هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » ایرج جنتی عطایی »کتیبه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کتیبه

سقف ما هر دو یه سقف
دیوارمون یه دیوار
 آسمون ، یه آسمون
 بهارامون ، یه بهار
 اما قلبمون دو تا
دستامون از هم جدا
 گریه هامون تو گلو
 خنده هامون بی صدا
 نتونستم ، نتونستم
 تو رو بشناسم هنوز
 تو مثل گنگی رمز
 توی یک کتیبه ای
 که همیشه با منی
 اما برام غریبه ای
 هنوز هم ما می تونیم
 خورشید و از پشت ابر صدا کنیم
 نمی تونیم ؟
می تونیم
 می تونیم بهارو با زمین سوخته آشنا کنیم
 نمی تونیم ،
 می تونیم
 هم شب و هم گریه ایم
 درد تو ، درد منه
بگو هم غصه ، بگو
 دیگه وقت گفتنه
 بغض ما نمی تونه
 این سکوتو بشکنه
 مردم از دست سکوت
 یکی فریاد بزنه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »جشن دلتنگی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جشن دلتنگی

 شب آغاز هجرت تو
 شب از خود گذشتنم بود
 شب بی رحم رفتن تو
 شب از پا نشستنم بود
شب بی تو ، شب بی من
 شب دل مرده های تنها بود
 شب رفتن ، شب مردن
 شب دل کندن من از ما بود
 واسه جشن دلتنگی ما
 گل گریه ، سبد سبد بود
 با طلوع عشق من و تو
 هم زمین ، هم ستاره بد بود
از هجرت تو شکنجه دیدم
 کوچ تو اوج ریاضتم بود
 چه مؤمنانه از خود گذشتم
 کوچ من از من ، نهایتم بود
 به دادم برس ، به دادم برس
 تو ای ناجی تبار من
 به دادم برس ، به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من
 سهم من جز شکستن من
 تو هجوم شب زمین نیست
 با پر و بال خاکی من
شوق پرواز آخرین نیست
 بی تو باید دوباره برگشت
 به شب بی پناهی
 سنگر وحشت من از من
 مرهم زخم پیر من کو ؟
 واسه پیدا شدن تو اینه
 جاده ی سبز گم شدن کو ؟
 بی تو باید دوباره گم شد
 تو غبار تباهی
 با من نیاز خاک زمین بود
 تو پل به فتح ستاره بستی
 اگر شکستم ، از تو شکستم
 اگر شکستی ، از خود شکستی
 به دادم برس ، به دادم برس
 تو ای ناجی تبار من
 به دادم برس ، به دادم برس
 تو ای قلب سوگوار من


شاعران » ایرج جنتی عطایی »کندو
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کندو

 تنها تر از انسان ، در لحظه ی مرگ
 ساده تر از شبنم رو سفره ی برگ
 مطرود هم قبیله ، محکوم خویشم
 غریبه ای طعمه ی این کندوی نیسم
 نفرینی آسمون ، مغضوب خاکم
 بیگانه با نور و هوا ، هوای پاکم
 تن خسته از تقویم ، از شب شمردن
 با مرگ ساعت ها ، بی وقفه مردن
 هم غربت بغض شب ، مرگ چراغم
 تو قرق زمستونی ، اندوه با غم
 ای دست تو حادثه تو بهت تکرار
 پا بسته ی این مردابم ، بیا سراغم
تولدم زادن کدوم افوله که بودنم حریص مرگ فصوله
 خسته از بار این بودنم ، نفس حبابم
بی تفاوت مثل برکه ، بی التهابم
 تشنه ی تشنه تشنه ام ، خود کویرم
 با من مرگ سنگ و انسان ، تاریخ پیرم
 من ساقه ی نورم ، میراث مهتاب
تسلیم تاریکی ، تو جنگل خواب
ای ساقه ی عطوفت ، ای مرگ غمگین
 برهنه کن منو از این لباس نفرین
 ای اسم تو جواب همه سوالا
 از پشت این کندوی شب
 منو صدا کن ، صدا


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خاکستری
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاکستری

 روح بزرگوار من
 دلگیرم از حجاب تو
 شکل کدوم حقیقته
 چهره ی بی نقاب تو
وقتی تن حقیرمو
 به مسلخ تو می برم
 مغلوب قلب من نشو
 ستیزه کن با پیکرم
 اسم منو از من بگیر
 تشنه ی معنی ِ منم
 سنگینه بار تن برام
 ببین چه خسته می شکنم
 به انتظار فصل تو
 تمام فصل ها گذشت
 چه یأس بی نهایتی
 ندیم من بود
 فصل بد خاکستری
 تسلیم و بی صدا گذشت
 چه قلب بی سخاوتی
حریم من بود
 دژخیم بی رحم تنم
 به فکر تاراج منه
 روح بزرگوار من
 لحظه ی معراج منه
 فکر نجات من نباش
 مرگ منو ترانه کن
 هر شعرمو به پیکرم
 رشته ی تازیانه کن
 روح بزرگوار من
 دلگیرم از حجاب تو
 شکل کدوم حقیقته
 چهره ی بی نقاب تو
 وقتی تن حقیرمو
 به مسلخ تو می برم
 مغلوب قلب من نشو
 ستیزه کن با پیکرم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »هیشکی مثل تو نبود
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هیشکی مثل تو نبود

 صدای تو
 بیداری ریشه ، آواز سبز برگه
 صدای تو
 پر وسوسه مثل شبخونی تگرگه
 صدای تو آهنگ شکستن
بغض یه دنیا حرفه
 تصویری از آواز صریح
 قندیل و نور و برفه
 هیشکی مثل تو نبود
 هیشکی مثل تو منو باور نکرد
 هیشکی با من مثل تو
 توی نقب شب من سفر نکرد
 هیشکی مثل تو نبود
 ساده مثل بوی پاک اطلسی
 یا بلوغ یه صدا
 میون دغدغه ی دلواپسی
 تو غرورت مثل کوه
 مهربونیت مثل بارون ، مثل آب
 مثل یه جزیره ، دور
 مثل یه دریا ، پر از وحشت خواب
 هیشکی مثل تو نرفت
 هیشکی مال تو نموند
شعرهای تنهاییمو
 هیشکی مثل تو نخوند
 همه حرفام مال تو
 همه شعرهام مال تو
 دنیای من شعرمه
 همه دنیام مال تو


شاعران » ایرج جنتی عطایی »پوست شیر
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پوست شیر

 قلب تو ، قلب پرنده
 پوستت اما ، پوست شیر
 زندون تنو رها کن
ای پرنده پر بگیر
اونور جنگل تن سبز
پشت دشت سر به دامن
 اونور روزای تاریک
 پشت نیم شبای روشن
 برای باور بودن
جایی شاید باشه شاید
 برای لمس تن عشق
 کسی باید باشه باید که سر خستگی هاتو
 به روی سینه بگیره
 برای دلواپسی هات
 واسه سادگیت بمیره
 حرف تنهایی ، قدیمی
 اما تلخ و سینه سوزه
 اولین و آخرین حرف
 حرف هر روز و هنوزه
 تنهایی شاید یه راهه
 راهیه تا بی نهایت
 قصه ی همیشه تکرار
 هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه ، که همراه
 جز هجوم خار و خس نیست
 کسی شاید باشه شاید
 کسی که دستاش قفس نیست
 قلب تو قلب پرنده
 پوستت اما پوست شیر
 زندون تنو رها کن
 ای پرنده پر بگیر


شاعران » ایرج جنتی عطایی »پاییزی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 1:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پاییزی

 نگو از گل ، نگو از یخ
که در پاییزم
 نگاهم کن ، نگاهم کن
 چه دردانگیزم
با من نه گل ، نه آواز
 نه آسمان ، نه پرواز
 گل مرده ی آوار برگم
پاییزی ام ، هم فصل مرگم
 اگر در شب ، اگر در باد
 اگر در اشک می رویم
 کدامین گل به کدامین باغ ؟
 من از پاییز می گویم
 اگر ماهم ، اگر خورشید
 اگر هم بغض باران
 همه عشقم همه بخشش
 از اینجا تا بهاران


شاعران » ایرج جنتی عطایی »شب شیشه ای
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شب شیشه ای

 ما به هم محتاجیم
 مثل دیوونه به خواب
 مثل گندم به زمین
 مثل شوره زار به آب
ما به هم محتاجیم
 مثل ما به آدما
 مثل ماهیا به آب
 مثل آدم به هوا
 دستامون از هم اگه دور بمونه
 شب شیشه ای دیگه نمی شکنه
 از تو این شیشه ای همیشگی
خورشید مقوایی سر می زنه
 به عزای دوری دستای ما
 کوچه ها ، ساکت و بی صدا می شن
 بوی رخوت همه جا رو می گیره
 همه ی درها ، به غربت وا میشن
 جاده هامون ، که به خورشید می رسن
 مثل تاریکی ، بی انتها می شن
 ما به هم محتاجیم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »دریایی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دریایی

کمکم کن ، کمکم کن
 نذار اینجا بمونم تا بپوسم
 کمکم کن ، کمکم کن
 نذار اینجا لب مرگ رو ببوسم
 کمکم کن ، کمکم کن
 عشق نفرینی بی پروایی می خواد
 ماهی چشمه ی کهنه
 هوای تازه ی دریایی می خواد
 دل من دریاییه
چشمه زندونه برام
 چکه چکه های آب
 مرثیه خونه برام
 تو رگام به جای خون
 شعر سرخ رفتنه
 تن به موندن نمی دم
 موندنم مرگ منه
 عاشقم ، مثل مسافر عاشقم
 عاشق رسیدن به انتا
 عاشق بوی غریبانه ی کوچ
 تو سپیده ی غریب جاده ها
 من پر از وسوسه های رفتنم
 رفتن و رسیدن و تازه شدن
توی یک سپیده ی طوسی سرد
 مسخیک عشق پر آوازه شدن
 کمکم کن ، کمکم کن
 نذار این گمشده از پا در بیاد
 کمکم کن ، کمکم کن
 خرمن رخوت من شعله می خواد
 کمکم کن ، کمکم کن
 من و تو باید به فردا برسیم
 چشمه کوچیکه برامون
ما باید بریم به دریا برسیم
 دل ما دریاییه
 چشمه زندونمونه
چکه چکه های آب
 مرثیه خونمونه
 تو رگ بودن ما
شعر سرخ رفتنه
 کمکم کن که دیگه
 وقت راهی شدنه
 کمکم کن


شاعران » ایرج جنتی عطایی »برادرجان
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

برادرجان

 برادر جان نمی دونی چه دلتنگم
 نمی دونی برادرجان چه غمگینم
 نمی دونی برادرجان
 گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
 نمی دونی چه سخته در به در بودن
 مثل توفان همیشه در سفر بودن
 برادر جان نمی دونی
 چه تلخه وارث درد پدر بودن
 دلم تنگه برادر جان ، برادر جان دلم تنگه
 دلم تنگه از این روزای بی امید
 از این شبگردی های خسته و مایوس
 از این تکرار بیهوده دلم تنگه
 همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
 دلم خوش نیست غمگینم ، برادرجان
 از این تکرار بی رؤیا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی که غیر از من
 همه خوشبخت و عاشق ، عاشق و خرسند
 به فردا دلخوشم ، شاید که با فردا
 طلوع خوب خوشبختی من باشه
 شب رو با رنج تنهایی من سر کن
 شاید فردا روز عاشق شدن باشه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »سقف
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سقف

