
حسینیه ارشاد در سال 1346 شمسی توسط تنی چند از افرادی که علاقه به نشر
اندیشههای دینی در قالبهای نو داشتند تأسیس شد. محمد همایون، ناصر میناچی
و شهید مطهری نخستین افرادی بودند که حسینیه را بنیاد گذاشتند. به دنبال
شروع برنامهها، عدهی زیادی از روحانیون و روشنفکران مذهبی به دعوت استاد
مطهری و پس از رفتن ایشان در اواخر سال 49 به دعوت آقای میناچی، در آنجا
سخنرانی میکردند. چهره شاخص این سخنرانان در دوره نخست، استاد مطهری
بوده است. میان سخنرانان، میتوان به محمدتقی شریعتی اشاره کرد که پس از
تعطیلی کانون نشر حقایق در مشهد، برای سخنرانی هر از گاهی به تهران میآمد.
از سال 47 به بعد دکتر علی شریعتی به دعوت استاد مطهری به حسینیه آمد و
راه وصل شدن وی به حسینیه، نگارش مقالهای بلند تحت عنوان محمد از هجرت تا
وفات برای کتاب محمد خاتم پیامبران (ص) بود...
مقدمه
یکی
از جریانهای مهم فکری دهه پیش از انقلاب، جریانی است که دکتر شریعتی
پایهگذار آن بوده و به نام وی شناخته میشود.(1) شریعتی طی سالهای 47 تا
51 در حسینیهی ارشاد برنامه داشت و این برنامهها، جریان فکری خاصی را در
جامعهی ما پدید آورد.
حسینیه ارشاد در سال 1346 شمسی توسط تنی چند از
افرادی که علاقه به نشر اندیشههای دینی در قالبهای نو داشتند و به نوعی
متأثر از جریان «انجمنهای اسلامی» بودند، تأسیس شد. محمد همایون، (2)
(منبع مالی) ناصر میناچی (مدیریت) و شهید مطهری (سخنران) نخستین افرادی
بودند که حسینیه را بنیاد گذاشتند. (3) به دنبال شروع برنامهها، عدهی
زیادی از روحانیون و روشنفکران مذهبی به دعوت استاد مطهری و پس از رفتن
ایشان در اواخر سال 49 به دعوت آقای میناچی، در آنجا سخنرانی میکردند.
چهرهی شاخص این سخنرانان در دورهی نخست، استاد مطهری بوده است. (4) میان
سخنرانان، میتوان به محمدتقی شریعتی اشاره کرد که پس از تعطیلی کانون نشر
حقایق در مشهد، برای سخنرانی هر از گاهی به تهران میآمد. (5) از سال 47 به
بعد، دکتر علی شریعتی به دعوت استاد مطهری به حسینیه آمد و راه وصل شدن وی
به حسینیه، نگارش مقالهای بلند تحت عنوان محمد از هجرت تا وفات برای کتاب
محمد خاتم پیامبران (ص) بود که طرح استاد مطهری برای بزرگداشت آغاز
پانزدهمین قرن هجرت بود. (6)
به رغم سخنرانیها و فعالیتهای استاد
مطهری، در سال 49 روابط ایشان با میناچی تیره بوده و همان زمان و پس از آن،
بیشتر دوستان شهید مطهری از ناراحتی استاد نسبت به آقای میناچی خاطراتی
دارند؛ چنانکه نامههای استاد مطهری نیز در اینباره گواه است. (7)
مسألهی مورد اختلاف، بحث از چگونگی ادارهی حسینه بود؛ به همین دلیل در
جلساتی که بعدها پس از جدایی از استاد از حسینه به هر مناسبت میناچی هم در
آن حضور داشت، ایشان نیز حاضر میشد و رفاقت شخصی آنان کمابیش تا انقلاب
ادامه داشت. (8)
با رفتن استاد مطهری در پایان سال 49، حسینیه، به دلیل
حمایتهای آقای میناچی و همایون، بهطور دربست در انحصار دکتر شریعتی قرار
گرفت گرچه آقای صدربلاغی، محمدتقی شریعتی و مرتضی شبستری با داشتن 50 و 34 و
40 برنامه (به ترتیب) پس از دکتر قرار داشتند که از اوائل 50 تا 19 آبان
51 که حسینیه تعطیل شد، بالغ بر 70 سخنرانی در حسینیه داشت. (9) سخنرانان
این دوره، به جز موارد انگشتشمار (شامل 2 جلسه آقای هاشمی رفسنجانی، 2
جلسه آقای خامنهای، 2 جلسه آقای خزعلی) بیشتر افراد غیر روحانی بودند که
از آن جمله میتوان به زریاب خویی با 11 جلسه، کاظم سامی با 12 جلسه و
عدهای دیگر (مانند محمد اسماعیل رضوانی) یاد کرد. این نشان میداد که
جریان غالب شده بر حسینیه، جریانی بوده است که به نوعی در صدد حذف روحانیت
از حسینه است. این کمترین اثر حضور دکتر در حسینیه میتوانسته تلقی شود. در
واقع مقایسه این دو دوره، نشان میدهد که زمینهی حضور روحانیت در حسینیه
پس از رفتن استاد مطهری کاهش یافته است. استاد مطهری و سایر روحانیون، به
دلیل فشاری كه از سوی سایر روحانیون بر آنان وجود داشت، و انتقاداتی که خود
به دکتر داشتند، از حسینیه کنار رفتند. دکتر شریعتی در اینباره مینویسد:
شروع این برنامهها، با مخالفت روحانیون و از جمله مخالفت شدید و دسته
جمعی مبلغان و روحانیون حسینیه ارشاد مواجه شد و علت مخالفت را هم این
میگفتند که درسهای من میان مذهبیها و روشنفکران با جامعهی روحانی شکاف
ایجاد میکند و آنان چون با این امر مخالف بودند، همگی از آقای فسلفی گرفته
تا آقای باهنر و رفسنجانی و مطهری و نوری و خزعلی و غیره کنار رفتند و
قصدشان این بود که با ادامهی کار من خود را در برابر روحانیون و مذهبیهای
ایران که اینگونه فکر میکنند، قرار ندهند. (10)
شریعتی همچنین
دربارهی وضعیت حسینیه پیش از خود، و به هدف نشان دادن اشتراک میان اهداف
خود و رژیم در حذف روحانیونی که حافظ سنتهای فئودالی هستند – چیزی که رژیم
مدعی اصلاحطلبی پهلوی نیز همان را میخواست – به ساواک چنین گزارش
میدهد: اینجا قبلاً کانون مرتجعین و آخوندها بود و امثال دکتر کاسمی (11) و
فلسفی و امثال آنها نطق میکردند ... و من نمیخواهم این سنگر دست
مرتجعان و خائنان بیفتد. (12)
شگفت آنکه ساواک پس از گزارش این مطلب که
استاد مطهری به خاطر اختلاف با شریعتی دیگر به حسینیه نمیرود، و کسانی
مانند باهنر و هاشمی و ... نیز به آنجا نمیروند، میافزاید: حالا که مدتی
است دست روحانیون فوقالذکر از حسینیهی ارشاد کوتاه شده است، با توجه به
