هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » علی محمدی »دل ساده
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دل ساده

چی بگم كه ساده ام
فكر میكنم كه ساده ان
هر چی كه داره این دنیا
آدمای دورو برم

دل سادمو نگا
كه چه ساده میبینه
حقشه ساده بشكنه
وقتی كه ساده میبینه !!!

یه عمره با غریبیو
غربت دل سر میكنم
عادت دارم كه آدما
ساده ازم گذر كنن

نمیگذرم از سادگیم
عاقبتش رو میبینم
واسه همینه از همه
چوب دلم رو میخورم

ای دل ساده تو دیگه
اِنقده سادگی نكن
هر كیو دیدی تو عزیز
باهاش تو ساده تا نكن

ببین یه رنگ نیستن همه
وقتی یه رنگه دیگه ان
امروز یه رنگه ساده ان
فردا به رنگه دیگه ان

بهت میگم ساده نباش
میگی نمیخوایی سنگ باشی !!!
میگم آدما همینن
میگی میخوایی همین باشی

آهای خدا تو میدونی
فكر نكنی كه سنگ شدم
آدما خودشون میخوان
كه هیچ وقت یه رنگ نمونم


شاعران » علی محمدی »اگه نباشی
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اگه نباشی

کاشکی به باور برسی
همه وجودمی

همه زندگیه من
همه ی بود و نبودم

همه ی هر چی که دارم
همه هر چی که هستم
تو شدی تارو پودم
تو شدی بود و نبودم

اگه لحظه ای نباشی
اگه روزی بی تو باشم
تک تک ثانیهامو
آرزو دارم نباشم

لحظهای بی تو بودن
واسه من عذاب و درده
اگه لحظه ای نباشی
واسه من لحظه ی مرگه

میدونی از تو جدایی
واسه من ، خیلی درده
شب و روزم دیگه بی تو
ساكت و تیره و سرده


شاعران » علی محمدی »باز محرم
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باز محرم

باز محرم ، آه و ناله
باز گریه ، باز گلایه

باز اشك و زاری و شب زنده داری
باز من و این دل و بی قراری

باز منم تنهای تنها
باز تویی سرور و مولا

چی بخوام از تو من آقا
مگه روم میشه به خدا !!!

آقا جون دلم گرفته
شونه ای ، محرم ندارم
آقا دل میدی به دلم ؟!
به خدا حرف زیاد دارم

عشق و عاشقی گناهه
اما من عاشقت هستم
میدونم مجنونات زیادن
آقا جون تو بخواه ، تا منم باشم

آقا جون غیر تو ، بگو
من بشم دخیلِ كدوم در
تویی مولا ، تویی سرور
من همون گدام تا آخر


شاعران » علی محمدی »باور ندارم
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باور ندارم

باور ندارم من هنوز
به خدا باور ندارم
این رفتن تلخ و هنوز
من یکی باور ندارم

دیگه دستای گرمتو
من توی دستم ندارم
نگاهتو نمیبینم
سکوتمو نمیشکنم

تو باور بی گناهی
محکوم ، به گناهم کردی
تو سکوت و بی قراری
منو تنها ، رها کردی

سکوت این شب شکنو
کسی دیگه نمیشکنه
اشكهای این دربدرو
هیچکی دیگه نمیبینه

میری که تنها بمونم
میری که تنها بمیرم
برو با خاطرات تو
فكر كن كه آروم میگیرم


شاعران » علی محمدی »آخرین ترانه
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آخرین ترانه

باز دوباره چشایی که
خیره به جاده می مونه
باز دوباره اون که میره
میره دیگه نمی مونه

یاد روزای گذشته
خاطرات سرد و کهنه
یاد اونکه حالا رفته
منو اینجا جا گذاشته

میشینم باز تک و تنها
روبه روی قاب عکست
میگم ای کاش نمیرفتی
تا ابد میموندم پیشت

بذار ، حقیقتو بگم
به آخر خط رسیدم
حتی واسه زنده بودن
روی خودم خط کشیدم

این آخرین ترانمه
که دارم من میخونم
تو غربتم بدون تو
محکوم به تنها موندنم


شاعران » علی محمدی »روزگار خوش نیست
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

