هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

۲۰ رفتار پسندیده اجتماعی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 23:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

۲۰ رفتار پسندیده اجتماعی


1) سعی کنید نمونه کاملی در پندار دیگران باشید.

۲) برای خشمگین شدن آهسته ، برای متهم کردن آهسته و برای شکیبایی سریع باشید.
۳) نسبت به افراد وقیح گذشت داشته باشید ، زیرا فهم آن ها بیشتر از این نیست.
۴) با کوچکترها طوری رفتار کنید که گویی پدرخوانده یا مادرخوانده آن ها هستید.
۵) چنان رفتار کنید که به شما احترام بگذارند.
۶) سعی کنید بفهمید چرا مردم این گونه رفتار می کنند.
۷) در برابر بدبینی مقاومت کنید.
۸) نمونه خوبی برای مدارا و سعه صدر باشید.
۹) از لطیفه هایی که برای تحقیر و تمسخر دیگران به کار می رود ، پرهیز کنید.
۱۰) به کودکان بیاموزید که به خود و دیگران احترام بگذارند.
۱۱) یاد بگیرید که مجموعه غنی از افراد مختلف کشور را بپذیرید.
۱۲) به لیطفه های مربوط به نژاد پرستی ، اقلیت ها ، ادیان و ملت ها نه بگویید.
۱۳) مواظب خشم خود باشید ، آن را بیان کنید ، بنویسید و پاره کنید.
۱۴) منحصر به فرد بودن خود را قدر بدانید.
۱۵) به کودکان کمک کنید تا نظام ارزشی سالمی را برای خود برگزینند.
۱۶) با کودکان خود چنان رفتا ر کنید که دلتان می خواست با شما رفتار کنند.
۱۷) مشکل را حل کنید نه تقصیر را.
۱۸) از تضاد پرهیز کنید زیرا ارزش مجادله را ندارد.
۱۹) به خود جرائت بدهید تا در امور عمومی دخالت کنید.
۲۰) ناامید نشوید. ( امید جاده ای در روستا ست. زمانی هیچ جاده ای در کار نبود. اما وقتی بسیاری از مردم در مسیر مشابهی راه بروند . جاده به وجود می آید.)

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:نشریه همکلاسی



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: رفتار پسندیده اجتماعی, رفتار پسندیده, رفتار اجتماعی
7 روش ساده برای حرف زدن با نوزادان
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 22:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
نوزادان از بدو تولد و اولین ساعت های حیات در حال یادگرفتن زبان هستند؛ بسیار قبل از اینکه کودک شروع به حرف زدن کند، ارتباط برقرار می کند. هرچقدر بیشتر به او گوش کنید و با او حرف بزنید، او بیشتر با شما ارتباط برقرار می کند. شما خودتان هم یاد می گیرید که چگونه صداهایی را که او از روی لذت یا نیاز از خودش درمی آورد، تفسیر کنید..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
:: برچسب‌ها: نوزاد, کودک, نوزادان, حرف زدن
شاعران » سحر شاه محمدی »ساقی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ساقی

ساقی ِ همیشه تشنه ام یک جرعه از جامت بده
امشب توای نامهربان در خلوتت راهم بده

این را شبی گفتم به تو با چشم های خسته ام
آه از غرور تلخ تو امشب دگر شکسته ام

امروز ای مست از غرور تنها تر از شقایقم
فردا که آیی به برم در دست طوفان است تنم

فردا که آیی نزد من، دیگر نخواهمت شناخت
گویم به تو دیراست دگر، باید که سوی حق شتافت

دستم مگیر و اشک مریز روزی که دیگر مرده ام
پا برغرورت مگذار روزی که دیگر رفته ام

بر روح پوسیده ی من، کوک مزن، کوک مزن
بر پاره پاره قلب من، وصله مزن، وصله مزن

بر رخ فرسوده ی من رنگ جلای عشق مزن
برو دگر ای بی وفا دم از صفا وعشق مزن


شاعران » سحر شاه محمدی »عاشقان مغرور
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عاشقان مغرور