تو فکر یک سقفم
 یک سقف بی روزن
 یک سقف پا برجا
 محکم تر از آهن
 سقفی که تن پوش هراس ما باشه
 تو سردی شبها لباس ما باشه
 سقفی اندازه ی قلب من و تو
 واسه لمس تپش دلواپسی
 برای شرم لطیف اینه ها
 واسه پیچیدن بوی اطلسی
 زیر این سقف با تو از گل
 از شب و ستاره می گم
 از تو و از خواستن تو
 میگم و دوباره می گم
زندگیمو زیر این سقف
 با تو اندازه می گیرم
 گم می شم تو معنی تو
 معنی تازه می گیرم
 سقفمون ، افسوس و افسوس
 تن ابر آسمونه
 یه افق ، یه بی نهایت
 کمترین فاصلمونه
تو فکر یه سقفم
 یک سقف رؤیایی
 سقفی برای ما
 حتی مقوایی
 تو فکر یک سقفم
 یک سقف بی روزن
 سقفی برای عشق
برای تو با من
 زیر این سقف اگه باشه
 می پیچه عطر تن تو
 لختی پنجره هاشو
 می پوشونه پیرهن تو
 زیر این سقف
 خوبه عطر خود فراموشی بپاشیم
 آخر قصه بخوابیم ، اول ترانه پاشیم
تو فکر یک سقفم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »روستایی
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

روستایی

چراغ نفتی مسجد در آن دور
 فرو مرد و سیاهی خیره سر شد
 تنم از ترس گنگی لرزه برداشت
 به دستم چوبدستم داغ تر شد
تمام کلبه ها خاموش و بی آواز
 تمام کوچه ها برفی و تنگ و تار
 کسی آواز خود سر داد درد آلود
 به ناگاه از سکوت پشت چشمه سار
 مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید
 به تماشای زمستان چه کسی می اید ؟
 صدای گشنگی با زوزه های گرگ
 برای گله هامان زنگ وحشت داشت
 در آغل به باد هرزه تن می داد
 به دشت شب هراسی تخم غم می کاشت
 زمستان بود و مرتع خشک و بی حاصل
 حیاط خانه غمگین و برف آلود
من از پشت چپرها خسته برگشته
 پدر بالای کرسی گرم حافظ بود
 مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید
 به تماشای زمستان چه کسی می اید ؟
 به یاد مادرم بودم که می نالید
 در آن شب ، از هجوم گرگ و می مرد
 تن سرخ برادر را در کنارش
 گرسنه گرگ ترس آورده می خورد
 صدای نعره ی همسایه و گرگ
 میان زوزه های باد می پیچید
 صدا کردم که : می ایم به همراهی
 پر از خشم و غرور و کینه و امید
 به تماشای بهاران چه کسی می اید ؟
مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید


شاعران » ایرج جنتی عطایی »سایه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سایه

 تو ، یه سایه بودی
 هم قد خواب نیم روز من
تو، یه سایه بودی
 تو ظهر داغ تن سوز من
تو هرم داغ بی رحم آفتاب
 تو سایه بودی ، یه سایه ی ناب
 من مسافر تن تشنه ی خواب
 حریص فتح یک جرعه ی آب
 پای پر تاول من ، تو بهت راه
 تن گرمازدمو نمی کشید
 بی رمق بودم و گیج و تب زده
 جلو پامو دیگه چشمام نمی دید
 تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب
 مهربون با یه بغل سبزه و آب
 باورم نمی شد این معجزه بود
 به گمانم تو سرابی ، یه سراب
 من گنگ و خسته
 لب تشنه و داغ
 تو سایه ی سبز
میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
 لبریز ایثار ، پاک و شفیقی
 رخت خستگیمو از تنم بگیر
 با تنت برهنگیمو بپوشون
 منو تا مهمونی عشق ببر
 کتاب دربه دریمو بسوزون
 بذار این سایه همیشگی باشه
 سایه ای که جای خوب موندنه
 سایه باش و سایه بون تا بدونم
 سایه ای رو سر بودن منه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خاتون
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاتون

کدوم شاعر ، کدوم عاشق ، کدوم مرد
 تو رو دید و به یاد من نیفتاد
 به یاد هق هق بی وقفه ی من
 توی آغوش معصومانه ی باد
 تو اسمت معنی ایثار آبه
 برای خاک داغ خستگی ها
 تو معنای پناه آخرینی
 واسه این زخمی دلبستگی ها
 نجیب و با شکوه و حیرت آور
 تو خاتون تمام قصه هایی
 تو بانوی ترانه هامی اما
 مثل شکستن من بی صدایی
 تو باور می کنی اندوه ماه رو
 تو می فهمی سکوت بیشه ها رو
 هجوم تند رگبار تگرگی
 که می شناسی غرور شیشه ها رو
تو معصومی مثل تنهایی من
 شریک غصه های شبنم و نور
 تو تنهایی مثل معصومی من
 رفیق قله های پاک و مغرور
 ببین ، من آخرین برگ درختم
 درخت زخمی از تیغ زمستون
منو راحت کن از تنهایی من
 منو پاکیزه کن با غسل بارون
 تو تنها حادثه ، تنها امیدی
 برای قلب من ، این قلب مسموم
 ردای روشن آمرزشی تو
 برای این تن محکوم محکوم
 نجیب و با شکوه و حیرت آور
 تو خاتون تمام قصه هایی
 تو بانوی ترانه هامی ، اما
 مثل شکستن من بی صدایی


شاعران » ایرج جنتی عطایی »تپش
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تپش

بین این همه غریبه
تو به آشنا می مونی
 حرفای تلخی که دارم
 من نگفته ، تو می دونی
من پر از حرفای تازه
 عاشق گفتن و گفتن
 تو با درد من غریبه
 اما تشنه ی شنفتن
 صدای ترد شکستن
 مثل گریه با صدامه
 تلخی هق هق گریه
طعم سرد خنده هامه
 گرمی دست نوازشگر تو
 مرهم زخمای کهنه ی منه
 تپش چشمه ی خون تو رگ من
 تشنه ی همیشه با تو بودنه
ململ ابری دستات
 پر رحمت مثل بارون
سکوت نجیب چشمات
 پر غربت بیابون
 واسه اینتن برهنه
ناز دست تو لباسه
حس گرم با تو بودن
 مثل رؤیا ناشناسه
 مثل حس کردن و دیدن
 عاشق منظره هایی
 دشمن ساده و پاک
پرده ی پنجره هایی


شاعران » ایرج جنتی عطایی »کاش از اول می دونستم
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کاش از اول می دونستم

تو کدوم کوهی که خورشید
از تو چشم تو می تابه
 چشمه چشمه ابر ایثار
روی سینه ی تو خوابه
تو کدوم خلیج سبزی
که عمیق ، اما زلاله
 مثل اینه پاک و روشن
 مهربون مثل خیاله
 کاش از اول می دونستم
که تو صندوقچه ی قلبت
 مرهمی داری برای
 زخم این همیشه خسته
 کاش از اول می دونستم
 که تو دستای نجیبت
 کلیدی داری برای
درای همیشه بسته
 تو به قصه ها می مونی
 ساده اما حیرت آور
شوق تکرار تو دارم
 وقتی می رسم به آخر
 تو پلی ، پل رسیدن
روی گردابه ی تردید
 منو رد می کنی از رود
 منو می بری به خورشید
 من از اونور شکستن
 گنگ و بی رمق گذشتم
 تن به رؤیاها سپرده
 رفتم ، از شفق گذشتم
 رفتم و رفتم و رفتم
 سایه مو بردم و بردم
 خسته بودم و شکسته
 خودم رو به شب سپردم
من رو از شبم جدا کن
 نمی خوام تو شب بمیرم
 دوست دارم که پیش چشمات
 بوسه از خورشید بگیرم
 دوست دارم که نوشدارو
واسه این شکسته باشی
 تا دم مردن پناه
این غریب خسته باشی


شاعران » ایرج جنتی عطایی »هم غصه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هم غصه

 بیا لب وا کنیم هم غصه ی من
 بیا بیدار کنیم خوابیده ها رو
 بیا آشتی بدیم با قصه هامون
 تمام دستای از هم جدا رو
بیا گلخونه کن ویرونه ها رو
 که قمری جای زاغا رو بگیره
 نمی خوام گلدون مادربزرگم
رو طاقچه از بوی غربت بمیره
 قفلای خونی صندوقچه ی ما
 هزارون ساله گم کرده کلیده
بیا با قلبامون رستم بسازیم
 که اون که دشمنه ، دیو سفیده
 بیا قفل و کلید رو مهربون کن
 که سخته سوت و کور خونه هامون
 بیا با دستای هم پل ببندیم
 که رد شه قاصد از رودخونه هامون
 اگه شب مثل زندون تنگ و تاره
کلید صبحمون تو دستای ماست
 اگه امشب ، شب مرگ ستاره ست
چراغ راهمون خورشید فرداست


