باشد "ناعقل" است.
از نظر اين عده، بسط تجدد صورت محتوم و ناگزير زيست جهان آينده بشريت را بر خواهد ساخت و لذا انديشه‌هايي از سنخ انديشه‌هاي شريعتي آنچنان كه پيش از انقلاب در عوامانه‌ترين صورت گفته شده بود جز "بازگشت به خويش" واجد مضموني نيست. جواد طباطبايي در همين رابطه مي‌نويسد:
"بازگشت به خويشتن چهار دهه گذشته در ايران نيز چنانكه به تكرار گفته شده بر مبناي بازانديشي سنت بر پايه انديشه تجدد صورت نگرفت … ايدئولوژي به گونه‌اي كه در چهار دهه گذشته در ايران سيطره پيدا كرد جز بي‌راهه تعطيل انديشه و از آنجا به بن بست تعطيل تاريخ منتهي نخواهد شد … بر پايه ايدئولوژي‌هايي كه نويسندگان معاصر از جلال آل احمد تا علي شريعتي، … بافته‌اند تنها مي‌توان در توهم آنچه خود داشت … اين احتضار طولاني را به تماشا نشست."(2)

2- رويكرد پست مدرن و قياس ناپذيري پارادايمها

مشخص‌ترين نمونه اين رويكرد را در اثارمتاخر داريوش شايگان مي‌توان ديد. شايگان از كتاب "انقلاب ديني چيست"؟ به بعد، مسير جديدي را پيش مي‌گيرد كه او را از مسير سابق خود كه تحت تاثير هايدگر و روايتهاي وطني از او قرار داشت جدا مي‌كند.
وي در كتاب ياد شده كه البته خالي از علقه‌هاي سياسي شايگان در اوايل دهه 80 ميلادي و واكنش‌هاي منفي او نسبت به انقلاب ايران نيست، به نقد "تعبير ايدئولوژيك از سنت" دست مي‌يازد. رويكرد جديدي كه وي در كارهاي متاخر خود آغاز مي‌كند در كتاب "نگاه مثله شده" به ثمر مي‌نشيند. وي در اين كتاب با اتخاذ صورتي از نسبي گرايي معرفت شناختي به قياس ناپذيري پارادايمها و سنت‌هاي فكري مي‌رسد. طبيعي است كه با ابتناء بر اين رويكرد، تمامي كارنامه شريعتي هم چيزي جز "توهم ايجاد پلي ميان دو دنيا كه از نظام‌هاي صدق و منطق مضموني كاملاً بيگانه با يكديگر برخوردارند"، نباشد، به زعم شايگان، دستاورد علي شريعتي چيزي جز آميزه‌اي از سنت‌هاي قياس ناپذير فكري نيست. آنچه امثال شريعتي به اعتقاد او، به آن عنايت نداشته‌اند گسست‌هاي معرفت شناختي است كه هستي شناسي ديانتي چون اسلام را از هستي شناسي مدرن جدا مي‌كند حال آنكه ورود ما به عالم جديد قرار يافتن در ذيل اپيستمه يا الگوي معرفتي كاملاً متفاوتي است كه مفاهيم و ايده‌هايي با درون مايه خاص خود را دارا است. در ديدگاه شايگان دو جهان سنت و ايدئولوژي را به هيچ وجه نمي‌توان از طريق زير ساخت‌هاي مقايسه‌پذير و هم شكل به هم مربوط دانست. آن چنان كه في المثل تفكر هندو در قالب بياني برخي عارفان مسلمان تعيني نوين مي‌يابد، او خود اين انديشه را اين چنين توضيح مي‌دهد:
"هنگامي كه با سنت‌هاي مذهبي كه مي‌توان گفت از نوعي همگني در تجربه متافيزيك برخوردارند سرو كار داريم، مفاهيم، به مدد فضاي استحاله (Transmutation) براحتي از فرهنگي به فرهنگ ديگر سفر مي‌كنند… و هنگامي كه وارد فضاي مدرنيته غربي مي‌شويم ديگر در استحاله شركت نداريم، بلكه با جهش ها (Mutations) سرو كار داريم… در حالي كه استحاله عبارت از گذار مضموني هم شكل به جهان تفكر معادل آن است، جهش‌ها در واقع به صورت رسوخ و نفوذ مضمون خارجي در قالبهايي كه براي دربرگرفتن آن مضمون نامناسب‌اند خودنمايي مي‌كنند كه نتيجه آن ظهور شكل‌هاي التقاطي و غول‌هاي فرانكشتين است وپديد آمدن ايدئولوژي زدگي و زايش تفكر التقاطي در انديشه كساني چون علي شريعتي و ديگران از همين جا بر مي‌خيزد."(3)
به زعم اين دسته از صاحبنظران، شريعتي نه تنها مرتكب خلط‌ها و اغتشاشات فاحش معرفت شناختي و روش شناختي، است بلكه از ميان تمامي دستاوردهاي تجدد، او به فراورده‌اي همچون "ايدئولوژي" دلبسته است كه ماهيتاً جزمي و غير ديالكتيكي است. بگذريم از آن كه اين عده اين گلگي سياسي را هم پنهان نمي‌كنند كه شريعتي از پديد آورندگان زمين لرزه سياسي اي چون انقلاب ايران است كه اساساً‌براساس هيجانات نامعقول "انبوه خلق" سامان يافته است. شايگان در همين باب مي‌گويد:
"ايدئولوژي، پديده‌اي التقاطي، ميان اسطوره و عقل است ما با نوعي اسطوره عقلاني شده و عقل بازگشته به اساطير سر و كار داريم. نيز مي‌دانيم كه ايدئولوژي تفكري ضد ديالكتيك است زيرا منجمد و راكد است. بالاخره مي‌دانيم كه ايدئولوژي يك آگاهي كاذب است وقتي كه من همه اين عوامل را در مجموع گرد آوردم، دريافتم كه ديد متفكراني چون علي شريعتي كه به نظر من سنخ نمونه وار يك ايدئولوژي پرداز است به خوبي در چارچوب ايدئولوژي مي‌گنجد. اين متفكر حتي پيش از انقلاب زمينه مساعدي براي ايدئولوژي زده كردن به وجود آورده بود. به نظر من قبل از هر زمين لرزه اجتماعي، انسان در شكل گيري يك ميدان مغناطيسي شركت مي‌كند كه از همان آغاز، ذهن را مشروط و مقيد مي‌سازد و بر همين اساس حتي روشن بين‌ترين كسان را به دام مي‌اندازد و تفكر انتقادي انسان را مي‌بندد و فلج مي‌كند. از اين وضعيت تا لجام گسيختگي روانشناسي توده‌ها گامي بيش نيست."(4)

3- رويكردهاي مبتني بر عقلانيت انتقادي پوير ونئوليبرالسيم هايك

شايد هيچ يك از رويكردهاي انتقادي به آراء مرحوم شريعتي همچون اين دسته از مناقشات، در زمان ما تبديل به نيروي سياسي نشده و توفيق گسترش در سطحي عمومي‌تري از خواص روشنفكران را به دست نياورده باشد.
احتمالاً علت را در صورت بندي ساده ؛ مباني نه چندان پيچيده و تناسب قالب گفتاري اين انتقادات با سرخوردگي‌ها و مطالبات خام در وضعيت كنوني سياسي – اجتماعي ميهنمان بايد ديد. نقد صاحبان رويكرد پويري در كشور ما از انديشه‌هاي شريعتي، دو دوره متمايز از هم را از سر گذرانيده است، در دوره نخست، بيشتر به خلل‌هاي منطقي انديشه‌هاي شريعتي و سستي الگويي كه او براي فهم دين، فلسفه تاريخ و امثال ذالك انتخاب كرده بود پرداخته مي‌شد. اين الگوها كه به زعم اين عده واجد مضمون پررنگ ماركسيستي بود منطقاً نادرست بود و لذا دين شناسي شريعتي را نيز مشوب به آفت اعوجاج‌هاي روش شناختي و معرف شناختي مي‌ساخت.
اما همين عده در دوره‌اي ديگر كه مشخصاً با پذيرش قطعنامه 598 و فضاي سياسي جديد ايران آغاز مي‌شود به تدريج تمركز انتقادي خود بر كارنامه شريعتي را بر رويكرد ايدئولوژيك او به دين و نيز غرب سيتزي وي قرار مي‌دهند. به زعم عبدالكريم سروش برجسته‌ترين نماينده اين رويكرد: "مدافعان ايدئولوژيك كردن دين، همه دين را نمي‌خواهند بلكه از دين فقط سلاحي براي مبارزه مي‌طلبند.(5) جوهر دين راز آلودگي و حيرت افكني است، حال آن كه ايدئولوژيك كردن دين، حريت زايي حكت‌افريني و عمق دين را از آن مي‌گيرد." از اين روست كه به زعم ايشان رويكرد شريعتي به دين با جوهره دين در تعارض است. وانگهي نگاه ايدئولوژيك شريعتي از منظر اين دسته از منتقدين، آفات عمومي تمامي ايدئولوژي‌ها را هم دارا است: ايدئولوژي‌ها از آنجا كه مجموعه‌اي راهنماي عمل و پيكار سياسي‌اند چاره‌اي ندارند جز آن كه دقيق، واضح و قاطع باشند و لذا ايدئولوژي به هيچ وجه چون و چراهاي فلسفي، ترديدهاي علمي و تساهل‌هاي عرفاني را برنمي‌تابد و همين وضوح مالا به قشريت مي‌انجامد.(6)
از نظر اين عده ايدئولوژي ‌و من جمله رويكرد ايدئولوژيك شريعتي به دين، انسانها را به "خودي" و "ديگري" تقسيم مي‌كند. به گمان انها يك ايدئولوژي نمي‌تواند همگان را به جهت آن كه حظي از حقيقت برده‌اند محترم شمارد و لذا به راحتي ميان موافقان و مخالفان ايدئولوژي خط كشي مي‌كند و مالا ايدئولوژي تبديل به مرامنامه حزبي مي‌شود.
به زعم سروش، دين و ايدئولوژي از جنبه‌اي ديگر نيز در تعارض‌اند: "دين مثل هوا است اما ايدئولوژي مثل جامه و قبا، هوا محصور و منحصر به هيچ شكل و هيات خاصي نيست در حاليكه قبا چنين است".(7)
اين عده انديشه "امت و امامت" مرحوم شريعتي را نيز متضمن سوداي ايدئولوژيك كردن جامعه مي‌بينند. يعني ساختن جامعه‌اي "يك شكل" با رهبري، از سنخ فرماندهان نظامي و طبقه مفسران رسمي. در نگاه ايشان "در باب ايدئولوژيك كردن جامعه به دو سوال مهم بايد پاسخ داد اول اين كه ايا ايدئولوژيك كردن جامعه نظراً و عملاً امكان پذير است؟ يعني آيا مي‌توان يك مجموعه انساني فوق العاده پيچيده را براساس برنامه‌اي از پيش تعيين شده طراحي كرد؟ دوم اين كه حتي اگر اجراي چنين برنامه‌اي امكان پذير باشد آيا مطلوب هم هست؟"(8)
پاسخ ايشان منفي است. به زعم اين عده، رويكرد ايدئولوژيك شريعتي به دين مضموني جز بستن باب تفكر(9) و ويراني يك نظم مالوف كه طبعاً از سر تعقل و آگاهي نيست ندارد.
مروجين انديشه‌هاي ليبرال نيز از آنجا كه آراء شريعتي را واجد مضامين جمع گرايانه مي‌دانند آن را براي مصالح جمعي!! مردم مضر تشخيص مي‌دهند. از نظر اين عده انديشه‌هايي همچون عدالت اجتماعي و برابري يادگار مناسبات عشيره‌اي – قبيله‌اي است كه هنوز هم سايه آن بر گفتار سياسي مسوولان و يا روشنفكران ايراني سنگيني مي‌كند. يكي از مروجين صورت ناب ليبرالسيم در كشورمان در همين زمينه مي‌نويسد:
"روشنفكران تاثير گذار دوران معاصر از خليل ملكي گرفته تا جلال آل احمد، دكتر شريعتي و … اغلب مناديان ارزش‌هاي قبيله‌اي و جمع گرايانه (عدالت توزيعي، عدالت اجتماعي) بودند و به شدت با هر آنچه نشاني از مبادي و مظاهر حقوق و ازادي‌هاي فردي داشت، تحت عنوان ليبراليسم، سرمايه داري و غيره دشمني مي‌ورزيد. فضاي فكري جامعه كنوني ما عميقاً متاثر از اين فرد ستيزي ريشه دار است به طوري كه ما انعكاس آن را در اغلب گفتارهاي مسوولين و نويسندگان اقتصادي و اجتماعي مشاهده مي‌كنيم."(10)

4- رويكرد هايدگري و روايت‌هاي بومي آن

مضمون اين رويكرد را در القاءات مرحوم احمد فرديد و برخي از شاگردان ايشان مي‌توان ديد. از نظر اين جمع امثال آل احمد و شريعتي اگر چه سوداي مبارزه با غربزدگي و روي برتافتن از تجدد را داشته‌اند اما خود، از آنجا كه به باطن تجدد جاهل بوده و غرب را صرفاً در مظاهري همچون ماشينيزم و امپرياليسم سياسي و اقتصادي خلاصه مي‌كرده‌اند خود نيز دچار غربزدگي بوده‌اند. بكار رفتن واژه‌هايي همچون اومانيسم اسلامي در آثار دكتر از منظر ايشان چيزي جز ناآگاهي نسبت به تجزيه ناپذيري كليت واحد غرب نيست.
البته درنگاه برخي از نمايندگان اين رويكرد، جهت گيري ايدئولوژيك شريعتي نيز واجد آفاتي است. اگر چه نقدايشان بر ايدئولوژي انديشي، متعادلتر و متواضعتر از صاحبنظران متاخر است.
دكتر رضا داوري اردكاني در همين باب مي‌نويسد: "مراد من از ايدئولوژي چيست؟ ايدئولوژي مجموعه اقوال و آرايي است كه راهنماي عمل اهل سياست و احزاب سياسي است و اين طايفه از مردم اعمال و سياست‌ها و رويه خود را با آن توجيه مي‌كنند… كساني كه بي توجه به موقع و مقام، هميشه و همه جا برنامه‌هاي واحدي را سفارش مي‌كنند و به امكانات توجه ندارند به اين نوع ايدئولوژي تعلق دارند. اين اشخاص معمولاً حرف‌هايي مي‌زنند كه درست به نظر مي‌آيد ولي تا وقتي كه در مقام ايراد و اشكال و نقادي هستند ضعف‌ها و نارسائيها را از محل خود انتزاع مي‌كنند و آن را بزرگتر از آنچه در حقيقت هست مي‌نمايند و به ديگران نشان مي‌دهند. ايدئولوگ اهل تبليغات است و تبليغات به معني جديد، با ايدئولوژي پديد آمده است بي جهت نيست كه مي‌بينيم سرمايه عمده ارباب ايدئولوژي، طبالي و سرو صدا و تبليغات توخالي است."(10)
از نظر اين گروه، تعابير ايدئولوژيك از دين به حسب ظاهر بيشتر از آن حيث مذموم مي‌نمايد كه دوره تاريخي ايدئولوژي‌هاي نيست انگار غربي گذشته است:
"سخنان اهل ايدئولوژي وقتي اثر دارد كه به صرف آراء انتزاعي مبدل نشده باشد و با آنچه در تاريخ پيش مي‌ايد نسبتي داشته باشد ولي ايدئولوژي‌هاي موجود غالباً به صورت مجموعه‌اي از سخنان قالبي در آمده و وسيله توجيه نيست انگاري شده است."(12)
در نظر وي: "وابستگان به اين نوع ايدئولوژي با تاريخ انسي ندارند … تاريخ و مردم تابع اهواء و آراء اشخاص نيستند. منتها حقيقتي كه در تاريخ محقق مي‌شود ممكن است اقتضاء كند كه فلان يا بهمان ايدئولوژي راهنماي سياست شود و حال آنكه صرفا با سياست هيچ حقيقتي متحقق نمي‌شود."(13)
البته دكتر داوري به رغم انتقادات پيش گفته متذكر مي‌شود كه "اگر بگويند كه ايدئولوژي‌ها را هيچ انگاشته‌ام، درست نيست. من صرف اين ادعا را كه ايدئولوژي مقدم بر همه چيز است رد كرده‌ام."(14)

5- رويكرد پاره‌اي از نوگرايان مسلمان

اين رويكرد، اتفاقاً در آثار آن دسته از نوگرايان مسلمان ظهور داشته است كه سابق بر اين، و يا حتي هم اكنون، نمود سياسي آنها تحت لواي شريعتي و به نام و بهانه او با طرد ديگر پيشروان روشنفكري اسلامي همچون استاد شهيد مطهري ، امام خميني و يا (سابق بر اين) مهندس بازرگان تعين مي‌يافته است.
اين عده كه (مشخصا دكتر حبيب اله پيمان را مي توان در شمار آنها آورد) اساساً هويت سياسي خود را در جامعه ما با ترم‌هايي وام گرفته از آن شهيد، همچون "امت" تثبيت كردند، از ميانه دهه 60 به كمرنگ كردن مولفه‌هاي وام يافته از شريعتي و به عوض جايگزين نمودن انديشه‌هاي نوحنبلي امثال مرحوم شريعت سنگلجي در گفتار خود همت گماردند؛ تا آنجا كه برخي از ايشان در دهه 70 دكترين امت و امامت او را شرك آلود خواندند. گو اين كه از همان ابتدا نيز نفوذ نگاه پوزيتيويستي و مكانيكي به مناسك و آموزه‌هاي ديني درديدگاه ايشان راه آنها را از رويكرد تاويلي و تفهمي شريعتي به آموزه‌ها و مناسك اسلامي و شيعي جدا مي‌كرد.
البته پيش از اين نيز پيش بيني مي‌شد كه رگه‌هاي قوي معنوي و راز پذير در انديشه شريعتي و تعصب آگاهانه او در امر دين و عشق به پيشوايان آن، با رگه‌هاي مكانيكي، ابزاري، عرفي كننده و راز زدا در ايدئولوژي ايندسته ناسازگار افتد، كه اكنون متاسفانه شاهد بروز خارجي اين ناسازگاري و تمايز هستيم (گرچه كماكان در گفتار ايشان از نام شريعتي بهره برده مي‌شود)
پاره‌اي ديگر از حاملان اين رويكرد (همچون آقاي رضا عليجاني و برخي از همفكران ايشان) امروزه در حالي علم شريعتي را برافراشته‌اند واز "اسلام الهام بخش" در مقابل "اسلام اجتهادي" سخن مي‌گويند كه نشانه‌هاي "دغدغه استناد به متن" در سراسر اثار شريعتي هويداست. شريعتي صراحتاً اجتهاد را انقلاب دائمي در انديشه وفقه شيعي مي‌خواند و سوداي كارآمد كردن آن را در سر داشت. حال آن كه اين عده با فروگذاردن "دغدغه استناد به متن" از روشنفكري اسلامي فاصله گرفته و حداكثر به روشنفكري مسلماني مي‌رسند.
از سوي ديگر روايتي كه شريعتي در آثار خود از ماهيت تشيع به دست داده است چندان مقبول خاطر اين عده نيست. برخي از نوگرايان ياد شده روايت وي را محرف و نامنطبق با ماهيت تاريخي اماميه مي‌دانند.

