هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » ایرج جنتی عطایی »صدایم کن
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

صدایم کن

 صدایم کن
 ای صدای تو شیشه ی شب را سنگ ویرانی
 صدایم کن
 ای صدای تو پرده ی شب را چنگ ویرانی
 خوشا با صدای تو از خود گذشتن
 صدایم کن
 صدای تو خنجر
 صدای تو سنگر
 از این دام وحشت رهایم کن
 بخوان آواز همیشه سبز رها شدن از شب بسته
 که تا شکوفد گل های سرخ ترانه بر هر لب بسته
 به جشن طلوع گل و نور و گندم
 صدایم کن
 در این فصل گلگون
 در این باغ پرپر
 برای شکفتن رهایم کن
 ببین شب خون
 به شهر گلگون
 چگونه دشنه می بارد
 بخواند تا بخوانم
 سرود شکفتن
 که شام خون ، سحر دارد
صدایم کن
 ای صدای تو بانگ بیداری در دیار ما
 صدایم کن
 ای صدای تو شعر سرخ خشم تبار ما
 خوشا با صدای تو از خود گذشتن
 صدایم کن
 صدایم کن


شاعران » ایرج جنتی عطایی »سرگردون
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سرگردون

از عذاب جاده خسته
نرسیده و رسیده
 آهی از سر رسیدن
 نکشیده و کشیده
غم سرگردونی هامو
 با تو صادقانه گفتم
 اسمی که اسم شبم بود
 با تو عاشقانه گفتم
 با تنم دردی اگه بود
 بی رمق بود اگه پاهام
 تازه تازه با تو گفتم
 اگه کهنه بود دردام
 من سرگردون ساده
 تو رو صادق می دونستم
 این برام شکسته اما
 تو رو عاشق می دونستم
 تو تمام طول جاده
 که افق برابرم بود
 شوق تو راه توشه ی من
 اسم تو هم سفرم بود
من دل شیشه ای هر جا
 هر شکستن که شکستم
زیر کوهبار غصه
 هر نشستن که نشستم
عشق تو از خاطرم برد
 که نحیفم و پیاده
 تو رو فریاد زدم و باز
 خون شدم تو رگ جاده
 نیزه ی نم باد شرجی
 وسط دشت تابستون
تازیانه های رگبار
 توی چله ی زمستون
 نتونستن ، نتوستن
 کینه ی منو بگیرن
 از من خسته ی خسته
 شوق رفتنو بگیرن
 حالا که رسیدم اینجا
 پر قصه برا گفتن
 پر نیاز تو برای
 آه کشیدن و شنفتن
تو رو با خودم غریبه
 از غمم جدا می بینم
 خودمو پر از ترانه
 تو رو بی صدا می بینم
 کی صدایتو داد به مهتاب ؟
 مهتابو کی برد از اینجا ؟
اسمتو کی داد به خورشید ؟
خورشید و کی داد به ابرا ؟
 با من رهیده از خود
 یک ترانه هم صدا شو
 با من از زنجیر این شب
 هم صدا شو و رها شو


شاعران » ایرج جنتی عطایی »فاجعه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فاجعه

بخواب ای مهربان ای یار
بخواب ای کشته ی بیدار
 بخواب ای خفته ی گلگون
 بخواب ای غوطه ور در خون
سکوت سرخ خاک تو
 صدای نینوا دارد
 در این دم کرده گورستان
 تگرگ مرگ می بارد
 به سوگ تو در این مقتل
 کدامین مویه و شیون
 سکوت یأس در خانه
 هجوم مرگ در برزن
 تمام سینه ها عریان
 تمام چهره ها خونین
 تمام دست ها خالی
 تمام چشم ها غمگین
 به خاک مسلخ افتادند
در این صحرای خونباران
 برادرها جدا از هم
 پدرها بی پسرهاشان
 تو ای تن خفته ی گمنام
بخواب کنون که بسیاری
 لا لا لا لا ، لا لا لا لا
بخواب آری که بیداری
 در این ویرانه خاک تو
که شد یک باره چون صحرا
به یادت باغ می سازند
 برادرهای فرداها
به سوگ تو در این مقتل
 کدامین مویه و شیون
 سکوت خشم در خانه
 هجوم مرگ در برزن


شاعران » ایرج جنتی عطایی » پل
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 پل