کاش می شد بر بندم کوله بارم را
بگذ رم از این زمین خاکی
تا ناکجای آسمان ها بروم
نه... چشم بندم
تا انتهای زندگی را بدوم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
می خواهند بربایند همه احساسم را
پرده هایم، رنگ هایم را
ودر آن اندیشه
تا ربایند عمق نگاهم را
چه عبث فکر پلیدی...
من جا گذاشتم
روزی در چشمانت
نگاهم را
واز آن پس دیدم
اشکهایت در گریزند همه وقت
نکند اشک
آب کند
بشوید
ببرد
نگاهم را
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...


شاعران » سحر شاه محمدی » تنها سقوط می کنم...
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 تنها سقوط می کنم...

روزهاست اندوهی
سخت می فشارد قلبم را
مرا دیگر یارای نبرد نیست
بر زانو افتاده
با دستانی خالی
فریادهای عاصی
که به آسمان نرسیده
قطره قطره سکوت می شوند
بر سرم می ریزند
روزها تو می گفتی
تا دیروز من
که می توانم نگه دارم دستی دیگر را
چرا که کسی دست مرا گرفته است
به زندگی پیوندم داده است
امروز می گویم
دستانم رها شده است
دستانت را به دیگری می سپارم
تنها سقوط می کنم
دستی اگر دستم گرفت
هنوز آدمیانی
بر این زمین خاکی
می زیند...

تضمین: شاملو


شاعران » سحر شاه محمدی »وقت رفتن...
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 وقت رفتن...

وقت رفتن، تو چشماش نگاه نکردم
آسمون چشماشو ابری نکردم

با یه قلب پاره پاره، برمی گشتم از دیارش
به یاد اون گُل سرخی که می داد به دست یارش

قلب من براش می تپید، اون ولی چیزی نمی گفت
توی قلب ساده ی من، باز گُل عاشقی می شکفت

توی دنیایی که داره، آسمون پر از ستاره اس
من ولی دنیایی دارم، که شباش فقط خاطره اس

خاطراتی پُرِاز عشق، پُرِ از شادی و خنده
همه لحظه های نابی که دیگه برنمی گرده

همه واژه های این شعر بمونه به یادگاری
شاید یک روزی شقایق، بخونه برای یاری


شاعران » سحر شاه محمدی »شب یلدا
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شب یلدا

شب یلدا
شبی از جنس غم آدم ها
به بلندای سپیداری خشک
یک شب برفی وتازه
سرد و خاموش
ومن امشب
قلبم آکنده ز اندوه
ونه اندوه خویش
غم آدم های تنها
غم کود کان بی عشق
غم بچه های بی نان
دستم از گلایه لبریز
از غم رفتن پاییز
امشب گاری پر برگش را
بعد مهمانی یلدا
به کجا خواهد برد
به کدامین سرزمین دور
در کدامین گوشه ی تاریک
خواهد گریست
و کجا خواهد مرد
چه کسی گاری پر برگش را
بر تن بی نفسش خواهد ریخت؟


شاعران » سحر شاه محمدی »راز عطشناک
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

راز عطشناک

شگفتا...
رازیست خفته
در عطشناکی تو
که اندوه مرگ عطشناکت
از فراز سالها
می نشیند بر قلبها
و ما هنوز، تشنه ی فهمیدن تو
سالهاست می رویم به جستجو
از تو گفتیم با فرات
طغیان کرد
و شگفتا که اگر دریا شود
تشنه ی فهمیدن توست
خون تو در رگ آن دشت نشست
که کنون قلب زمین است
ورنه او، هیچ نداشت
که اینگونه مقدس بشود
پاک شود
متبرک بشود
همه دیدند با حضورت
خورشید
قطره قطره آب شد
که توخود، خورشیدی
و چه حزن انگیز که خورشید
روی دستان خاک پرپر شد
دریغا، دریغا
در پایان جستجو
عطشناک تریم إإإ