6- رويكردهاي اصلاح گرايانه موضعي

گرچه شايد "اصلاح گرايانه موضعي " مناسبترين عنوان براي مجموعه ديدگاه‌هاي انتقادي مورد نظر نباشد، اما احتمالاً مي‌تواند تا حدودي اصلي‌ترين مولفه‌هاي ديدگاه‌هاي مزبور را منعكس كند. اين رويكرد به نوبه خودشامل طيف متنوعي از ديدگاه‌ها است. از ديدگاههايي كه با كمترين بازانديشي و دگرگوني در مضمون انديشه‌هاي مرسوم و مسلط حوزه‌ها در دهه‌هاي 40 و 50 بازنگري در صورت و ابزار تبليغ را هدف قرار داده بود و به هر تقدير در حد خود از فعاليت اثباتي در معرفي دين به نسل جديد نيز فروگذار نمي‌كرد تا نيروهايي كه ميزان كمتري از فعاليت اثباتي اصلاحي را دارا بودند و اگر هم خود را مسلح به زبان روز مي‌كردند در جهت مقابله با "غير"بود. تعين جريان نخست را به طور مشخص در فعاليت‌هاي دارالتبليغ اسلامي مرحوم آيت الله شريعتمداري، نشريه مكتب اسلام و انتقادات آيت الله مكارم شيرازي و جريان دوم را در فعاليت‌هاي آيه الله مصباح يزدي مي‌توان ديد.
دسته نخستن گرچه از فعاليت‌هاي مصلحانه محدود ودر عين حال غير بنيادي، بي بهره نبود اما با خدشه‌ها بر آرائي كه چندان هم در آراء شريعتي اصلي نبودند، مانند خدشه بر فلان روايت تاريخي و يا تفسيري كه مرحوم دكتر از پاره‌اي آيات (مانند داستان خلقت آدم)‌ به دست مي‌داد، انطباق نداشتن آراء وي با روايات اصيل ديني را به اثبات مي‌رساند. گروه دوم، به زعم خود بر مضمون ماركسيستي انديشه‌هاي شريعتي تاكيد مي‌كرد و آن را به بياني، ملحدانه ودين ستيزانه قلمداد مي‌كرد. گرچه خود به ميزان كمتري، از فعاليتهاي اثباتي اصلاحي بهره مند بود.
عناصر سياسي‌تر اين گروه همچون آقاي علي ابوالحسي(ع. منذر) نيز كه به شخصيت‌هاي كمتر شناخته شده اي چون شيخ حسين لنكراني در تاريخ ما متصل بودند (و اقدامات جريان ايشان در برپا كردن غائله ضد كتاب شهيد جاويد و جريانات ضد شريعتي در محافل مذهبي با واكنش امام خميني رو به رو شده بود) بعدها كارنامه شريعتي را "توطئه تاويل ظاهر ديانت به باطن الحاد و ماديت" خواندند. از سوي ديگر روايتي كه شريعتي از تاريخ تشيع به دست مي‌داد همان طور كه مقبول پاره‌اي از نوگرايان مسلمان نبود پاره‌اي از جريانات حوزوي (و كلا متقدم) را نيز خوش نمي‌آمد. به زعم ايشان ستيز با قدرت جائر نه في حد ذاته ارزش است و نه مضمون تعاليم ائمه را بر مي‌ساخته است. ازهمين رو است كه سلطنت شرعي را جايز و دوران صفويه را يكي از درخشانترين مقاطع تاريخ جوامع اسلامي مي‌شمرند. علاوه بر اين پاره اي از تاريخ نويسان معاصر حوزوي همچون آقاي رسول جعفريان نيز در همين زمينه تفسير مبتني بر ستيز مرحوم شريعتي از اماميه را مقبول نمي دانند .

7- رويكرد موسوم به تفكر سنتي

اين رويكرد عمدتاً در آراء رنه گنون متفكر مسلمان فرانسوي و در مراتب بعد نويسندگاني همچون فريتهوف شوآن و تيتوس بوركهارت ريشه دارد ودر كشور ما بيشتر با آثار سيد حسين نصر شناخته شده است.
وي معتقد است كه تجدد، اعوجاجي در نحوه نگرش آدمي به عالم و آدم و رفتار اوست و از تبعات آن به فراموشي سپرده شدن ميراث قدسي انسان است كه در قالب معارفي كه به سيانس(Science) تقليل نيافته‌اند، معنا بخش زندگي آدمي بوده‌اند و اكنون از جانب انسان متجدد به وادي فراموشي سپرده شده‌اند.
نصر معتقد است كه بنيادگرايي اسلامي و جنبش‌هاي ايدئولوژيك ديني و من جمله حركت شريعتي همگي حكم آلاينده‌هاي فضاي قدسي سنت را دارند و مخل آرامش روحاني اين فضا هستند. نصر البته در ساحت عمل، خطي را برگزيد كه لزوماً نتيجه منطقي آراء امثال گنون و شووان نيست. نزديكي به نهاد سلطنت و في الواقع همزيستي مسالمت آميز با نظم سكولار راهي بود كه نصر براي احياءسنت و معارف قدسي برگزيد او مورد نمونه وار كساني است كه حفظ سنت و پاسداشت اصالت‌هاي ادعايي را در آويختن به ريسمان قدرت و اتكاء "به حصن حصين پنداشته" آن مي‌بينند. سرانجام كار نصر، به ياري رساندن به ارباب نظم سكولار شاهنشاهي انجاميد.

8- انتقادات دروني جنبش روشنفكري اسلامي

استاد شهيد مرتضي مطهري و مرحوم مهندس مهدي بازرگان از مشخص‌ترين حاملان اين سنخ انتقادات‌اند. گواين كه نقد شهيد مطهري در اين ميان از منظري فلسفي و در گستره‌اي وسيع‌تر و با پي‌گيري بيشتر، سامان مي‌يافته است. نقدهاي رده‌بندي شده در اين گونه را هم از حيث بينش و هم از حيث روش بايد از تمامي نقدهاي پيش گفته متمايز ديد. اين انتقادات از آن حيث كه در جهت اهداف كلي جنبش روشنفكري اسلامي و تكامل آن، به خصوص حفظ توامان پويايي و اصالت ديني جبنش اسلامي و هم آوايي ديندارانه با خواستهاي فطري انسان از جمله عدالت خواهي و آزادي طلبي بوده است، مي‌بايست، نقد دروني قلمداد كرد.
نقد مطهري عمدتاً بر الگوهايي بود كه مرحوم شريعتي در فهم تاريخ و انسان برمي‌گرفت، منتها اگر حاملان رويكرد پويري بيشتر برخلل‌هاي منطقي اين الگوها تاكيد مي‌كردند، مطهري بر ناسازگاري آنها با بنيادهاي انديشه ديني تكيه داشت.
مطهري از يك سو با تاكيد بر انديشه فطرت بر نادرستي تلقي ماركسيسم اگزيستانسياليستي سارتر در نفي ماهيت از انسان تاكيد مي‌كرد و بخصوص آن را ناسازگار با باورهاي ديني مي‌دانست و از سوي ديگر تلقي ابزاري و طبقاتي از ماهيت انسان و نيز تحولات تاريخي را منطقاً نادرست و ناسازگار با آموزه هاي ديني مي‌دانست. از سوي ديگر مطهري باز هم از موضع حفظ اصالت دين بر مضاميني از "ايدئولوژي انديشي" شريعتي مناقشه داشت.
البته مطهري خود به ضرورت ايدئولوژي معتقد بود و آن را وجهي از دين مي‌شمرد اما محوري كردن عنصر "مبارزه" و قرباني كردن ديگر وجوه دين در ذيل آنرا ناروا مي‌دانست و گاه آن را "ماركسيسم زدگي" مي‌خواند. بازرگان نيز از اين حيث با مطهري همداستان بود او نيز نسب به نفوذ ايدئولوژي انديشي از نوع ماركسيستي در جنبش روشنفكري اسلامي هشدار مي‌داد.
وي در همين زمينه در نوشته‌اي كه تقرير گفتار او در سال 1356 در مسجد قباي تهران است مي‌نويسد:
"در روزگار خودمان سيل شعارها و اصطلاحات و استدلالها و اصول درجه دوم مكاتب غربي مانند ماركسيسم وارد فرهنگ و منطق و فكر ديني‌مان گرديده كار را به انحراف و نفاق و جدايي و دشمني‌ها مي‌كشاند به طور مثال چند نمونه ذكر كنيم: كلمه استعمار يا امپرياليسم و شعار مبارزه با امپرياليسم كه اختراع لنين بعد از ماركس در مبارزه با دشمنان غربي خودشان بود و يكي از وجهه‌ها و تضادهاي كاپيتاليسم اروپاي غربي را در چهره جهانگشايي و قدرت طلبي جلوه‌گر مي‌ساخت، يكي از آنها است… موقعي … كه قبول اصل موضع طبقاتي و اينكه پيغمبران وظيفه‌اي جز در افتادن با طبقه اشراف و سرمايه‌داري نداشته‌اند بنماييم رسالت و بعثت انبياء را كه در مرحله اصلي و كلي، مبارزه با شرك و اعلام و اشاعه و اجراي توحيد است قلب و ضايع كرده‌ايم. كسان زيادي بوده و هستند كه روي دلسوزي و حسن نيت بقصد تحريك و تقويت جناح خودمان، ندانسته خيانت به خلوص توحيد و به اصالت و استغناي قرآن و اسلام مي‌نمايند در حالي كه نمي‌دانند كه از اصالت انداختن مكتب، يكي از بزرگترين افات است. داستان آن طفل به مكتب گذاشته را بياد بياوريد كه استنكاف و سرسختي براي گفتن الف داشت براي اينكه مي‌دانست بالاخره به گفتن ياء خواهد رسيد و گرفتار عم جزء و درس و مشق و مشكلات بعدي كه شامل حال برادرش بوده است خواهد شد! اسلام و قرآن رااز يك ديد و از ابعاد محدود منظور ديدن، خيانت به قران و آفت زدن بتوحيد است. مثلا بجنبه فقهي تنها و احكام فرعي پرداختن و اخلاق و علم و اجتماع و جهاد و اقتصاد و حتي اصول و اعتقادات را فراموش كردن يا بذكر و دعا و تسبيح اكتفا نمودن همان اندازه خيانت است كه دينداري را در كلاه خود و شمشير و گرز مبارزه و جهاد محصور نمودن...از اين قبيل تخصيص‌هاي اسلام و تحريف‌هاي نسبي قرآن در بعضي از گفته‌ها و نوشته‌هاي مولفين اخير خودمان گاهگاه ديده مي‌شود. آيه لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوي عزيز را مي‌گيرند و سپس حكم صادر مي‌كنند كه يگانه منظور خدا از بعثت پيغمبران اسلحه بدست مومنين دادن و هياهوي جنگ و مبارزه راه انداختن (آنهم صرفا عليه طبقات استثمار گر و دولت‌هاي استعماري) است. در حالي كه اولا در خود اين آيه اگر از باس شديد آهن صحبت مي‌شود بمنافع آن نيز (كه سرمنشاء صنايع و مصارف است) اشاره مي‌شود، ثانياً در چند آيه بعد درباره عيسي بن مريم گفته مي‌شود… و آتيناه الانجيل و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رافه و رحمه. بعلاوه صدها آيه در قرآن داريم كه آن انحصار را برمي‌دارد و ماموريت‌هاي ديگر پيغمبر خودمان و گذشتگان را بيان مي‌كند."(15)
البته مرحوم بازرگان حداقل تا آن مقطع به مطلق ايدئولوژي معتقد بود و شايد با كتاب "بعثت و ايدئولوژي" در دهه 40 از پيشتازان طرح بحث ايدئولوژي در فضاي ديني ما باشد. اما انتقاد وي نيز به شريعتي به وام گيري از ايدئولوژي ماركسيستي ناظر مي‌گشت.
از نظر مطهري نيز عمده كردن بعد ايدئولوژيك دين و بي عنايتي به مباني فلسفي و نظري آن و تحقير فلاسفه و اهل فرهنگ در انديشه شريعتي ناروا مي‌نمود. وي بر آن بود كه ايدئولوژي، بدون اتكاء به مباني استوار فلسفي و منطقي به موجود پا در هوايي مي‌ماند كه براحتي از بادهاي آفتزا به رنجوري و ميرايي خواهد افتاد. سخن مطهري اين بود كه سوداي عمل نبايد راه بر موشكافي‌هاي نظري ببندد و ربذه ابوذر را از مدرسه علما جدا كند.
مرحوم مطهري در گوشه‌اي از آثار خود مي‌گويد "مستمعي پس از سخنان من انتقاد كرد كه چگونه مي‌توان از زير بار سنگين‌ اين فرهنگ اسلامي خلاص شد و من پاسخ دادم كه همچنان كه نفي فلسفه در گرو فلسفيدن است، نقد اين معارف نيز با ورود پيدا كردن و عمق يافتن در آن ميسر خواهد بود."

جمع بندي

ارزيابي نقدهاي پيش گفته مسلماً مجال مستوفايي را مي‌طلبد كه در فرصت‌هاي ديگري مي‌بايست حق آن را به جاي آورد. آنچه در اين ميان در دستور كار ما بود گذاردن نقطه عزيمتي بر اين مهم، با سنخ‌شناسي نقدها و تمايز بخشيدن مبناي معرفتي و رويكرد خاص هر يك بود. اما به هر تقديرنمي‌توان از ذكر اشاراتي تمهيدي كه دورنماي ارزيابي آتي را تا حدودي روشن خواهد ساخت، خودداري كرد.
پاره‌اي از نقدهايي كه ذكرشان پيش از اين آمد، براساس مقدماتي سامان يافته‌اند كه به نوبه خود محل بحث‌اند. به عنوان مثال صدق گزاره هايي همچون "متجدد شدن سير محتوم و ناگزير تاريخ بشري است" يا اينكه "كليشه‌هايي چون سنت – تجدد راه بر هرگونه گزينه ديگري در فراروي جوامع غير غربي مي‌بندند"، يا اينكه "سنت‌هاي فكري قياس ناپذيرند"، به هيچ روي بديهي نيست و نبايد گمان كرد كه با تكرار و تبليغ، شأن بداهت مي‌يابند.
از سوي ديگر ارزيابي ميزان انطباق آرايي كه به مرحوم شريعتي نسبت داده شده است، با متن آثار وي و جامعيت انتساب هاي مزبور نيز وجه ديگري از ارزيابي نقدهاي ياد شده خواهد بود. مثلاً در اين كه پاره‌اي از رويكردهاي ايدئولوژيك در دهه‌هاي گذشته در كشور ما از خللهاي چشم ناپوشيدني برخوردار بوده‌اند ترديدي نيست. اما بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه ايا ايدئولوژي انديشي مرحوم شريعتي نيز از سنخ‌ همان ايدئولوژي انديشيها قرار مي‌گيرد؟ يا آن كه برعكس از وجوه قابل تأملي، از آنها تمايز مي‌يابد.
وانگهي آثار به جاي مانده از شهيد شريعتي دريايي است كه تحليل برشي از آثار وي نبايد چشم ما را بر تماميت آن و نيز روند پويشي و تكاملي مساعي وي و به خصوص شان صدور آراء وي بربندد.
بايد توجه داشت كه نقدهاي دروني جنبش روشنفكري اسلامي و مشخصا انتقادات حكيمانه استاد شهيد مطهري براي ما، كه هويت خود را در ضمن آن تعريف مي‌كنيم از آنجا كه همدلانه و با عنايت به غايات اين جنبش‌است، بيشتر حائز اهميت خواهند بود (گو اينكه نبايد از ديگر نقدها چه درچارچوب روشنفكري غير مذهبي و چه در چارچوب روشنفكري مسلماني نيز چشم پوشيد).
آنچه در اين ميان مهم است كشف جوهره كوشش‌هاي مصلحانه امثال: امام، مطهري، طالقاني، شريعتي و .. و سپس فراتر رفتن از برخوردهاي ناگزير خاص هر مقطع ميان آنها است. مسلماً ادامه اين نقدها و آسيب شناسي‌هاي همدلانه "درونْ جنبشي"، براي دستيابي به وحدتي استعلايي از دستاوردهاي همه پيشروان روشنفكري اسلامي (اعم از شريعتي و مطهري و امثالهم ) و تثبيت هويت روشنفكري اسلامي در دنياي پرآشوب كنوني ضروري خواهد بود.

پي نوشت ها:

1- طباطبايي، جواد، ابن خلدون و علوم اجتماعي، طرح نو، چاپ اول، تهران، 1374، صفحه 10
2- همان، صفحات 368 و 369
3- شايگان، داريوش، زير آسمانهاي جوان، فرزان روز، چاپ دوم، تهران، 1376، صفحات 171 و 172
4- همان
5- سروش، عبدالکريم، فربه تر از ايدئولوژي، صراط، چاپ پنجم، تهران، 1376، صفحه 123
6-همان، صفحه 107
7- مان، صفحه 128
8-همان، صفحه 132
9- همان، صفحه 141
10-غني نژاد، موسي، "جامعه مدني- آزادي، اقتصاد و سياست"، طرح نو، چاپ اول، تهران، 1377، صفحه 35
11- داوري اردکاني، رضا، فلسفه چيست؟، انتشارات انجمن اسلامي حکمت و فلسفه، تهران،1359،صفحه 11
12- همان، صفحه 10
13-همان، صفحه 11
14- همان، صفحه 23
15-بازرگان، مهدي، آفات توحيد، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، تهران، 1356، صفحات 61 تا 68

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:سایت احیا


شريعتي و روشنفكران معاصر
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شريعتي و روشنفكران معاصر


متن حاضر گزيده اي از سخنراني حجت الاسلام والمسلمين خسروپناه مي باشد كه در دانشگاه آزاد اسلامي گچساران ايراد شده است.
امروزه روشنفكران بسياري در كشور ما وجود دارند كه در مقاله ها و نوشته هاي خود از انديشه ها و سخنان دكتر شريعتي بهره برده و از نام و گفته هاي ايشان براي تائيد نوشته هاي خود استفاده مي نمايند. گاهي نيز ممكن است اين شائبه بوجود آيد كه آنها دكتر شريعتي را نردبان صعود خود قرار داده اند. حال بر ماست كه دقيقاً بررسي نمائيم و ببينيم كه آيا انديشه ها و افكار اين افراد اصولاً با انديشه هاي دكتر شريعتي قرابت و شباهتي دارند يا خير؟ يا آيا آنهايي كه از نام شريعتي و سخنان او بدين نحو استفاده مي نمايند به درستي از انديشه هاي او مطلع اند يا خير؟
قبل از ورود به بحث لازم است به يك موضوع اشاره شود و آن اين است كه امروز بايد به جاي تجليل از اشخاص به تحليل از آنها بپردازيم. نياز امروز ما تحليل است و نه تجليل. امروز نوبت تحليل انديشه هاي متفكران است. امروز بايد با روشها و ابزارهاي علمي و دقيق،افكار و انديشه هاي عالمان و انديشمندان را تحليل و بررسي نمود.

تقسيم بندي روشنفكري در ايران

روشنفكران ايران را مي توان به سه طبقه تقسيم كرد:
1- روشنفكران سكولار خشن: اين افراد، عده اي روشنفكر سكولار ايراني بوده اند كه اعتقاد به حذف كامل دين از عرصة اجتماعي و فردي دارند. واژه خشن در اين عبارت بدين معناست كه اينها معتقد بوده اند كه دين از نيازهاي دنيوي جداست و به عبارتي دين افيون جامعه است و سعي آنان در به حاشيه راندن دين بوده است. اين دسته بيشتر در زمان مشروطيت فعاليت مي كردند و افرادي امثال ميرزا ملكم خان، آخوندزاده، تقي زاده و … جزء اين دسته بشمار مي روند. اين افراد جزء سكولارهاي خشن بوده اند و كساني بوده اند كه اندكي به دين اعتقاد نداشته اند.
2- روشنفكران سكولار ملايم: اين افراد نيز گوهر روشنفكري كه پرسش گري و جسارت انديشيدن است را دارند اما معتقدند كه براي حل مشكلات و چالشها نبايد به سراغ دين رفت. اين طبقه مانند سكولارهاي خشن دين را كاملاً به حاشيه نرانده اند و بر اين باروند كه ما صرفاً در حل مسائل و مشكلات معنوي از دين بهره مي بريم نه در حل مشكلات اجتماعي. بنابر نظر اين دسته، حوزة فعاليت دين صرفاً محدوده شخصي و فردي است و دين را نبايد وارد عرصة جامعه كرده و عرصة اجتماعي به آن داده و آن را به عنوان ايدئولوژي تلقي كرد كه اين را به اصطلاح "ديد حداقلي نسبت به دين" مي گويند.
3- روشنفكران ديني غير سكولار: اين دسته از روشنفكران معتقدند بايد با انديشه هاي نو درگير شد و نمي توان با مسائل نو سروكاري نداشت و از كنار آن عبور كرد. بر اساس اعتقاد آنها نمي توان از كنار چالش ها و مشكلات و بحرانها عبور كرد و بي تفاوت بود بلكه بايد درصدد حل آنها برآمد و از دين هم بهره گرفت. افرادي امثال مهندس بازرگان، دكتر شريعتي، استاد مطهري در زمره اين دسته به شمار مي روند. هرچند افرادي چون مهندس بازرگان در اواخر عمر به طبقه دوم بيشتر نزديك شدند. اينها افرادي بودند كه از عنصر عقل بهره گرفتند و آنرا با ميراث ديني آميختند و سپس در صدد حل مشكلات برآمدند.

تفاوت شريعتي با روشنفكران معاصر

با اين تعاريف و طبقه بندي، شريعتي كه از روشنفكران جامعه ما به شمار مي رود جزء دسته سوم قرار مي گيرد. حال به سوال اول برمي گرديم كه آيا بين انديشه هاي شريعتي و روشنفكران معاصر تفاوت و تضاربي وجود دارد يا خير؟ تفاوت انديشه هاي مرحوم دكتر شريعتي با روشنفكران معاصر را مي توان در موارد زير دانست:
1- به صراحت مي توان گفت كه اولاً مرحوم دكتر شريعتي كاملاً موافق ايدئولوژي ديني بود و اعتقاد داشت كه بهترين تعريف براي دين آن است كه دين را به عنوان يك ايدئولوژي در نظر بگيريم در حالي كه اعتقاد روشنفكران معاصر ما بر اين نيست.
2- شريعتي به روحيه و اخلاق انقلابي تاكيد مي ورزيد در حالي كه روشنفكران معاصر به روحيه "رفرميسم"تأكيد مي نمايند.
3- شريعتي به اجتهاد معتقد بود و همواره اين جمله "اقبال" را كه اجتهاد موتور حركت تشيع است، نقل مي كرد در حالي كه روشنفكران ما گرفتار نسبي گرائي معرفت ديني اند.
4- چالش شريعتي با روحانيت، چالش با عالمان ديني نبود بلكه شريعتي با عالماني مخالفت مي كرد كه از دين به عنوان يك فرهنگ ياد مي كنند نه به عنوان يك ايدئولوژي.
5- تفاوت ديگر آنكه آثار شريعتي مملو از مخالفت با ليبراليسم فرهنگي و اقتصادي است ولي روشنفكران معاصر ما مروجان ليبراليسم فرهنگي و اقتصادي اند.
6- شريعتي به ارتباط عميق و اصيل بين امت و امام معتقد است و مي گويد كه اين دو انفكاك ناپذيرند در حالي كه اصولاً اين عقيده در روشنفكران امروزين جامعه ما وجود ندارد و روشنفكران جامعه ما در حال حاضر بيشتر داراي گرايشات سكولاريستي اند.
7- شريعتي با سرمايه داري غربي مخالفت مي كرد اما سوسياليست نبود حال آنكه روشنفكران امروز ما اين روش سرمايه داري را تقويت مي كنند.
ممكن است سوال شود كه چه اشكالي دارد كه روشنفكران امروزي ما با شريعتي و انديشه هايش مخالف باشند؟ در پاسخ به اين سوال نكته اي نهفته است كه چون بسياري از روشنفكران امروزي ما مي دانند كه شريعتي در بين جوانان و نسل دانشگاهي ما مقبوليت و جايگاه ويژه اي دارد از اين موضوع استفاده ابزاري كرده و با آوردن سخناني از شريعتي كه مؤيد تفكر آنهاست،افكار خود را پوشش مي دهند و اين يك رويكرد منافقانه است. اين موضوع كاملاً با روح روشنفكري در تضاد است. زيرا روشنفكري كه قادر به بيان صريح موضوع خود نباشد اصلاً روشنفكر نيست.

رابطه دين و ايدئولوژي در نظر شريعتي

شريعتي قائل به پيوند بين دين و ايدئولوژي بود در حالي كه گفته شد روشنفكران معاصر معتقد به اين پيوند نيستند.

حال به راستي آيا دين مي تواند تلقي ايدئولوژيكي داشته باشد؟

براي آنكه تا حد امكان راه خطا را بر بحث ببنديم ابتدا دقت مي كنيم كه معناي اين كلام چيست و سپس معيار صحت و سقم را بر آن جاري مي سازيم تا از مغالطات لفظي در امان بمانيم.
در اين راه بايد توجه داشت كه در حوزه علوم فني نيازي به دانستن دقيق كاركرد و مفهوم اجزاء و اشياء نداريم. مثلاً اگر بدانيم كه چگونه مي توان از رايانه استفاده كرد، كافي است و نيازي به درك موشكافانه آن نيست در حاليكه در حوزه علوم انساني بايد مفهوم كلام كاملاً مشخص و معين باشد و بدون دانستن معناي دقيق آن نمي توان موضوعي را پذيرفت يا رد كرد.

واژه ايدئولوژي به چه معناست؟

براي اولين بار شخصي به نام "دست ويك" كه يك فيلسوف غربي است در سال 1796 اين واژه را مطرح كرد. اين واژه از كلمه ايده و عقيده مشتق شده است و به معناي عقيده شناسي مي باشد. در زمان ناپلئون نيز اين واژه مورد استعمال بيشتري پيدا كرد.
به روشنفكران زمان ناپلئون “لقب ايدئولوگ“ مي دادند. يعني كساني كه داراي انديشه هاي باطل و كاذب اند اما خود هم نمي دانند كه داراي انديشه هاي كاذبي هستند. به عبارتي ايدئولوگ داراي يك بار معنايي منفي بود.
از اين معناي ايدئولوگ،"ماركس" در كتابهاي "فقر فلسفه" و "ايدئولوژي آرماني" استفاده وافري كرده است. او مي گفت: ايدئولوژي عبارتست از آگاهي و برداشت كاذب، كه يك طبقه اي خصوصاً طبقه حاكم مي گيرد و به جامعه بار مي كند.
يعني ماركسيسم معتقد بود كه احزاب، انديشه هاي كاذب را به خورد مردم مي دهند كه واقعاً هم همينطور بود. زيرا احزاب به منظور به قدرت رسيدن به مردم دروغ گفتند تا اعتماد آنها را جلب نمايند و رأي بياورند.
اين معناي اصلاحي ايدئولوژي است، اما وقتي شريعتي از دين به عنوان ايدئولوژي ياد مي كند چه معنايي مد نظر اوست؟

ايدئولوژي اسلامي در نظر شريعتي

در جلد 16 مجموعه آثار دكتر شريعتي آمده است: ايدئولوژي عبارت از عقيده و شناخت عقيده است. اين شناخت،يك شناخت ويژه اي است كه انسان نسبت به خودش، پايگاه اجتماعي و وضع ملي و تاريخي خود دارد. لذا آرمان هاي مهم انسان مانند اين كه چه كاري بايد كرد و روشهاي عمل صحيح به آن كار در ايدئولوژي مطرح است.
شريعتي معتقد است كه اين سؤالات براي همه انسانها بدون توجه به محل زندگي و شرايط آنها مطرح است و اين دين اسلام است كه به اين سؤاها به بهترين وجه جواب مي گويد.
شريعتي حتي معتقد است كه اسلام علاوه بر جواب به اين سوالات،بسيار "صريح" و "محرك" نيز هست و انسان را به جنب و جوش وا مي دارد. بين صراحت و محرك بودن فرق بسيار است. شخصي مانند بوعلي اين صراحت را درك مي كرد اما ويژگي محرك بودن آن شامل ابوذر شده بود و ابوذر را ابوذر كرده بود. شريعتي معتقد است كه مهمترين رويداد و درخشان ترين موفقيتي كه ما در سالهاي اخير كسب كرده ايم،تبديل اسلام از صورت يك فرهنگ به صورت يك ايدئولوژي است.
البته شريعتي مخالف ترويج و تحصيل انديشه هاي ديني نبود بلكه مي گفت كه فرهنگ ديني و سنتي ما بايد داراي يك روح ايدئولوژيكي باشد. او در جلد 23 مجموعه آثار خود مي گويد:فرق علم و فلسفه با ايدئولوژي در اين است كه علم و فلسفه مربوط به شناخت واقعيات خارجي هستند و معمولاً علم،شناخت جزئيات است و فلسفه، شناخت كليات در حالي كه ايدئولوژي شناخت هنجارها و ناهنجاري هاي جامعه است. شناختي دقيق و عميق و واقعي نه شناخت كاذب و دروغين.
شريعتي مي گويد كه ايدئولوژي، هم از سنخ شناخت است و هم از سنخ جهان بيني. او معتقد است كه مكاتب بشري هم ايدئولوژي دارند. او ادامه مي دهد كه اگر ما ايدئولوي را از دين جدا سازيم به معناي آن است كه مرامنامة دنيوي را از آن جدا ساخته ايم و بگوييم كه دين صرفاً آمده است تا هنگام اذان به مسجد برويم و نمازي بخوانيم،در اين جا دين را از دنيا جدا كرده ايم و خواه و ناخواه گرفتار ايدئولوژيهاي بشري خواهيم شد. اين در حالي است كه دين براي جامعة ما حرف دارد، برنامه و ايدئولوژي دارد. عنصر "امر به معروف و نهي از منكر" نيز كه در دين ما مطرح شده براي اين است كه جامعه را از وضع نامطلوب به سوي وضعيت مطلوب سوق دهد. راز اين كه روشنفكران ما به شدت از امر به معروف و نهي از منكر انتقاد مي نمايند در همين است كه به ايدئولوژي دين اعتقاد ندارند و از اين كار به خشونت ياد مي كنند. اگر اين عنصر را از دين جدا سازيم، موتور محركة دين را از آن گرفته ايم. امر به معروف در اصل سلاح دين است و با گرفتن آن، دين خلع سلاح مي شود. لذا شريعتي مي گويد كه ايدئولوژي همراه با شناخت و شعور از واقعيت موجود است. معتقد است ايدئولوژي همراه با ايمان به اصول،ارزشها،آرمانها و اهداف است. ايدئولوژي همراه با نقد وضع موجود است و مسير و راهنماي رسيدن به وضع مطلوب.
به اعتقاد شريعتي، امروز قدرتهاي سرمايه داري و قدرتهاي حاكم را صرفاً خطر ايدئولوژي تهديد مي كند و به همين علت است كه آنها تا اين اندازه عليه ايدئولوژي سرمايه گذاري مي كنند. به نظر او اسلام يك ايدئولوژي تمام و كمال است كه رابطه جهان و انسان را به دقت ترسيم مي نمايد و هر كس در آن، محتواي روابط اجتماعي و انساني و نظام ارزشهاي خويش را مي بيند. او اذعان مي كند كه وقتي عالمان مذهبي را نقد مي كند به اين خاطر است كه آنها سعي دارند اسلام را به عنوان يك فرهنگ معرفي نمايند. شريعتي صراحتاً اعلام مي كرد كه من مقلد امام هستم زيرا امام داراي روحيه انقلابي بود و تصور فرهنگ از اسلام را ندارد. او در تصويري كه از امام حسين (ع) ارائه مي دهد،امام حسين (ع) را به عنوان يك فرد انقلابي معرفي مي نمايد و مي گويد كه من اسلام را به دو اسلام تقسيم مي كنم؛ اسلام عقيده و اسلام فرهنگ. اولي اسلام هدايتگر و ايدئولوژيك و دومي اسلام منجمد و منحصر در كلاسهاي درس است. به عبارت ديگر همان اسلام راستين و اسلام دروغين. در نهايت مي توان با توجه به دلايل و بررسي هاي انجام شده بدين نتيجه رسيد كه هيچ تقاربي بين شريعتي و روشنفكران معاصر ما وجود ندارد و هيچ انسجامي بين اين دو و طرز تفكر شان مشاهده نمي شود. روشنفكران معاصر ما معتقدند دين رازآلود، مبهم و بي جهت است در صورتي كه آراء شريعتي مؤيد هيچيك از اين آرا نمي باشد.
http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:ماهنامه گزارش گفتمان


شریعتی و حسینیه ی ارشاد
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شریعتی و حسینیه ی ارشاد


حسینیه ارشاد در سال 1346 شمسی توسط تنی چند از افرادی که علاقه به نشر اندیشه‌های دینی در قالب‌های نو داشتند تأسیس شد. محمد همایون، ناصر میناچی و شهید مطهری نخستین افرادی بودند که حسینیه را بنیاد گذاشتند. به دنبال شروع برنامه‌ها، عده‌ی زیادی از روحانیون و روشنفکران مذهبی به دعوت استاد مطهری و پس از رفتن ایشان در اواخر سال 49 به دعوت آقای میناچی، در آنجا سخنرانی می‌کردند. چهره‌ شاخص این سخنرانان در دوره‌ نخست، استاد مطهری بوده است. میان سخنرانان، می‌توان به محمدتقی شریعتی اشاره کرد که پس از تعطیلی کانون نشر حقایق در مشهد، برای سخنرانی هر از گاهی به تهران می‌آمد. از سال 47 به بعد دکتر علی شریعتی به دعوت استاد مطهری به حسینیه آمد و راه وصل شدن وی به حسینیه، نگارش مقاله‌ای بلند تحت عنوان محمد از هجرت تا وفات برای کتاب محمد خاتم پیامبران (ص) بود...

