هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

مصائب اول به دنيا آمدن
جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱ ساعت 10:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
خانم و آقاي الف معتقدند روش تربيتي‌شان براي دختر اول و دوم‌شان هيچ تغييري نكرده است. آنها در ارائه امكانات به بچه‌ها هيچ فرقي ميانشان نگذاشته‌اند. هر دو فرزندشان اتاق‌هايي مشابه دارند، هر دو به يك مدرسه رفته‌اند، عروسك‌هايي مشابه داشته‌اند، لباس‌هايي شبيه به هم و... تفاوت سني‌شان فقط 4 سال است اما همه مي‌گويند اين دو خواهر، زمين تا آسمان با هم فرق دارند.

تعبير مردم از رفتار دو خواهر البته به تعبير خودشان از شرايط‌ متفاوت است. مردم مي‌گويند: «دختر بزرگ‌تر، از بچگي با شخصيت بود!» دختر بزرگ‌تر مي‌گويد: «چون اولين بچه بودم نگذاشتند بچگي كنم. هميشه مراقب خواهر كوچك‌ترم بودم.» خواهر كوچك‌تر مي‌گويد: «در همه زندگي يك مزاحم بالاي سرم بود؛ خواهر بزرگ‌ترم!»

مردم مي‌گويند: «خانم و آقاي الف براي تربيت دختر اولشان سنگ تمام گذاشته‌اند، اما دومي را لوس كرده‌اند» دختر بزرگ‌تر مي‌گويد: «من از همان بدو تولد موش آزمايشگاه شدم! پدر و مادرم در بزرگ كردن من تجربه كسب كردند و آن وقت هر چه ياد گرفته بودند براي خواهر كوچك‌ترم انجام دادند. » دختر كوچك‌تر مي‌گويد: «من بلدم حق و حقوقم را از پدر و مادرم بگيرم اما آبجي، بي‌دست و پاست.» مردم مي‌گويند: «دختر بزرگ‌تر، محجوب و خانه‌دار است.» دختر بزرگ‌تر مي‌گويد: «توي خانه محبوسم كردند. وقتي فهميدند اشتباه كرده‌اند به خواهرم آزادي دادند. » دختر كوچك‌تر مي‌گويد: «خواهرم ذاتا منزوي است، اما من توي خانه بند نمي‌شوم.»

مردم مي‌گويند: «از هر انگشت دختر بزرگ‌تر يك هنر مي‌ريزد. » دختر بزرگ‌تر مي‌گويد: «آدم كه خانه‌نشين شود چاره ديگري ندارد جز اين كه برود دنبال آشپزي و خياطي و رفت و روب.» خواهر كوچك‌تر مي‌گويد: «چيزي از خانه‌داري سر در نمي‌آورم. از بچگي نگذاشتند دست به سياه و سفيد بزنم.»

مردم مي‌گويند: «بخت دختر بزرگ‌تر، بلند است، اما دختر كوچك‌تر عزيز دردانه است.» دختر بزرگ‌تر مي‌گويد: «شانس را كه تقسيم مي‌كردند من رفته بودم دنبال سنگ ترازو! همين كه بچه اول شدم يعني بدشانسي آوردم. » دختر كوچك‌تر مي‌گويد: «دلم براي خواهرم مي‌سوزد. خوشحالم كه اولين بچه خانواده نيستم.»

گرچه در بيشتر كتاب‌هاي مربوط به روان‌شناسي كودك نوشته شده معمولا فرزندان اول خانواده به علت توقع بالاي والدين از او مستقل، منضبط و وظيفه‌شناس تربيت مي‌شوند، اما مشكلات فرزندان اول كم نيست و گرچه ممكن است از ديدگاه پدر و مادر و ديگران، فرزنداني ايده‌آل باشند با مسائلي مواجهند كه كمتر به آنها توجه مي‌شود و هر كدام ممكن است در بزرگسالي خاطرات و تجربه‌هايي تلخ در ذهن‌شان باقي بگذارد و از سوي ديگر تربيت فرزندان دوم را هم تحت تاثير قرار بدهد.