افکار آنان، به هیچوجه صلاح نیست مجدداً آنها به آن محل بازگردند. (13)
استاد
مطهری پس از رفتن از حسینیه ارشاد، از سال 1350 پایگاه خود را به
مسجدالجواد (ع) منتقل کرده و در آنجا به سخنرانیهای خود در دایرهای بسیار
محدودتر از حسینیه ادامه داد. (14)
از سوی دیگر دکتر شریعتی تا آبان
سال 51 که حسینیهی ارشاد تعطیل شد، به کارش ادامه داد: این دوره، سختترین
دوره برای مبارزان بود. ضربهی شهریور 50 و دستگیریهای گستردهی مجاهدین
در سال 50 و 51 و اعدام دستهجمعی آنان در خرداد 51 رخ نمونههایی از این
مشکلات است. همچنان که اعدام کمونیستها از فدائیان خلق و دیگر گروهها
نیز، بیشتر در همین سال اتفاق افتاد. این در حالی است که حسینیه آزادانه
فعالیت خود را دنبال میکرد و ساواک گهگاه گزارشی از سخنرانیهای دکتر تهیه
و ارسال میکرد؛ اما گویی بهطور کل از چنین مرکزی غفلت دارد. پس از آن،
به دلیل طرح برخی از مباحث، حسینیه به تدریج مورد انتقاد شماری از روحانیون
و مراجع قرار گرفته، عدهای از آنان، برای تعطیل کردن حسینیه، به هدف حفظ
تشیع، دست به هر کاری زدند؛ حتی برخی از آنان به مقامات دولتی متوسل شدند،
تا آنکه در نهایت، دولت نه به دلایل سیاسی، بلکه به دلیل فشارهای روحانیون
سنتی، حسینیه را تعطیل کرد. (15) این در حالی بود که شریعتی پس از آن تا
مهرماه 52 آزاد بود تا اینکه این زمان دستگیر شده هیجده ماه را در زندان
سپری کرد. وی در عید نوروز سال 54 آزاد شد. این درست در شرایطی بود که
افرادی به خاطر چاپ یک اعلامیه یا یک ملاقات با یکی از افراد فراری سازمان
مجاهدین یا فدائیان، چهار تا شش سال و یا حتی بیشتر حبس میشدند. در این
مدت، به شهادت پروندهی موجود، به جز چند بازجویی، اتفاق دیگری نیفتاد؛
محاکمهای صورت نگرفت و بدون مقدمه در عید سال 54 (اسفند 53) آزاد شد. (16)
پس از آن تا زمانی که از کشور خارج شد، به نوشتن و اصلاح و چاپ برخی از
آثار خود پرداخت تا اینکه پس از خروج از ایران، در 29 خرداد در لندن بر
اثر سکتهی قلبی فوت کرد. (17) خبر درگذشت شریعتی، انعکاس گستردهای در
ایران داشت و از آنجایی که در آستانهی مبارزات گستردهی مردمی بر ضد شاه
بود، و همزمان، فضای سیاسی قدری بازتر شده بود، داستان درگذشت وی به صورت
جریانی علیه رژیم درآمد. (18)
بازگردیم به نقش حسینیه ارشاد. تا آنجا که
به آقای مطهری برمیگردد، گرچه ایشان تا سالهای 48-49 انتقاداتی نسبت به
نوع ادارهی حسینیه داشت(19) و کجدار و مریز به همکاری خود ادامه میداد،
اما از نامهی ایشان در سال 50 چنین به دست میآید که وی، از آن پس، به
صراحت به انتقاد از شریعتی، به ویژه دیدگاههای وی دربارهی روحانیت
میپردازد. در پی بروز مخالفتها میان آقای مطهری و میناچی برخی از افراد
واسطه شدند تا این مشکل را حل کنند. یکی از این راهحلها آن بود که دکتر
را وادار کنند تا دست از برخوردهای تند خود با روحانیت بردارد. نمونهی آن
ترتیب دادن محفلی بود که در ماه رمضان در منزل حاج احمد صادق – پدر ناصر
صادق – برگزار شد و آقای مطهری، بهشتی، باهنر، هاشمی، خزعلی و عدهای دیگر
حاضر بودند و از دکتر خواستند تا تنها به طرح نقطه نظرات علمی خود بپردازد؛
اما – بر اساس گزارش میناچی – دکتر به بیان مطالب دیگری دربارهی نسل جدید
و علاقهی آنان به اسلام و برنامههای حسینیه پرداخت و به بحث اصلی
پرداخته نشد.
شهید مطهری در شهریور 49 بار دیگر برای حل مشکل حسینیه و
تربیت کار به محوی که روحانیون تهران و برخی از مراجع نیز راضی باشند،
جلسهای تشکیل داد و ضمن سخن از انتقاداتی که نسبت به حسینیه شده، نام
تعدادی را که دعوت از آنان مشکلی ندارد، معین کرد. در جلسهی بعد نام دکتر
شریعتی و صاحبالزمانی به میان آمد که آقای مطهری اعتراض کرده گفت: استفاده
از اینگونه آقایان بایستی بر اساس یک مبنا و اساسی درآید که ایجاد
ناراحتی نشود و به هر حال بایستی با تفاهم مراجع محترم اقدام نمود. (20)
حرمت حسینیه و ارائه فکر و اندیشهی درست برای شخص آقای مطهری اهمیت داشت.
لذا در یکی از جلساتی که به منظور ایجاد راه حل برای مقابله با انتقادات
تشکیل شده بود، آقای مطهری گفت: «منظور این است که در خارج اینطور تلقی
نگردد «اینجا دستگاهی است که برای معارضه با مراجع به وجود آمده است. به
همین سبب بود که من کتاب حجاب را به نام خود در خارج از حسینیه منتشر کردم
که اگر انتقادی به عمل آمد، به شخص من برگردد نه یک مؤسسه مورد تهاجم قرار
گیرد.» (21)
استاد توافق کلی چند سطری جلسهی مهر 49 را نپذیرفت؛ با
اینحال به سخنرانی در حسینیه ادامه داد تا آنکه برای آخرین تلاش، بار
دیگر در نیمهی اسفند 49 با اعضای حسینیه و علمایی که با آن همکاری داشتند
جلسهای ترتیب داده «ضوابطی» را برای سخنرانان تعیین کرد که حدود و ثغور
کار بسیار روشن بیان شده و شرایط لازم برای انواع کسانی که در حسینیه
سخنرانی میکنند، عنوان شده بود. (22) کاملاً روشن بود که استاد دربارهی
حائز بودن شرایطی مانند «عدم اشتهار به انحراف فکری و عقیدتی، تقوی و
پایبندی به انجام فرایض مسلم، عدم تجاهر به ...» ناظر به دکتر شریعتی است؛
بنابراین میناچی پافشاری کرد که باید شریعتی را از این مجموعه ضابطه خارج
دانست تا کارها به پیش برود؛ یعنی به هر حال او سخنرانی خواهد کرد ولو
اینکه این اشکالات را داشته باشد؛ چرا که به نظر میناچی دکتر این ویژگیها
را نداشت و حذف دکتر به معنای آن بود که این جمع این ویژگیها را برای
دکتر پذیرفته است.