مقدمه

یکی از جریان‌های مهم فکری دهه‌ پیش از انقلاب، جریانی است که دکتر شریعتی پایه‌گذار آن بوده و به نام وی شناخته می‌شود.(1) شریعتی طی سال‌های 47 تا 51 در حسینیه‌ی ارشاد برنامه داشت و این برنامه‌ها، جریان فکری خاصی را در جامعه‌ی ما پدید آورد.
حسینیه ارشاد در سال 1346 شمسی توسط تنی چند از افرادی که علاقه به نشر اندیشه‌های دینی در قالب‌های نو داشتند و به نوعی متأثر از جریان «انجمن‌های اسلامی» بودند، تأسیس شد. محمد همایون، (2) (منبع مالی) ناصر میناچی (مدیریت) و شهید مطهری (سخنران) نخستین افرادی بودند که حسینیه را بنیاد گذاشتند. (3) به دنبال شروع برنامه‌ها، عده‌ی زیادی از روحانیون و روشنفکران مذهبی به دعوت استاد مطهری و پس از رفتن ایشان در اواخر سال 49 به دعوت آقای میناچی، در آنجا سخنرانی می‌کردند. چهره‌ی شاخص این سخنرانان در دوره‌ی نخست، استاد مطهری بوده است. (4) میان سخنرانان، می‌توان به محمدتقی شریعتی اشاره کرد که پس از تعطیلی کانون نشر حقایق در مشهد، برای سخنرانی هر از گاهی به تهران می‌آمد. (5) از سال 47 به بعد، دکتر علی شریعتی به دعوت استاد مطهری به حسینیه آمد و راه وصل شدن وی به حسینیه، نگارش مقاله‌ای بلند تحت عنوان محمد از هجرت تا وفات برای کتاب محمد خاتم پیامبران (ص) بود که طرح استاد مطهری برای بزرگداشت آغاز پانزدهمین قرن هجرت بود. (6)
به رغم سخنرانی‌ها و فعالیت‌های استاد مطهری، در سال 49 روابط ایشان با میناچی تیره بوده و همان زمان و پس از آن، بیشتر دوستان شهید مطهری از ناراحتی استاد نسبت به آقای میناچی خاطراتی دارند؛ چنان‌که نامه‌های استاد مطهری نیز در این‌باره گواه است. (7) مسأله‌ی مورد اختلاف، بحث از چگونگی اداره‌ی حسینه بود؛ به همین دلیل در جلساتی که بعدها پس از جدایی از استاد از حسینه به هر مناسبت میناچی هم در آن حضور داشت، ایشان نیز حاضر می‌شد و رفاقت شخصی آنان کمابیش تا انقلاب ادامه داشت. (8)
با رفتن استاد مطهری در پایان سال 49، حسینیه، به دلیل حمایت‌های آقای میناچی و همایون، به‌طور دربست در انحصار دکتر شریعتی قرار گرفت گرچه آقای صدربلاغی، محمدتقی شریعتی و مرتضی شبستری با داشتن 50 و 34 و 40 برنامه (به ترتیب) پس از دکتر قرار داشتند که از اوائل 50 تا 19 آبان 51 که حسینیه تعطیل شد، بالغ بر 70 سخنرانی در حسینیه داشت. (9) سخنرانان این دوره، به جز موارد انگشت‌شمار (شامل 2 جلسه آقای هاشمی رفسنجانی، 2 جلسه آقای خامنه‌ای، 2 جلسه آقای خزعلی) بیشتر افراد غیر روحانی بودند که از آن جمله می‌توان به زریاب خویی با 11 جلسه، کاظم سامی با 12 جلسه و عده‌ای دیگر (مانند محمد اسماعیل رضوانی) یاد کرد. این نشان می‌داد که جریان غالب شده بر حسینیه، جریانی بوده است که به نوعی در صدد حذف روحانیت از حسینه است. این کمترین اثر حضور دکتر در حسینیه می‌توانسته تلقی شود. در واقع مقایسه این دو دوره، نشان می‌دهد که زمینه‌ی حضور روحانیت در حسینیه پس از رفتن استاد مطهری کاهش یافته است. استاد مطهری و سایر روحانیون، به دلیل فشاری كه از سوی سایر روحانیون بر آنان وجود داشت، و انتقاداتی که خود به دکتر داشتند، از حسینیه کنار رفتند. دکتر شریعتی در این‌باره می‌نویسد: شروع این برنامه‌ها، با مخالفت روحانیون و از جمله مخالفت شدید و دسته جمعی مبلغان و روحانیون حسینیه ارشاد مواجه شد و علت مخالفت را هم این می‌گفتند که درس‌های من میان مذهبی‌ها و روشنفکران با جامعه‌ی روحانی شکاف ایجاد می‌کند و آنان چون با این امر مخالف بودند، همگی از آقای فسلفی گرفته تا آقای باهنر و رفسنجانی و مطهری و نوری و خزعلی و غیره کنار رفتند و قصدشان این بود که با ادامه‌ی کار من خود را در برابر روحانیون و مذهبی‌های ایران که این‌گونه فکر می‌کنند، قرار ندهند. (10)
شریعتی همچنین درباره‌ی وضعیت حسینیه پیش از خود، و به هدف نشان دادن اشتراک میان اهداف خود و رژیم در حذف روحانیونی که حافظ سنت‌های فئودالی هستند – چیزی که رژیم مدعی اصلاح‌طلبی پهلوی نیز همان را می‌خواست – به ساواک چنین گزارش می‌دهد: اینجا قبلاً کانون مرتجعین و آخوندها بود و امثال دکتر کاسمی (11) و فلسفی و امثال آن‌ها نطق می‌کردند ... و من نمی‌خواهم این سنگر دست مرتجعان و خائنان بیفتد. (12)
شگفت آن‌که ساواک پس از گزارش این مطلب که استاد مطهری به خاطر اختلاف با شریعتی دیگر به حسینیه نمی‌رود، و کسانی مانند باهنر و هاشمی و ... نیز به آنجا نمی‌‌روند، می‌افزاید: حالا که مدتی است دست روحانیون فوق‌الذکر از حسینیه‌ی ارشاد کوتاه شده است، با توجه به افکار آنان، به هیچ‌وجه صلاح نیست مجدداً آنها به آن محل بازگردند. (13)
استاد مطهری پس از رفتن از حسینیه ارشاد، از سال 1350 پایگاه خود را به مسجدالجواد (ع) منتقل کرده و در آنجا به سخنرانی‌های خود در دایره‌ای بسیار محدودتر از حسینیه ادامه داد. (14)
از سوی دیگر دکتر شریعتی تا آبان سال 51 که حسینیه‌ی ارشاد تعطیل شد، به کارش ادامه داد: این دوره، سخت‌ترین دوره برای مبارزان بود. ضربه‌ی شهریور 50 و دستگیری‌های گسترده‌ی مجاهدین در سال 50 و 51 و اعدام دسته‌جمعی آنان در خرداد 51 رخ نمونه‌هایی از این مشکلات است. همچنان که اعدام کمونیست‌ها از فدائیان خلق و دیگر گروه‌ها نیز، بیشتر در همین سال اتفاق افتاد. این در حالی است که حسینیه آزادانه فعالیت خود را دنبال می‌کرد و ساواک گهگاه گزارشی از سخنرانی‌های دکتر تهیه و ارسال می‌کرد؛ اما گویی به‌طور کل از چنین مرکزی غفلت دارد. پس از آن، به دلیل طرح برخی از مباحث، حسینیه به تدریج مورد انتقاد شماری از روحانیون و مراجع قرار گرفته، عده‌ای از آنان، برای تعطیل کردن حسینیه، به هدف حفظ تشیع، دست به هر کاری زدند؛ حتی برخی از آنان به مقامات دولتی متوسل شدند، تا آن‌که در نهایت، دولت نه به دلایل سیاسی، بلکه به دلیل فشارهای روحانیون سنتی، حسینیه را تعطیل کرد. (15) این در حالی بود که شریعتی پس از آن تا مهرماه 52 آزاد بود تا این‌که این زمان دستگیر شده هیجده ماه را در زندان سپری کرد. وی در عید نوروز سال 54 آزاد شد. این درست در شرایطی بود که افرادی به خاطر چاپ یک اعلامیه یا یک ملاقات با یکی از افراد فراری سازمان مجاهدین یا فدائیان، چهار تا شش سال و یا حتی بیشتر حبس می‌شدند. در این مدت، به شهادت پرونده‌ی موجود، به جز چند بازجویی، اتفاق دیگری نیفتاد؛ محاکمه‌ای صورت نگرفت و بدون مقدمه در عید سال 54 (اسفند 53) آزاد شد. (16) پس از آن تا زمانی که از کشور خارج شد، به نوشتن و اصلاح و چاپ برخی از آثار خود پرداخت تا این‌که پس از خروج از ایران، در 29 خرداد در لندن بر اثر سکته‌ی قلبی فوت کرد. (17) خبر درگذشت شریعتی، انعکاس گسترده‌ای در ایران داشت و از آنجایی که در آستانه‌ی مبارزات گسترده‌ی مردمی بر ضد شاه بود، و همزمان، فضای سیاسی قدری بازتر شده بود، داستان درگذشت وی به صورت جریانی علیه رژیم درآمد. (18)
بازگردیم به نقش حسینیه ارشاد. تا آنجا که به آقای مطهری برمی‌گردد، گرچه ایشان تا سال‌های 48-49 انتقاداتی نسبت به نوع اداره‌ی حسینیه داشت(19) و کج‌دار و مریز به همکاری خود ادامه می‌داد، اما از نامه‌ی ایشان در سال 50 چنین به دست می‌آید که وی، از آن پس، به صراحت به انتقاد از شریعتی، به ویژه دیدگاه‌های وی درباره‌ی روحانیت می‌پردازد. در پی بروز مخالفت‌ها میان آقای مطهری و میناچی برخی از افراد واسطه شدند تا این مشکل را حل کنند. یکی از این راه‌حل‌ها آن بود که دکتر را وادار کنند تا دست از برخوردهای تند خود با روحانیت بردارد. نمونه‌ی آن ترتیب دادن محفلی بود که در ماه رمضان در منزل حاج ‌احمد صادق – پدر ناصر صادق – برگزار شد و آقای مطهری، بهشتی، باهنر، هاشمی، خزعلی و عده‌ای دیگر حاضر بودند و از دکتر خواستند تا تنها به طرح نقطه نظرات علمی خود بپردازد؛ اما – بر اساس گزارش میناچی – دکتر به بیان مطالب دیگری درباره‌ی نسل جدید و علاقه‌ی آنان به اسلام و برنامه‌های حسینیه پرداخت و به بحث اصلی پرداخته نشد.
شهید مطهری در شهریور 49 بار دیگر برای حل مشکل حسینیه و تربیت کار به محوی که روحانیون تهران و برخی از مراجع نیز راضی باشند، جلسه‌ای تشکیل داد و ضمن سخن از انتقاداتی که نسبت به حسینیه شده، نام تعدادی را که دعوت از آنان مشکلی ندارد، معین کرد. در جلسه‌ی بعد نام دکتر شریعتی و صاحب‌الزمانی به میان آمد که آقای مطهری اعتراض کرده گفت: استفاده از این‌گونه آقایان بایستی بر اساس یک مبنا و اساسی درآید که ایجاد ناراحتی نشود و به هر حال بایستی با تفاهم مراجع محترم اقدام نمود. (20) حرمت حسینیه و ارائه فکر و اندیشه‌ی درست برای شخص آقای مطهری اهمیت داشت. لذا در یکی از جلساتی که به منظور ایجاد راه حل برای مقابله با انتقادات تشکیل شده بود، آقای مطهری گفت: «منظور این است که در خارج این‌طور تلقی نگردد «اینجا دستگاهی است که برای معارضه با مراجع به وجود آمده است. به همین سبب بود که من کتاب حجاب را به نام خود در خارج از حسینیه منتشر کردم که اگر انتقادی به عمل آمد، به شخص من برگردد نه یک مؤسسه مورد تهاجم قرار گیرد.» (21)
استاد توافق کلی چند سطری جلسه‌ی مهر 49 را نپذیرفت؛ با این‌حال به سخنرانی در حسینیه ادامه داد تا آن‌که برای آخرین تلاش، بار دیگر در نیمه‌ی اسفند 49 با اعضای حسینیه و علمایی که با آن همکاری داشتند جلسه‌ای ترتیب داده «ضوابطی» را برای سخنرانان تعیین کرد که حدود و ثغور کار بسیار روشن بیان شده و شرایط لازم برای انواع کسانی که در حسینیه سخنرانی می‌کنند، عنوان شده بود. (22) کاملاً روشن بود که استاد درباره‌ی حائز بودن شرایطی مانند «عدم اشتهار به انحراف فکری و عقیدتی، تقوی و پایبندی به انجام فرایض مسلم، عدم تجاهر به ...» ناظر به دکتر شریعتی است؛ بنابراین میناچی پافشاری کرد که باید شریعتی را از این مجموعه ضابطه خارج دانست تا کارها به پیش برود؛ یعنی به هر حال او سخنرانی خواهد کرد ولو این‌که این اشکالات را داشته باشد؛ چرا که به نظر میناچی دکتر این ویژگی‌ها را نداشت و حذف دکتر به معنای آن بود که این جمع این ویژگی‌ها را برای دکتر پذیرفته است.
در اسفند 49 آخرین توافق آن بود که حسینیه در دو بخش تبلیغی و تحقیقاتی به کارش ادامه دهد. در بخش نخست مسؤولیت کار با استاد مطهری باشد و در بخش دوم برای ترتیب کار کلاس‌های درس در زمینه‌ی تاریخ ادیان و اسلام‌شناسی، دکتر مسؤولیت داشته باشد. نخستین برنامه‌ی تبلیغی در 17 و 18 اسفند که تاسوعا و عاشورا بود برنامه‌ریزی شده بود که آقای مطهری، هاشمی‌نژاد، هاشمی رفسنجانی و خزعلی سخنرانی کنند. در ابتدای جلسه به اشتباه! و بر خلاف برنامه‌ریزی، یک اعلامیه‌ی بلندبالا درباره‌ی برنامه‌ی کلاس‌ها خوانده شد که همین سبب برآشفتن استاد مطهری شد. ایشان و مرحوم بهشتی که نشسته بودند، از جای برخاسته و رفتند. این پایان همکاری استاد مطهری با حسینیه بود. (23) چیزی که میناچی را سخت خشنود کرد و توانست به این وسیله رهبری کامل حسینیه را در انحصار خود قرار دهد.
بدین ترتیب بود که آقای مطهری در سال 50 نامه‌های خود را در انتقاد از وضعیت حسینیه با صراحت بیشتری می‌نویسد. این‌بار، صرفاً بحث از مدیریت و انتقاد از آن نیست؛ بلکه به صراحت انتقاد از محتوای مباحثی است که شریعتی در آنجا مطرح می‌کند. (24) ایشان در یکی از این نامه‌ها می‌نویسد: این بنده از بیست سال پیش که استقلال فکری پیدا کرده‌ام نسبت به روحانیت یک طرفدار جدی منتقد بوده و هستم. طرفدار و مدافع جدی این اساسم. یگانه افتخار خودم را انسلاک در این سلک می‌دانم. شریف‌ترین افراد را در این طبقه پیدا کرده‌ام، روحانیت را وارث نسبی فرهنگ هزار و چهار صد ساله‌ی اسلامی می‌دانم و خودم خوشه‌چین از این خرمن هستم. معتقد بوده و هستم که این مکتب باید بماند و هیچ چیز دیگر هم جای آن را نمی‌گیرد. من با هر گونه جبهه‌بندی در برابر اساس روحانی مخالفم و تز اسلام منهای روحانیت را استعماری می‌دانم. (25)
وی سپس با انتقاد از این‌که چرا افرادی ناشایست در این لباس وارد شده‌اند، تأکید دارد که در روابط حسینیه و روحانیون لازم است تا از روحانیون واقعی استفاده شود. بکار بردن این تعبیر، چیزی جز اشاره به مطالبی که دکتر شریعتی درباره‌ی روحانیت ابراز می‌کرد، (26) و جریان مدیریت حسینیه نیز به آن سمت و سو حرکت می‌کرد، نداشت.
به هر روی، استاد مطهری طی یک دوره نگرانی از مدیران حسینیه ارشاد و فشارهایی که روحانیون به خاطر سخنرانی‌های تند دکتر بر وی وارد می‌کردند، (27) حسینیه را ترک کرد. (28) با این حال، کمابیش روابط خود را با دکتر شریعتی حفظ کرده، در عین انتقاد از وی در محافل خصوصی و یا آنچه که در یادداشت‌های خود در این‌باره می‌نوشت، (29) ارتباطش را به‌طور کامل با او قطع نکرد. (30) عمده‌ی انتقاد وی به جز موارد فکری، نقشی بود که شریعتی در بدنام کردن روحانیت میان نسل جدید داشت. (31) با این همه، شهید مطهری می‌کوشید تا راهی میانه را انتخاب کند. این در حالی بود که برخی از مریدان تند شریعتی، سخت به نکوهش وی پرداختند. درست در همان زمان فرقانی‌ها نیز اطلاعیه‌ای دادند و به تهدید کسانی که به نوعی با شریعتی مخالفت کنند، پرداختند. (32) این زمان، یعنی سال 56 فضای انقلابی تهران، به شدت جانبدار دکتر شریعتی و ضد آقای مطهری بود. این افراد آگاه بودند که مطهری به یک منتقد جدی از دکتر تبدیل شده و حاضر نیست روش فکری وی را تأکید کند؛ به ویژه که دکتر هر روز مطلب تازه‌ای را مطرح می‌کرد؛ مطالبی که میان جمع مخاطبان، تنها افرادی مانند مطهری آبشخور واقعی آن را درمی‌یافتند. (33) نامه‌ی مشترک مطهری و بازرگان که به خاطر پس کشیدن بازرگان در اثر فشار عاشقان دکتر بر روی مسؤولیت آن بر عهده‌ی آقای مطهری مانده بود، بر این دشمنی‌ها افزوده بود. (34) مطهری، یک اسلام‌شناس اصیل و در عین حال مبتکر بود و همین امر سبب می‌شد تا میان همه‌ی کسانی که ادعای انتقاد از شریعتی را داشتند، وی به‌طور واقع‌بینانه – و البته در مواردی با لحن تند – اعتراضات خود را مطرح کند. (35) وی بیشتر این مطالب را به‌طور خصوصی و در حاشیه‌ی کتاب‌های دکتر شریعتی نگاشت که بعدها قسمتی از آنها انتشار یافت. همچنین استاد مطهری طی نامه‌ای در سال 56 به امام‌خمینی که آن زمان در نجف بود، دیدگاه‌های خود را درباره‌ی شریعتی و تأثیر منفی اندیشه‌های وی میان متدینین مطرح کرد. (36)
سیاست کلی دکتر شریعتی، بر پایه‌ی نوعی آگاهی بخشی به توده‌ها قرار داشت. این حرکتی بود که امام نیز دنبال می‌کرد و به همان دلیل، به مبارزه‌ی مسلحانه در برابر رژیم اعتقادی نداشت. در این زمینه، حسینیه مورد انتقاد مجاهدین خلق که استراتژی مبارزه ی مسلحانه را در برابر رژیم انتخاب کرده بودند، قرار گرفت. این گروه که علاوه بر این نکته، لحاظ فکری نیز توافقی با اندیشه‌های شریعتی نداشتند، با حسینیه ارشاد مخالف بوده و حتی رفتن به حسینیه را تحریم کردند. (37) نگاه آنان به حسینیه نگاه سوپاپ اطمینان رژیم بود. (38) این تحلیلی بود که به حق یا ناحق برخی از سران ساواک نیز داشتند و به همین دلیل، برخی از عناصر رژیم، وجود شریعتی و حسینیه را برای این جهت، تأیید و حتی حمایت می‌کردند. البته در ساواک، دیدگاه مخالف این نظر نیز وجود داشت که در اسناد بر جای مانده در پرونده‌ی شریعتی در ساواک منعکس شده است.
در نهایت، رژیم بر اثر فشارهایی که از ناحیه‌ی برخی از روحانیون بر وی وارد می‌آمد و حسینیه را محل طرح اندیشه‌های سنی‌گری و غیر ذلک طرح می‌کردند، و نه به دلایل سیاسی، در آبان 51 آن را تعطیل کرد. البته همان‌گونه که گذشت، برخی از سران ساواک نیز حسینیه را به لحاظ سیاسی مضر تشخیص می‌دادند؛ به ویژه زمانی که آثار شریعتی در خانه‌ی بسیاری از مخالفان رژیم پیدا شد، این فکر برای عناصر ساواک تقویت شد این درست پس از آن بود که طی یک دوره، عناصر بالای رژیم وجود حسینیه را به دلایل مختلف ضروری می‌دیدند و دشمن واقعی خود را تنها مجاهدین و روحانیون ناراضی و مخالف وابسته به نهضت قم مانند ربانی شیرازی و منتظری و امثال آنان می‌دانستند.