فرزندان اول ناديده گرفته مي‌شوند

فرزندان اول، در اغلب اوقات پس از مدتي به اين نتيجه مي‌رسند كه از طرف والدين شان ناديده گرفته مي‌شوند. اين احساس معمولا وقتي اختلاف سني بچه‌ها بيشتر باشد شديدتر است و در سال‌هاي نخستين تولد فرزند دوم به اوج مي‌رسد. احساس ناديده گرفته‌شدن، گاهي منطقي نيست چرا كه به هر حال فرزندي كه تازه به دنيا آمده به مراقبت بيشتري نياز دارد و والدين بايد وقت بيشتري را صرف رسيدگي به كارهايش كنند، اما گاهي هم فرزند اول واقعا مورد بي‌مهري قرار مي‌گيرد و متوجه مي‌شود گرچه تا پيش از تولد خواهر يا برادر كوچك‌ترش، شاهكار خانواده به حساب مي‌آمده و در كانون توجه همه بوده، ناگهان فراموش مي‌شود چون مهمان ناخوانده‌اي آمده و جاي او را گرفته است.

انتظارات والدين از بچه‌هاي بزرگ‌تر معمولا معقول نيست. آنها بيش از اندازه بر منطق و توانايي فرزند خانواده در تحليل صحيح شرايط حساب مي‌كنند و همين باعث مي‌شود گمان كنند فرزندشان حتما قادر است شرايط را پس از تولد فرزند دوم درك كند و به همين دليل بايد بفهمد فرزند تازه به دنيا آمده، طبيعتا كنجكاوي همه را برمي‌انگيزد و از آنجا كه هنوز ناتوان است به مراقبت بيشتري نياز دارد، اما برخلاف حدس پدر و مادرها، كمتر پيش مي‌آيد فرزند اول به شيوه بزرگ‌ترها شرايط را بسنجد. تولد فرزند تازه در خانواده براي فرزند اول در دوران خردسالي يك بحران است كه بايد هرچه سريع تر از طرف والدين مديريت شود و در غير اين صورت به مشكلي بزرگ تبديل مي‌شود.

واكنش فرزند اول خانواده به سوءمديريت والدينش در چنين شرايط تنش‌زايي، متفاوت است. احتمال دارد خشمگين شود و در صدد تلافي بي‌مهري پدر و مادرش برآيد. شايد از والدينش متنفر شود و كينه آنها را به دل بگيرد، شايد با رفتارهاي غيرعادي مثلا فرياد زدن يا تظاهر به بيماري، سعي در جلب توجه مجدد بزرگ‌ترهايش داشته باشد، شايد هم آتش حسادت طوري در دلش زبانه بكشد كه دست به اقدامي خطرناك براي از سر راه برداشتن فرزند دوم كند.

به همين دليل است كه والدين بايد حتي پيش از تولد نوزاد در خانواده، فرزند اول را براي پذيرش او آماده كنند و پس از تولد هم برنامه‌اي دقيق براي نظارت بر شرايط خانواده داشته باشند تا به احساسات و عواطف فرزند اول آسيبي نرسد. برخي از اين راهكارها عبارت است از:

حق دارد بداند: در دوره بارداري به فرزند اول خبر بدهيد كه بزودي برايش خواهر يا برادري مي‌آوريد كه رفيق و همبازي‌اش شود. اگر فرزندتان هنوز خيلي كوچك است لزومي ندارد در ماه‌هاي اول بارداري موضوع را برايش توضيح بدهيد چون او در طول نه ماه بارداري شما، قضيه را به كلي فراموش مي‌كند، بنابراين بهتر است وقتي زمان كمي تا زايمان مانده او را از تولد كودكي ديگر باخبر كنيد.

اما در مواجه با فرزند اولي كه به سن تشخيص و درك شرايط رسيده است مي‌توانيد بارداري‌تان را از ماه‌هاي اول به او خبر بدهيد. بگذاريد او با فرزند به دنيا نيامده ارتباط عاطفي برقرار كند مثلا به او اجازه بدهيد در خريدهاي پيش از زايمان، بخشي از اسباب و وسايل مورد نياز خواهر يا برادر به دنيا نيامده‌اش را انتخاب كند يا دستش را روي شكم مادر بگذارد و حركت كودك را زير پوست احساس كند.

به هر حال بايد در نظر داشته باشيد كه بي‌خبري فرزند اول از تولد كودكي ديگر در خانواده، او را هنگام تولد خواهر يا برادرش، شوكه مي‌كند و در اين شرايط نبايد انتظار روي خوش از فرزند اولتان داشته باشيد.

درباره شرايط حرف بزنيد: علاوه بر اين كه ورود فرزندي ديگر را به فرزند ارشد خانواده خبر مي‌دهيد بايد درباره شرايط‌تان در آينده نيز برايش توضيح بدهيد، يعني تاكيد كنيد كه گرچه او و خواهر يا برادرش كه قرار است به جمع خانواده اضافه شود، در نظرتان در يك جايگاه هستند، اما كودك تازه به دنيا آمده به مراقب بيشتري نياز دارد و به همين علت شايد گاهي شما، وقت بيشتري را صرف نگهداري‌اش كنيد.

تغيير خلقش را درك كنيد: حتي اين كه شما به فرزند اول درباره تولد نوزادتان اطلاع مي‌دهيد، احتمال تغيير رفتار او بالاست چون موقعيت جديد خانواده، فرزندتان را به واكنش وامي‌دارد و اين واكنش، با توجه به سن كم او گاهي منطقي نيست و شما بايد روش برخورد با چنين رفتارهايي را ياد بگيريد. براي مثال ممكن است او بهانه‌گير و لجوج شود، نق بزند و... كه همه اين رفتارها يعني توجه بيشتري را از جانب شما مي‌طلبد.

اگر تغيير خلق فرزندتان شديد است شايد لازم باشد برايش هديه‌هايي بگيريد البته زمان دادن اين هديه‌ها بسيار مهم است. فرزند اول نبايد گمان كند هر وقت تندخويي كند، مي‌تواند از شما باج بگيرد.

به همين علت هديه را زماني بايد به او بدهيد كه رفتارش از ثباتي نسبي برخوردار شده باشد. هديه دادن به فرزندتان باعث مي‌شود او درك كند هنوز براي شما اهميت دارد و فرزند دوم جايش را پر نكرده است.

رفتار ديگران را نامحسوس مديريت كنيد: وقتي فرزندتان به دنيا بيايد بستگان و آشنايان به بيمارستان و خانه مي‌آيند تا هم جوياي حال‌تان شوند و هم ورود تازه وارد را به خانواده تبريك بگويند.

قرار نيست همه اين مهمان‌ها با روان‌شناسي كودك آشنا باشند و اصول را به درستي رعايت كنند اما شما وظيفه داريد، غيرمستقيم به آنها گوشزد كنيد كه به فرزند اول‌تان هم توجه كنند يا خودتان وارد بحث‌ها شويد و كاري كنيد كه توجه ديگران به سمت فرزند دوم‌تان هم جلب شود. براي مثال به بقيه بگوييد او در انتخاب لباس‌هاي نوزاد نقش داشته است يا از او بخواهيد براي مهمان‌ها شعر بخواند تا همه تشويقش كنند.

دروغ نگوييد: بعضي اوقات پدر و مادر براي آن كه ثابت كنند پس از تولد فرزند دوم هنوز هم به فرزند اول علاقه دارند به او دروغ‌هاي شاخدار مي‌گويند. مثلا پدر و مادري را مي‌شناسم كه به دختر كوچكشان گفته بودند: «ما تو را بيشتر از او دوست داريم. برادرت را نمي‌خواستيم، اما به دنيا آمد و حالا اين كه نگهداري‌اش سخت است بايد مراقبش باشيم تا مثل تو بزرگ شود!»

به نظر شما اين توضيحات، كودكي چهار پنج ساله را به چه نتيجه‌اي مي‌رساند؟ او از حرف‌هاي والدينش نتيجه مي‌گيرد بايد به آنها كمك كند تا از شر نوزاد تازه متولد شده‌شان خلاص شوند و به همين علت يك روز بچه را از خانه بيرون گذاشت و اگر والدينش دير جنبيده بودند شايد حالا خانواده‌شان سه نفري شده بود.

بنابراين با فرزند اول‌تان رو راست باشيد و تاكيد كنيد او و فرزند دوم در نظر شما يكسان هستند.

سيمان خيس است، بچه نياوريد!

برخي زوج‌هاي جوان خيال مي‌كنند زندگي مشترك سيماني است كه در سال‌هاي اول خيس است و به مرور زمان خشك مي‌شود و شكل مي‌گيرد و به همين علت طبيعي است وقتي سيمان خيس است آنقدر تغيير شكل بدهند و بجنگند و تقلا كنند كه بالاخره ويژگي‌هاي اخلاقي هم را بشناسند و با هم كنار بيايند.

بنابر اين زوج‌هايي وجود دارند كه هفت هشت سال اول زندگي‌شان را با فريادكشيدن بر سر هم، دعوا، كتك‌كاري، رفت و آمد به دادگاه خانواده، جنگ‌هاي فاميلي و قهرهاي خانوادگي مي‌گذرانند.

نكته غم‌انگيز اينجاست كه گروهي از اين زوج‌ها، از فرزند آوردن به عنوان روشي براي محكم‌كردن پايه‌هاي زندگي خانوادگي و بهبود شرايط استفاده مي‌كنند. بنابراين فرزند اول معمولا در اين نوع خانواده در شرايط نابسامان و به هم ريختگي روابط ميان پدر و مادر به دنيا مي‌آيد و بزرگ مي‌شود و وقتي زن و مرد با هم كنار آمدند و صلح برقرار شد و زندگي‌شان به ثبات رسيد، فرزند دوم را به دنيا مي‌آورند.

به همين علت است كه حافظه فرزند اول در اين خانواده‌ها پر از دعواهاي خانوادگي است و خاطرات فرزند دوم، خانواده‌اي آرام و متين با پدر و مادري سازگار است.

مي‌گوييد طبيعي است كه زوج‌ها در سال‌هاي اول زندگي گاهي با هم بگو مگو كنند، مي‌گوييد هميشه كه آسمان زندگي آفتابي نيست به هر حال گاهي اوقات هم ابري مي‌شود، ما هم اين اصول را قبول داريم و حتي مي‌شود به زوج‌ها حق داد كه در سال‌هاي اول زندگي مشترك، گاهي از هم دلخور شوند و با هم جر و بحث كنند، اما چه كسي به آنها گفته بايد دقيقا در همين سال‌ها، نخستين فرزندشان را به دنيا بياورند تا اولين تجربه‌هايش از زندگي، فرياد‌ها و چهره‌هاي برافروخته پدر و مادرش باشد؟!

حق​كودكي​كه​گم مي‌شود

بر عكس برخي والدين كه ميان فرزند اول و دوم ديوار مي‌كشند و فرزند اول را از هر نوع مشاركتي در امور فرزند دوم محروم مي‌كنند پدر و مادرهايي هم وجود دارند كه از آن طرف بام مي‌افتند. بد نيست در اين باره از تجربه يك زوج باخبر شويد تا بهتر درك كنيد كه افراط‌كاري در واگذاري مسئوليت‌ها به فرزند اول چه نتايجي دارد.

زوج داستان ما حدود سه دهه پيش اولين فرزندشان را به دنيا آوردند. دخترشان شش ساله بود كه دومين فرزند هم به جمع خانواده پيوست. از همان زمان، پدر و مادر تصميم گرفتند با شريك‌كردن دخترك‌شان در امور مربوط به برادر كوچك‌ترش، از حسادت او نسبت به مهمان ناخوانده خانواده كم كنند.

بنابر اين به مرور زمان، بخش‌هايي از مسئوليت‌هاي خودشان را در قبال نوزاد به دخترشان سپردند. اين روش در ماه‌هاي اول كارآمد بود. سولماز شش ساله ياد گرفت چطور براي برادرش لالايي بخواند تا او بخوابد، چگونه بايد شيشه شيرش را توي دهانش بگذارد و چه وقت بايد مادرش را براي عوض كردن پوشك بچه با خبر كند، اما آرام‌آرام والدين سولماز فراموش كردند او هم حق بچگي‌كردن دارد و بايد اجازه بدهند كودك باقي بماند.

بنابراين روز به روز مسئوليت‌هاي بيشتري را روي دوش فرزند اول خانواده انداختند. سولماز از فعاليت‌هاي كودكانه محروم شد. هيچ‌كدام از خوشي‌هايي را كه دختران همسن و سالش تجربه كردند نچشيد. وقتش صرف نگهداري از نوزادي شد كه نقشي در به دنيا آمدنش نداشت و به مرور زمان، روحياتش به بزرگسال‌ها شبيه شد.

حالا تقريبا سه دهه از آن تاريخ گذشته است. حامد، برادر كوچك‌تر سولماز، جواني شاد و پرانرژي است كه دو مادر دارد. مادر اولش، همان كسي است كه او را به دنيا آورده و مادر دوم، سولماز است كه با وجود فقط شش سال تفاوت سني ناچار شده برادرش را بزرگ كند.

سولماز پر از آرزوهايي است كه براي دخترهاي ديگر خاطره است! او از بازي‌هاي كودكي‌اش محروم شده است و از آنجا كه پدر و مادرش هميشه بيشتر روي او حساب باز كرده‌اند و بيشتر از او توقع داشته‌اند، مجبور شده در طول دوران كودكي رفتار آدم بزرگ‌ها را تقليد كند. او يك دختر پژمرده است كه عمرش را صرف قبول مسئوليت‌هاي والدينش كرده است.

در برقراري روابط با افراد ديگر مشكل دارد. دوست صميمي ندارد. كودكي، نوجواني و جواني را مثل يك فرد ميانسال تجربه كرده است و به همين علت راه‌هاي لذت بردن از زندگي را ياد نگرفته و هنوز هم نمي‌داند آيا واقعا تفريحي وجود دارد كه شادش كند؟

وظيفه‌شناسي بي‌اندازه، از سولماز فردي وسواسي و حساس ساخته است و توقعات بي‌جاي والدينش از او به عنوان فرزند ارشدي كه هميشه بايد مراقب برادرش باشد باعث شده هرگز از آنچه هست راضي نباشد و اين احساس عدم رضايتش به افسردگي جدي تبديل شده است و...

وقتي سولماز ازدواج كند بايد فرزندي به دنيا بياورد. به دنيا آوردن و پرورش يك كودك براي هر زن جواني تجربه‌اي بي‌نظير است، اما براي سولماز اين گونه نيست! چون او حالا احساس زني را دارد كه پسر جوانش را تربيت كرده و به جامعه تحويل داده و خودش به دوره سالمندي‌ رسيده است و دلش مي‌خواهد زندگي آرام و بدون تغييري داشته باشد.

موش‌هاي آزمايشگاهي

«ما موش آزمايشگاهي بوديم.» احتمالا شما هم اين جمله را از فرزند اول‌هاي برخي خانواده‌ها شنيده‌ايد و اگر خودتان نخستين فرزند خانواده بوده‌ايد شايد آن را به زبان هم آورده‌ايد.

به نظر خيلي از زوج‌ها طبيعي است آنها در سال‌هاي نخست تولد فرزندشان، با روش آزمون و خطا شيوه‌هايي براي نگهداري و پرورش فرزندشان پيدا كنند براي مثال زوجي تعريف مي‌كردند وقتي فرزند اولشان به دنيا آمد نمي‌دانستند بايد نگران چاقي بيش از حدش باشند و حالا كه او با وجود كودكي از چاقي شديد و كوتاهي قد رنج مي‌برد، بر اساس تجربه دريافته‌اند كودك چاق را بايد به پزشك متخصص اطفال و تغذيه نشان داد و اكنون فرزند دومشان را كه او هم مشكل چاقي شديد دارد به شكل مستمر به پزشك نشان مي‌دهند.

درس گرفتن از تجربه‌ها البته بد نيست، اما نكته اين است كه زوج داستان ما مي‌توانستند در دوره خردسالي فرزند اولشان با مطالعه، اطلاعاتي درباره بيماري او به دست بياورند و زودتر براي درمانش اقدام كنند.

برخلاف باور زوج‌هايي كه گمان مي‌كنند پيدا كردن روش نگهداري از يك نوزاد با آزمون و خطا همراه است، زوج‌هايي هم در نقطه مقابل وجود دارند كه ترجيح مي‌دهند فرزند اولشان را موش آزمايشگاهي نكنند و پيش از آن كه نوزادي را وارد دنياي‌شان كنند درباره‌ شيوه نگهداري و پرورش او بپرسند و تحقيق كنند و در طول مراحل رشد نيز به مطالعه درباره نيازهايش در هر مقطع سني ادامه بدهند.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:جام جم



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، كودك
:: برچسب‌ها: فرزند