در اسفند 49 آخرین توافق آن بود که حسینیه در دو بخش
تبلیغی و تحقیقاتی به کارش ادامه دهد. در بخش نخست مسؤولیت کار با استاد
مطهری باشد و در بخش دوم برای ترتیب کار کلاسهای درس در زمینهی تاریخ
ادیان و اسلامشناسی، دکتر مسؤولیت داشته باشد. نخستین برنامهی تبلیغی در
17 و 18 اسفند که تاسوعا و عاشورا بود برنامهریزی شده بود که آقای مطهری،
هاشمینژاد، هاشمی رفسنجانی و خزعلی سخنرانی کنند. در ابتدای جلسه به
اشتباه! و بر خلاف برنامهریزی، یک اعلامیهی بلندبالا دربارهی برنامهی
کلاسها خوانده شد که همین سبب برآشفتن استاد مطهری شد. ایشان و مرحوم
بهشتی که نشسته بودند، از جای برخاسته و رفتند. این پایان همکاری استاد
مطهری با حسینیه بود. (23) چیزی که میناچی را سخت خشنود کرد و توانست به
این وسیله رهبری کامل حسینیه را در انحصار خود قرار دهد.
بدین ترتیب بود
که آقای مطهری در سال 50 نامههای خود را در انتقاد از وضعیت حسینیه با
صراحت بیشتری مینویسد. اینبار، صرفاً بحث از مدیریت و انتقاد از آن نیست؛
بلکه به صراحت انتقاد از محتوای مباحثی است که شریعتی در آنجا مطرح
میکند. (24) ایشان در یکی از این نامهها مینویسد: این بنده از بیست سال
پیش که استقلال فکری پیدا کردهام نسبت به روحانیت یک طرفدار جدی منتقد
بوده و هستم. طرفدار و مدافع جدی این اساسم. یگانه افتخار خودم را انسلاک
در این سلک میدانم. شریفترین افراد را در این طبقه پیدا کردهام، روحانیت
را وارث نسبی فرهنگ هزار و چهار صد سالهی اسلامی میدانم و خودم خوشهچین
از این خرمن هستم. معتقد بوده و هستم که این مکتب باید بماند و هیچ چیز
دیگر هم جای آن را نمیگیرد. من با هر گونه جبههبندی در برابر اساس روحانی
مخالفم و تز اسلام منهای روحانیت را استعماری میدانم. (25)
وی سپس با
انتقاد از اینکه چرا افرادی ناشایست در این لباس وارد شدهاند، تأکید دارد
که در روابط حسینیه و روحانیون لازم است تا از روحانیون واقعی استفاده
شود. بکار بردن این تعبیر، چیزی جز اشاره به مطالبی که دکتر شریعتی
دربارهی روحانیت ابراز میکرد، (26) و جریان مدیریت حسینیه نیز به آن سمت و
سو حرکت میکرد، نداشت.
به هر روی، استاد مطهری طی یک دوره نگرانی از
مدیران حسینیه ارشاد و فشارهایی که روحانیون به خاطر سخنرانیهای تند دکتر
بر وی وارد میکردند، (27) حسینیه را ترک کرد. (28) با این حال، کمابیش
روابط خود را با دکتر شریعتی حفظ کرده، در عین انتقاد از وی در محافل خصوصی
و یا آنچه که در یادداشتهای خود در اینباره مینوشت، (29) ارتباطش را
بهطور کامل با او قطع نکرد. (30) عمدهی انتقاد وی به جز موارد فکری، نقشی
بود که شریعتی در بدنام کردن روحانیت میان نسل جدید داشت. (31) با این
همه، شهید مطهری میکوشید تا راهی میانه را انتخاب کند. این در حالی بود که
برخی از مریدان تند شریعتی، سخت به نکوهش وی پرداختند. درست در همان زمان
فرقانیها نیز اطلاعیهای دادند و به تهدید کسانی که به نوعی با شریعتی
مخالفت کنند، پرداختند. (32) این زمان، یعنی سال 56 فضای انقلابی تهران، به
شدت جانبدار دکتر شریعتی و ضد آقای مطهری بود. این افراد آگاه بودند که
مطهری به یک منتقد جدی از دکتر تبدیل شده و حاضر نیست روش فکری وی را تأکید
کند؛ به ویژه که دکتر هر روز مطلب تازهای را مطرح میکرد؛ مطالبی که میان
جمع مخاطبان، تنها افرادی مانند مطهری آبشخور واقعی آن را درمییافتند.
(33) نامهی مشترک مطهری و بازرگان که به خاطر پس کشیدن بازرگان در اثر
فشار عاشقان دکتر بر روی مسؤولیت آن بر عهدهی آقای مطهری مانده بود، بر
این دشمنیها افزوده بود. (34) مطهری، یک اسلامشناس اصیل و در عین حال
مبتکر بود و همین امر سبب میشد تا میان همهی کسانی که ادعای انتقاد از
شریعتی را داشتند، وی بهطور واقعبینانه – و البته در مواردی با لحن تند –
اعتراضات خود را مطرح کند. (35) وی بیشتر این مطالب را بهطور خصوصی و در
حاشیهی کتابهای دکتر شریعتی نگاشت که بعدها قسمتی از آنها انتشار یافت.
همچنین استاد مطهری طی نامهای در سال 56 به امامخمینی که آن زمان در نجف
بود، دیدگاههای خود را دربارهی شریعتی و تأثیر منفی اندیشههای وی میان
متدینین مطرح کرد. (36)
سیاست کلی دکتر شریعتی، بر پایهی نوعی آگاهی
بخشی به تودهها قرار داشت. این حرکتی بود که امام نیز دنبال میکرد و به
همان دلیل، به مبارزهی مسلحانه در برابر رژیم اعتقادی نداشت. در این
زمینه، حسینیه مورد انتقاد مجاهدین خلق که استراتژی مبارزه ی مسلحانه را در
برابر رژیم انتخاب کرده بودند، قرار گرفت. این گروه که علاوه بر این نکته،
لحاظ فکری نیز توافقی با اندیشههای شریعتی نداشتند، با حسینیه ارشاد
مخالف بوده و حتی رفتن به حسینیه را تحریم کردند. (37) نگاه آنان به حسینیه
نگاه سوپاپ اطمینان رژیم بود. (38) این تحلیلی بود که به حق یا ناحق برخی
از سران ساواک نیز داشتند و به همین دلیل، برخی از عناصر رژیم، وجود شریعتی
و حسینیه را برای این جهت، تأیید و حتی حمایت میکردند. البته در ساواک،
دیدگاه مخالف این نظر نیز وجود داشت که در اسناد بر جای مانده در پروندهی
شریعتی در ساواک منعکس شده است.
در نهایت، رژیم بر اثر فشارهایی که از
ناحیهی برخی از روحانیون بر وی وارد میآمد و حسینیه را محل طرح
اندیشههای سنیگری و غیر ذلک طرح میکردند، و نه به دلایل سیاسی، در آبان
51 آن را تعطیل کرد. البته همانگونه که گذشت، برخی از سران ساواک نیز
حسینیه را به لحاظ سیاسی مضر تشخیص میدادند؛ به ویژه زمانی که آثار شریعتی
در خانهی بسیاری از مخالفان رژیم پیدا شد، این فکر برای عناصر ساواک
تقویت شد این درست پس از آن بود که طی یک دوره، عناصر بالای رژیم وجود
حسینیه را به دلایل مختلف ضروری میدیدند و دشمن واقعی خود را تنها مجاهدین
و روحانیون ناراضی و مخالف وابسته به نهضت قم مانند ربانی شیرازی و منتظری
و امثال آنان میدانستند.امام و شریعتی
سیاست
کلی امام دربارهی اختلافات طرح شده در ارتباط با شریعتی، بر پایهی کنار
گذاشتن مسائل فرعی از مسائل یا مسألهی اصلی که مبارزه با رژیم بود، قرار
داشت. به همین دلیل، امام موضعگیری در برابر شریعتی را روا نمیشمرد، اما
همزمان، انتقاداتی از وی و روشنفکران مذهبی همانند وی داشت که آنها را به
شکلهای مختلف و بدون آنکه به صورت صریح موضعگیری کند، مطرح کرد. بنا به
اهمیت برخورد امام با مسألهی شریعتی که در سال 56 و 57 دشوارترین مسألهای
بود که میتوانست میان انقلابیون دشمنی ایجاد کند و امام با سیاست مناسب
توانست این مشکل را حل کند، مروری بر مواضع امام در این زمینه خواهیم داشت.