امام و شریعتی

سیاست کلی امام درباره‌ی اختلافات طرح شده در ارتباط با شریعتی، بر پایه‌ی کنار گذاشتن مسائل فرعی از مسائل یا مسأله‌ی اصلی که مبارزه با رژیم بود، قرار داشت. به همین دلیل، امام موضع‌گیری در برابر شریعتی را روا نمی‌شمرد، اما همزمان، انتقاداتی از وی و روشنفکران مذهبی همانند وی داشت که آنها را به شکل‌های مختلف و بدون آن‌که به صورت صریح موضع‌گیری کند، مطرح کرد. بنا به اهمیت برخورد امام با مسأله‌ی شریعتی که در سال 56 و 57 دشوارترین مسأله‌ای بود که می‌توانست میان انقلابیون دشمنی ایجاد کند و امام با سیاست مناسب توانست این مشکل را حل کند، مروری بر مواضع امام در این زمینه خواهیم داشت.
درباره‌ی مواضع امام نسبت به جریان شریعتی مسائل فراوانی طرح شده است. ابتدا لازم است اشاره کنیم که در اطراف امام در نجف، کسانی مانند آقای دعایی بودند که سخت به شریعتی اعتقاد داشتند و از نوارها و مطالب دکتر در رادیوی روحانیت مبارز که از عراق پخش می‌شد استفاده می‌کردند. (39) همچنان که کسانی هم بودند که از اساس اعتقادی به دکتر نداشتند. با این حال، موضع امام به گونه‌ای بود که هر دو طایفه را نگاه داشت. مبنای سیاست امام در این‌باره آن بود که به هر حال کوشید تا درباره‌ی اختلاف شریعتی و مخالفانش، به گونه‌ای جانب احتیاط را بگیرد؛ زیرا آن را مسأله‌ای فرعی می‌دید و در کنار مبارزه با شاه اهمیت چندانی برای آن قائل نبود. با این‌حال حاضر نبود انتقادهایی را که از دکتر شریعتی شده و به نظرشان بی‌مورد می‌آمد، بپذیرد؛ به عوض، خود اشکالاتی را به صورتی کاملاً آرام مطرح می‌کردند. به روایت جلال‌الدین فارسی – که البته نوعی حس مثبت نسبت به دکتر داشت – امام اشکالاتی را که آقای مرتضی عسکری نسبت به آثار دکتر کرده و طی نامه‌ای (در سال 1352) برای ایشان فرستاده بود، نپذیرفته و فرموده بود که اشکالات وارد نبوه؛ و در عین حال قصد تأیید کلی کسی را ندارند. (40) در مقابل، امام برخی از ایراداتی را که امثال آقای مطهری یا دیگر روحانیون درباره‌ی شریعتی مطرح کرده بودند، به نوعی در سخنرانی‌های خود در سال 56 و 57 منعکس کردند. در این موارد، اشارات امام گاه به قدری روشن است که جای تردیدی باقی نمی‌گذارد که مقصود امام شریعتی بوده است. در اینجا بر برخی از گزارش‌هایی که به نوعی مواضع امام را نسبت به دکتر نشان می‌دهد، مرور می‌کنیم.
در جریان درگذشت شریعتی، بر اساس گزارش آقای اسماعیل فردوسی‌پور که خود در نجف بوده و واسطه‌ی میان امام و ابراهیم یزدی برای درخواست صدور نامه‌ی تسلیت به پدر شریعتی و برگزاری مراسم ختم بوده از امام بوده، امام به هیچ‌کدام از این دو مورد پاسخ مثبت نداده است. (41) در واقع این خود بالاترین مخالفت امام با شریعتی در روزگاری بوده است که او محبوبیت بالای داشته و طبعاً امام بیش از این مخالفت را به دلایل سیاسی روا نمی‌شمرده است. پس از اصرارهای فراوان و در برابر انبوه نامه‌های تسلیت که به خاطر درگذشت شریعتی به امام رسید، امام تنها یک متن کلی و مبهمی را خطاب به آقای یزدی در پاسخ تلگراف‌های تسلیت که به ایشان رسیده بود، نوشتند. (42) آقای فردوسی‌پور پس از آن مطالب، فهرستی از انتقادهای امام را در یک مجلس نسبت به شریعتی مطرح کرده و آورده است. یکی توهین به علما و بزرگانی مانند علامه‌ی مجلسی، مقدس اردبیلی و خواجه نصیرالدین طوسی. دوم تز اسلام منهای روحانیت که امام در این‌باره توضیح زیادی در آن مجلس برای روحانیون جوان اطراف خود در نجف دادند. سوم اشتباه در باب ولایت و امامت و مطلب چهارمی که آقای فردوسی‌پور فراموش کرده است. به گزارش وی، امام در توجیه این‌که چرا متن یک تسلیت‌نامه‌ی کلی که آن را آقایان طلاب جوان اطراف ایشان فراهم کرده بودند، نپذیرفته، از قول امام چنین آورده است: آنچه در این تسلیت‌نامه نوشته‌اید مطلق است؛ همه‌ی نوشته‌های او را تأیید کرده‌اید و این دروغ است. اگر پرانتز باز کنید و برخی را استثناء کنید آبروی وی را برده‌اید. بنابراین چه داعی دارید این کار را بکنید؟ آقای فردوسی‌پور می‌افزاید که امام برگزاری مراسم ختم را هم مانع شد و فرمود که این به اسم من تمام می‌شود و گفتند: لازم نیست این کار را هم بکنید. در نهایت یک تسلیت‌نامه‌ی کلی که اشاره به مطلب خاصی جز درگذشت دکتر نداشت، برای دکتر یزدی فرستاده شده. (43)
در واقع صریح‌ترین موضع امام نسبت به شریعتی، درباره‌ی مطالبی بود که وی نسبت به مجلسی و اصولاً روحانیت مطرح کرده بود. یک‌بار امام به آقای خسرو منصوریان فرموده بود: سلام مرا به شریعتی برسان و بگو خداوند به شما توفیق بدهد؛ اما گله‌ای که از شما دارم این است که گفته‌اید آخوندها یکدست برای گرفتن و یک دست برای بوسیدن دراز کرده‌اند؛ این‌طور نیست. (44) امام در موارد دیگری هم در سخنرانی‌های خود نسبت به آنچه که شریعتی درباره‌ی روابط علما و صفویه گفته بود، انتقاد کردند. (45) آقای الهی خراسانی به بنده فرمودند که در سال 56 از امام درباره‌ی شریعتی سؤال کردم. ایشان به من گفتند: من به آقای مطهری که همین‌جا بود گفتم؛ به شریعتی بگو: این حرف‌ها چیست که می‌زنند. به مقدسات مردم، به مفاتیح، به مرحوم مجلسی توهین می‌کنید. کسروی هم قبلاً همین حرف‌ها را می‌زد. امام در چندین سخنرانی، بدون آن‌که نامی از شریعتی به میان آورد، تز اسلام منهای آخوند را به شدت رد کرد. (46) امام در دو سخنرانی مهم خود در تاریخ 6 مهر 56 و 10 آبان همان سال، به تفصیل به انتقاد از افکار روشنفکران مذهبی پرداخت. این در حالی بود که امام می‌کوشید تا به گونه‌ای با آنان برخورد کند که اسباب دور شدن بیشتر آنان را از اسلام فراهم نسازد. عمده‌ی انتقاد امام در این سخنرانی‌ها از نوشته‌های روشنفکران مذهبی، نگاه آنان به اسلام از بعد مادی بود. امام ضمن رد دیدگاه صوفیانه و صوفیانی که نسبت به اسلام تنها به ابعاد معنوی توجه داشتند، درباره‌ی روشنفکران مذهبی فرمودند: «حالا هم یک جمعی پیدا شده‌اند که اینها نویسنده‌اند و خوب هم چیز می‌نویسند، لکن آیات قرآن را عکس آن چیزی که فلاسفه و عرفا آن وقت مطرح کرده بودند و همه‌ی مادیات را برمی‌گداندند به معنویات، اینها تمام معنویات را به مادیات برمی‌گردانند، عکس آنها.» امام معتقد است هر دو گروه اسلام فقاهتی را کنار گذاشته‌اند و در میان روشنفکران مذهبی با بی‌اعتنایی به فقه عملاً این کار را کرده‌اند. ایشان می‌فرماید: «جنبه‌ی مادیت، حالا که در دنیا غلبه پیدا کرده است به این سختی و دنیا با زرق و برق زیاده شده است ... حالا هم یک دسته‌ای پیدا شده‌اند که اصل تمام احکام اسلام را می‌گویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود، طبقات از بین برود، اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد؛ توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملت‌ها در زندگی توحید داشته واحد باشند. عدالتش هم عبارت از این است که ملت‌ها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوی با هم زندگی بکنند. یعنی زندگی حیوانی علی‌السواء ...».
امام به برخی از انحرافات و کجروی‌هایی که در دوران طلبگی میان برخی از طلاب جوان پدید آمده اشاره کرده و به ویژه نسبت به انکار قیامت توسط آنان می‌پردازند که در ظاهر آن را انکار نمی‌کردند، اما می‌گفتند قیامت همین‌جاست. پس از آن باز به نوشته‌هایی که اخیراً درباره‌ی اسلام انتشار یافته پرداخته، می‌فرمایند: «این طایفه‌ای که حالا پیدا شده‌اند و متدین‌اند و انسان به آنها علاقه دارد، لکن اشتباه کارند، مشتبه‌اند؛ انسان وقتی نگاه می‌کند همه‌ی کتاب‌هایشان را و همه نوشته‌یشان را، چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشته‌اند، و اینها، می‌بیند که اصلاً مطلبی نیست؛ اسلام آمده است که آدم بسازد، یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی حیوان بسازد! اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بی‌طبقه. یعنی همین ... اینها کأنه آیات و ضروراتی که در همه‌ی ادیان است آنها را ندیده می‌گیرند ... آن عارف، اسلام‌شناسی را به آن معانی عرفانیه و آن معانی غیبیه می‌داند و این آدمی هم که حالا پیدا شده است و این اشخاصی هم که در مجلات و اینها چیز می‌نویسند، اینها هم اسلام‌شناسی را عبارت از این می‌دانند که حکومتش چه‌جوری باشد و تربیتش و چیز ظاهریش چه‌جوری باشد و بخش عدالت باشد و ... (47)
امام در سخنرانی دیگری هم که در دهم آبان سال 56 به مناسبت درگذشت حاج‌آقا مصطفی داشتند، باز همین انتقاد را نسبت به روشنفکران مذهبی مطرح کردند و علاوه بر آن، انگشت روی جهت دیگری گذاشتند که به برخورد این روشنفکران و در رأس آنها دکتر شریعتی با روحانیت بازمی‌گشت. بی‌تردید این نتیجه‌ی نامه‌های فراوانی بود که از سوی روحانیون ایران به امام نوشته می‌شد و در این میان، نامه‌ی استاد مطهری نقش اساسی داشت؛ (48) گرچه امام نه همه‌ی دیدگاه‌های ایشان را مطرح کرد و نه با آن تندی به قضیه نگریست. امام در این سخنرانی با لحنی کاملاً آرام به بیان گلایه‌ی خود از روشنفکران مذهبی پرداخت: «من از آنها گلایه دارم، برای این‌که می‌بینم که در نوشته‌هایشان، بعضی نوشته‌هایشان اینها راجع به فقها، راجع به فقه، قدری حرف‌هایی زده‌اند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند. من می‌دانم که غالباً اینها که برای اسلام می‌خواهند خدمت کنند، نه این است که مغرض باشند و از روی سوءنیت اینها حرفی بزنند. اینها اطلاعشان کم است.» امام پس از بیان شرحی درباره‌ی اهمیت و غنای فقه شیعه و نقش فقها به خصوص به مواردی و اشخاصی از علما اشاره می‌کنند که شریعتی روی آنها انگشت گذاشته و به انتقاد از آنان پرداخته است: «نباید کسی تا به گوش خود که مثلاً مجلسی – رضوان‌الله‌علیه – محقق ثانی – رضوان‌الله‌علیه – شیخ بهایی – رضوان‌الله‌علیه – با اینها – یعنی حکومت – روابطی داشتند و می‌رفتند سراغ این‌ها، همراهی‌شان می‌کردند، خیال کنند که این‌ها مانده بودند برای جاه و عرض می‌کنم عزت، و احتیاج داشتند به این‌که شاه سلطان حسین یا شاه عباس عنایتی به آنها بکنند. این حرف‌ها نبوده در کار ... (49)
درباره برخورد امام با مسأله‌ی شریعتی گزارش‌های دیگری هم در دست است:
یک خبر حکایت از آن دارد که امام به سید جعفر عباس‌زادگان درباره‌ی شریعتی فرموده بود: شریعتی فرد متفکر است، اما اشتباهاتی دارد ما به آیت‌الله مطهری گفته‌ایم که اشتباهات ایشان را تذکر بدهند. (50) مورد دیگر پاسخ امام به پرسشی راجع به شریعتی است که حامد الگار آن را نقل کرده است. وی پس از اشاره به انتقاد مطهری از شریعتی در می‌گوید: انتقاد مطهری از دکتر شریعتی به خاطر محکوم ساختن ملا محمدباقر مجلسی، حتی از مرز ایران گذشت و زمانی که آیت‌الله خمینی در نجف حضور داشتند، ایشان نیز از برخورد و تضاد بین آن دو آگاه شدند. یکی از دوستان من در زمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت ایشان رفته و نظر امام را در مورد نقش دکتر شریعتی در انقلاب جویا شدند و امام همان‌گونه که شیوه‌ی خردمندانه‌ی ایشان است، ابتدا از دوست من پرسیدند: به عقیده‌ی خود شما بزرگ‌ترین عامل انقلاب و پیروزی انقلاب چیست یا کیست؟ و بی‌آنکه منتظر پاسخ شوند، اظهار داشتند: مشیت الهی. این خداوندگار بود که این راه یا آن راه را در پیش پای ما گذاشت و شرایط را بری پیروزی انقلاب فراهم آورد. این دوست من که خود از جمله کسانی است که با مطالعه‌ی آثار شریعتی به اسلام روی آورده است از امام سؤال کرد: آیا فکر نمی‌کنید که دکتر شریعتی در این انقلاب سهم عظیمی داشته باشد؟ آیت‌الله خمینی در کمال صراحت و سادگی جواب دادند که آثار دکتر شریعتی و تعالیم وی مباحثات و جدل‌های بسیاری را میان علما برانگیخت و در عین حال تأثیر عظیمی بر جوانان روشنفکر ایرانی گذارده، آنان را به سوی اسلام فرا خواند. امام همچنین اظهار داشتند که پیروان دکتر شریعتی می‌بایست مطالعات خود را فراتر از آنچه که دکتر شریعتی اظهار داشته برده و در ترادیسیون تشیع مطالعه‌ی بیشتری به عمل آورند. در عین حال علمای تشیع سنتی می‌بایست این حقیقت را دریابند که هیچ‌یک از علما کلام آخر را نگفته و حرف‌های دیگر برای گفتن هست. بنابراین ضرورت ارزیابی دقیق در مسایلی که دکتر شریعتی مطرح می‌سازد وجود دارد. (51)
امام چندین بار قصه‌ی دکتر شریعتی را با مسأله‌ی قتل شمس‌آبادی و شهید جاوید مقایسه کرده، طرح آن‌ها را نادرست و اسباب اختلاف عنوان کردند. (52) از جمله در موردی فرمودند: مسأله‌ی دکتر شریعتی را پیش می‌آوردند. از آن طرف دامن بزن به این‌که این مثلاً چطور است. اهل منبر هم بی‌توجه به مطلب که عمق قضیه چیست، منبر می‌رفتند و حرف می‌زدند؛ آن طرف هم جوان‌های داغ بی‌توجه به واقعیت مطلب از این‌ور می‌افتادند. این دو گروه را در مقابل هم قرار می‌دادند برای این‌که ذهنشان را از خودشان منصرف کنند. (53) و در جای دیگر پس از اشاره به مسأله‌ی شمس‌آبادی فرمودند: بعد این هم یک خرده‌ای کم شد، شریعتی را پیش کشیدند؛ هی دامن بزن! از این‌ور تکفیر از آن‌ور تمجید. هر دو طایفه غافل از این‌که کی داره کلاه سرشان می‌گذارد. (54) گروهی از کارگران در 20 تیر 58 خدمت امام می‌رسند و از ایشان می‌خواهند موضعگیری روشن و مناسب درباره‌ی شخصیت اسلامی مرحوم شریعتی داشته باشد. امام می‌گوید: من جواب از این نمی‌دهم. همین مسأله، مسأله‌ی ایجاد اختلاف است؛ یعنی مسأله اسباب این می‌شود که شما یک دسته بشوید، آن‌ها یک دسته بشوند، مشغول یک، و شما مشغول یک کار دیگر بشوید و آنها مشغول اصلا قضیه بشوند. اصل قضیه را ببینید. این مسأله که آقای دکتر چطورند یا چطوری است این یک وقت دیگری باشد. (55) در مرداد سال 56 هم آقای عزیزیان ضمن نامه‌ای به امام از ایشان خواسته بود تا درباره‌ی کتاب‌های شریعتی اظهار نظر کند، امام در پاسخ نوشتند: من صلاح نمی‌دانم در چیزهایی که موجب اختلاف می‌شود، دخالت کنم. (56)
این را هم بیفزاییم که آقای میناچی به نقل از آقای محمدرضا حکیمی نقل کردند که حجه‌الاسلام فاکر برای گرفتن یک ردیه یا تکفیریه! کتاب‌های شریعتی را نزد امام‌خمینی می‌برد و امام در یک جمله کوتاه فقط می‌فرمایند که البته دکتر شریعتی مطالب خوبی هم در آثار به‌جا مانده‌اش دارد. شما بگویید مردم همان مطالب خوبش را بخوانند.»(57) نویسنده‌ی این سطور فردای ملاقات با آقای میناچی این نوشته‌ی ایشان را به آقای فاکر نشان دادم و ایشان از اساس رفتن نزد امام و بردن آثار شریعتی را تکذیب کردند. (در همان دفتر کتابخانه‌ی تاریخ، تلفنی ارتباط ایشان را با آقای میناچی فراهم کردم که ایشان تکذیب خود را به وی هم منتقل کرد.»