روزگار خوش نیست

اهل دنیایم ولی
روزگارم خوش نیست
تکه نانی دارم
میخورم با خونم
روزگارم تاریک
تیره و سرد و درد
یخ زدند آدمها
قلبهای یخی
عشقهای ناپاک
دردهای ابدی
انتظار همیشگیست
خدای مقدس !!! را فریاد زدن چه سود
هنگامی که سخن نمیگوید ، نمی بیند ...
چرا حق حق گریه
چرا انقدر ترانه
چرا خواهش
چرا انقدر بهانه
تاریکی ، درد ، غصه و ماتم
انتظار ، حسرت ، هر روز امیدی کمتر
کور سویی را که دگر نیست چرا
با پایی خسته جستجو کردن


شاعران » علی محمدی »من یک " هیچ " هستم
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

من یک " هیچ " هستم

می بویم خود را
آه ه ه ...
خالی شده ام از بوی تعفن عشق
از انزجار
از انتظار
سراسر از رهایی شده ام
آزاده آزاد
چون قاصدکی در دست باد
چشمهایم را می بندم
نفسی میکشم
رویاهایم را سوار بر قاصدک بدرقه شهر فراموشی میکنم
حال من یک " هیچ " هستم
سبک
برای خویش و بس
 


شاعران » علی محمدی »یک لحظه دلخوشی
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یک لحظه دلخوشی

یک نگاه تو
می ارزد به تمام آن نگاه هایی که از من گرفتی.
و شوق لحظه ای با تو بودن
می ارزد به تمام آن همه تنهایی.
تنها لحظه ای با من باش تا تکرار بی تو بودن رخت بندد از روزگارم.
و من
فقط ، تنها به لحظه ای دلخوشم.
 


شاعران » علی محمدی »من ، تو ، سیب
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

من ، تو ، سیب

درخت همسایه سیب داشت
و تو در حسرت داشتن سیبی
به تماشای درخت
و چیدم من برایت
همسایه آمد
غضبناک و ...
فریاد شنیدم
درد کشیدم ...
سالها میگذرد
حال که میبینم گذشته را
تو ارزش سیب داشتن را نداشتی
کاش هرگز تمنای چشمانت را برای داشتن سیب نمیدیدم


شاعران » علی محمدی »همین چند خط
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

همین چند خط

چند خط مینویسم تا آرام گیرم
چند خط بغض میکنم تا مبادا هق هق گریه ها ، تورا برنجاند
چند خط سکوت میکنم
و ...
همه من ، همین چند خط بود
دوستت دارم
به اندازه آن همه چند خطی که ننوشتم


شاعران » علی محمدی »حقمو میخوام ای خدا
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حقمو میخوام ای خدا

حقمو میخوام ای خدا
حقمو من از این شبها
از گذر ثانیه ها
از این سرای پر گناه

حقمو میخوام ای خدا
از این هجوم بی صدا
از این سقوط آدما
میون این همه گناه

حقمو میخوام ای خدا
ازتو که هستی اون بالا
فقط میخوام جایی باشم
که نباشن دورم آدما

حقمو من از تو میخوام
منو بیار تو اون بالا
این تن خاکیم رو بگیر
بذار میون آدما


شاعران » علی محمدی »میروم از یادت
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

میروم از یادت

راه من با تو عزیز
راه بی پایانیست
عشقها پوشالی
دردها تکراریست

غم ها بسیارست
دردها دردناک است
خاطراتت با من
تنها همراهست

میروم از یادت
یادها میماند
این دل میشکند
زخمها میماند

پاهایم خسته
دستها لرزانند
اشعار به جایم
از تو میخوانند


شاعران » علی محمدی »حرفی نیست
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 3:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حرفی نیست