 برای خواب معصومانه ی عشق
 کمک کن بستری از گل بسازیم
 برای کوچ شب هنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم
 کمک کن سایه بونی از ترانه
 برای خواب ابریشم بسازیم
 کمک کن با کلام عاشقانه
 برای زخم شب مرهم بسازیم
 بذار قسمت کنیم تنهاییمونو
 میون سفره ی شب تو با من
 بذار بین من و تو دستای ما
 پلی باشه واسه از خود گذشتن
 تو رو می شناسم ای شبگرد عاشق
 تو با اسم شب من آشنایی
 از اندوه تو و چشم تو پیداست
 که از ایل و تبار عاشقایی
 تو رو می شناسم ای سر در گریبون
 غریبگی نکن با هق هق من
 تن شکسته تو بسپار به دست
 نوازش های دست عاشق من
 به دنبال کدوم حرف و کلامی ؟
 سکوتت گفتن تمام حرفاست
تو رو از تپش قلبت شناختم
 تو قلبت ، قلب عاشق های دنیاست
 تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه
 منو به جشن نور و اینه بردی
 چرا از سایه های شب بترسم
 تو خورشید رو به دست من سپردی
 کمک کن جاده های مه گرفته
 من مسافرو از تو نگیرن
 کمک کن تا کبوترهای خسته
 رو یخ بستگی شاخه نمیرن
 کمک کن از مسافرهای عاشق
 سراغ مهربونی رو بگیریم
 کمک کن تا برای هم بمونیم
 کمک کن تا برای هم بمیریم بذار قسمت کنیم تنهاییمونو
 میون سفره ی شب تو با من
 بذار بین من و تو دستای ما
 پلی باشه واسه از خود گذشتن


شاعران » ایرج جنتی عطایی »ماه پیشونی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 ماه پیشونی

 توی گسترده ی رؤیا
 ای سوار اسب ابلق
 راهی کدوم مسیری
 توی تاریکی مطلق
ای به رؤیا سر سپرده
 با توام ای همه خوبی
 راهی کدوم دیاری
 آخه با این اسب چوبی
 با توام ای که تو فکرت
 با هر عشق و با هر اسمی
 رهسپار فتح قلب
 ماه پیشونی طلسمی
 توی خورجین قشنگت
عکس ماه پیشونی داری
 واسه پیدا کردن جاش
 دنیا رو نشونی داری
 ماه پیشونی تو قصه
 فکر بیداری تو خوابه
 خورشید هفت آسمون نیست
 عکس خورشید توی آبه
 از خواب قصه بلند شو
 اسب چوبیتو رها کن
 ماه پیشونی مال قصه ست
 مرد من منو صدا کن
 اگه از افسانه دورم
 اگه ماه پیشونی نیستم
 اگه با زمین غریبه
 اگه آسمونی نیستم
 می تونم یه سایه باشم
 برای یه خواب شیرین
 می تونم نوشدارو باشم
 برای یه لحظه تسکین
 ماه پیشونی اگه قلبش
 قلب یه کفتر تنهاست
 اگه قامت بلندش
 قامت جدایی ماست
 من حقیقی تر از اندوه
 رعشه ی تلخ صداتم
 ماه پیشونی نیستم اما
 آشنا با غصه هاتم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »عشق من ، عاشقم باش
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق من ، عاشقم باش

تو غربتی که سرده
 تمام روز و شبهاش
 غریبه از من و ما
 عشق من عاشقم باش
 عشق من عاشقم باش
 که تن به شب نبازم
 با غربت من بساز
 تا با خودم بسازم
 عشق من عاشقم باش
 تو خواب عاشقا رو
 تعبیر تازه کردی
 کهنه حدیث عشق رو
 تفسیر تازه کردی
 گفتی که از تو گفتن
 یعنی نفس کشیدن
 از خود گذشتن من
یعنی به تو رسیدن
 قلبمو عادت بده
 به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن
 از عشق جون سپردن
 عشق من عاشقم باش
وقتی که هق هق عشق
 ضجه ی احتیاجه
 سر جنون سلامت
 که بهترین علاجه
 عشق من عاشقم باش
 اگر چه مهلتی نیست
 برای با تو بودن
 اگر چه فرصتی نیست
 عشق من عاشقم باش
نذار بیفتم از پا
 بمون با من که بی تو
 نمی رسم به فردا
 عشق من عاشقم باش


شاعران » ایرج جنتی عطایی »وقتی تو شب گم می شدم
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

وقتی تو شب گم می شدم

وقتی تو شب گم می شدم
 هم خونه خواب گل می دید
 همسایه از خوشه ی خواب
 سبد سبد خنده می چید
 وقتی تو شب گم می شدم
 ستاره شب شکن نبود
 میون این شب زده ها
 هیشکی به فکر من نبود
 آواز خون کوچه ها
 شعراشو از یاد برده بود
 چراغا خوابیده بودن
 شعله شونو باد برده بود
 آخ اگه شب شیشه ای بود
 پل به ستاره می زدم
 شکست اینه ی شبو
 نیزه ی خورشید می شدم
 آخ اگه مرگ امون می داد
 دوباره باغ می شدم
 تو رگ یخ بسته ی شب
 نبض چراغ می شدم
 آخ که تو اقیانوس شب
 سوختنمو کسی ندید
تو برزخ بیداد شب
هیشکی به دادم نرسید
 تو اوج ویرون شدنم
 تو شب دم کرده ی درد
 کسی دعا نخوند برام
 هیشکی برام گریه نکرد
 وقتی تو شب گم می شدم
 دلم می خواست شعله بشم رو سایه های یخزده
 دست نوازش بکشم
 دلم می خواست آشتی بدم
 تگرگو با اقاقیا
 خورشید مهربونی رو
 مهمون کنم به خونه ها
 آخ اگه مرگ امون می داد
 دوباره باغ می شدم
 تو رگ یخ بسته ی شب
 نبض چراغ می شدم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »فریاد زیر آب
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فریاد زیر آب