شریعتی و مارکسیسم

در فاصله‌ی سال‌های 49 – 51 حسینیه‌ی ارشاد به پایگاه بسیار مناسبی برای طرح دیدگاه‌های دکتر شریعتی تبدیل شد و او با حمایت مدیریت حسینیه، تقریباً به صورت تک سخنران آن مرکز درآمده، زمینه را برای طرح دیدگاه‌های شریعتی که بسیار جوان‌پسند و مقبول عامه‌ی نسل تحصیل‌کرده بود، فراهم کرد. شریعتی ویژگی‌های منحصر به فردی داشت. وی همزمان که به عنوان یک روشنفکر دینی، یک مبلغ مذهبی و حتی راهنمای حاجیان در شناخت تاریخ مکه و مدینه شناخته می‌شد، توانسته بود از جاذبه‌های فکری موجود در برخی از ایدئولوژی‌های جدید استفاده کند. برای مثال، ایجاد تلفیق میان ابوذر و مکتب سوسیالیسم یا دست کم تطبیق رفتار سوسیالیستی بر دیدگاه‌های اقتصادی ابوذر به عنوان اقتصاد اسلامی، یکی از بسترهایی بود که در آن روزگار جاذبه‌ی فراوان داشت. وی در بسیاری از مسائل، از قالب‌های اندیشه‌های مارکسیستی که مشتاقان فراوان داشت بهره می‌برد و در عین حال، از زاویه‌ی دید یک فرد مذهبی، با ماتریالیسم سخت مقابله می‌کرد. این حرکت وی، پلی میان روشنفکران و متدینین ایجاد کرده، نسل جدید را که همزمان می‌خواست در کنار گرایش مذهبی و سنتی خود به اندیشه‌های جدید نیز مجهز باشد و خود را ارضاء کند، به سمت وی متمایل می‌کرد.
به رغم آن‌که شریعتی مذهبی می‌نمود، اما به دلیل همین گرایش او در استفاده از قالب‌های مارکسیستی، برخی از دیدگاه‌های طبقاتی مارکس را در قالب تز مذهب علیه مذهب یا تحلیل زیارت وارث و داستان هابیل و قابیل در کتابچه‌ی حسین وارث آدم پذیرفته بود. به عبارتی «شریعتی با مارکسیسم رابطه‌ی عشق – نفرت داشت؛ او از سویی می‌پذیرفت که بدون شناخت از مارکسیسم نمی‌توان جامعه و تاریخ جدید را درک کرد» (58) اما از سوی دیگر، به ویژه از آن روی که مارکسیسم بعد معنوی انسان را پایمال می‌کند، از آن انتقاد می‌کرد. (59)
در واقع دیدگاه‌های دکتر در زمینه فلسفه تاریخ، به ویژه آنچه درباره‌ی زیارت وارث و تحلیل زندگی هابیل و قابیل دارد (60) دقیقاً دیدگاهی مارکسیستی است و از این زاویه مورد انتقاد شدید قرار گرفته است. (61) همین‌طور نگرش او تحت عنوان تز «مذهب علیه مذهب» توسط استاد مطهری نگرشی مارکسیستی عنوان شده است. (62)
با این همه باید به صراحت اعلام کرد یکی از خدمات شریعتی، نقادی‌های مفصلی است که بر مارکسیسم داشت. این نقدها پسند نسل جدیدی بود که در عین علاقه به مباحث فکری جدید و اشتیاق برای ایجاد نوعی تحول، بر آن نبود تا از سنت‌های خود جدا شده و مارکسیست شود. از سوی دیگر این سیاست وی، سبب می‌شد تا رژیم نیز که خطر کمونیسم را جدی می‌دید، چندان مزاحم وی و حسینیه ارشاد نشود. دکتر در نامه‌ی معروف خود به ساواک، افزون بر آن که خدمات خانوادگی پدر و خودش را بر ضد توده‌ای‌ها و مارکسیست‌ها بیان می‌کند، با اشاره به درس‌های اسلام‌شناسی حسینیه می‌نویسد: از درس 25 به خاطر آن‌که احساس کردم نسل جوان نسبت به تبلیغات مارکسیستی حساسیت دارد و آسیب‌پذیر است، با سازمان امنیت مرکز تماس گرفتم و گفتم که مصلحت است که اکنون به عنوان ادامه درسم در فلسفه‌ی تاریخ، مارکسیسم را و مارکس را حلاجی علمی کنم و بطلان این مکتب را با زبان علمی دانشگاهی اثبات کنم؛ و آقایان تأیید کردند و با استقبال روبرو شد. (63) همچنین چاپ مقالات نقد مارکسیسم در کیهان یکی از عواملی بود که سبب شد تا دکتر از زندان آزاد شود. (64) در این وقت که مبارزان از این کار او ناخشنود بودند، شریعتی به ظاهر از آن کار ابراز انزجار کرد، اما ساواک مدعی بود که دستنوشته‌های او که خود شریعتی به آنان تحویل داده، نزدشان موجود است. به علاوه، بعدها طرفداران دکتر آن نوشته را در مجموعه آثار او چاپ کردند. به هر روی، مبارزات شریعتی بر ضد مارکسیسم کمک شایانی به شکست آن جریان در دانشگاه کرد. در واقع، با طرح اندیشه‌ی جدید شریعتی در باب اسلام که عناصر مهم مارکسیسم را در آن جای داده و اسلام انقلابی شبه مارکسیستی مقبولی را برای نسل جدید، پدید آورده بود، دیگری جایی برای نفوذ مارکسیسم باقی نمی‌گذاشت.

چند نکته‌ی دیگر در اندیشه‌های دکتر

یکی از انتقادات اساسی طرح شده نسبت به اندیشه‌ها دینی دکتر، نگاه ابزاری وی به دین، برای ایجاد تحول و تحرک اجتماعی و بالا بردن کارکرد دین است. (65) از نظر دکتر، دین و مذهبی ارزش دارد که به نوعی در ستیز دائمی با ستمگران و مستکبران است نه دین مدرسی و کلاسیک و تحقیقاتی و سنتی. (66) به همین دلیل دکتر با دانش‌های دینی که به صورت انباشته در اختیار عالمان و فیلسوفان است، میانه‌ای ندارد و صرفاً به رفتارهای ابوذری در دین می‌اندیشد.
به طوری کلی‌تر می‌توان گفت بر خلاف مشی مهندس بازرگان که اسلام‌گرایی او در قالب علم‌گرایی تجربی بود، و بر خلاف مجاهدین که اسلام‌شناسی آنان، در قالب‌های اساسی مارکسیسم بود، دکتر بر اساس نوعی نگرش اجتماعی برگرفته از جامعه‌شناسی، به دین نظر می‌کرد و از آنجا که جامعه‌شناسی او ملغمه‌ای از افکار جامعه شناسان غربی با گرایش‌های متفاوت فکری – چپ و راست – و بیشتر چپ بود، (67) ناخودآگاه و به هدف بالا بردن کارکرد دین، نگاه اجتماعی – سیاسی به دین داشت. در این زمینه، کارکرد سیاسی از جنبه‌های دیگر، با اهمیت‌تر بود و نگاه دین تنها می‌بایست سیاسی می‌گردید. (68) در این نگاه، دین همانند ایدئولوژی‌های غربی ملاحظه شده و صرفاً تأثیر دنیوی آن مورد توجه قرار می‌گیرد. این انتقادی بود که امام‌خمینی هم نسبت به روشنفکران دینی به طور عموم و نسبت به دکتر شریعتی به طور خاص داشت. نمونه‌هایی را پیش از این نقل کردیم، مطالب دیگری هم در این زمینه وجود دارد. (69)
همین نگاه ابزاری آن هم به بهانه‌ی نگرش جامعه شناسانه نسبت به دین است که سبب شده است تا اسلام‌شناسی شریعتی از مجرای اصلی خود خارج شده و به نوعی مباحث اجتماعی تبدیل شود؛ امری که سبب شده است تا استاد مطرح این قبیل مباحث را نه اسلام‌شناسی بلکه اسلام‌سرایی بنامد. (70) این مباحث به خصوص مربوط به تأویل مفاهیمی مانند توحید و توجیه اجتماعی آنهاست که بعدها به سایر گروه‌های شبه مذهبی این دوره سرایت کرد و بر اساس آن، تعابیری مانند جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توحید ساخته شد. (71) در این زمینه، حبیب‌الله آشوری کتاب توحید را نوشت. همچنین اکبر گودرزی رئیس گروه فرقان کتاب توحید و ابعاد گوناگون آن را تألیف کرد. مقایسه‌ی این مطالب با آنچه استاد مطهری در مقدمه‌ای بر جهان‌بینی توحیدی آورده، کاملاً اختلاف افق نگاه میان این دو جریان فکری را نشان می‌دهد. اما درباره‌ پیدایش اصطلاح جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توحید باید گفت، در سال 1350 ش سازمان مجاهدین خلق با برداشت‌های غیر سنتی خود از مفهوم توحید آن را طرح کرد. کودتاگران در سازمان مجاهدین خلق در بیانیه‌ی تغییر مواضع ایدئولوژیک نوشتند: در سال 50 برای نشان دادن هدف‌های درازمدت سیاسی – اجتماعی خود، شعاری تحت عنوان «جامعه‌ی توحیدی و بی‌طبقه» مطرح ساختیم که دقیقاً تمام آن تناقضات فوق را در خود منعکس می‌ساخت. این شعار که بعدها مورد استقبال وسیع روشنفکران چپ مذهبی و گروه‌های مبارز خودجوش واقع گردید، به خوبی مبین دوگانگی بارز در اعتقادات ایدئولوژیک ما و نشان‌دهنده‌ی عدم درک ماهیت تناقض اجزاء این ایدئولوژی از طرف ما بود. (72)
در بخش شیعه‌شناسی، دکتر نگاه خاصی به تشیع از زوایه‌ی دید انقلاب دارد که بر اساس همین نگرش تاریخی، به نقد رفتاری علمای شیعه پرداخته و از این جهت مورد انتقاد جدید قرار گرفته است. (73) ارتباط دادن تشیع به روحیه‌ی ایرانی‌گری از تزهای نادرست تاریخی دکتر در زمینه‌ی تاریخ تشیع است؛ آن‌هم با این انحراف آشکار در ایجاد پیوند بین امام‌حسین (74) و ایران و تشیع که: اولین تجلی این واکنش، مبارزه‌ی امام‌حسین با کفار و گرایش روحی ایرانی اوست که به طرف ایران حرکت می‌کند. (75) و بعد هم ستایش از ایرانی‌گری و حتی قیام بابک ضد اسلام تحت این عنوان که: قیام بابک درست‌ترین و انسانی‌ترین قیام علیه خلافت است و برای همین است که بزرگ‌ترین مقاومت‌ها را بابک علیه خلیفه داشته است. (76) تقدیس حرکت‌های شعوبی‌گری هم از سوی آقای مطهری مورد انتقاد قرار گرفته است.
در زمینه‌ی مباحث تاریخی، نظریه‌ی تشیع علوی – صفوی یکی از مشهورترین و در عین حال نقدپذیرترین نظریاتی است که دکتر طرح کرده است. مع‌الاسف در این‌جا فرصت پرداختن به این نظریه نیست. آنچه به اجمال می‌توان گفت این است که معیارهای دکتر برای تفکیک این دو تشیع، بیش از آن که متکی به شناخت منابع اصیل شیعه باشد، بر محو ایدئولوژی مبارزه، آن هم به لحاظ پیشینه‌ی تاریخ بر اساس نگرش تشیع زیدی و از نگاه روز، ایدئولوژی‌های انقلابی – مارکسیستی، سوسیالیستی و ملی معاصر است. اگر بخواهیم با نگاهی مثبت به قضیه بنگریم، باید بپذیریم که بخشی از تفاوت‌های میان دو تشیع مورد نظر دکتر، در قالب همان تفاوت دیدگاه اخباری – اصولی که دو جریان را در درون شیعه ترسیم می‌کند، وجود دارد و ابهامی هم در آن نیست. اما نظریه‌ی دکتر به گونه‌ای دیگر و در واقع صورت تحریف شده‌ی آن تفاوت پیشگفته است. دستمایه‌های تجربی دکتر در القای این نظریه، شکل ارائه‌ی مذهب در مشهد آن روز است. به علاوه بغض وی نسبت به روحانیت که آنان نیز به نبرد با او برخاسته بودند، بخشی از پیش زمینه‌های تفکر دکتر را در این زمینه تشکیل می‌دهد. به هر روی، جهت‌گیری شریعتی در این زمینه، صرفاً ایدئولوژیک و محکوم کردن دین و مذهب از نظرگاه سیاست در این مقطع است.
این نظریه که هر کسی انقلابی است، تشیع علوی دارد و سایرین همه محکوم به قبول عنوان تشیع صفوی‌اند، در ادبیات سایر گروه‌های انقلابی منحرف این دوره رسوخ یافت. فرقانی‌ها بیشترین بهره را از نظریه بردند و ترور آقای مطهری و دیگر روحانیون را تحت این عنوان که آنان مدافع تشیع صفوی هستند، توجیه کردند. آنان تمامی روحانیت موجود، منهای افراد انگشت‌‌شمار مانند طالقانی را، نماینده‌ی رسمی تشیع صفوی می‌دیدند. این نگاهی است که به راحتی از اندیشه‌های دکتر به دست می‌آید. (در ضمایم کاریکاتور فرقانی‌ها را خواهیم دید که بر مبنای وصف دکتر از مسأله‌ی «تقلید» به عنوان یکی از ویژگی‌های اصلی تشیع صفوی طراحی شده است).
بی‌تردید حرکت دکتر به سمت طرح نوعی اسلام‌شناسی منهای روحانیت و مرجعیت، حرکتی است که پیش از آن در نهضت آزادی و پس از آن در مجاهدین خلق تجربه شد. تأسیس نوعی اسلام‌شناسی نوین، تحت عنوان «برداشت‌»های ما؛ کاری بود که پس از آن گروه‌های زیادی به آن روی آوردند. فرقان و آرمان مستضعفین تحت تأثیر شریعتی و دیگر جریان‌های نوگرا که ساز مخالفت با روحانیت و مرجعیت را سر داده بودند، تنها با استمداد از آنچه که خود از قرآن و نهج‌البلاغه می‌فهمیدند، بنای اسلام‌شناسی نوینی را گذاشتند. حرکت شریعتی و در مجموعه حسینیه‌ی ارشاد در سال 50 – 51 تقویت جریان اسلام‌شناسی غیر رسمی بود. برخوردهای تند و در مواردی استهزاء‌آمیز دکتر شریعتی با روحانیت، (77) به ویژه در کتاب تشیع علوی و صفوی، کلید واژه‌ها و تجربه‌های جدیدی را برای مبارزه با روحانیت میان برخی از گروه‌های مذهبی نوین که پس از سال پنجاه تأسیس شدند، بر جای گذاشت. (78) بسیاری از این گروه‌ها، نه تنها حاضر به استفاده از روحانیت نبودند، بلکه آن را مانعی بر سر راه خود می‌دیدند.
به رغم همه‌ی آنچه گذشت، هیچ‌کس نمی‌تواند تأثیر شریعتی را در انقلاب اسلامی انکار کند. این افزون بر آن است که با طرح اسلام علوی، زینبی و ابوذری، از سوی شریعتی، نوعی فضای انقلابی در کشور پدید آمد که در آستانه تحولات سال 56 مورد استفاده قرار گرفت. در عین حال، باید جنبه‌های کوتاه‌مدت و درازمدت تأثیر افکار و دیدگاه‌های دکتر را در نظر داشت. به نظر می‌رسد آثار نزدیک حرکت حسینیه، در جریان انقلاب و پدید آمدن آن به مقدار زیادی مثبت بود؛ اما این آثار در جدا کردن بخشی از بدنه‌ی جامعه از روحانیت و موضع‌گیری در برابر تفسیر رسمی مرجعیت از دین، بعد منفی خود را نشان داد. به علاوه، برخی از دیدگاه‌های مهم دکتر، به ویژه دیدگاه‌هایش درباره‌ی تشیع صفوی، ضربه‌ای سخت بر سنت‌هایی زد که می‌توانست نقش اساسی در حفظ بنیادهای فرهنگی – ملی ما داشته باشد. ایجاد نفاق و شقاق در جامعه، میان قشر جدید تحصیل‌کرده با روحانیت، از آثار منفی دیگر حرکت فکری دکتر بود. به عبارت دیگر، تجربه‌ی بدی که رژیم پهلوی برای پنجاه سال به آن دامن زده بود، این‌بار به ظاهر با انگیزه‌های اصلاح‌گرایانه دنبال شد و باز هم در ذهنیت جامعه، بر نقش منفی روحانیت تأکید شد. متقابلاً رفتار تند برخی از روحانیون در شعله‌ور ساختن آتش این اختلاف، سخت مؤثر افتاد (79) و در بخش‌هایی، چندان صورت ناخوشایندی به آن داد که این فاصله را بیشتر کرد، در حالی که به راحتی قابل کنترل بود. این تنها امام بود که با سیاست اصلی – فرعی کردن قضایا و تأکید بر مسائل اساسی، در فاصله‌ی سال‌های 57 – 60 دامنه‌ی این اختلافات را کاهش داد و همزمان با تأکید بر نقش مثبت روحانیت در تحولات یک صد ساله‌ی اخیر، کوشید تا آثار منفی تلاش‌های سهمگین مخالفان روحانیت را خنثی کند. این در حالی بود که خود امام نیز در سال‌های پایان زندگی خویش و در دورانی که تلاش می‌کرد پس از تأسیس نظام اسلامی، راه برای آینده روشن کند، انتقادات تندی را نسبت به بخشی از بدنه‌ی روحانیت طرح کرد و زمینه را برای اصلاح روحانیت از درون، و تحول آن برای ایفای نقشی برتر در جمهوری نوپای اسلامی، به مقدار زیادی فراهم ساخت.
به لحاظ کلیت نظریه‌ی دکتر درباره‌ی دین و مباحث پیرامونی آن، باید بر این نکته هم تأکید کرد که از مجموع آنچه وی طرح کرده، با همه‌ی گستردگی و نکات آموزنده و سازنده‌ای که در بردارد، سازمان فکری مشخصی قابل استنتاج نیست. به عبارت دیگر تنوع و تکثر در اندیشه‌های دکتر به حدی است که می‌توان نظریات گوناگون و حتی متناقضی را به راحتی می‌توان به دکتر نسبت داد؛ چنان که در همین ایام – نیمه‌ی نخست سال 81 – همزمان دختر و پسر دکتر، یکی پدر را ضد سکولاریسم و دیگری سکولار معرفی کرد. (80) این وضعیت، در مبحث سیاست و حکومت، به ویژه نقش امام و امت و مسأله‌ی دموکراسی با وضوح بیشتری در آثار دکتر انعکاس یافته است.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:كتاب جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی – سیاسی ایران ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی


ما و شريعتي
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:32 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ما و شريعتي


دكتر علي شريعتي يكي از چهره‌هاي جالب و تأثيرگذار و به گونه‌اي هنوز زنده در تاريخ دهه‌هاي اخير كشور ما است. سخن گفتن دربارة شريعتي وضعيتي حساس و منحصر به فرد دارد. غبار ناشي از رويكرد‌هاي عصبيت‌آلود اينك كه بيش از ربع قرن از مرگ او گذشته است هنوز سخن گفتن دربارة او را سخت و احتياط‌آميز كرده است.
در اين گفتار كوتاه قصد من به هيچ‌ روي ارائه يك بررسي جامع از آراء و شخصيت شريعتي نيست، زيرا چنين كاري اگر بخواهد كه با دقت و انصاف انجام پذيرد نيازمند فرصتي بسيار فراخ‌تر و حوصله‌اي بيشتر است.
آنچه در اين مقال كوتاه مي‌خواهم بدان پردازم، صرفاً جمع‌بندي در خصوص نسبتي است كه امروز و بيش از ربع قرن پس از پيروزي انقلاب كه بي‌شك آثار شريعتي از عوامل زمينه‌ساز در ظهور و يا حداقل بخشي از وسعت و تأثيرگذاري آن بود، با ما مي‌تواند و بايد كه داشته باشد. منظور از “ما” در اين جا نسل و نيروها و جوانان و ميانسالان انقلابي و آرمان‌گرا و يا حداقل منصف و استقلال‌طلبي است كه هرچقدر هم [كه به حق] به برخي ناكارآمدها و سوءمديريت‌ها انتقاد داشته باشيم به هر حال بر ضرورت حفظ و تقويت ميراث هويت معنوي خود و دفاع از استقلال سياسي و آرمان‌هاي عدالت‌طلبانة انقلاب در مقابل شبيخون نظام سرمايه‌داري بين‌المللي و به‌ويژه يانكي‌هاي آمريكايي تأكيد داريم.
براي بيان اجمالي نسبت “ما و شريعتي” از اين منظري كه گفتم، بايد ابتدائاً به اختصار و كوتاه و فشرده دربارة “علي‌ شريعتي” و شخصيت و آراء او سخن گفت [هرچند كه مي‌دانيم ارائة دقيق و جامع چنين بحثي نيازمند مجالي فراخ‌تر از فرصت محدود اين گفتار كوتاه است و لاجرم آنچه مي‌گوئيم بر سبيل اجمال است و اشاره]
دكتر علي شريعتي آن‌‌گونه كه از برخي آثار و نيز توصيفاتِ ياران‌اش برمي‌آيد به لحاظ شخصيت انساني است آرمان‌گرا و پرشور و معنوي و مبارز و معنا جو و عدالت‌خواه و داراي درد دين. از اين منظر سيماي شخصيت او جذاب و دوست‌داشتني است و شور انقلابي و آرمان‌گراي قلم‌اش الهام‌بخش و شورآفرين در طريق مبارزة انقلابي عليه امپرياليزم و استعمار ناشي از فرهنگ آمريكايي و الگوي پوچ و مبتذل و ويرانگر حيات متنزل حيواني – جانوري‌اي است كه امپرياليزم ليبرال مي‌خواهد بر جهانيان به عنوان يگانه الگوي زندگي تحميل نمايد.
“شخصيت” شريعتي آن‌گونه كه از برخي فرازهاي آثاري چون “هبوط” و “كوير” و “گفتگوي تنهايي” و چهره‌پردازي‌هاي جذاب او از برخي شخصيت‌هاي بزرگ صدر اسلام برمي‌آيد، دوست‌داشتني و دل‌سوخته و داراي درد دين و تعهد انقلابي و شور مبارزاتي است و در شرايط امروز ما و در برابر احياء تأسف‌بار سيطرة بسياري از مظاهر ادبيات و سينما و تئوري‌هاي ليبرالي مظاهر غرب‌زدگي شبه‌مدرن،‌ بي‌ترديد جالب و خواستني و قابل تأمل مي‌نمايد.
اما البته در سوي ديگر بسياري از آثار او قرار دارد كه در يك نگاه منصفانه و بي‌تعصب دربارة آنها مي‌توان گفت كه رگه‌هاي پررنگي از يك التقاط تئوريك و عدم خلوص اعتقادي و تأثيرپذيري انفعالي و تقليدي از گونه‌اي “مدرنيسم ديني” در بسياري از آنها [مثلاً “درس‌هاي اسلام‌شناسي حسينيه ارشاد”، “حسين وارث آدم”، برخي گفتارها دربارة “اقبال لاهوري” و تحليل‌هاي ارائه شده از تحولات تاريخي و تفسير قصة قرآني “هابيل و قابيل” و برخي قسمت‌هاي “مذهب عليه مذهب” و بحث‌هاي ايشان دربارة “توحيد” و مفهوم “روشن‌فكر” و … ] به صراحت ديده مي‌شود و از اين منظر برخي نوشته‌هاي او را به عنوان حلقه‌هايي از زنجيرة آثار “روشن‌فكري ديني” مطرح مي‌كنند. “روشن‌فكري ديني” جرياني است كه به لحاظ تاريخي ريشه در صدر مشروطه دارد و با اصل گرفتن مفروضات مدرنيسم‌اي چون “اعتقاد به اصل پيشرفت تاريخي” و “اصالت رويكرد علمي در تفسير و تبيين وقايع و حوادث” و تأثيرپذيري‌هاي مستقيم و غيرمستقيم از بسياري مشهورات مدرنيستي و گرايش‌هاي ايدئولوژيك مختلف آن [اعم از ماركسيسم يا ليبراليسم يا ناسيوناليسم و يا نحله‌‌اي چون اگزيستانسياليسم] در تاريخ 150 سالة اخير كشور ما و به ويژه از سال‌هاي دهة 1340 ش. به بعد نقش مهمي را در ارائه تفسيرهاي التقاطي و غير اصيل از اسلام بر عهده گرفته است. از آراء پوزيتيويستي – ليبراليستي مرحوم بازرگان در تفسير اسلام گرفته تا ملغمه‌اي كه “مجاهدين خلق” و “آرمان‌ مستضعفين” و “فرقان” با تكيه بر تفسير ماركسيستي از اسلام ارائه مي‌دادند، همگي نمودها و حلقه‌هايي از التقاط‌انديشي غرب‌زدة جريان مسموم به “روشن‌فكري ديني” هستند كه با اصل گرفتن مشهورات مدرنيستي و بالتبع اقتضائات تفكر نفسانيت مدار اومانيستي، خواسته و يا ناخواسته و دانسته يا نادانسته به خلط مبحث و انكار خلوص انديشة ديني و مقابله با اسلام فقاهتي اصيل [كه متكي بر كتاب و معارف اهل بيت(ع) است] پرداخته‌اند. از اين منظر بي‌ترديد جريان روشن‌فكري به اصطلاح ديني، حافظ‌گونه‌اي مخرب از مدرنيسم ديني و التقاط‌انديشي و كينه‌ورزي به روحانيت شيعه به عنوان پاسدار ودايع اصيل معرفتي تشيع بوده است. كينه‌ورزي و عداوتي كه در بسياري موارد همچون ترور استاد مطهري و يا عمليات كور و ويرانگر منافقين عليه چهره‌هاي روحاني انقلاب، ماهيت استبدادي و خشن و فاقد ظرفيت‌هاي انديشگي خود را به روشني عيان كرده است.
كارنامة جريان موسوم به “روشن‌فكري ديني” از زمان “ميرزا يوسف‌خان مستشارالدوله” تا امروز به ويژه در سال‌هاي دهة 1320 شمسي به بعد و با ظهور افرادي چون “احمد كسروي” و آراء التقاطي – ليبرالي نهضت آزادي و اسلامِ مسخ شده و ماترياليسم‌زدة سازمان منافقين قبل از انقلاب و رويكرد بسيار تأسف‌بار گرايش ماركسيستي روشن‌فكري به اصطلاح ديني ايران عليه انقلاب اسلامي و اسلام اصيل در قالب خروج تروريستي منافقين در سال 1360 و حركت مي‌توان گفت خائنانه و وابستة گرايش نئوليبراليست روشن‌فكري به اصطلاح ديني ايران از سال‌هاي 67 و 68 به بعد در مسير شبهه‌آفريني و ترديدافكني عليه ايمان و يقينيات ديني و نهايتاً كفرگوئي‌هاي پلوراليستي و نسبي‌انگارانه عليه تعاليم اهل بيت (ع) و نفي آرمان‌هاي مبنائي انقلاب اسلامي و بسترسازي براي كودتاي خزندة فرهنگي – سياسي و برقراري سيطرة يك رژيم نئوليبراليست و سكولار و همسو با امپرياليزم آمريكا [و بلكه دست‌نشاندة آن در ايران] كه خود را در جريان آراء “عبدالكريم سروش” و “حلقة كيان” و گرايش‌هاي سياسي افراطي مدعي اصلاح‌طلبي‌ امروز نشان مي‌دهد؛ كارنامه‌اي ناموفق و تيره بوده است كه علي‌رغم صداقت انفرادي و خلوص نيت و رشادت‌هاي حماسي برخي افراد ساده و صادق [اما ضعيف به لحاظ آشنايي با مباني اعتقادي] آن، در كليت خود به عنوان جرياني مبلّغ شبه‌مدرنيته و لاجرم تحكيم بخش سيطرة استعمار امپرياليستي در ايران معاصر عمل كرده است.
شبه‌مدرنيته و مظاهر فرهنگي و ادبي و سياسي آن بزرگ‌ترين عامل مقوّم استبداد و وابستگي همه‌جانبه در تاريخ معاصر كشور ما و نيز اصلي‌ترين علت بي‌عدالتي و بحران هويت و اضطراب فرهنگي و وضعيت نابسامان و تلخ برزخي ما بوده و هست و جريان روشن‌فكري به اصطلاح ديني ايران در كليت خود قبل و بعد از انقلاب و به ويژه در سال‌هاي اواخر دهة 1360 و در قالب گرايش التقاطي و نئوليبراليستي داعيه‌داران “قبض و بسط تئوريك شريعت” و به قول آمريكايي‌ها “اسلامِ ميانه‌رو” و “اسلام‌ِ مدرن” يكسره و تماماً در خدمت استحالة هويت معنوي و ديني جامعه و زدودن آرمان‌گرايي انقلابي و مبارزاتي و جاده صاف كني براي احياء سيطرة مجدد كمپاني‌هاي بزرگ چند مليتي و دولت متجاوز ايالات متحده عمل كرده است.
البته دربارة مرحوم شريعتي و نسبت او با امروز ما نبايد بر پاية كارنامه و عملكرد و مبادي و غايات التقاطي و انحرافي جريان موسوم به “روشن‌فكري ديني ايران” قضاوت كرد. اگرچه امروز بسياري از داعيه‌داران به اصطلاح “روشن‌فكري ديني” خود را يگانه ميراث‌داران شريعتي مي‌دانند، اما واقعيت اين است كه رويكرد ستيهنده و خروش ضدسرمايه‌داري و روح‌ آرمان‌گرا و مبارزه جويِ ضد امپرياليستي شريعتي [علي‌رغم برخي خطاهاي تئوريك و عدم خلوص اعتقادي و بعضي‌ رگه‌هاي التقاط‌انديشي در آراء و آثار او] با رويكرد تسليم‌طلبانه و ذلت‌بار و انفعالي و ضدانقلابي و بلكه فراتر با آنها در جاده صاف‌كني براي بازگشت سلطة آمريكا به هيچ روي تحت هيچ شرايطي نسبتي و قرابتي ندارد.
از اين رو دلالان مروّج نسبي‌انگاري و تعميم نبوت و صراط‌هاي مستقيم و پذيرش مدل آمريكايي و نئوليبراليستي زندگي و حكومت و هضم‌شدن در نظام جهاني سلطه به هيچ روي حق و صلاحيت آن را ندارند تا خود را ميراث‌دار شريعتي و تداوم‌بخش راه او عنوان نمايند.
اگرچه در برخي آراء و مبادي و رويكردهاي انديشة مرحوم شريعتي رگه‌هاي دردناكي از التقاط و عدم خلوص و تجددزدگي و پذيرش مشهورات اومانيستي وجود داشته است، اما او آن‌گونه كه در آثاري چون “امت و امامت” و يا برخي دفاعيات جانانه‌اش از شاكله و شخصيت‌هاي مبارز روحانيت شيعه و بسياري از مظاهر معرفتي ديني گذشتة تاريخي ما و نيز افشاگري عليه جماعت بي‌هويت و مرعوب و غرب‌زدة شبه‌مدرن سطحي و روشن‌فكران وابسته خود را نشان مي‌دهد از اساس با ميراث‌داران دروغين امروز او كه سربازان و مزدبگيران سرمايه‌داري جهاني و تحقق نظم نوين جهاني “بوش” و “ديك چني” هستند، تفاوت و تضاد داشته و دارد.
بنابراين در بررسي نسبت ما با شريعتي بايد به اين مهم توجه كرد كه اگرچه در قلمروهاي تئوريك و اعتقادي و مخصوصاً تأثيرپذيري مبنايي آراي آن مرحوم از مشهورات و مفروضات مدرنيستي‌اي چون “اصل پيشرفت” يا “اصالت عقل” و برخي علم‌زدگي‌هاي وي بايد با احتياط و از مواضع نقادانه روبرو شد، اما شخصيت آرمان‌گرا و پرشور و ضدغربي و ضدسرمايه‌داري و ستيهنده و روحِ پرشور وي كه مجذوب محمد (ص) و علي (ع) و “ابوذر” و “سلمان” و معنويت و عدالت‌طلبي و انقلابي‌گري بود براي نسل امرزو ما كه نيازمند تزريق خون تازه‌اي از شور انقلابي است، مي‌تواند كاملاً قابل تأمل باشد. اگرچه بايد كوشيد و كاويد و شعور انقلابي خود را از حقايق كتاب و معارف اهل بيت (س) آموخت تا خدشه‌اي در آن راه نداشته باشد و از رهزني نسبي‌انگاران و پلوراليست‌ها و مدرنيست‌ها و التقاطيون [به ويژه التقاطيون نئوليبرال مروج “پوپر” و “فون هايك”] در امان باشد.
http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: باشگاه اندیشه


شريعتي و دموکراسي متعهد
شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:32 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شريعتي و دموکراسي متعهد