حرفی نیست
چون راهی نیست
وقتی راهی نیست
خستگی نیست
خستگی نباشد
درد نیست
درد نباشد آرزو نیست
آرزو نباشد
امید نیست
نفس نیست
نفس نباشد ، آدمی نیست
آدمی نباشد ، زندگی نیست
زندگی نباشد
عشق نیست
پس خوشحالم که راه هست
خسته میشوم
درد میکشم
هدفی دارم من ، آرزوهای بزرگ
رسیدن تا سر کاج
تا اوج
پس هستم ، نفس میکشم
هنوز هم کمی ...
آری احساس میکنم که کمی آدمم !!!
زندگی دارم
عاشقم


شاعران » علی محمدی »عاشقم ، عاشقترین
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عاشقم ، عاشقترین

میخوام از ثانیه ها گذر کنم
واست از دقیقه ها پل بزنم
برم رو سقف قشنگ آسمون
واسه تو ، خونه رو ابرا بسازم

میخوام از هجوم غمها نخونم
میخوام از درد جداییها نگم
میخوام از فقط خود خودت بگم
من مجنون از توئه لیلی بگم

ای خدا یه عالم ، باهات حرف دارم
اونی که دوسش دارم ، بده به من
میخوام این شعرو برای اون بگم
خودمو با اجازه ، فداش کنم

تویی که اون بالایی ، آهای خدا
منم این پایین ، فقط کن یه نگاه
ای خدا عاشقم ، عاشقترین
اونیکه میخوام بده به من ، همین

شاعران » علی محمدی »از تو هم بریدم
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

از تو هم بریدم

ای خدا به کسی حرفی نمیگم
ای خدا تو که میدونی درد من

ای خدا تو که شنیدی صدامو
ای خدا تو که میبینی اشکهامو

ای خدا بسه دیگه خسته شدم
ای خدا دیگه صدات نمیکنم

من میرم تنها یه گوشه میشینم
خودمو فقط خود خودم میبینم

ای خدا تا آخر سکوت میکنم
هرچی هست نگه میدارم تو دلم

ای خدا از تو هم حتی بریدم
تا باشم کاری بهت نمیگیرم


شاعران » علی محمدی »منو ببخش
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

منو ببخش

منو ببخش که اشکامو
ریختم فقط به پای تو
منو ببخش بهت گفتم
میمونم چشم براه تو

منو ببخش که روزو شب
اسمتو فریاد میزنم
منو ببخش جز اسم تو
اسمی نمیاد رو لبم

منو ببخش بدون تو
نمیتونم زنده باشم
چی کار کنم دوست دارم
یادت نمیره از یادم

منو ببخش که اشکامو
دادم برای خنده هات
منو ببخش اگه گفتم
تا ابد میمونم به پات


شاعران » علی محمدی »یادت بمونه
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یادت بمونه

گفتی به من باید برم
فرصت موندن ندارم
گفتم بهت من می مونم
منتظر چشات می شم

گفتم یه روز نیای چشمام
از دیدنت دلگیر باشه
توی قلب تو به جای من
یكی دیگه اسیر باشه

گفتی برم زودی می یام
نداری طاقت اشکام
گفتی به خدا که فقط
تنها تویی تو رویاهام

گفتم یه وقت یادت نره
خاطره هام دنبالته
یه وقت نشه تو طول راه
تنهاییام یادت بره

گفتم توی آرزوهات
منو تنها نذاری
یه وقت نشه تو خنده هات
یاد من جا بذاری

تو رفتی اما نازنین
رفتنتم بهونه بود
میون دست من و تو
یه دنیا فاصله جاموند


شاعران » علی محمدی »یادگاری
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یادگاری

زیر آواره گذشته
زنده مونده خاطراتت
هنوزم یادم می آد من
تلخی آخرین نگاهت

میکشم نفس هنوزم
میتپه قلب شکستم
میگیره بازم بهونه
این صدای پیر و خستم

میگه آواز پرنده
دیگه خوشترین صدا نیست
شبا زیر نور مهتاب
ردپایی از وفا نیست

دیگه آروم نمیگیرم
توی شبای بی ستاره
بعد تو تنهای تنهام
دل من بی کس و کاره

مونده از تو یادگاری
تکه عکسی پاره پاره
زیر ویرونی عشقی
که پر از گردو غباره


شاعران » علی محمدی »حس میکنم
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حس میکنم