شاعران » سحر شاه محمدی »زندگی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زندگی

زندگی چیست؟
زندگی یک گُل سرخ
که من از بوته ی احساس خودم می چینم
لب یک پنجره ی آبی چوبی
به تماشای جریان سرخی اش می شینم
لب این پنجره تا این گُل هست
می توان تا قله های اوج رفت
می شود پرنده بود
از درٌه های غم گذشت
زندگی دیگر چیست؟
زندگی راز شکیبایی توست
وقت آزادی پروانه ی عشق
که تو از عمق وجود
در پیله ی دل پروردی
از برای آزادی اش
مهرش از دل افکندی
از عشق خود دل کندی
وباز زندگی
رودی خروشان
می رود از کنار تو
پا در این رود گذاری
تا همیشه در جریانی
ور نه از دور ببینی
از قافله جا می مانی...


شاعران » سحر شاه محمدی »رفتن...
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رفتن...

هنگام رفتن
در چشمان عشق نگریستن
آنچنان مشتاق ماندنت می کند
که پای رفتنت سست می شود
ورفتن را مرگ می پنداری
پس چشمانت را ببند
وپا در جاده بگذار
وهمیشه به یاد داشته باش
گاهی وقت ها برای بودن
باید رفت...


شاعران » سحر شاه محمدی »ناجی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ناجی

میگن اونکه یه روزی می خواد بیاد، جنسش ازآبی آسموناس
تک سوار جاده های بارونه،هدیه اش یک سبد از ستاره هاس

عطر شکوفه های سیب با نفسش جاری می شه
همه حرفای قشنگ از رو لباش پر می کشه

میاد اون روزی که دنیا خالی از عشق وصفا شه
واسه همدردی با ما حتی گریه بی وفا شه

میاد وقتی که پرنده، تو قفس تنها بمیره
ماهی تو ساحلُ موجی تو دستاش نگیره

گفته میام تا آدما از غصه ها رها بشن
تا دیگه شقایقا اسیر دست باد نشن

می خواد بیاد تا قلبای پاکُ هدایت بکنه
که شب از دنیا بره، خورشیدُ حاکم بکنه

اون میاد، تو دست اون دست مسیح مریمه
اونکه حرفاش مثه فانوس روشنای راهمه

نگاه من تا اون موقع به جاده ی آسمونه
غروب جمعه که می شه، مهمونه چشمام بارونه


شاعران » سحر شاه محمدی »میله های فولادی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

میله های فولادی

پنجره را گشوده اید
از این قاب کهنه ی آبی
از این دریچه ی اسیر
جاده ای پیداست
کوهی
وآبی آسمانی
که قلبم را پر می دهد
مگر کسی هست اینجا
بیاموزد پرواز را به ما
آسمان هست
پنجره هست
پرنده و پر پرواز هست
و میله های فولادی نیزهم...


شاعران » سحر شاه محمدی »حصارخاموشی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حصارخاموشی

سکوت
سکوت
سکوت
تنها کلام تو...
سکوت
سکوت
سکوت
تنها جواب من...
سالهاست
معنا می کنیم این سکوت را
آنچه می آزارد تو را و مرا
تا به چند
از پس اشعار بلند
ما به هم عشق بورزیم؟
ما زهم مهربخواهیم؟
آخراین دوکلام عاشقانه
تا چه حد دشواراست
که بجای گفتنش
فلسفه ها می با فیم
می رسد به لبهامان و
جاری نمی شود
گویی از ترس
به ناگه می رمد
مبادا غرورمان بشکند
رد پای عشق برآن بماند
تا ابد پتکی شود بر سرمان
این عشقیست که ازآن دم می زنیم
***
آری غرور قاضی باشد
عشق متهم است و
محکوم به خاموشی
برای همیشه
تا ابد
وچه سخت است
زنده ماندن
در حصار خاموشی...


شاعران » سحر شاه محمدی »قالبی ازهزار رنگ پاییز
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
قالبی ازهزار رنگ پاییز

امروز تا ملاقات تو آمدم

ولی انگار[ تو] نبودی
در هجوم همه لحظه های تلخ
در پس ویرانی قلب
درآن روزهای تنهایی و درد
من تو را یافته بودم
ودلم نه دراندیشه ی غم
نه دراندیشه ی شب
سوی پرده هایت آمد
سوی رنگ های پاییزی تو
وچه راهی پیمود تا بدانجا برسد
غافل از کمین اندوه
پا درآن بیراهه بنهاد
و بدانجا که رسید
همه چیز رسوا شد...
قالبی ازهزار رنگ پاییز
قالبی پُر ز تهی
سرد و بسته
چون پیله های سخت
و چه تلخ بود
که درآن سکوت سنگین
گُل رویاهایش
درعطش عشق
در غم ِ مرگِ پاکی و صداقت
پرپر شد..


شاعران » سحر شاه محمدی »روز وصال
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

روز وصال

تو آنچه هستی نیستی
سالها این نیستی را زیستی

اینک در حیرت این نیستی
دیگر نمی دانی که چیستی

از برای آنچه بودی پرپر می زنی
در میان آنچه نیستی پرپر می شوی

می گریزی از نیستی ات
می دوی در پی هستی ات

می گریی از غفلتت
می خندی بر گریه ات

آه... که تو گمشده ای
شاید فراموش شده ای

ناجی ی تو عشق بود
عشق که نه... فنا بود

روز فنا روز وصال تو بود
بسط بود، ُسکربود، َری بود


شاعران » سحر شاه محمدی »غم ناگفته
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

غم ناگفته

قلبم امشب
از دردِ غمی
به خودش می پیچد
من به دنبال کلامی درذهن
که بگویم
چیست این غم
و نمی یابم کلامی
بارها پرسیدم از خود
شعر گفتن ها را چه سود
نه کسی می خواند
نه کسی می شنود
واگرهم که شنید
تو بدان
عمق کلامت را
نمی فهمد...
 


شاعران » سحر شاه محمدی » آخرین دختر پاییز
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 16:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 آخرین دختر پاییز

امشب تولدی است
شاد و غمگین
تولد یلدا
آخرین دختر پاییز رنگین
یک شبه قدی کشید تا فلک
که همه مبهوتند...إ
گیسوانش پر نگین
به بلندای تنش
مِشکین ِ مِشکین
ولی افسوس که باید برود
همرهِ مادر خویش
با کوله باری سنگین
تو که امشب دوری از من
ای همیشه در یاد من
از سرخی ِ انار، قلب یلدا
فرا گیر عشق را
و بیاموز به من
تپشش
شاید که قلب مرده ام زنده کند
آذرش
شاید به فانوس شبم شعله زند
گرمی اش
سرمای جانم ببرد
بی دریغ مِهرش
از ناز فروش ِ دل من
ناز بخرد...


شاعران » سحر شاه محمدی »دلتنگی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دلتنگی

امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلتنگی های کهنه و تازه
یکی از سال های ویران، سخنی می گوید
دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
غرق شد...
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی ( ناشناختنی )
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد...


شاعران » سحر شاه محمدی » بی بهانه
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 بی بهانه

می خواهم از تو
بی بهانه
گذر کنم
پیله ات
از دیوارهای آهنی
سخت تراست
دیگر سرانگشتان نحیفم را
یارای ریسیدن
ابریشم های آهنی نیست
از کاویدن وجودت
برای ذره ای محبت خسته ام
دراین معدن غرور
ذره محبتی نیست
نگاهت عشق را ِز یادم می برد
آه که در چشمانت
کمی مهربانی نیست
جنس قلبت
سنگ خارا
خشم تو
چون خشم دریا
وای ازاین خشم
به دریا
هیچ ماهی نیست
این همه بهانه را
در گوشت نخواهم خواند
می دانم برای شنید نش
شنوا گوشی نیست
می خواهم از تو
بی بهانه
گذرکنم...


شاعران » سحر شاه محمدی » دفتر سپید
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 دفتر سپید

شعرهایم
تکه های قلب صبورم را
رد پای اشکهای پنهانی ام را
جا می گذارم در این دفتر سپید
هر آنچه می توانم پیشکشت کنم
برای تو تماشاییست
التهاب کشنده ی دوری
هر طلوع، بر سینه ی سحر
می کِشم طرحی ازآن
برایت در این دفتر...


شاعران » سحر شاه محمدی » باد وحشی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 باد وحشی

باد
دیوانه ترشده امشب
می وزد وحشیانه
لابه لای پیردرختان خشک
می دزدد از هر شاخه ای
برگ خشکیده ای
می گوید به آن تو بازیچه ای
بازیچه ای...
می کشدش به زنجیر و
می برد به آسمان
هوهو می خندد و
نظاره می کند
جان داد نش را
وبه سوگش می نشیند شب
دلش را اندوهی می فشارد
آهسته می گو ید
مرگ فرشته ای بود
که تو را با خود برد
شاید امشب دلت آرام بگیرد
شاید امشب غصه در دلت بمیرد
شاید امشب...
شاید امشب...


شاعران » سحر شاه محمدی » بدرقه
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 بدرقه

خداحافظ...
آخرین کلامی که از تو شنیدم
و باز قصه ی تلخ جاده و آن راه بلند...
که تو را از خلوت من می ربود
آسمان می گریست
شیشه ها می گریستند
ومن مبهوت رفتنت
در پس شیشه های مه آلود
بغض دردناکم را بلعیدم
دیوانه وار خندیدم
وتو را بدرقه کردم...


شاعران » سحر شاه محمدی »عصر بارانی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عصر بارانی

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...


شاعران » سحر شاه محمدی » با من باش
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 با من باش

گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی...


شاعران » سحر شاه محمدی »آنسوی شب
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آنسوی شب

من دراین خلوت دلگیر
جان می سپارم امشب
تقسیم می کنم سکوت را
با سکوت...
وتو درآنسوی این شب
با غم ها بیگانه
می گریزی از یاد من
شاید اما در خیالت
یاد من می شکفد
من ولی در این خیالم
که در چشمهای خسته ات
امروز شادی کجا بود...؟


شاعران » سحر شاه محمدی »عابر تابلوی برفی
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عابر تابلوی برفی

چه سکوتی
وچه تاریکی دهشتناکی
عمق کوچه باغ برفیست
ردٌ پایی بر تن ِ برفِ سفید
رفته تا تهِ تاریکی کوچه
ردٌ پای عابری خسته وتنها
عابری بی خبراز سردی ِ این شب
بی خبراز سردی ِ این برف
عابری که به ما پشت کرده
می رود تا گم شود
تا به رنگِ تاریکی ِ تهِ آن کوچه شود
بی توجه به نگاه من وتو
به آن تابلوی برفی
سالهاست که می رود
و نمی رسد به مقصدی
او اسیر است
اسیر تابلویی برفی...


شاعران » هدا رستمی »د .
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

د .

کاش خدا جای ِ دندان عقل....
به انسان دندان معرفت می داد !!
 


شاعران » هدا رستمی »آش دندان
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آش دندان

آسمان سفید می شود...
فرشته ای با ظرافت پرده پنجره روز می کشد
میان غربت حروف
آرام می گویم:
من عاشق شده ام...
در آسمان آش دندان هم می زنند !!


شاعران » هدا رستمی »ح .
سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 15:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ح .

کبوتر قلبم این روزها می خواهد
رها شود از قفس دل
و پر بگیرد تا " تو "
تا بر مژگانت دخیل ببند د
و در سایه داغ هرم نگاهت آرام بگیرد !