دادا جان
دادا جان نیستی که من به قفس
ایوون بودم
دادا جان نیستی که من به کبوتر دون بدم
نیستی تا به شوق تو ، سله ها رو بشکنم
به کبوتر مژده ی فتح آسون بدم
دادا جان کبوترا بی تو
دارن مرگ پرواز رو به ماتم می شینن
دادا جان کبوترا دارن با من
مرگ رو با چشمای بسته می بینن
دادا جان برای دلتنگی من
بخون از شعرایی که خوندنیه
از همون شعرا که مثل عشقمون
ساده و صمیمی و موندنیه
درد تو درد منه ، دردمو فریاد بزن
واسه بیداری عشق ، عاشقی رو داد بزن
تو می توی حرفامو به همه بگی ، بگو
نه خدایا ، حرفی رو که دلت می خواد بزن
دادا جان تو مثل من خسته تنی
خسته تن ، اما همیشه با شکوه
نفست تازه تر از گریه ی ابر
بغضت اما بغض تاریخی کوه
دادا جان بخون از اون خوندنیا
از اونا ، که درد رو از یاد می بره
دادا جان بخون که بی صدای تو
کفترای شعرمو باد می بره
اگه خط پیکر من و تو جداییه
شعرمو بخون که این خود آشناییه
خوندنت رنگ سحر ، مثل شبگیر اذون
ای صدات بوسیدنی ، ماتمت کجاییه ؟