حس میکنم برات شدم زیادی
حس میکنم ، میخوایی تنهام بذاری
حس میکنم تو جاده های غربت
میخوایی بری تو ، منو جا بذاری

حس میکنم که عشقمون تمومه
چیزی واسه باهم بودن نمونده
حس میکنم ، غریب شدم واسه تو
جایی واسه من تو دلت نمونده

حس میکنم حتی واسه یه لحظه
دیگه نمیخوایی پیش من بمونی
حس میكنم كه خیلی وقته رفتی
تویی كه ادعات می شد میمونی


شاعران » علی محمدی »فاصله ها
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فاصله ها

ببین چقدر دوریم از هم
نمی شنویم صدای هم

پنجره ها دیوار شدن
فاصله ها زیاد شدن

دوستت دارم كهنه شده
حرف تو قصه ها شده

شعرا دیگه وزن ندارن
سازا آهنگ ندارن

چشما دیگه اشك ندارن
حرف واسه گفتن ندارن

پرنده ها بال ندارن
فرصت پرواز ندارن

شبا دیگه روز نمی شه
زخما دیگه خوب نمی شه

سازش دیگه جا نداره
بخشش ، معنا نداره


شاعران » علی محمدی »مسافر
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مسافر

یه مسافر توی جاده
کوله باری پر غصه
توی راهی بی سرانجام
داره میره ، داره میره

توی راهش تو خیالش
توی رویا توی خوابش
صدای همنفس عشق
هی مدام میاد به یادش

نمیتونه که بمونه
همنفس با اون بخونه
چون اینو خودش میدونه
موندنش دیگه تمومه

برو ای همنفس عشق
برو ای همسفر راه
راه ما با هم یکی نیست
راه ما راهه جدایست

یکیمون ، میره به اونجا
اونجا که شهر غریباست
یکیمون ، میمونه اینجا
اینجا تا عمر داره تنهاست


شاعران » علی محمدی »برو
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

برو

بهت بگم با چه زبون
دیگه برو ، پیشم نمون
برو نمیخوام که بگی
دوست دارم ، باهام بمون

برو عزیز از من نخواه
که باتو ، من بمونم
خودت که اینو میدونی
دیگه باتو نمیمونم

ترو خدا برو دیگه
اینقد نگو دوسم داری
با این دروغات تو داری
حالم و بهم میزنی

من دیگه خسته شدم
از این همه دورنگیها
ما کم آوردیم تو برو
سپردیمت دست خدا


شاعران » علی محمدی »بسه
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بسه

بسه هر چی گریه کردم
گریه کردم و ندیدی
بسه هرچی من شبارو
صبح رسوندم و نبودی

بسه هرچیکه روزارو
سرکردم ، نیومدی
بسه هرچی من اشکامو
واست ریختم و ندیدی

بسه هرچی دروغاتو
باور کردمو ، خندیدی
بسه هرچی که نشستم
تا که یک روزی برگردی

بسه هرچی که نگامو
به راهت دوختم ، تا بیایی
بسه هرچی که بهونه
واسه رفتنت آوردی


شاعران » علی محمدی »ثانیه ها
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ثانیه ها