بى ترديد دکتر شريعتى شخصيتى است كه از شروع دهه 50 به بعد تاثيرى شگرف بر انديشه دينى و مبارزات سياسى كشورمان داشته و دارد. جا دارد كه ما ضمن تحليل و تمجيد از اين گونه انديشمندان، گامى نيز فراتر نهيم و به شناخت و تحليل آرايشان نزديك‏تر شويم. آنچه مى‏خوانيد تلاشى است براى شناخت نظريه سياسى شريعتى درباره «امت و امامت»، اميدواريم مفيد افتد.
در ميان انديشمندان و متفكران مسلمان كشورمان، دكتر شريعتى از چهره‏هايى است كه بر سر انديشه و آرا وى اختلاف نظرهاى فراوانى وجود داشته و دارد. در دوران حيات وى و در سالهاى اوليه انقلاب، اين اختلاف نظرها را بيشتر قشرى از روحانيون و طرفداران اسلام سنتى دامن مى‏زدند ولى در سالهاى اخير، روشنفكران غير مذهبى يا مذهبى، در مسير نقد مبانى فكرى و نظرى جمهورى اسلامى و مشخصا در نقد مبانى دينى اصل ولايت فقيه، به سراغ آرا شريعتى هم رفته و به تحليل و نقادى انديشه‏هاى او پرداخته‏اند. در همين راستا در چندين موضوع مهم و اساسى، نظير تفسير ايدئولوژيك از دين، نظريه سياسى امت و امامت، ضديت با غرب و غربزدگى، طرح شعار بازگشت به خويشتن، مخالفت با روشنفكرى وابسته و غربزده، مخالفت با شريعتى در ميان روشنفكران آغاز شده و تلاش مى‏شود ضمن دفاع از مظلوميت شريعتى و جانبدارى از طرح مجدد وى، در اين موضوعات اساسى، با وى مخالفت شود. يكى از اين مباحث مهم و جدى شريعتى، مقوله رهبرى در جامعه بشرى و مشخصا جامعه اسلامى و نوشته وى در زمينه بررسى جامعه‏شناسى امت و امامت است. مخالفت اين دست از روشنفكران - اعم از مذهبى يا غير مذهبى - با انديشه امت و امامت، عمدتا به اين دليل است كه ميان نظرات شريعتى و آنچه در ايران به عنوان بحث ولايت فقيه مطرح مى‏شود، شباهت هاى فراوانى وجود دارد و به يك معنا، آرا شريعتى در مقوله امت و امامت را مى‏توان پشتوانه‏اى نظرى براى مقوله ولايت فقيه هم دانست. در واقع در مباحثى چون ويژگيهاى مكتبى رهبرى ايدئولوژيک، نقش دولت در هدايت توده‏ها به سوى تحقق ارزشهاى مكتب، نحوه گزينش رهبرى صالح در جامعه اسلامى، ناكارآمدى دموكراسى در مقابل رهبرى مكتبى و ايدئولوژيك و امثالهم، نظريه سياسى «امت و امامت» با اصل «ولايت فقيه» يكسانند. شريعتى در شروع بحث، از تعريف مفاهيم امت و امامت آغاز مى‏كند و با نقل مفهومى از يك اسلام شناس اروپايى - مونتگمرى وات - مى‏گويد: «آنچه مونتگمرى وات به آن توجه داده، اين است كه مردم در طول تاريخ و نيز در عرض جغرافيا، دسته دسته زندگى مى‏كنند. اين مجموعه افراد و آحاد انسانى كه مجمعى ساخته‏اند و در آن مى‏زيند، جمع خويشتن را چه ناميده‏اند؟ نوع اسمى كه براى اجتماع خود تعيين كرده‏اند، مبين بينش و تلقى آنها از زندگى اجتماعى و معناى واقعى تجمع آنها است.» وى سپس با ذكر واژه هايى كه گروه هاى انسانى با آن اسامى ناميده مى‏شوند (مثل ناسيون، قبيله، توده، مردم، اجتماع، طبقه، شعب و...) تعريف هر يك را بيان كرده و آن را با مفهوم «امت» مقايسه مى‏كند. وى در تعريف «امت» مى‏گويد: «كلمه امت از ريشه «ام» به معنى آهنگ، قصد و عزيمت كردن است و اين معنى تركيبى است از سه معنى حركت، هدف و تصميم خودآگاهانه! و چون در ريشه «ام» مفهوم پيش روى نيز نهفته است، بنابراين چهار عنصر اين معنى مركب را مى‏سازند:
1- انتخاب 2- حركت 3- پيش رو 4- مقصد
پس اسلام پيوند اساسى و مقدس افراد انسانى را در اين جا، نه اشتراك افراد در خون مى‏بيند، نه خاك، نه تجمع، نه اشتراك در مقصد، نه اشتراك در شكل كار و ابزار آن و نه در تشابه نژاد يا حيثيت اجتماعى و نوع زندگى... هيچ. پس چه پيوندى است كه در نظر اسلام، اساسى‏تر و مقدس‏تر از همه اينهاست؟ رفتن! گروهى از افراد انسانى كه يك راه را براى رفتن انتخاب كرده‏اند!
همه اين اصطلاحات كه يك گروه اجتماعى از انسان را بيان مى‏كنند، فرم و شكل و خصوصيت و ظرف مكان را نشان مى‏دهند يعنى همه استاتيك اند و تنها امت ديناميك است.
در اين اصطلاح (تنها براساس آنچه از تحليل امت برمى آيد) اين مفاهيم وجود دارند:
1- اشتراك در هدف و قبله 2- رفتن به سوى قبله و هدف‏ 3-لزوم رهبرى و هدايت مشترك
پس امت - براساس تعريفى كه از جمع معانى اى كه در اين كلمه هست، برمى آيد - عبارت است از: جامعه انسانى اى كه همه افرادى كه در يك هدف مشترك اند، گرد هم آمدند تا براساس يك رهبرى مشترك، به سوى ايده‏آل خويش حركت كنند. پس خويشاوندى افراد انسانى... عبارت است از اعتقاد اشتراك در يك رهبرى واحد در جامعه‏اى كه افرادش متحد و متعهدند كه در اين راه به طرف قبله مشترك حركت كنند و آن جامعه داراى يك رهبر آگاه مورد اتفاق همه است.» وى سپس به تعريف «امامت» مى‏پردازد و مى‏گويد: «چون امت را شناختيم، به سادگى مى‏توانيم تعريف دقيق و روشن امامت و نقش اجتماعى آن را به دست آوريم.
همان طور كه اسلام براى جامعه اصطلاح خاصى دارد، در برابر اصطلاحات مشابهش يعنى جامعه، ناسيون، ملت، شعب، طايفه و... امثال آن، براى رهبرى اين جامعه يعنى امت هم اصطلاح خاصى دارد. در برابر حاكم، زمامدار، پيشوا، رئيس، پادشاه، قيصر، فرمانده و.... اصطلاح «امام» را دارد و اين اصطلاح نيز همه معانى گوناگون و سرشارى را كه در امت مطرح است، واجد است و همان امتيازاتى كه در اصطلاح امت وجود دارد و بينشى كه در آن نهفته است، اصطلاح امام نيز نسبت به ديگر اصطلاحات مشابه و معادلش در تلقى‏هاى گوناگون و فرهنگ‏ها و مكتب‏هاى مختلف اجتماعى و سياسى و علمى داراست...
رهبرى امت (امامت)... مى‏خواهد و متعهد است كه در مستقيم‏ترين راه ها با بيشترين سرعت و صحيح‏ترين حركت، جامعه را به سوى تكامل رهبرى كند، حتى اگر اين تكامل به قيمت رنج افراد باشد، البته رنجى كه اكثريت آگاهانه پذيرفته‏اند، نه كه بر آنها تحميل كرده باشند. بدين ترتيب، امامت عبارت مى‏شود از رسالت سنگين رهبرى و راندن جامعه و فرد از آنچه هست به سوى آنچه بايد باشد، به هر قيمت ممكن، اما نه به خواست شخصى امام بلكه براساس ايدئولوژى ثابتى كه امام نيز بيشتر از هر فردى، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همينجاست كه امامت از ديكتاتورى جدا مى‏شود و رهبرى فكرى انقلابى با رهبرى فردى استبدادى تضاد مى‏يابد.»
با چنين تعريفى از «امت» و «امامت»، شريعتى تاكيد مى‏كند كه در جامعه اسلامى، از ميان دو بينش و دو طرز تفكر موجود در زمينه حكومت مردم يعنى «اداره جامعه» و «هدايت جامعه»، اصل همان بينش اخير يعنى هدايت جامعه است. وى تاكيد مى‏كند كه حكومت تنها مدير و نگهبان و حافظ جامعه نيست بلكه رهبرى و تربيت مردم را به بهترين شكل و براساس يك مكتب تعهد مى‏كند. وى با مقايسه دو مفهوم «سياست» و «پليتيك»، مفهوم سياست را مترقى‏تر از پليتيك معرفى مى‏كند و مى‏گويد: «سياست فلسفه دولتى است كه مسئوليت شدن جامعه را برعهده دارد و نه بودن آن را. سياست يك فلسفه - به معنى واقعى كلمه - مترقى و ديناميك است. هدف دولت در فلسفه سياست، تغيير بنيادها و نهادها و روابط اجتماعى و حتى آرا و عقايد و فرهنگ و اخلاق و بينش و سنت‏ها و سليقه‏ها و خواست‏ها و به طور كلى ارزش‏هاى جامعه است.
براساس يك مكتب انقلابى، يك ايدئولوژى اصلاحى و به سوى تحقق ايده آل‏ها و خواست‏ها و ارزش‏ها و اشكال متكامل و رهبرى مردم در جهتى متعالى و بالاخره كمال، نه سعادت؛ خوبى، نه خوشى؛ اصلاح، نه خدمت؛ ترقى، نه رفاه، نه قدرت؛ حقيقت، نه واقعيت؛ بالا رفتن، نه خوش ماندن ؛ و... در يك كلمه: مردم سازى، نه مردم مدارى ؛و برعكس، پليتيك، معادل غربى آن در فلسفه حكومت، بر اصل ساختن تكيه ندارد، بلكه بر اصل داشتن تكيه دارد و چنانكه ريشه لغت و نيز منشا تاريخى آن حكايت مى‏كند، هدفش كشوردارى است براساس نه ايدئولوژى انقلابى، بلكه بر طبق ايده عمومى و نه براى رشد فضيلت، بلكه كسب رضايت و خدمت به مردم در خوش زيستن و نه اصلاح مردم براى خوب زيستن.
در مقايسه ميان اين دو بينش، بى شك مى‏توان قضاوت كرد كه فلسفه دولتى كه بر سياست استوار است مترقى‏تر از فلسفه‏اى است كه بر پليتيك استوار است.»
شريعتى با طرح اين گونه مباحث، شان حكومت را مطابق نظر اسلامى، تنها خدمت گزارى نمى‏داند بلكه اصلاح جامعه و تكامل بخشيدن به مردم را نيز وظيفه اساسى حكومت مى‏داند. البته او خوب مى‏داند كه رهبرى با چنين توصيفى، شباهت به ظاهر حكومت‏هاى ديكتاتورى پيدا مى‏كند اما به نظر شريعتى: «آنچه واقعيت دارد، صورت ظاهر نيست، حقيقت باطن است. براى محكوميت ديكتاتورى، ساده لوحانه است اگر به شعار دموكراسى اميد بندند، فقط به اين دليل كه دموكراسى و ديكتاتورى با هم شباهتى در ظاهر ندارند و از رهبرى ايدئولوژيك دم نزنيم، فقط به اين علت كه ديكتاتورى مى‏تواند خود را در صورت رهبرى نمايان سازد. بحث از نقاب‏ها را رها كنيم و به چهره‏ها بپردازيم. آنچه رهبرى را از ديكتاتورى جدا مى‏كند، فرم نيست، محتوا است، واقعيت محسوس و آشكار اجتماعى است...». شريعتى ميان رژيم‏هاى ديكتاتورى و نظام‏هاى مبتنى بر رهبرى متعهد، تمايز مهمى را قائل است و مى‏گويد: در نظام‏هاى ديكتاتورى، اصالت با رهبر و پيشوا و خواست فردى اوست در حالى كه در نظام اسلامى، اصالت با رهبرى متعهد بر مبناى يك ايدئولوژى مورد قبول امت است: «بدين ترتيب، امامت عبارت مى‏شود از رسالت سنگين رهبرى و راندن جامعه و فرد از آنچه هست به سوى آنچه بايد باشد، به هر قيمت ممكن، اما نه به خواست شخصى امام بلكه براساس ايدئولوژى ثابتى كه امام نيز بيشتر از هر فردى، تابع آن است و در برابرش مسئول و از همين جاست كه امامت از ديكتاتورى جدا مى‏شود و رهبرى فكرى انقلاب با رهبرى فردى استبدادى تضاد مى‏يابد.»
شريعتى در ضمن آن كه مردم گراست و در زمان غيبت به نوعى دموكراسى اعتقاد دارد، اما مطابق برداشت و تفسيرى كه از نظر امت و امامت ارائه مى‏دهد، ميان دموكراسى حقيقى با دموكراسى معمول و ليبرالى آن، فرق قائل است و معتقد است كه «بزرگ‏ترين» دشمن آزادى و دموكراسى، از نوع غربى اش خود دموكراسى، ليبراليسم و آزادى فردى است. وى مى‏گويد: «دموكراسى در يك جامعه عقب مانده و ناآگاه كه به رهبرى انقلابى و هدايت شونده نياز دارد، دشمن دموكراسى است.» به همين دليل درباره نقش مردم در نظام مبتنى بر رهبرى متعهد، شريعتى ديدگاهى را ارائه مى‏دهد كه تا حدود زيادى با تئورى ولايت فقيه، شباهت پيدا مى‏كند و در آن، مردم، تعيين كننده امام نيستند بلكه تشخيص دهنده‏اند. وى تمام شيوه‏هاى مرسوم تعيين حاكم (نظير انتصاب از سوى حاكم قبلى، انتخاب از سوى مردم، وراثت، غلبه، كودتا و...) را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد و ضعف هر كدام را برمى شمارد و در نهايت، امامت را كه مقام امام است، توصيف مى‏كند. شريعتى مى‏گويد:«مقام‏ها دو گونه‏اند: يكى مقامي كه به وسيله يك عمل ارتباطى، يك عامل خارجى تحقق پيدا مى‏كند مثل رياست يك اداره كه با عمل نصب از طرف مافوق، يا وكالت مجلس كه با عمل انتخاب و اخذ آرا اكثريت تحقق مى‏يابد.
اما نوع ديگرى از درجات و مقام در انسان‏ها وجود دارد كه نه با انتصاب تحقق پيدا مى‏كند و نه يا انتخاب و نه مفهوم كانديداتورى درباره‏اش صادق است، زيرا، در هر يك از اين اشكال تعيين، منشا اعطاى قدرت و تعيين حق در خارج از شخص است: در نصب از بالا، در دموكراسى از پايين (مردم)، اما در اين مورد منشا حق، خود شخص است.
مثلا يك نابغه، يك پارسا، يك شاعر يا نويسنده، يك مخترع يا مكتشف بزرگ، يك ايدئولوگ يا صاحب مكتب و يا يك قهرمان انقلابى و ملى و حتى قهرمان ورزشى، زيبايى اندام، طول قد...، ايده و صفات جزء ذات او است، نه با انتخاب تعيين مى‏شود و تحقق پيدا مى‏كند و نه با انتصاب و نه كانديدا شدن درباره‏اش معنى دارد. اگر منصوب بشود يا نشود، اگر انتخاب شود از طرف مردم يا نشود و يا هر دو بشود يا هيچكدام نشود، اين شخص نابغه است، هيچ كس از مردم دنيا به نبوغ او پى نبرده باشد و هيچ فردى يا مقامى او را تاييد نكرده باشد، او را به اين مقام منصوب نكرده باشد.
بنابراين، امامت يك حق ذاتى است، ناشى از ماهيت شخص كه مبدا خود امام است، نه عامل خارجى انتخاب و نه انتصاب؛ منصوب بشود يا نشود، منتخب مردم باشد يا نباشد، امام هست...
زيرا امامت به تعيين نيست بلكه آنچه درباره او مطرح است، مسئله تشخيص است يعنى مردم كه منشا قدرت در دموكراسى هستند، رابطه شان با امام، رابطه مردم با حكومت نيست، بلكه رابطه شان باامام، رابطه مردم است با واقعيت؛ تعيين كننده نيستند، تشخيص دهنده‏اند.»
با اين توصيف، رهبرى ايدئولوژيك، مشروعيت خود را از صلاحيت هايش اخذ مى‏كند و مردم منشا قدرت بخشى به رهبرى و امامت به حساب مى‏آيند كه اين امر نيز با تشخيص امام از سوى امت، تحقق مى‏يابد.
شريعتى، دموكراسى را به دموكراسى آزاد و دموكراسى متعهد يا هدايت شده تقسيم مى‏كند و دموكراسى غير متعهد را همان حكومت‏هاى آزادى مى‏داند كه با راى مردم روى كار مى‏آيند و تعهدى جز آنچه مردم با همين سنن و با همين خصوصيت مى‏خواهند، ندارند. وى دموكراسى متعهد را حكومت گروهى مى‏داند كه مى‏خواهند براساس يك برنامه انقلابى مترقى، روابط اجتماعى و شكل جامعه و فرهنگ مردم را دگرگون كنند. اين ايجاد تغيير براساس يك ايدئولوژى و مكتب فكرى صورت مى‏گيرد و هدفش اين است كه جامعه را به مقام و درجه‏اى برساند كه بر اساس اين مكتب، به هدف‏هاى انقلابى اش برسد. وى مى‏گويد: «از نظر جامعه‏شناسى سياسى، اين گروه متكى به كسب راى اكثريت افراد نيست؛ متعهد به تحقق ايده‏ها و عقايد و افكارش و تغيير در مسير فكرى افراد، روابط اجتماعى و تكامل فرهنگى و صنعتى و رشد عمل انقلابى براساس ايدئولوژى خويش است. بنابراين، رهبرى سياسى اين گروه متعهد وقتى سرنوشت جامعه را به دست مى‏گيرد، تمام هدفش آن است كه جامعه را بر اساس مكتب انقلابى خويش بپروراند، نظام اجتماعى را آنچنان كه ايدئولوژيش اقتضا دارد، تجديد بنا كند و فرهنگ و اخلاق و عقايد و آراى مردم را به شكل انقلابى تغيير دهد، حتى على رغم شماره آرا! چرا به دموكراسى در اين مرحله اعتنا نبايد كرد بلکه بايد به رهبرى شايسته‏تر تکيه نمود؟ براي اينکه هنوز آراي مردم نمي توانند شايسته ترين را انتخاب کنند و هنوز توده منحط، رهبرى شايسته را نمى‏تواند تشخيص دهد.»
شريعتى معتقد است كه تا بروز بلوغ سياسى مردم و تحقق «دموكراسى راى‏ها» به جاى «دموكراسى راس‏ها» اين روند بايد ادامه يابد و مردم به صورت مستقيم در گزينش رهبرى مداخله نداشته باشند.
البته در تجربه جمهورى اسلامى، به بخش پايانى نظر شريعتى عمل نشد و مردم از همان ابتدا در شكل دهى به همه نهادها و درگزينش همه مسئولان حتى رهبرى، دخالت داده شدند كه اين گزينش در چارچوب همان مبانى عقيدتى و مكتب فكرى مقبول مردم صورت مى‏گيرد.
http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:باشگاه اندیشه