 ضیافت های عاشق را
 خوشا بخشش ، خوشا ایثار
 خوشا پیدا شدن در عشق
 برای گم شدن در یار
چه دریایی میان ماست
 خوشا دیدار ما در خواب
 چه امیدی به این ساحل
 خوشا فریاد زیر آب
 خوشا عشق و
 خوشا خون جگر خوردن
 خوشا مردن
 خوشا از عاشقی مردن
 اگر خوابم اگر بیدار
 اگر مستم اگر هوشیار
 مرا یارای بودن نیست
 تو یاری کن مرا ای یار
 تو ای خاتون خواب من
 من تن خسته را دریاب
 مرا هم خانه کن ، تا صبح
 نوازش کن مرا ، تا خواب
 همیشه خوابتو دیدن
 دلیل بودن من بود
 چراغ راه بیداری اگر بود
 از تو روشن بود
 نه از دور و نه از نزدیک
 تو از خواب آمدی ای عشق
 خوشا خودسوزی عاشق
 مرا آتش زدی ای عشق


شاعران » ایرج جنتی عطایی »شب آفتابی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شب آفتابی

عروسک قصه ی من
 گهواره ی خوابت کجاست ؟
 قصر قشنگ کاغذی
پولک آفتابت کجاست ؟
بال و پر نقره ای
 کفتر عشقمو کی بست ؟
 اینه ی طوطی منو
 سنگ کدوم کینه شکست ؟
عروسک قصه ی من
 زخم شکسته با تنت
 بمیرم ای شکسته دل
 چه بی صداست شکستنت
صدای عشق من و تو
 که تلخ و گریه آوره
 تو این سکوت قصه ای
 شاید صدای آخره
 بعد از من و تو عاشقی
 شاید به قصه ها بره
 شاید با مرگ من و تو
 عاشقی از دنیا بره
 عروسک قصه ی من
 سوختن من ساختنمه
 تو این قمار بی غرور
بردن من ، باختنمه
 عروسک قصه ی من
 شکستنت فال منه
 این سایه ی همیشگی
 مرگه که دنبال منه
 جفتای عاشقو ببین
 از پل آبی می گذرن
 عروسک قلبشونو
 به جشن بوسه می برن
 اما برای من و تو
 اون لحظه ی آبی کجاست ؟
 عروسک قصه ی من
 پس شب آفتابی کجاست ؟


شاعران » ایرج جنتی عطایی »یاور همیشه مؤمن
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یاور همیشه مؤمن

 ای به داد من رسیده
 تو روزای خود شکستن
 ای چراغ مهربونی
 تو شبای وحشت من
 ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
 تو منو از شب گرفتی
 تو منو دادی به خورشید
 اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
 برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
 ناجی عاطفه ی من
 شعرم از تو جون گرفته
 رگ خشک بودن من
 از تن تو خون گرفته
 اگه مدیون تو باشم
 اگه از تو باشه جونم
 قدر اون لحظه نداره
 که منو دادی نشونم
 وقتی شب ، شب سفر بود
 توی کوچه های وحشت
وقت هر سایه کسی بود
 واسه بردنم به ظلمت
 وقتی هر ثانیه ی شب
 تپش هراس من بود
 وقتی زخم خنجر دوست
 بهترین لباس من بود
 تو با دست مهربونی
 به تنم مرهم کشیدی
 برام از روشنی گفتی
 پرده ی شبو دریدی
 یاور همیشه مؤمن
 تو برو سفر سلامت
 غم من نخور که دوری
 برای من شده عادت
 ای طلوع اولین دوست
 ای رفیق آخر من
 به سلامت ، سفرت خوش
 ای یگانه یاور من
 مقصدت هر جا که باشه
هر جای دنیا که باشی
 اونور مرز شقایق
 پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
 تنها دست تو رفیق
 دست بی ریای من بود


شاعران » ایرج جنتی عطایی »گل بارون زده
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گل بارون زده