شاعران » ایرج جنتی عطایی »پرنده ی مهاجر
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پرنده ی مهاجر

 ای پرنده ی مهاجر
 ای پر از شهوت رفتن
 فاصله قد یه دنیاست
 بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرک ها
من تو فکر گله مونم
 تو پی عطر گل سرخ
 من حریص بوی نونم
 دنیای تو بی نهایت
همه جاش مهمونی نور
 دنیای من یه کف دست
 روی سقف سرد یک گور
 من دارم تو نقب شب جون می کنم
 تو داری از پریا قصه می گی
 من توی پیله ی وحشت می پوسم
 واسه م از پرنده ها قصه می گی
کوچه پسکوچه ی خاکی
در و دیوار شکسته
 آدمای روستایی
با پاهای پینه بسته
پیش تو ، یه عکس تازه ست
 واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه ست
 توی یه ده صمیمی
 واسه من اما عذابه
 مثل حس کردن وحشت
 مثل درگیری خورشید
 با طلسم دیو ظلمت
من دارم تو نقب شب جون می کنم
 تو داری از پریا قصه می گی


شاعران » ایرج جنتی عطایی »بن بست
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بن بست

 میون این همه کوچه
 که به هم پیوسته
کوچه ی قدیمی ما
 کوچه ی بن بسته
 دیوار کاهگلی یه باغ خشک
 که پر از شعرای یادگاریه
 بین ما مونده و اون رود بزرگ
 که همیشه مثل بودن جاریه
 صدای رود بزرگ
 همیشه تو گوش ماست
 این صدا لالایی
 خواب خوب بچه هاست
 کوچه اما هر چی هست
 کوچه ی خاطره هاست
 اگه تشنه ست ، اگه خشک
مال ماست ، کوچه ی ماست
 توی این کوچه به دنیا اومدیم
 توی این کوچه داریم پا می گیریم
 یه روز هم مثل پدربزرگ باید
 تو همین کوچه ی بن بست بمیریم
 اما ماعاشق رودیم ، مگه نه ؟
 نمی تونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمر تشنه بودیم ، مگه نه ؟
 نباید ایه ی حسرت بخونیم
 دست خسته مو بگیر
 تا دیوار گلی رو خراب کنیم
 یه روزی هر روزی باشه دیر و زود
 می رسیم با هم به اون رود بزرک
 تنای تشنه مو نو
 می زنیم به پاکی زلال رود


شاعران » ایرج جنتی عطایی » شکوه سبزه زار
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 شکوه سبزه زار

تو شکوه دمیدم نوری
 که نشسته به سینه ی آب
 تو صدای شکفتن روزی
 که رسیده ز قله ی خواب
تو گذشتی از توفان ها
 تو گذشتی از باران ها
 از بی کران ها
 تو رسیدی از آن سوی دریا
 گل و عشق و ترانه رسید
 گل یخ از نسیم تو پژمرد
 دل غنچه به سینه تپید
 تو بمان
 تو بمان
 تو بمان ای همیشه بهار
ای شکوه سبزه زار


شاعران » ایرج جنتی عطایی »شرقی غمگین
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شرقی غمگین

 ای شرقی غمگین ، وقتی آفتاب تو رو دید
 تو شهر بارونی بوی عطر تو پیچید
 شب راهشو گم کرد ، تو گیسوی تو گم شد
 آفتاب آزادی از تو چشم تو خندید
ای شرقی غمگین
 تو مثل کوه نوری
 نذار خورشیدمون بمیره
 تو مثل روز پاکی
 مثل دریا مغروری
 نذار خاموشی جون بگیره
 ای شرقی غمگین
 بازم خورشید دراومد
 کبوتر آفتاب
 روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
 بوی گل گندم تو رو به یاد میاره
 ای شرقی غمگین ، زمستون پیش رومه
 با من اگه باشی ، گل و بارون کدومه
آواز دست ما می پیچه تو زمستون
 ترس از زمستون نیست که آفتابش رو بومه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »بهارم مثل زمستون می مونه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بهارم مثل زمستون می مونه

 دنیای به این بزرگی واسه من
 وقتی نیستی مثل زندون می مونه
 وقتی نیستی گلا ماتم می گیرن
 بهارم مثل زمستون می مونه
وقتی نیستی
من هوای موندنم نیست
 دیگه اینجا
 بی تو جای موندنم نیست
 وقتی رفتی اینه چین خورد و شکست
باغبون درهای گلخونه رو بست
 عروس سفید پوشت تا دم مرگ
لباس سیاه به تن کرد و نشت
 وقتی نیستی
 من هوای موندنم نیست
 دیگه اینجا
بی تو جای موندنم نیست
تو می خواستی دیوارا رو ورداری
 جای هر دیوار یه باغچه بکاری
 تو می خواستی پرده رو پس بزنی
 پشت هر پنجره خورشید بذاری
 وقتی نیستی
 کی به ما نشون بده
 عکس خورشید توی آب چه رنگیه
 کی می خواد به ما بگه
 بدون عشق اینجا پر از آدمای سنگیه
 وقتی نیستی
 من هوای موندنم نیست


شاعران » ایرج جنتی عطایی »مادربزرگ
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مادربزرگ

گیس سفید ، ابرو سفید
 مادربزرگ
سیابخت رو سفید
 مادربزرگ
 بی صدا نا امید گوشه گیر
 قصه گوی دیگه لب بسته ی پیر
 قصه های تو هنوزم یادمه
 قصه ی ساده ی نارنج و ترنج
 قصه ی خارکن و دیو و پیرزن
 قصه ی سیمرغ و اژدها و گنج
 تو تموم قصه هات
 حرف من اومده بود
روی لوح هر طلسم
 اسم من حک شده بود
 وقتی از دختر چین حرف می زدی
 خودمو تو رؤیا سردار می دیدم
 خودمو با دختر خاقان چین
سوار یه اسب بالدار می دیدم
 شیشه ی عمر دیو رو ، تو رؤیاهام
 به خود شاه پریون می دادم
 آدمای شهر سنگستون اگه جون می خواستن
بهشون جون می دادم
رو سفید ، مادربزرگ
مو سفید ، مادربزرگ
قصه ها دود شدن
 حرفا نابود شدن
 دیگه نه چشمه ی آب
 نه دیگه شهر باهار
 دیگه نه تیغ طلا
 نه دیگه اسب و سوار
 این منم ، مادربزرگ
 مرد بندی طلسم
 شاعری بدون حرف
 عاشقی بدون اسم
 چیزی که مادربزرگ
 حالا باید بشکنه
 نه دیگه طلسم دیو
 شیشه ی عمر منه
 گیس سفید ، ابرو سفید
 سیابخت رو سفید ، مادربزرگ


شاعران » ایرج جنتی عطایی »جنگل
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جنگل

پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
 روبرو ، روبرو
 قتلگاه آدمه
روح جنگل سیاه
 با دست شاخه هاش داره
 روحمو از من میگیره
 تا یه لحظه می مونم
 جغدا تو گوش هم می گن
پلنگ زخمی می میره
راه رفتن دیگه  نیست
 حجله ی پوسیدن من
 جنگل پیره
 قلب ماه سر به زیر
 به دار شاخه ها اسیر
 غروبشو من می بینم
 ترس رفتن تو تنم
وحشت موندن تو دلم
 خواب برگشتن می بینم
 هر قدم به هر قدم
 لحظه به لحظه سایه ی
دشمن می بینم
پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
 روبرو ، روبرو
 قتلگاه آدمه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »خونه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خونه