امون از این ثانیه ها
که میگذرن بدون ما
امون از این دقیقه ها
که میکنن مارو جدا

امون از این گذشتنو
گذرشون بدون تو
تورواز من میگیرن
به من میگن تنها برو

تو این روزای بیکسی
تو غربت ترانه هام
آتیش میگیره جون من
وقتی که نیستی تو باهام

عزیز خاطرات من
تموم میشم بدون تو
تو این شبای وحشتم
جون میکنم برای تو

شعرای من به جای من
از نبودت داد میزنن
تو این سکوت شبونه
خودشونو دار میزنن

تموم این ترانه هام
پیشکش نبودنت
تا پای جونی که دارم
داد میزنم كه میخوامت


شاعران » علی محمدی »انتظار
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

انتظار

تو آسمون آبی
دیگه نیس پرنده ای

صیادا تفنگ به دستن
همه ، عهدی رو بستن

هر جا پرنده دیدن
جون اونو ، بگیرن

یه عالمه پرنده
به انتظار پرواز
هر روز غروب که میشه
غمگین میخونن آواز

جرات ندارن دیگه
تو آسمون آبی
بال بزنن به سوی
خوشبختی و آزادی


شاعران » علی محمدی »
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شاعران » عماد سمیعی »مرثیه
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مرثیه: (برای فروغ فرخزاد)

تا کی آسمان را بنگرم
تا طلوع خورشید فروغ من باشد
آنکه در پس خانه ای تاریک
غربت تاریک نشینان تصویر کرد،
اما روشنایی خودش را هیچ کس باز نیافت،هیچ کس...

نمی دانم مغرضان پاکی ات را
به قطره های چکیده از آسمان افکارشان می آلودند،
کوته نظران و باطل اندیشان
روشنایی چه چیز را می آلودند؟
روشنایی چه چیز را می آلودند؟

من تو را از قاب پنجره ای که به عشق گشوده می شود،می نگرم
تو را در کوچه ای که زندگی از آن گذشت می جویم
اما تا به کی پنجره غم زده ام،از تصویر تو تهی ست
تا به کی زمان مرا از تو دور می سازد؟
تا به کی؟

چرا آنگونه که شایسته ستودنی،تو را نمی ستایند
آنکه راز جاودانگی از عمری در چشم به هم زدنی آموخت،
ناله ی دوستت دارم از تو را چه کسی پاسخ گو بود؟
حال آنکه من از اعماق وجود فریاد می کنم:
((دوستت دارم.))

تو را پرستو ها نوید دادند،
اما نه آنوقت که کبوتران بال هایشان را برای تو گشودند
ورق هایت خود را به صلیب کشیدند
آنوقت که تزلزل تکه های آینه در ریشه های خاک بود
آه که هوس هایت چه پاک بود!!!

می دانم برای هر کس هر چه بودی
برای من ورای آن بودی
حدیث عشق و نغمه ی تاریک مهتاب را در افق آموختی

تا کی باید این فاصله ها را بپمیمایم
تا به وصال دستان خسته ات برسم
تا کی باید مرثیه ها بخوانم
که ترانه ی میعاد را تو از سکوت آهنگین نمودی؛

در تبرک نامت آسمان جبهه می گیرد
اما ما هنوز شب ها داریم تا به نزد تو
ای پاکی سپیده دم
و ای آتشین نگار خورشید... .

زمان را به لحظه ات محبوس کردی
آن هنگام که زمان تو را از چشمان نادیده دریغ کرد،
افسوس؛
نه سهم من این است
نه سهم تو،
بلکه تقدیر برکه ای کوچک است از لجن.

در هراست خون رنگ وقوع داشت
و در دلت سبزینه امید بود؛
تو آن لحظه ی روشنی هستی که عشق
به یاد تو غروب را به خاطر آورد
ای مهربان،ای فروغ.

تا سپیده دم بیدار می مانم
بلکه فروغت را از فروغ شبنمی که چشمانم چکیده،ببینم
آی آسمان؛
ای فروغ... .

چرا تقویم یاد تو را گم کرد؟
و چرا مهربانت نیامد چراغ بدست؟
در انتهای کوچه ای که معبر باد بود،
و در عین حال گریستن گاه من،
چرا ...؟

بغض در سینه ام کفن گزیده بود
آن هنگام که در چشم هایت غربت مسکن داشت.

روزی خود چراغ بدست به میهمانی ات خواهم آمد
با سبدی پر از شاخه های خورشید
روزی که نه مردان از گره آویزانند
و نه زنان در آغوش گنگ گمراهی گم می شوند؛
بدان تا سحر بیدار خواهم ماند.


شاعران » عماد سمیعی »رباعیات
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رباعیات:

در خانقاه افسوس آنجا که یار هویداست
من موبد امینم ، تا کی غروب پیداست؟
در سایه سارخورشید، زین مقصد رهایی
درخفیه من برقصم با مرغکی که شیداست

****************

انگار درین کعبه ، آدم نه خدا خاک است
آن سوی ملایک وای،حسرت به زناء پاک است
در سیطره ی ادیان ، آری به خدا مردم
من کافر ناپاکم ، آنجا ز خدا باک است

****************

اینکه من باده بنوشم،همه از عشق تو بود
خرقه ی خشم بپوشم،همه از عشق تو بود
حال که از میکده بیرونم و از خشم عاری
بی رمق درغم ایام بپوسم همه ازعشق توبود

****************
نوای چنگ و می و شراب ساقی ست هر شب
به مجلس عرفا نطق عاشقی ست هر شب
نه! به ترکان و رومیان و حوریان بهشت
نبروم،که دل به هوای روی تو باقی ست هر شب

******************

نوای چنگ و می و شراب ساقی ست هر شب
به مجلس عرفا نطق عاشقی ست هر شب
نه! به ترکان و رومیان و حوریان بهشت
نبروم،که دل به هوای روی تو باقی ست هر شب


شاعران » عماد سمیعی »سفرنامه
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سفرنامه:


در رقص خوشه های گندم،خورشید و باد
هیچ کس مرا میان خود جای نداد
آن دم که زمان پوستینم را می پوسانید
موهایم می ریخت،
موهایم می ریخت چون هرزه موهای شما
شما که زیبایی را به زندگی ترجیح دادید.

چشمانم ژرف دریا را می دید
و در انتظار ظهور زیبا پری ای بود
با گیسوان سیاه
و چشمانی کنجکاو

پری ای که مرا نخواست.

یاد داس ها که می چینند
ناشیانه
سنبوله های سخن را
و درو می کنند زیبایی افکار را
مرگ وارتان ای نا بخردان.

قسم به نیلوفران گندابم
و آهنگ غوکان پیرم
شما آب را گنداب
و آتش را خموش می خواهید.

جای عبور کرمها
بر ابهام زخم های تنم مشهود است
و پماد بر آن
لیسه ی سگی ست مرده
از تبار گمراهی ها
از کشمکش فرسخ ها عدالت.

ای کج پنداران
مرا عشق از خود راند
مرا چه به بی وفایی و هجران
من عهد کرده ی آن پریم
که در زمره ی زیبایان است
و خلاء قلب او
از آن هیچکس است.

در مناخ رگ هایم
در پستوی گورم
نبض تنهایی می خرامد
و امید خشت خام است
در کوره ای که خموش است.


شاعران » عماد سمیعی »مرثیه زمان2
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مرثیه زمان2:

در قاب های پوسیده ی ایوان
لبخندی خشک،
بر ستون ها سایه افکنده است
از کران تا بی کران،دیوار کشیده اند؛

ابرهای سپید در آسمان آبی غوطه ورند
و از روشنی آسمان کسالت می بارد،

من فرجام را در هیچ کتابی نخواندم
و هیچ جادویی را
والاتر از دوست داشتن نیافتم
اما هیچ عشقی را عشق ندیدم؛

در قافیه ها به دنبال وزن خود بودم
در آینه ها زشتی می جستم
در شب خورشید
و در روز امید،
هه...خنده دار و تلخ است
آری،اما شیرین و زهر آلود.

بدرود گذشته
بدرود لحظه های پوچی
بر خود بدرود می گویم
تا به استقبال زمان خود روم،
نه به انزوایی که در کنج اتاق گره خورده
و نه خاکستری که از سوختن صلیب تنهایی باقی ست

به استقبال زمان خود
برای کشف زبان خود
درش به دنبال سخن می روم
نه لالایی های کودکانه.

من نه آن بیدک مجنونم
که تنش میهمانخانه ی گنجشکان پیر است
و نه آن گمراهی که هر میکده سر منزل اوست
من اینم
شاید هیچ و شاید... .