دربارهی
مواضع امام نسبت به جریان شریعتی مسائل فراوانی طرح شده است. ابتدا لازم
است اشاره کنیم که در اطراف امام در نجف، کسانی مانند آقای دعایی بودند که
سخت به شریعتی اعتقاد داشتند و از نوارها و مطالب دکتر در رادیوی روحانیت
مبارز که از عراق پخش میشد استفاده میکردند. (39) همچنان که کسانی هم
بودند که از اساس اعتقادی به دکتر نداشتند. با این حال، موضع امام به
گونهای بود که هر دو طایفه را نگاه داشت. مبنای سیاست امام در اینباره آن
بود که به هر حال کوشید تا دربارهی اختلاف شریعتی و مخالفانش، به گونهای
جانب احتیاط را بگیرد؛ زیرا آن را مسألهای فرعی میدید و در کنار مبارزه
با شاه اهمیت چندانی برای آن قائل نبود. با اینحال حاضر نبود انتقادهایی
را که از دکتر شریعتی شده و به نظرشان بیمورد میآمد، بپذیرد؛ به عوض، خود
اشکالاتی را به صورتی کاملاً آرام مطرح میکردند. به روایت جلالالدین
فارسی – که البته نوعی حس مثبت نسبت به دکتر داشت – امام اشکالاتی را که
آقای مرتضی عسکری نسبت به آثار دکتر کرده و طی نامهای (در سال 1352) برای
ایشان فرستاده بود، نپذیرفته و فرموده بود که اشکالات وارد نبوه؛ و در عین
حال قصد تأیید کلی کسی را ندارند. (40) در مقابل، امام برخی از ایراداتی را
که امثال آقای مطهری یا دیگر روحانیون دربارهی شریعتی مطرح کرده بودند،
به نوعی در سخنرانیهای خود در سال 56 و 57 منعکس کردند. در این موارد،
اشارات امام گاه به قدری روشن است که جای تردیدی باقی نمیگذارد که مقصود
امام شریعتی بوده است. در اینجا بر برخی از گزارشهایی که به نوعی مواضع
امام را نسبت به دکتر نشان میدهد، مرور میکنیم.
در جریان درگذشت
شریعتی، بر اساس گزارش آقای اسماعیل فردوسیپور که خود در نجف بوده و
واسطهی میان امام و ابراهیم یزدی برای درخواست صدور نامهی تسلیت به پدر
شریعتی و برگزاری مراسم ختم بوده از امام بوده، امام به هیچکدام از این دو
مورد پاسخ مثبت نداده است. (41) در واقع این خود بالاترین مخالفت امام با
شریعتی در روزگاری بوده است که او محبوبیت بالای داشته و طبعاً امام بیش از
این مخالفت را به دلایل سیاسی روا نمیشمرده است. پس از اصرارهای فراوان و
در برابر انبوه نامههای تسلیت که به خاطر درگذشت شریعتی به امام رسید،
امام تنها یک متن کلی و مبهمی را خطاب به آقای یزدی در پاسخ تلگرافهای
تسلیت که به ایشان رسیده بود، نوشتند. (42) آقای فردوسیپور پس از آن
مطالب، فهرستی از انتقادهای امام را در یک مجلس نسبت به شریعتی مطرح کرده و
آورده است. یکی توهین به علما و بزرگانی مانند علامهی مجلسی، مقدس
اردبیلی و خواجه نصیرالدین طوسی. دوم تز اسلام منهای روحانیت که امام در
اینباره توضیح زیادی در آن مجلس برای روحانیون جوان اطراف خود در نجف
دادند. سوم اشتباه در باب ولایت و امامت و مطلب چهارمی که آقای فردوسیپور
فراموش کرده است. به گزارش وی، امام در توجیه اینکه چرا متن یک
تسلیتنامهی کلی که آن را آقایان طلاب جوان اطراف ایشان فراهم کرده بودند،
نپذیرفته، از قول امام چنین آورده است: آنچه در این تسلیتنامه نوشتهاید
مطلق است؛ همهی نوشتههای او را تأیید کردهاید و این دروغ است. اگر
پرانتز باز کنید و برخی را استثناء کنید آبروی وی را بردهاید. بنابراین چه
داعی دارید این کار را بکنید؟ آقای فردوسیپور میافزاید که امام برگزاری
مراسم ختم را هم مانع شد و فرمود که این به اسم من تمام میشود و گفتند:
لازم نیست این کار را هم بکنید. در نهایت یک تسلیتنامهی کلی که اشاره به
مطلب خاصی جز درگذشت دکتر نداشت، برای دکتر یزدی فرستاده شده. (43)
در
واقع صریحترین موضع امام نسبت به شریعتی، دربارهی مطالبی بود که وی نسبت
به مجلسی و اصولاً روحانیت مطرح کرده بود. یکبار امام به آقای خسرو
منصوریان فرموده بود: سلام مرا به شریعتی برسان و بگو خداوند به شما توفیق
بدهد؛ اما گلهای که از شما دارم این است که گفتهاید آخوندها یکدست برای
گرفتن و یک دست برای بوسیدن دراز کردهاند؛ اینطور نیست. (44) امام در
موارد دیگری هم در سخنرانیهای خود نسبت به آنچه که شریعتی دربارهی روابط
علما و صفویه گفته بود، انتقاد کردند. (45) آقای الهی خراسانی به بنده
فرمودند که در سال 56 از امام دربارهی شریعتی سؤال کردم. ایشان به من
گفتند: من به آقای مطهری که همینجا بود گفتم؛ به شریعتی بگو: این حرفها
چیست که میزنند. به مقدسات مردم، به مفاتیح، به مرحوم مجلسی توهین
میکنید. کسروی هم قبلاً همین حرفها را میزد. امام در چندین سخنرانی،
بدون آنکه نامی از شریعتی به میان آورد، تز اسلام منهای آخوند را به شدت
رد کرد. (46) امام در دو سخنرانی مهم خود در تاریخ 6 مهر 56 و 10 آبان همان
سال، به تفصیل به انتقاد از افکار روشنفکران مذهبی پرداخت. این در حالی
بود که امام میکوشید تا به گونهای با آنان برخورد کند که اسباب دور شدن
بیشتر آنان را از اسلام فراهم نسازد. عمدهی انتقاد امام در این سخنرانیها
از نوشتههای روشنفکران مذهبی، نگاه آنان به اسلام از بعد مادی بود. امام
ضمن رد دیدگاه صوفیانه و صوفیانی که نسبت به اسلام تنها به ابعاد معنوی
توجه داشتند، دربارهی روشنفکران مذهبی فرمودند: «حالا هم یک جمعی پیدا
شدهاند که اینها نویسندهاند و خوب هم چیز مینویسند، لکن آیات قرآن را
عکس آن چیزی که فلاسفه و عرفا آن وقت مطرح کرده بودند و همهی مادیات را
برمیگداندند به معنویات، اینها تمام معنویات را به مادیات برمیگردانند،
عکس آنها.» امام معتقد است هر دو گروه اسلام فقاهتی را کنار گذاشتهاند و
در میان روشنفکران مذهبی با بیاعتنایی به فقه عملاً این کار را کردهاند.
ایشان میفرماید: «جنبهی مادیت، حالا که در دنیا غلبه پیدا کرده است به
این سختی و دنیا با زرق و برق زیاده شده است ... حالا هم یک دستهای پیدا
شدهاند که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت
اجتماعی پیدا بشود، طبقات از بین برود، اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد؛
توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها در زندگی توحید داشته واحد
باشند. عدالتش هم عبارت از این است که ملتها همه بهطور عدالت و بهطور
تساوی با هم زندگی بکنند. یعنی زندگی حیوانی علیالسواء ...».
امام به
برخی از انحرافات و کجرویهایی که در دوران طلبگی میان برخی از طلاب جوان
پدید آمده اشاره کرده و به ویژه نسبت به انکار قیامت توسط آنان میپردازند
که در ظاهر آن را انکار نمیکردند، اما میگفتند قیامت همینجاست. پس از آن
باز به نوشتههایی که اخیراً دربارهی اسلام انتشار یافته پرداخته،
میفرمایند: «این طایفهای که حالا پیدا شدهاند و متدیناند و انسان به
آنها علاقه دارد، لکن اشتباه کارند، مشتبهاند؛ انسان وقتی نگاه میکند
همهی کتابهایشان را و همه نوشتهیشان را، چیزهایی که در مجلات و در غیر
مجلات نوشتهاند، و اینها، میبیند که اصلاً مطلبی نیست؛ اسلام آمده است که
آدم بسازد، یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی
حیوان بسازد! اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بیطبقه. یعنی همین
... اینها کأنه آیات و ضروراتی که در همهی ادیان است آنها را ندیده
میگیرند ... آن عارف، اسلامشناسی را به آن معانی عرفانیه و آن معانی
غیبیه میداند و این آدمی هم که حالا پیدا شده است و این اشخاصی هم که در
مجلات و اینها چیز مینویسند، اینها هم اسلامشناسی را عبارت از این
میدانند که حکومتش چهجوری باشد و تربیتش و چیز ظاهریش چهجوری باشد و بخش
عدالت باشد و ... (47)
امام در سخنرانی دیگری هم که در دهم آبان سال 56
به مناسبت درگذشت حاجآقا مصطفی داشتند، باز همین انتقاد را نسبت به
روشنفکران مذهبی مطرح کردند و علاوه بر آن، انگشت روی جهت دیگری گذاشتند که
به برخورد این روشنفکران و در رأس آنها دکتر شریعتی با روحانیت بازمیگشت.
بیتردید این نتیجهی نامههای فراوانی بود که از سوی روحانیون ایران به
امام نوشته میشد و در این میان، نامهی استاد مطهری نقش اساسی داشت؛ (48)
گرچه امام نه همهی دیدگاههای ایشان را مطرح کرد و نه با آن تندی به قضیه
نگریست. امام در این سخنرانی با لحنی کاملاً آرام به بیان گلایهی خود از
روشنفکران مذهبی پرداخت: «من از آنها گلایه دارم، برای اینکه میبینم که
در نوشتههایشان، بعضی نوشتههایشان اینها راجع به فقها، راجع به فقه، قدری
حرفهایی زدهاند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند. من
میدانم که غالباً اینها که برای اسلام میخواهند خدمت کنند، نه این است که
مغرض باشند و از روی سوءنیت اینها حرفی بزنند. اینها اطلاعشان کم است.»
امام پس از بیان شرحی دربارهی اهمیت و غنای فقه شیعه و نقش فقها به خصوص
به مواردی و اشخاصی از علما اشاره میکنند که شریعتی روی آنها انگشت گذاشته
و به انتقاد از آنان پرداخته است: «نباید کسی تا به گوش خود که مثلاً
مجلسی – رضواناللهعلیه – محقق ثانی – رضواناللهعلیه – شیخ بهایی –
رضواناللهعلیه – با اینها – یعنی حکومت – روابطی داشتند و میرفتند سراغ
اینها، همراهیشان میکردند، خیال کنند که اینها مانده بودند برای جاه و
عرض میکنم عزت، و احتیاج داشتند به اینکه شاه سلطان حسین یا شاه عباس
عنایتی به آنها بکنند. این حرفها نبوده در کار ... (49)
درباره برخورد امام با مسألهی شریعتی گزارشهای دیگری هم در دست است:
یک
خبر حکایت از آن دارد که امام به سید جعفر عباسزادگان دربارهی شریعتی
فرموده بود: شریعتی فرد متفکر است، اما اشتباهاتی دارد ما به آیتالله
مطهری گفتهایم که اشتباهات ایشان را تذکر بدهند. (50) مورد دیگر پاسخ امام
به پرسشی راجع به شریعتی است که حامد الگار آن را نقل کرده است. وی پس از
اشاره به انتقاد مطهری از شریعتی در میگوید: انتقاد مطهری از دکتر شریعتی
به خاطر محکوم ساختن ملا محمدباقر مجلسی، حتی از مرز ایران گذشت و زمانی که
آیتالله خمینی در نجف حضور داشتند، ایشان نیز از برخورد و تضاد بین آن دو
آگاه شدند. یکی از دوستان من در زمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت
ایشان رفته و نظر امام را در مورد نقش دکتر شریعتی در انقلاب جویا شدند و
امام همانگونه که شیوهی خردمندانهی ایشان است، ابتدا از دوست من
پرسیدند: به عقیدهی خود شما بزرگترین عامل انقلاب و پیروزی انقلاب چیست
یا کیست؟ و بیآنکه منتظر پاسخ شوند، اظهار داشتند: مشیت الهی. این
خداوندگار بود که این راه یا آن راه را در پیش پای ما گذاشت و شرایط را بری
پیروزی انقلاب فراهم آورد. این دوست من که خود از جمله کسانی است که با
مطالعهی آثار شریعتی به اسلام روی آورده است از امام سؤال کرد: آیا فکر
نمیکنید که دکتر شریعتی در این انقلاب سهم عظیمی داشته باشد؟ آیتالله
خمینی در کمال صراحت و سادگی جواب دادند که آثار دکتر شریعتی و تعالیم وی
مباحثات و جدلهای بسیاری را میان علما برانگیخت و در عین حال تأثیر عظیمی
بر جوانان روشنفکر ایرانی گذارده، آنان را به سوی اسلام فرا خواند. امام
همچنین اظهار داشتند که پیروان دکتر شریعتی میبایست مطالعات خود را فراتر
از آنچه که دکتر شریعتی اظهار داشته برده و در ترادیسیون تشیع مطالعهی
بیشتری به عمل آورند. در عین حال علمای تشیع سنتی میبایست این حقیقت را
دریابند که هیچیک از علما کلام آخر را نگفته و حرفهای دیگر برای گفتن
هست. بنابراین ضرورت ارزیابی دقیق در مسایلی که دکتر شریعتی مطرح میسازد
وجود دارد. (51)
امام چندین بار قصهی دکتر شریعتی را با مسألهی قتل
شمسآبادی و شهید جاوید مقایسه کرده، طرح آنها را نادرست و اسباب اختلاف
عنوان کردند. (52) از جمله در موردی فرمودند: مسألهی دکتر شریعتی را پیش
میآوردند. از آن طرف دامن بزن به اینکه این مثلاً چطور است. اهل منبر هم
بیتوجه به مطلب که عمق قضیه چیست، منبر میرفتند و حرف میزدند؛ آن طرف هم
جوانهای داغ بیتوجه به واقعیت مطلب از اینور میافتادند. این دو گروه
را در مقابل هم قرار میدادند برای اینکه ذهنشان را از خودشان منصرف کنند.
(53) و در جای دیگر پس از اشاره به مسألهی شمسآبادی فرمودند: بعد این هم
یک خردهای کم شد، شریعتی را پیش کشیدند؛ هی دامن بزن! از اینور تکفیر از
آنور تمجید. هر دو طایفه غافل از اینکه کی داره کلاه سرشان میگذارد.
(54) گروهی از کارگران در 20 تیر 58 خدمت امام میرسند و از ایشان
میخواهند موضعگیری روشن و مناسب دربارهی شخصیت اسلامی مرحوم شریعتی داشته
باشد. امام میگوید: من جواب از این نمیدهم. همین مسأله، مسألهی ایجاد
اختلاف است؛ یعنی مسأله اسباب این میشود که شما یک دسته بشوید، آنها یک
دسته بشوند، مشغول یک، و شما مشغول یک کار دیگر بشوید و آنها مشغول اصلا
قضیه بشوند. اصل قضیه را ببینید. این مسأله که آقای دکتر چطورند یا چطوری
است این یک وقت دیگری باشد. (55) در مرداد سال 56 هم آقای عزیزیان ضمن
نامهای به امام از ایشان خواسته بود تا دربارهی کتابهای شریعتی اظهار
نظر کند، امام در پاسخ نوشتند: من صلاح نمیدانم در چیزهایی که موجب اختلاف
میشود، دخالت کنم. (56)
این را هم بیفزاییم که آقای میناچی به نقل از
آقای محمدرضا حکیمی نقل کردند که حجهالاسلام فاکر برای گرفتن یک ردیه یا
تکفیریه! کتابهای شریعتی را نزد امامخمینی میبرد و امام در یک جمله
کوتاه فقط میفرمایند که البته دکتر شریعتی مطالب خوبی هم در آثار بهجا
ماندهاش دارد. شما بگویید مردم همان مطالب خوبش را بخوانند.»(57)
نویسندهی این سطور فردای ملاقات با آقای میناچی این نوشتهی ایشان را به
آقای فاکر نشان دادم و ایشان از اساس رفتن نزد امام و بردن آثار شریعتی را
تکذیب کردند. (در همان دفتر کتابخانهی تاریخ، تلفنی ارتباط ایشان را با
آقای میناچی فراهم کردم که ایشان تکذیب خود را به وی هم منتقل کرد.»شریعتی و مارکسیسم
در
فاصلهی سالهای 49 – 51 حسینیهی ارشاد به پایگاه بسیار مناسبی برای طرح
دیدگاههای دکتر شریعتی تبدیل شد و او با حمایت مدیریت حسینیه، تقریباً به
صورت تک سخنران آن مرکز درآمده، زمینه را برای طرح دیدگاههای شریعتی که
بسیار جوانپسند و مقبول عامهی نسل تحصیلکرده بود، فراهم کرد. شریعتی
ویژگیهای منحصر به فردی داشت. وی همزمان که به عنوان یک روشنفکر دینی، یک
مبلغ مذهبی و حتی راهنمای حاجیان در شناخت تاریخ مکه و مدینه شناخته میشد،
توانسته بود از جاذبههای فکری موجود در برخی از ایدئولوژیهای جدید
استفاده کند. برای مثال، ایجاد تلفیق میان ابوذر و مکتب سوسیالیسم یا دست
کم تطبیق رفتار سوسیالیستی بر دیدگاههای اقتصادی ابوذر به عنوان اقتصاد
اسلامی، یکی از بسترهایی بود که در آن روزگار جاذبهی فراوان داشت. وی در
بسیاری از مسائل، از قالبهای اندیشههای مارکسیستی که مشتاقان فراوان داشت
بهره میبرد و در عین حال، از زاویهی دید یک فرد مذهبی، با ماتریالیسم
سخت مقابله میکرد. این حرکت وی، پلی میان روشنفکران و متدینین ایجاد کرده،
نسل جدید را که همزمان میخواست در کنار گرایش مذهبی و سنتی خود به
اندیشههای جدید نیز مجهز باشد و خود را ارضاء کند، به سمت وی متمایل
میکرد.
به رغم آنکه شریعتی مذهبی مینمود، اما به دلیل همین گرایش او
در استفاده از قالبهای مارکسیستی، برخی از دیدگاههای طبقاتی مارکس را در
قالب تز مذهب علیه مذهب یا تحلیل زیارت وارث و داستان هابیل و قابیل در
کتابچهی حسین وارث آدم پذیرفته بود. به عبارتی «شریعتی با مارکسیسم
رابطهی عشق – نفرت داشت؛ او از سویی میپذیرفت که بدون شناخت از مارکسیسم
نمیتوان جامعه و تاریخ جدید را درک کرد» (58) اما از سوی دیگر، به ویژه از
آن روی که مارکسیسم بعد معنوی انسان را پایمال میکند، از آن انتقاد
میکرد. (59)
در واقع دیدگاههای دکتر در زمینه فلسفه تاریخ، به ویژه
آنچه دربارهی زیارت وارث و تحلیل زندگی هابیل و قابیل دارد (60) دقیقاً
دیدگاهی مارکسیستی است و از این زاویه مورد انتقاد شدید قرار گرفته است.
(61) همینطور نگرش او تحت عنوان تز «مذهب علیه مذهب» توسط استاد مطهری
نگرشی مارکسیستی عنوان شده است. (62)
با این همه باید به صراحت اعلام
کرد یکی از خدمات شریعتی، نقادیهای مفصلی است که بر مارکسیسم داشت. این
نقدها پسند نسل جدیدی بود که در عین علاقه به مباحث فکری جدید و اشتیاق
برای ایجاد نوعی تحول، بر آن نبود تا از سنتهای خود جدا شده و مارکسیست
شود. از سوی دیگر این سیاست وی، سبب میشد تا رژیم نیز که خطر کمونیسم را
جدی میدید، چندان مزاحم وی و حسینیه ارشاد نشود. دکتر در نامهی معروف خود
به ساواک، افزون بر آن که خدمات خانوادگی پدر و خودش را بر ضد تودهایها و
مارکسیستها بیان میکند، با اشاره به درسهای اسلامشناسی حسینیه
مینویسد: از درس 25 به خاطر آنکه احساس کردم نسل جوان نسبت به تبلیغات
مارکسیستی حساسیت دارد و آسیبپذیر است، با سازمان امنیت مرکز تماس گرفتم و
گفتم که مصلحت است که اکنون به عنوان ادامه درسم در فلسفهی تاریخ،
مارکسیسم را و مارکس را حلاجی علمی کنم و بطلان این مکتب را با زبان علمی
دانشگاهی اثبات کنم؛ و آقایان تأیید کردند و با استقبال روبرو شد. (63)
همچنین چاپ مقالات نقد مارکسیسم در کیهان یکی از عواملی بود که سبب شد تا
دکتر از زندان آزاد شود. (64) در این وقت که مبارزان از این کار او ناخشنود
بودند، شریعتی به ظاهر از آن کار ابراز انزجار کرد، اما ساواک مدعی بود که
دستنوشتههای او که خود شریعتی به آنان تحویل داده، نزدشان موجود است. به
علاوه، بعدها طرفداران دکتر آن نوشته را در مجموعه آثار او چاپ کردند. به
هر روی، مبارزات شریعتی بر ضد مارکسیسم کمک شایانی به شکست آن جریان در
دانشگاه کرد. در واقع، با طرح اندیشهی جدید شریعتی در باب اسلام که عناصر
مهم مارکسیسم را در آن جای داده و اسلام انقلابی شبه مارکسیستی مقبولی را
برای نسل جدید، پدید آورده بود، دیگری جایی برای نفوذ مارکسیسم باقی
نمیگذاشت.چند نکتهی دیگر در اندیشههای دکتر
یکی
از انتقادات اساسی طرح شده نسبت به اندیشهها دینی دکتر، نگاه ابزاری وی
به دین، برای ایجاد تحول و تحرک اجتماعی و بالا بردن کارکرد دین است. (65)
از نظر دکتر، دین و مذهبی ارزش دارد که به نوعی در ستیز دائمی با ستمگران و
مستکبران است نه دین مدرسی و کلاسیک و تحقیقاتی و سنتی. (66) به همین دلیل
دکتر با دانشهای دینی که به صورت انباشته در اختیار عالمان و فیلسوفان
است، میانهای ندارد و صرفاً به رفتارهای ابوذری در دین میاندیشد.
به
طوری کلیتر میتوان گفت بر خلاف مشی مهندس بازرگان که اسلامگرایی او در
قالب علمگرایی تجربی بود، و بر خلاف مجاهدین که اسلامشناسی آنان، در
قالبهای اساسی مارکسیسم بود، دکتر بر اساس نوعی نگرش اجتماعی برگرفته از
جامعهشناسی، به دین نظر میکرد و از آنجا که جامعهشناسی او ملغمهای از
افکار جامعه شناسان غربی با گرایشهای متفاوت فکری – چپ و راست – و بیشتر
چپ بود، (67) ناخودآگاه و به هدف بالا بردن کارکرد دین، نگاه اجتماعی –
سیاسی به دین داشت. در این زمینه، کارکرد سیاسی از جنبههای دیگر، با
اهمیتتر بود و نگاه دین تنها میبایست سیاسی میگردید. (68) در این نگاه،
دین همانند ایدئولوژیهای غربی ملاحظه شده و صرفاً تأثیر دنیوی آن مورد
توجه قرار میگیرد. این انتقادی بود که امامخمینی هم نسبت به روشنفکران
دینی به طور عموم و نسبت به دکتر شریعتی به طور خاص داشت. نمونههایی را
پیش از این نقل کردیم، مطالب دیگری هم در این زمینه وجود دارد. (69)
همین
نگاه ابزاری آن هم به بهانهی نگرش جامعه شناسانه نسبت به دین است که سبب
شده است تا اسلامشناسی شریعتی از مجرای اصلی خود خارج شده و به نوعی مباحث
اجتماعی تبدیل شود؛ امری که سبب شده است تا استاد مطرح این قبیل مباحث را
نه اسلامشناسی بلکه اسلامسرایی بنامد. (70) این مباحث به خصوص مربوط به
تأویل مفاهیمی مانند توحید و توجیه اجتماعی آنهاست که بعدها به سایر
گروههای شبه مذهبی این دوره سرایت کرد و بر اساس آن، تعابیری مانند
جامعهی بیطبقهی توحید ساخته شد. (71) در این زمینه، حبیبالله آشوری
کتاب توحید را نوشت. همچنین اکبر گودرزی رئیس گروه فرقان کتاب توحید و
ابعاد گوناگون آن را تألیف کرد. مقایسهی این مطالب با آنچه استاد مطهری در
مقدمهای بر جهانبینی توحیدی آورده، کاملاً اختلاف افق نگاه میان این دو
جریان فکری را نشان میدهد. اما درباره پیدایش اصطلاح جامعهی بیطبقهی
توحید باید گفت، در سال 1350 ش سازمان مجاهدین خلق با برداشتهای غیر سنتی
خود از مفهوم توحید آن را طرح کرد. کودتاگران در سازمان مجاهدین خلق در
بیانیهی تغییر مواضع ایدئولوژیک نوشتند: در سال 50 برای نشان دادن هدفهای
درازمدت سیاسی – اجتماعی خود، شعاری تحت عنوان «جامعهی توحیدی و بیطبقه»
مطرح ساختیم که دقیقاً تمام آن تناقضات فوق را در خود منعکس میساخت. این
شعار که بعدها مورد استقبال وسیع روشنفکران چپ مذهبی و گروههای مبارز
خودجوش واقع گردید، به خوبی مبین دوگانگی بارز در اعتقادات ایدئولوژیک ما و
نشاندهندهی عدم درک ماهیت تناقض اجزاء این ایدئولوژی از طرف ما بود.
(72)
در بخش شیعهشناسی، دکتر نگاه خاصی به تشیع از زوایهی دید انقلاب
دارد که بر اساس همین نگرش تاریخی، به نقد رفتاری علمای شیعه پرداخته و از
این جهت مورد انتقاد جدید قرار گرفته است. (73) ارتباط دادن تشیع به
روحیهی ایرانیگری از تزهای نادرست تاریخی دکتر در زمینهی تاریخ تشیع
است؛ آنهم با این انحراف آشکار در ایجاد پیوند بین امامحسین (74) و ایران
و تشیع که: اولین تجلی این واکنش، مبارزهی امامحسین با کفار و گرایش
روحی ایرانی اوست که به طرف ایران حرکت میکند. (75) و بعد هم ستایش از
ایرانیگری و حتی قیام بابک ضد اسلام تحت این عنوان که: قیام بابک
درستترین و انسانیترین قیام علیه خلافت است و برای همین است که بزرگترین
مقاومتها را بابک علیه خلیفه داشته است. (76) تقدیس حرکتهای شعوبیگری
هم از سوی آقای مطهری مورد انتقاد قرار گرفته است.
در زمینهی مباحث
تاریخی، نظریهی تشیع علوی – صفوی یکی از مشهورترین و در عین حال
نقدپذیرترین نظریاتی است که دکتر طرح کرده است. معالاسف در اینجا فرصت
پرداختن به این نظریه نیست. آنچه به اجمال میتوان گفت این است که معیارهای
دکتر برای تفکیک این دو تشیع، بیش از آن که متکی به شناخت منابع اصیل شیعه
باشد، بر محو ایدئولوژی مبارزه، آن هم به لحاظ پیشینهی تاریخ بر اساس
نگرش تشیع زیدی و از نگاه روز، ایدئولوژیهای انقلابی – مارکسیستی،
سوسیالیستی و ملی معاصر است. اگر بخواهیم با نگاهی مثبت به قضیه بنگریم،
باید بپذیریم که بخشی از تفاوتهای میان دو تشیع مورد نظر دکتر، در قالب
همان تفاوت دیدگاه اخباری – اصولی که دو جریان را در درون شیعه ترسیم
میکند، وجود دارد و ابهامی هم در آن نیست. اما نظریهی دکتر به گونهای
دیگر و در واقع صورت تحریف شدهی آن تفاوت پیشگفته است. دستمایههای تجربی
دکتر در القای این نظریه، شکل ارائهی مذهب در مشهد آن روز است. به علاوه
بغض وی نسبت به روحانیت که آنان نیز به نبرد با او برخاسته بودند، بخشی از
پیش زمینههای تفکر دکتر را در این زمینه تشکیل میدهد. به هر روی،
جهتگیری شریعتی در این زمینه، صرفاً ایدئولوژیک و محکوم کردن دین و مذهب
از نظرگاه سیاست در این مقطع است.
این نظریه که هر کسی انقلابی است،
تشیع علوی دارد و سایرین همه محکوم به قبول عنوان تشیع صفویاند، در ادبیات
سایر گروههای انقلابی منحرف این دوره رسوخ یافت. فرقانیها بیشترین بهره
را از نظریه بردند و ترور آقای مطهری و دیگر روحانیون را تحت این عنوان که
آنان مدافع تشیع صفوی هستند، توجیه کردند. آنان تمامی روحانیت موجود، منهای
افراد انگشتشمار مانند طالقانی را، نمایندهی رسمی تشیع صفوی میدیدند.
این نگاهی است که به راحتی از اندیشههای دکتر به دست میآید. (در ضمایم
کاریکاتور فرقانیها را خواهیم دید که بر مبنای وصف دکتر از مسألهی
«تقلید» به عنوان یکی از ویژگیهای اصلی تشیع صفوی طراحی شده است).
بیتردید
حرکت دکتر به سمت طرح نوعی اسلامشناسی منهای روحانیت و مرجعیت، حرکتی است
که پیش از آن در نهضت آزادی و پس از آن در مجاهدین خلق تجربه شد. تأسیس
نوعی اسلامشناسی نوین، تحت عنوان «برداشت»های ما؛ کاری بود که پس از آن
گروههای زیادی به آن روی آوردند. فرقان و آرمان مستضعفین تحت تأثیر شریعتی
و دیگر جریانهای نوگرا که ساز مخالفت با روحانیت و مرجعیت را سر داده
بودند، تنها با استمداد از آنچه که خود از قرآن و نهجالبلاغه میفهمیدند،
بنای اسلامشناسی نوینی را گذاشتند. حرکت شریعتی و در مجموعه حسینیهی
ارشاد در سال 50 – 51 تقویت جریان اسلامشناسی غیر رسمی بود. برخوردهای تند
و در مواردی استهزاءآمیز دکتر شریعتی با روحانیت، (77) به ویژه در کتاب
تشیع علوی و صفوی، کلید واژهها و تجربههای جدیدی را برای مبارزه با
روحانیت میان برخی از گروههای مذهبی نوین که پس از سال پنجاه تأسیس شدند،
بر جای گذاشت. (78) بسیاری از این گروهها، نه تنها حاضر به استفاده از
روحانیت نبودند، بلکه آن را مانعی بر سر راه خود میدیدند.
به رغم همهی
آنچه گذشت، هیچکس نمیتواند تأثیر شریعتی را در انقلاب اسلامی انکار کند.
این افزون بر آن است که با طرح اسلام علوی، زینبی و ابوذری، از سوی
شریعتی، نوعی فضای انقلابی در کشور پدید آمد که در آستانه تحولات سال 56
مورد استفاده قرار گرفت. در عین حال، باید جنبههای کوتاهمدت و درازمدت
تأثیر افکار و دیدگاههای دکتر را در نظر داشت. به نظر میرسد آثار نزدیک
حرکت حسینیه، در جریان انقلاب و پدید آمدن آن به مقدار زیادی مثبت بود؛ اما
این آثار در جدا کردن بخشی از بدنهی جامعه از روحانیت و موضعگیری در
برابر تفسیر رسمی مرجعیت از دین، بعد منفی خود را نشان داد. به علاوه، برخی
از دیدگاههای مهم دکتر، به ویژه دیدگاههایش دربارهی تشیع صفوی، ضربهای
سخت بر سنتهایی زد که میتوانست نقش اساسی در حفظ بنیادهای فرهنگی – ملی
ما داشته باشد. ایجاد نفاق و شقاق در جامعه، میان قشر جدید تحصیلکرده با
روحانیت، از آثار منفی دیگر حرکت فکری دکتر بود. به عبارت دیگر، تجربهی
بدی که رژیم پهلوی برای پنجاه سال به آن دامن زده بود، اینبار به ظاهر با
انگیزههای اصلاحگرایانه دنبال شد و باز هم در ذهنیت جامعه، بر نقش منفی
روحانیت تأکید شد. متقابلاً رفتار تند برخی از روحانیون در شعلهور ساختن
آتش این اختلاف، سخت مؤثر افتاد (79) و در بخشهایی، چندان صورت ناخوشایندی
به آن داد که این فاصله را بیشتر کرد، در حالی که به راحتی قابل کنترل
بود. این تنها امام بود که با سیاست اصلی – فرعی کردن قضایا و تأکید بر
مسائل اساسی، در فاصلهی سالهای 57 – 60 دامنهی این اختلافات را کاهش داد
و همزمان با تأکید بر نقش مثبت روحانیت در تحولات یک صد سالهی اخیر،
کوشید تا آثار منفی تلاشهای سهمگین مخالفان روحانیت را خنثی کند. این در
حالی بود که خود امام نیز در سالهای پایان زندگی خویش و در دورانی که تلاش
میکرد پس از تأسیس نظام اسلامی، راه برای آینده روشن کند، انتقادات تندی
را نسبت به بخشی از بدنهی روحانیت طرح کرد و زمینه را برای اصلاح روحانیت
از درون، و تحول آن برای ایفای نقشی برتر در جمهوری نوپای اسلامی، به مقدار
زیادی فراهم ساخت.
به لحاظ کلیت نظریهی دکتر دربارهی دین و مباحث
پیرامونی آن، باید بر این نکته هم تأکید کرد که از مجموع آنچه وی طرح کرده،
با همهی گستردگی و نکات آموزنده و سازندهای که در بردارد، سازمان فکری
مشخصی قابل استنتاج نیست. به عبارت دیگر تنوع و تکثر در اندیشههای دکتر به
حدی است که میتوان نظریات گوناگون و حتی متناقضی را به راحتی میتوان به
دکتر نسبت داد؛ چنان که در همین ایام – نیمهی نخست سال 81 – همزمان دختر و
پسر دکتر، یکی پدر را ضد سکولاریسم و دیگری سکولار معرفی کرد. (80) این
وضعیت، در مبحث سیاست و حکومت، به ویژه نقش امام و امت و مسألهی دموکراسی
با وضوح بیشتری در آثار دکتر انعکاس یافته است.
منبع:كتاب جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی