ساقی
ساقی ِ همیشه تشنه ام یک جرعه از جامت بده
امشب توای نامهربان در خلوتت راهم بده
این را شبی گفتم به تو با چشم های خسته ام
آه از غرور تلخ تو امشب دگر شکسته ام
امروز ای مست از غرور تنها تر از شقایقم
فردا که آیی به برم در دست طوفان است تنم
فردا که آیی نزد من، دیگر نخواهمت شناخت
گویم به تو دیراست دگر، باید که سوی حق شتافت
دستم مگیر و اشک مریز روزی که دیگر مرده ام
پا برغرورت مگذار روزی که دیگر رفته ام
بر روح پوسیده ی من، کوک مزن، کوک مزن
بر پاره پاره قلب من، وصله مزن، وصله مزن
بر رخ فرسوده ی من رنگ جلای عشق مزن
برو دگر ای بی وفا دم از صفا وعشق مزن