گل بارون زده ی من
 گل یاس نازنینم
 می شکنم ، پژمرده می شم
 نذار اشکاتو ببینم
 تا همیشه تو رو داشتن
 داشتن تمام دنیاست
 از تو و اسم تو گفتن
 بهترین همه حرفاست
 با تو ، با تو اگه باشم
 وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر می شن از تو
 وقت غم خوردن ندارم
ای غزلواره ی دلتنگ
 که همه تنت کلامه
 هنوزم با گل گونه ت
شرم اولین سلامه
 ای تو جاری توی شعرم
 مثل عشق و خون و حسرت
 دفتر شعر من از تو
 سبد خاطره هامه
 ای گل شکسته ساقه ، گل پرپر
 که به یاد هجرت پرنده هایی
 توی یأس مبهم چشمات می بینم
 که به فکر یه سفر به انتهایی
 سر به زیر دل شکسته ، نازنینم
 اگه ساده ست واسه تو گذشتن از من
 مرثیه سر کن برای رفتن من
 آخه مرگ واسه من از تو گذشتن
 گل بارون زده ی من
 اگه دلتنگم و خسته
 اگه کوچیدن توفان
 ساقه ی منم شکسته
 می تونم خستگیاتو
 از تن پاکت بگیرم
 می تونم برای خوبیت
 واسه سادگیت بمیرم
 با تو ، با تو اگه باشم
 وحشت از مردن ندارم
 لحظه هام پر می شن از تو
وقت غم خوردن ندارم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »من از سفر میام
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

من از سفر میام

من از سفر میام
 با اسب خستگی
 از فتح یک سراب
 با سایه بونی از گرمای آفتاب
با زخم خار و شن
 سوغات کوره راه
 با گلسنگی به دوش
 از دشت بی گیاه
 یه کوزه آب سرد
 یه سفره نون می خوام
 کو ؟ بسترم کجاست ؟
 من از سفر میام
ببین که رخت من
 غبار جاده هاست
 ببین که دست من
 برای من عصاست
تن خسته و غریب
 تنها و در به در
 با حسرت پناه
 با وحشت سفر
 یه سقف مهربون
 یه سایه خواب می خوام
نوازشم بکن
 من از سفر میام
 با من چه دردها
 از این سفر به جاست
 غصه بغل بغل
 با من چه گریه هاست
 من از سفر میام
 تا با تو سر کنم
 تو جاده های عشق
 با تو سفر کنم
س با کوله باری از
 حرفای گفتنی
 حرفای تلخ تلخ
 اما شنفتی
 یه سوسوی چراغ
 یه تکیه گاه می خوام
 در بر بگیر منو
س من از سفر میام


شاعران » ایرج جنتی عطایی »شبخون
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شبخون

 ببین ، ببین ، این گریه ی یه مرده
 مردی که گریه هاش ظهور درده
 ببین ، ببین ، این آخرین صدای
این بی صدا شبخون کوچه گرده
قلب پاییزی من
 باغ دلواپسیه خوندنم ترانه نیست
 هق هق بی کسیه
 شب من با هجرت تو
شب معراج عذابه
 تو نباشی موندن من
 مثل پرواز تو خوابه
 مرگ غرورمو ببین
 زوال غمگین شعر و شکوفه و نوره
 زوال قلبمو ببین
 تنها تو می بینی چشم شب و زمین کوره
 تو نباشی کی با اشکم
 فال خوب و بد بگیره
کی منو از سایه های
 این شب ممتد بگیره
 بی تو با این در به در
 هق هق شب گریه هاست
 مرد غمگین صدا
 بی تو مرد بی صداست


شاعران » ایرج جنتی عطایی »تو چی هستی ؟
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تو چی هستی ؟

 اسم تو قشنگ ترین قصه برای گفتنه
 اسم تو قشنگ ترین قصه واسه شنفتنه
 غنچه ی نجیب اسم تو روی باغ لبم
 بهترین غنچه ی لذت برای شکفتنه
لحظه ی طلایی نوازش گیسوی تو
 مثل ناز دست روی خواب چمن کشیدنه
 داغی وسوسوه ی گرفتن دستای تو
 کوره ی بزرگ خورشید و توی خواب دیدنه
 تو چی هستی ؟
 تو چی هستی که تماشا کردنت
 مثل پر به آسمون گشودنه
 تو کی هستی ؟
 تو کی هستی که تمام لحظه ها
 بی تو بودن ، مثل با تو بودنه
 زیر نور خیس بارون ، مخمل سبز چشات
جنگل جادویی در به دری های منه
 گیسوی بلند تو ، که شعری از رهاییه
 زنجیر سیاه موندن برای پای منه
 صدای هق هق من میون تاریکی شب
 صدای شکستنه ، صدای سرد مردنه
 صدای دور شدن پای من از کوچه ی تو
 آخرین حرف منه صدای جون سپردنه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »طلایه دار
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

طلایه دار

 ای بزرگ موندنی
ای طلایه دار روز
 سایه گستر رو سر
 از گذشته تا هنوز
ای صدات صدای نور
 تو شب پوسیدنی
 ای سخاوت غمت
بهترین بوسیدنی
 واسه این شرقی تن داده به باد
 تو گوارایی حس وطنی
 تو شقاوت شب قرن یخی
 تو شکوفایی تاریخ منی
 اگه شعرم زمزمه
 توی بازار صداست
 تپش قلبم اگه
 پچ پچ شاپرکاست
 تو رو فریاد می زنم
 ای که معجزه گری
 ای که این شب زده رو
 به سپیده می بری
 واسه این شرقی تن داده به باد
 تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
 تو شکوفایی تاریخ منی
 ای تو یاور بزرگ
 همه قلبای شکسته
 ای تو مرهم عزیز
 هر چی دست پینه بسته
 رو کدوم قله نشستی
 تو که دنیا زیر پاته
 غصه ی دستای خالی
 لرزش پاک صداته
 توی قرن دود و آهن
 تو رسول گل و نوری
 تو عطوفت مسلم
تو حقیقت غروری
 تو مفسر محبت
 تو طلایه دار صبحی
 فاتح تاریخی من
 تو خود سردار صبحی
اسم تو ، اسم شب من
 به شکوه اسم اعظم
 متبرک و عزیزی
مثل سجده گاه آدم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »رسول رستاخیز
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رسول رستاخیز

ای ابر مرد مشرقی ای خوب
 ای نگهبان قدسی خورشید
 روشنایی آتش زرتشت
 یادگار صداقت جمشید
ناجی سربلندی انسان
 ای تو پیغمبر ، ای اهورایی
 ای برای تو این هیولاها
 همه کوکی همه مقوایی
 با کتاب ترانه های من
 نه قصیده ، غزل لباس توست
 مرد اسطوره ای شعر من
 مخمل قلب من لباس توست
 با کتاب پدربزرگ من
 قصه ی رویش تباهی هاست
قصه ی امتداد شب تا شب
 قصه ی ممتد سیاهی هاست
 دفتر کهنه ی پدر اما
 پر سوال و گلایه و تردید
 حرف اگر هست ، حرف تنهایی
 حرف ایا و و حشت و تردید
 با پدر ، آرزوی باغی بود
 روی خاکی که شکل مردن داشت
بس که تن تشنه بود خاک من
 پدرم شوق جان سپردن داشت
 با من اما سبد سبد میوه
 از درخت غرور باغستان
 کوزه کوزه زلال نور و عشق
 برای قلب تشنه ی انسان
 مشرقی مرد پاسدار شرق
 معنی جاودانه ی اعجاز
 خاک اگر خنده کرد و گندم داد
 از تو بود ای بزرگ باران ساز
 ای رسول برگ رستاخیز
 دست حق بهترین سلاح توست
 فاتح پاک در زمان جاری
 رخش تاریخ ذوالجناح توست


شاعران » ایرج جنتی عطایی »مولای سبز پوش
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مولای سبز پوش

مولای سبز پوش ای اعتبار عشق
 شاعر تر از بهار ، ای تک سوار عشق
 در اشکریز باغ ، وقتی که گل شکست
 وقتی که آفتاب در من به شب نشست
نام عزیز تو فریاد باغ بود
 یاد تو در کسوف ، تنها چراغ بود
 شب بی دریغ بود ، من تلخ و نا امید
تو می رسیدی و خورشید می رسید
 وقتی پرنده ها دلتنگ می شدند ، دلتنگ می شدی
وقتی شکوفه ها بی رنگ می شدند ، بی رنگ می شدی
 وقتی که عاشقی از عشق می سرود ، لبخند می شدی
 وقتی ترانه ای از کوچه می گذشت ، خرسند می شدی
 اعجاز تو به من جانی دوباره داد
 مولای سبز پوش یادت به خیر باد
 من مثل یک درخت ، تنها و سوگوار
 در فصل برف و یخ ، مایوس از بهار
 تو آمدی و باز ، پیدا شد آفتاب
 شولای برفی ام ، شد قطره قطره آب
 ای قصه گوی عشق
 ای یار ، ای عزیز
ای آبروی عشق
اعجاز تو به من نامی دوباره داد
 مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد
 مولای عاطفه
 هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام
 جز با تو این چنین
 با قلب خویش هم ، صادق نبوده ام
 من مثل یک درخت
گل پوش می شوم
 در بطن هر بهار
 تا یک درخت سبز
 از تو به یادگار
 باشد در این دیار
 مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد


شاعران » ایرج جنتی عطایی »سبد
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سبد

تن تو کو ؟ تن صمیمی تو کو ؟
 تنی که  تکیه گاه من نبود
 عطوفت تن تکیده ی تو کو ؟
 تنی که جون پناه من نبود
سبد سبد گلای تازه ی تنت
 برای باغ دست من نبود
 افسانه ی ظهور دست های تو
 جز قصه ی شکست من نبود
 صندوقچه ی عزیز خاطراتمو
 ببین ، ببین که موریانه خورد
 ببین ، ببین که بی کبوتر صدای تو
 گلای رازقیمو باد برد
درخت تن سپرده دست بادم و
 پر از جوانه ی شکستنم
 ببین چه سوگوار و سرد و بی رمق
 در آستانه ی شکستنم
 رفتن تو افول خاکستری
 ستاره ی دل بستن من بود
 شعر نجیب اسم تو غزل نبود
 حماسه ی شکستن من بود
 مفسر محبت ، ای رسول عشق
 بگو ، بگو که معبدت کجاست
مهاجر همیشه با سفر رفیق
 بگو ، بگو که مقصدت کجاست
 آه ای مسافر تمام جاده ها
 چرا شبانه کوچ می کنی
 دلم گرفت از این سفر ، دلم گرفت
 چه غمگنانه کوچ می کنی
تن تو کو ؟


شاعران » ایرج جنتی عطایی »جوانه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جوانه

 شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد
 ضجه ی مغرور تنم ، ترنم ترانه شد
 حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن
 ضیافت خواب تو را ، قصه ی عاشقانه شد
 برای رند در به در ، این من عاشق سفر
 وای که بی کرانی حصار تو کرانه شد
 وای که در عزای عشق ، کشته شد آشنای عشق
 وای که نعره های عشق ، زمزمه ی شبانه شد
 ای تکیه گاه تو تنم ، سنگر قلب تو منم
 وای که نیزه ی تو را ، سینه ی من نشانه شد
 درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
 که زخم هر شکست من ، حضور یک جوانه شد
 وای که در حضور شب ، در بزم سوت و کور شب
 شب کور وحشت تو را ، قلب من آشیانه شد
 وای که آبروی تو ، مرد انالحق گوی تو
 بر آستان کوی تو ، جان داد و جاودانه شد
 من همه زاری منم ، زخمی زخمه ی تنم
برای های های من ، زخمه ی تو بهانه شد
 درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
 هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خورجین
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خورجین

ببین ای بانوی شرقی
 ای مثل گریه صمیمی
همه هر چی دارم اینجاست
 تو این خورجین قدیمی
 خورجینی که حتی تو خواب
 از تنم جدا نمی شه
 مثل اسم و سرنوشتم
 دنبالم بوده همیشه
 بانوی شرقی من
 ای غنی تر از شقایق
 مال تو ، ارزونی تو
 خورجین قلب این عاشق
توی این خورجین کهنه
 شعر عاشقانه دارم
 برای تو و به اسمت
 یه کتاب ترانه دارم
 یه بغل گل دارم اما
 گل شرم و گل خواهش
 قلبی از عاطفه سرشار
قلبی تشنه ی نوازش
 این بوی غریب شب نیست
 بوی آشنای عشقه
تپش قلب زمین نیست
 این صدا ، صدای عشقه
 اسم تو داغی شرمه
 توی قلب سرد خورجین
 خواستن تو یه ستاره ست
 پشت این ابرای سنگین
 خورجینم اگه قدیمی
 اگه بی رنگه و پاره
 برای تو اگه حتی
 ارزش بردن نداره
 واسه من بود و نبوده
 هر چی که دارم همینه
 خورجینی که قلب این
 عاشق ترین مرد زمینه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه

وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
وقتشه ، از تو گذشتن وقتشه
 مهلت تولد دوباره نیست
 مردن دوباره ی من وقتشه
دیگه دیره واسه گفتن
 این کلام آخرینه
 فرصت ضجه نمونده
 لحظه های واپسینه
 دیگه با عاطفه دشمن
 واسه دلتنگی رفیقم
 توی شط سرخ نفرت
 بی صداترین غریقم
 من عروسک کدوم بازی وحشت
 من عروس قحطی کدوم تبارم
 که مثل تولد فاجعه سردم
 که مثل حادثه آرامش ندارم
 سرد و ساده و شکسته
 اینه ی قدیمی ام من
 با چراغ و گل غریبه
 با غبار صمیمی ام من
 می مونم زیر هجوم
 سنگی آوار کینه
واسه بازیچه بودن
 آخرین بازی همینه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »دادا جان
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دادا جان

دادا جان نیستی که من به قفس ایوون بودم
دادا جان نیستی که من به کبوتر دون بدم
نیستی تا به شوق تو ، سله ها رو بشکنم
 به کبوتر مژده ی فتح آسون بدم
دادا جان کبوترا بی تو
 دارن مرگ پرواز رو به ماتم می شینن
 دادا جان کبوترا دارن با من
 مرگ رو با چشمای بسته می بینن
 دادا جان برای دلتنگی من
 بخون از شعرایی که خوندنیه
 از همون شعرا که مثل عشقمون
ساده و صمیمی و موندنیه
 درد تو درد منه ، دردمو فریاد بزن
 واسه بیداری عشق ، عاشقی رو داد بزن
 تو می توی حرفامو به همه بگی ، بگو
 نه خدایا ، حرفی رو که دلت می خواد بزن
 دادا جان تو مثل من خسته تنی
 خسته تن ، اما همیشه با شکوه
 نفست تازه تر از گریه ی ابر
 بغضت اما بغض تاریخی کوه
 دادا جان بخون از اون خوندنیا
 از اونا ، که درد رو از یاد می بره
 دادا جان بخون که بی صدای تو
 کفترای شعرمو باد می بره
 اگه خط پیکر من و تو جداییه
 شعرمو بخون که این خود آشناییه
 خوندنت رنگ سحر ، مثل شبگیر اذون
ای صدات بوسیدنی ، ماتمت کجاییه ؟


شاعران » ایرج جنتی عطایی »مرد من
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مرد من

 بگو ای مرد من ، ای از تبار هر چه عاشق
 بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
 بگو ای سوخته ، ای بی رمق ، ای کوه خسته
 بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته
 بگو ، با من بگو از درد و داغت
 بذار که مرهم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
 غبار غصه ها رو از سراپات
 بذار سر روی سینه م گریه سر کن
 از او شب گریه های تلخ هق هق
 بذار باور کنم یه تکیه گاهم
 برای غربت یه مر عاشق
 رها از خستگی های همیشه ، باورم کن
 بذار تا خالی سینه م برات آغوش باشه
 برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
 بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
 تو با شعر اومدی ، عاشق تر از عشق
 چراغی با تو بود از جنس خورشید
 کدوم توفان چراغو زد روی سنگ
 کتاب شعر و از دست تو دزدید
کدوم شب ، از کدوم صحرای قطبی
غریبانه توی این خونه اومد
شبیخون کدوم رگبار وحشی
 شب مقدس ما رو به هم زد
 بگو ای مرد من ، ای مرد عاشق
 کدوم چله ازین کوچه گذر کرد
 هنوز باغچه برامون گل نداده
 کدوم پاییز ، زمستونو خبر کرد
 بذار سر روی سینه م گریه سر کن
 از اون شب گریه های تلخ هق هق
 بذار باور کنم یه تکیه گاهم
 برای غربت یه مرد عاشق


شاعران » ایرج جنتی عطایی »هم سفر
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هم سفر

 تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
 نبودنت فاجعه ، بودنت امنیته
 تو از کدوم سرزمین ، تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من ، یه آسمون جدایی
اهل هر جا که باشی
 قاصد شکفتنی
 توی بهت و دغدغه
ناجی قلب منی
 پاکی آبی یا ابر
 نه خدا یا شبنمی
 قد آغوش منی
 نه زیادی نه کمی
 منو با خودت ببر
 من حریص رفتنم
 عاشق فتح افق
 دشمن برگشتنم
 ای بوی تو گرفته تن پوش کهنه ی من
 چه خوبه با تو رفتن ، رفتن ، همیشه رفتن
 چه خوبه مثل سایه هم سفر تو بودن
 هم قدم جاده ها ، تن به سفر سپردن
 چی می شد شعر سفر
 بیت آخرین نداشت
 عمر کوچ من و تو
 دم واپسین نداشت
س آخر شعر سفر
 آخر عمر منه
 لحظه ی مردن من
 لحظه ی رسیدنه
 منو با خودت ببر


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خوابم یا بیدارم
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خوابم یا بیدارم

 خوابم یا بیدارم
 تو با منی با من
 نزدیک تر از پیرهن
باور کنم یا نه ، هرم نفس هاتو
 ایثار تن سوز نجیب دستاتو
 خوابم یا بیدارم ؟
 لمس تنت خواب نیست
 این روشنی از توست
 بگو از آفتاب نیست
 بگو که بیدارم
 بگو که رؤیا نیست
 بگو که بعد از این
 جدایی با ما نیست
 اگه این فقط یه خوابه
 تا ابد بذار بخوابم
 بذار آفتاب شم و تو خواب
 از تو چشم تو بتابم
 بذار اون پرنده باشم
 که با تن زخمی اسیره
 عاشق مرگه که شاید
 توی دست تو بمیره
خوابم یا بیدارم
 ای اومده از خواب
 آغوشتو وا کن
قلب منو دریاب
 برای خواب من
 ای بهترین تعبیر
 با من مدارا کن
 ای عشق دامنگیر
 من بی تو اندوه سرد زمستونم
 پرنده ای زخمی ، اسیر بارونم
 ای مثل من عاشق
 همتای محبوب
 بمون بمون با من
 ای بهترین ، ای خوب


شاعران » ایرج جنتی عطایی » آشپزخونه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 آشپزخونه

 وقتی صبح از خونه میری
 هوای زندگی از خونه می ره
لحظه هات طولانی میشن
 چشمای ساعت ها رو خواب می گیره
من می مونم و یه برزخ
 میون انتظار تلخ خونه
 تلخی این لحظه ها رو اگه ندونی
 عکست خوب می دونه
 چه عذابی داره بی تو
 تن سنگفرشا رو شستن
 واسه گم کردن لحظه
دل به آشپزخونه بستن
 باغچه رو آب پاشی کردن
خونه رو جارو کشیدن
 میون اینه ی ظرفا
 طرح تنهایی رو دیدن
 شب که بر می گردی خونه
 دوباره خونه زندگی می گیره
 پیش بیداری ساعت
 هوای بی رمق از خونه می ره
 با رگ بی رنگ خونه
 تو باشی ، زندگی نبض همیشه ست
زندگی ، تو خونه ، بی تو
 یه ماهی توی بن بست یه شیشه ست


شاعران » ایرج جنتی عطایی »باور کن
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

باور کن

 باور کن ، صدامو باور کن
 صدایی که تلخ و خسته ست
 باور کن ، قلبمو باور کن
 قلبی که کوهه اما شکسته ست
 باور کن ، دستامو باور کن
 که ساقه ی نوازشه
 باور کن ، چشم منو باور کن
 که یک قصیده خواهشه
وسوسه ی عاشق شدن ، التهاب لحظه هامه
حسرت فریاد کردن ، اسم کسی با صدامه
 اسم تو ، هر اسمی که هست
 مثل غزل ، چه عاشقانه ست
 پر وسوسه ، مثل سفر
 مثل غربت ، صادقانه ست
 باور کن ، اسممو باور کن
 من فصل بارون برگم
 مطرود باغ و گل و شبنم
 درخت خشکی تو دست تگرگم
باور کن ، همیشه باور کن
 که من به عشق صادقم
 باور کن ، حرف منو باور کن
 که من همیشه عاشقم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »واسه من گریه نکن
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

واسه من گریه نکن

 با من اگه زخم تمام خنجرهاست
 با من اگر درد تمامی دنیاست
 عشق کوچک من ای ماهی خسته
 قلبم اگه قلبی به وسعت دریاست
واسه پرپر زدنم گریه نکن
 واسه ویرون شدنم گریه نکن
 واسه من گریه نکن
 سهم عاشق
 گم شدن تو شعر یه آوازه
 مرگ عاشق
 سفری به شکل یه پروازه
 قصه ی بودن من
 حدیث برگی در باد
 طعم تنهایی من
 به تلخی یه فریاد
 اگه با من غربت
 همه غمزده هاست
 اگه هر شکستنم
 یه شکست بی صداست
 واسه پرپر زدنم گریه نکن
 واسه ویرون شدنم گریه نکن
 واسه من گریه نکن
 اگه با من تنت رو تو قاب سنگی دیدی
 بعد من شعر منو به اینه ها یاد می دی
 اگه با من سکوت یه تک درخت تنهاست
 بعد من خاطره هام ترانه ی عاشق هاست
 رفتنم مرثیه ی قدیمی رفتن نیست
 رفتنم موندنمه ، حکایت مردن نیست
 واسه من گریه نکن


شاعران » ایرج جنتی عطایی »یک نفر یه روز میاد
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یک نفر یه روز میاد

 مثل اسم خودم اینو می دونم
 می دونم که یک نفر یه روز میاد
 می دونم که وقتی از راه برسه
 هر چی که خوبه واسه منم می خواد
درا رو وا می کنم
 پنجره ها رو می شکنم
 مژده ی دیدنشو
تو کوچه ها جار می زنم
 وقتی از راه برسه با بوسه ای
 قفل این غمستون رو وا می کنه
 منو به یه شهر دیگه می بره
 با هوای تازه آشنا می کنه
 توی این خونه ی دربسته
 توی این صندوق سربسته
 همه آرزوام گور می شه
 میون دیوارای سنگی
 میون این همه دلتنگی
 شوق زندگی ازم دور می شه
 یک نفر داره میاد
 دیوارا رو ورداره
 یک نفر داره میاد
 زندگی رو میاره
 تو اونی ، اون یک نفر
 ای هم شب تن خسته
 می تونی کلید باشی
 واسه درای بسته
 یک نفر یه روز میاد


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خورشید خانوم
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خورشید خانوم

 خورشید خانوم آفتاب کن
 شبو اسیر خواب کن
 مجمر نور رو وردار
 یخ زمینو آب کن
 گلای باغچه خوابن
ماهی ها پیر و خسته
 قناری های عاشق
 بال صداشون بسته
 فواره های خاکی
 تن نمی دن به پرواز
 شمع و گل و پروانه
 جا نمی شن تو آواز
 مرواری های نور رو
 بپاش تو دامن خواب
 ما رو ببر به جشن
 گندم و نور و آفتاب
 سوار اسب نور شو
 زمینو اندازه کن
 دستمال آبی وردار
 قلبامونو تازه کن
 خورشید تن طلایی
 زمین برات هلا که
نگو : طلا که پاکه
 چه منتش به خاکه
 زمین که عاشق توست
 حیفه تو شب بمیره
 حیفه سراغتو از
 ستاره ها بگیره
 خورشید خانوم آفتاب کن