خونه این خونه ی ویرون
 واسه من هزار تا خاطره داره
 خونه این خونه ی تاریک
 چه روزایی رو به یادم میاره
اون روزا یادم نمیره
 دیوار خونه پر از پنجره بود
 تا افق همسایه ی ما
 دریا بود ، ستاره بود ، منظره بود
خونه ، خونه جای بازی
 برای آفتاب و آب بود
پر نور واسه بیداری
 پر سایه واسه خواب بود
پدرم می گفت : قدیما
 کینه هامون رو دور انداخته بودیم
 توی برف و باد و بارون
 خونه رو با قلبامون ساخته بودیم
 خونه عشق مادرم بود
 که تو باغچه ش گل اطلسی می کاشت
 خونه روح پدرم بود
 چیزی رو همپای خونه دوست نداشت
 سیل غارتگر اومد
 از تو رودخونه گذشت
پلا رو شکست و برد
 زد و از خونه گذشت
 دست غارتگر سیل
 خونه رو ویرونه کرد
 پدر پیرمو کشت
 مادر و دیوونه کرد
 حالا من مونده م و این ویرونه ها
 پر خشم و کینه ی دیوونه ها
 من زخمی ، من خسته ، من پاک
 می نویسم آخرین حرفو رو خاک
 کی میاد دست توی دستم بذاره
 تا بسازیم خونه مون رو دوباره


شاعران » ایرج جنتی عطایی »نمی خوام مثل همه گریه کنم
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نمی خوام مثل همه گریه کنم

 زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
 همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
 توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل رو دوا نمی کنه
 قصه های پشت این پنجره ها
 غم رو از دلم جدا نمی کنه
 قصه ی ماتم من
 هر چی که بود
 هر چی که هست
قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه
 وقت خوابه
دیگه دیره
 نمی خوام قصه بگم
 از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه
نمی خوام مثل همه گریه کنم
 دیگه گریه دل رو دوا نمی کنه
 قصه های پشت این پنجره ها
 غم رو از دلم جدا نمی کنه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »هم خونه
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:44 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هم خونه

هم خونه ی من ای خدا
 از من دیگه خسته شده
 کتاب عشق ما دیگه
خونده شده ،‌ بسته شده
خونه دیگه جای غمه
 اون داره از من دور می شه
 این خونه ی قشنگ ما
 داره برامون گور می شه
 اون دست گرم و مهربون
 با دست من قهره دیگه
 چشمای غمگینش با من
 قصه ی شادی نمی گه
 هم خونه ی من با دلم
 خیال سازش نداره
 دستای  کوچیکش (مردونه اش)دیگه
 میل نوازش نداره
 شبا وقتی میرم خونه
 بوسه به موهاش می زنم
 سرش به کار خودشه
 انگار نه انگار که منم
 روزا وقتی میام بیرون
اون خودشو به خواب زده
 خب ، مثل روزگار شده
 یه روز خوبه ،‌یه روز بده
 ای دل من ، ای دیوونه
 بذار برم از این خونه


شاعران » ایرج جنتی عطایی »قصه ی وفا
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قصه ی وفا

به خاطر آور ، که آن شب به برم
 گفتی که : بی تو ، ز دنیا بگذرم
 کنون جدایی نشسته بین ما
 پیوند یاری ، شکسته بین ما
گریه می کنم
 با خیال تو
به نیمه شب ها
 رفته ای و من
 بی تو مانده ام
 غمگین و تنها
 بی تو خسته ام
 دل شکسته ام
 اسیر دردم
 از کنار من
 می روی ولی
 بگو چه کردم
رفته ای و من آرزوی کس
به سر ندارم
 قصه ی وفا با دلم مگو
 باور ندارم


شاعران » ایرج جنتی عطایی »گل سرخ
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:43 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گل سرخ

دیدی ای غمگین تر از من
 بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
 قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
 بی تو در شب های غمگین
 بی تو باشد همدم من
 یاد پیمان های دیرین
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد
 آتش عشق و محبت
 در خزان سینه افسرد
 کنون نشسته در نگاهم
 تصویر پر غرور چشمت
 یک دم نمی رود از یادم
 چشمه های پر نور چشمت
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد


شاعران » ایرج جنتی عطایی »
شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )