هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » ترانه جوانبخت »پرده ی انکار
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 10:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پرده ی انکار

 آهی ز فرط حسرت دیدار می کشم
تیغ فغان به دامن پندار می کشم
 در آرزوی دیدن دلبر به روی دل
 تصویر ناز چهره اش این بار می کشم
 بر رود پاک سینه خود از ضمیر دوست
دستی به رنگ آبی ایثار می کشم
در فکر خویش ماتم او را ز باغ یاس
در رنگ سیاه پس دیوار می کشم
چون دلشدگان حاصل دیدار گر نشد
 بر عشق خویش پرده انکار می کشم
این دهر را چو دیوی و دل را فرشته ای
 در پیچ و خم صحنه پیکار می کشم
حرمان خویش را به تمنای یک نگاه
 بر روی یاس میکده چون خار می کشم
دریای من ز رود دلم کرده قصد هجر
من تشنه فغان از فراق یار می کشم
تصویر ناز چهره اش اندر کتاب عشق
دستی به چهره ایت اسرار می کشم
 با من بگری در غمش ای آسمان من
وقتی که بر این اینه زنگار می کشم


شاعران » ترانه جوانبخت »گفتم
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 10:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گفتم

گفتم که در این عالم تنهاست دلم اینک
گفتی که چه باشد غم ؟ چون هست دلت با من
گفتم که دلت هرگز غمخوار نبود اما
 گفتی که تویی شبها زین عشق چنین ایمن
 گفتم که تو آن نوری در سایه ی تردیدم
 گفتی که شدی آخر شیدای چنین مأمن
گفتم که چه باک از عشق ؟ ای شعله در این خرمن
 گفتی که روا باشد در خلوت خود بودن
 گفتم که چرا با من صد جور و جفا داری ؟
 گفتی که چنین باشد حسن رخ گل دیدن
 گفتم که مرا دریاب ای از همگان بهتر
 گفتی که به غم سر کن دوران خوشت با من


شاعران » ترانه جوانبخت »ایت فرزانه
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 10:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ایت فرزانه

تو که با پاکدلان همدل و همسان بودی
 کاش در محفل ما یار مریدان بودی
 تو که خود مدعی بخشش و احسان بودی
 کاش در باغ جنون در غم رندان بودی
تو که دلباخته حکمت و عرفان بودی
 کاش آگه ز غم سینه مستان بودی
 تو که آن ایت فرزانه جانان بودی
 کاش دلداده سرمست گلستان بودی
 تو که همگام ره عشق به یزدان بودی
 کاش با ما به از این ظلمت دوران بودی


شاعران » ترانه جوانبخت »ای کاش ...
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 10:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ای کاش ...

ای کاش ما را با تو پیمانی دگر بود
 ای کاش ما را لحظه هایی خوبتر بود
 ای کاش فرجامی دگر رؤیای ما داشت
 ایام ما با حسن رویت در گذر بود
 ای کاش در قلبم در این زندان دنیا
 امید خوش بودن به فردایی دگر بود
 ای کاش زین رؤیای هستی بر کن عشق
آن مهرخ دنیای خوبی باخبر بود
 ای کاش در عمق نگاه با تو بودم
 معنای خوش بودن به رخسار قمر بود
 ای کاش با آن ساغر نام آور علم
 همره شدن پایان این شوریده سر بود
ای کاش می شد آگهش زین راز دل کرد
 ای کاش ما را در جوانی این هنر بود
 ای کاش می شد عاقبت از خود رهیدن
 ای کاش پایان شب ظلمت سحر بود
 ای کاش در امواج آبی رنگ دریا
 مرغ مهاجر را فرودی بی خطر بود
 ای کاش با ما اندر این صحرای عزلت
آن شهسوار مست خوبی همسفر بود
 ای کاش در توفان غم افزای حرمان
درمان درد هجر گل ما را ثمر بود
 ای کاش کام از لعل گل در شام دیدار
 آغاز وصل مهرخ والاگهر بود
 ای کاش در این انعکاس باور عشق
 آگه جهان زین سینه پرشور و شر بود
ای کاش می شد درد ما را چاره وصلش
یا جام ما را شوکران درد سفر بود
ای کاش در میعادت ای سرشار از احساس
 ما را در اوج همصدایی بال و پر بود
 ای کاش بی همتا گنون بودی کنارم
 تا قلب من از عشق دیگر بر حذر بود
 ای کاش این پاییز این سرمای جانکاه
بر آن شقایقهای مستی بی نظر بود
 ای کاش روی ماهت ای رزم آور عشق
 در کارزار زندگی ما را سپر بود
 ای کاش در روز جوانی هر چه جانست
 در آتشت چون ساقه های خشک و تر بود
 ای کاش زین حسن رخ زرین تن عشق
 این آدمی از کار خود آگاهتر بود
 ای کاش سیلی می شد از ایثار اشکم
 تا سرنگون این عالم خواهان زر بود


شاعران » ترانه جوانبخت »دریای رحمت
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 10:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دریای رحمت

من در این کنه صداقت درد عبرت دیده ام
در طلسم زندگی غرقاب محنت دیده ام
 خنده در ایینه فردای خود دیدم که باز
 سینه را اندر مرام ملک فطرت دیده ام
 غایت ما را بگفت آن مرشد فرزانه چون
 جان خود قربانی دنیای غفلت دیده ام
 من به لطف کبریا دیدم نمایان عشق خویش
در نسیم بندگی معنای هجرت دیده ام
همت رویای شیرین تا ابد با من بمان
چون در این پیمانه من دریای رحمت دیده ام


شاعران » ترانه جوانبخت »حرمت یاد
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 10:0 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حرمت یاد

آخر از آتش غم دل به تب دوست فتاد
 ساقیا ! شکر که خود را به ره دوست نهاد
 چون در این بی خبری حزن گران جرمش بود
 خود ندانست که این کار گیاهست و جماد
 قدح شکر به لب چون ببرد رند طریق
گویی آن سکر غریب اید ازین محفل شاد
چون سیه روی به خاک ره او کرد سجود
گفت مرشد که چنین باد همی حرمت یاد
باید این فاصله ها در ره افسانه نهاد
همچو آن ایت ره مادر هستی چو بزاد
ما که در دلشدگی ره به ثریا بردیم
 اینچنین است گریز از حسد و بخل و فساد


شاعران » ترانه جوانبخت »عشق کذایی
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق کذایی

ای عشق کذایی ! آه ای خار ره عرفان
 ای آمده از شهوت ، ای اهرمن انسان
 ای درد همه چشمان ای آمده از غفلت
ای ساحره جانها ، ای قاصدک طوفان
قصدت ستم و غارت زین سینه انسانها
 باشی توشه قلب هر آدم بی ایمان
هستی دگر یاران با دیو دو چشمت رفت
 بر ما نشدی غالب ای همنفس دیوان!


شاعران » ترانه جوانبخت »محنت پر شور
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

محنت پر شور

 اینکه من زین وطن خویشی بسی دور شدم
زان دلیل است که در عشق تو محسور شدم
 ایتی در دل من ، یار شب تارم باش
 من در این غربت غم قاصد مسرور شدم
 راکب مرکب عشقم ، غم دورانم نیست
عاشق آن نگه لعبت مخمور شدم
ساحل عیش و طرب همره دریای منست
 من که سرگشته این محنت پرشور شدم
 ساقیا ! دوره هجرت به سر آمد که کنون
 راغب مژده وصل رخ پرنور شدم
بین مقصود و دلم نیست دگر راهی چون
من در این معجزه میکده منظور شدم


شاعران » ترانه جوانبخت »طلسم عشق
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

طلسم عشق

 در روشنی آمدن روزگار وصل
من حرمت گل را به جهان هدیه کرده ام
 در لحظه های زندگیم زین طلسم عشق
من خاطره آن مه خود زنده کرده ام
شبها که بی نصیب گل و غافلم ز خود
در آرزوی آمدنش گریه کرده ام
 مست از می وجود گل و عاشق از امید
 جان را فدای حس چنان غمزه کرده ام
 پایان شام هجر شد آخر نصیب من
 خود را نثار لطف همان لحظه کرده ام


شاعران » ترانه جوانبخت »مادر
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:57 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

مادر

مادر! از عرش یقین ایت احسان داری
پرتویی در دل خود از ره خوبان داری
من در این وادی مستی به جوانی ماندم
 تو در این غفلت من عزت عرفان داری
 من ز خود خواهی خود سخت نمودم راهت
 تو مرا زین همه ایثار چه حیران داری
شامگه باز آمد لیک در این افکارم
که به هر درد و غمی یک می درمان داری
 خام در کودکی و تشنه ز این دریایم
تو ورای سخنم قدرت و ایمان داری
 ره دیگر چو روم حیف نمودم فکرت
 تو مگر ای دل من فرصت جبران داری ؟


شاعران » ترانه جوانبخت »حس تبلور
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حس تبلور

یکی خوابه یکی بیداریکی از گذشته بیزار
یکی داد می زنه عشق رو به لبای خشک تبدار
شاعری پنجره سکوت رو می شکنه به شعرش
واژه ها بالا میرن تو بغض شب از روی دیوار
اون ور حصار غصه رو به چشم خود می بینن
واژه ها دیگه می مونن همگی راغب و بیدار

من همون صدایی ام که می مونم
یه ترانه ام که تو شعرم می خونم
چه شبایی که نوشتم از سکوت
من سرشت آدما رو می دونم

بارون حس تبلور امشب هم داره می باره
یکی اومده تو شعرم داره می خونه دوباره
یه پرنده س که نشاطش شده قسمت با شماها
اونه که از آسمون خورشید رو با دلش میاره
امروزم تموم شد از شعر ولی می دونم پرنده
فردا که میاد دوباره واسه مون شادی میاره

من همون صدایی ام که می مونم
یه ترانه ام که تو شعرم می خونم
چه شبایی که نوشتم از سکوت
من سرشت آدما رو می دونم


شاعران » ترانه جوانبخت »فقط شعر
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فقط شعر

از همه آستینا دستاش بیرون میاد فقط شعر
تو کوچه ها می ترسه که صداش نیاد فقط شعر!
خودش نمی دونه که امضا کرده مرگ رو با شعر
دل ها رو خوش می کنه با زبون چاد فقط شعر
می دوزه آسمون رو با ریسمون تنبلی هاش
میذاره برگ لحظه رو رو کول باد فقط شعر

من از این تنبلی ها گریزونم
توی جمع با این صدا نمی مونم
هرکسی خوشش میاد خوشش نیاد
من عبور از این شبا رو می دونم

غروب شهر مرده ها روح نمی خواد فقط شعر
بهم میگه کشورمون نخبه نزاد فقط شعر
دارو و درمون نمی خواد مریضی های مزمن
تجویز یک پزشک برای مرگ حاد فقط شعر
شعره که حرف می زنه توی شعر من به ضدش
دعای مرگه وقتی از خدا می خواد فقط شعر

امون از تجویز این شعرای ناب
امون از حادثه ای که برده خواب
مگه میشه از نفس فرار کنیم؟
کیه که توی قفس بیاره تاب؟


شاعران » ترانه جوانبخت »دزد دریایی
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دزد دریایی

وقتی که موج می زنه
دریا به گرداب شما
دزد دریایی میشم
میام توی خواب شما
کشتی م رو باد میاره
وقتی دیدین هیکلش رو
با هراس فوری میخواین
به توپ ببندین تنش رو
یا که زود فرار کنین
برین به ساحلای دور
قلبتون عادت داره
به التماس و حرف زور
من که حالیم نمیشه
میام شما رو می برم
توی کشتی م میذارم
این شده حرف آخرم
که شده یه بار همه ش
بیاین با من دوستی کنین
دزد دریایی بودم
حالا میشم با دل قرین
عشق رو این بار میارم
تو کشتی قلب شما
ملوانی می کنم
هر روز و هر شب شما
من می خوام عوض بشم
یه بار شده باور کنین
دریا می دونه میگم
حقیقت رو فقط همین


شاعران » ترانه جوانبخت »کبوتر صلح
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کبوتر صلح

یه وقت میاد که آسمون چشمای ما رو باز کنه
هرچی تو خواب دیده بودیم تو بیداری پرواز کنه
کبوتر شکسته بال که صلح آزادی مونه
دوباره خوندن از نشاط قلبا رو آغاز کنه
بال بزنه میون ابرای حضور کودکی
بیاد رو پشت بوم خنده واسه فردا ناز کنه

اینه لحظه ای که آرزومونه
جنگ دیگه تموم میشه نمی مونه
آخر هزار و یک شب غرور
عشقه که به حکم فردا می مونه

یه وقت میاد که یاغی ساعت خواب به فکر صلح
چشمای منتظر رو از زمونه بی نیاز کنه
تو حوض دلبستگی ها نشسته آب تنی کنه
دووم این حادثه رو با ساعتا دمساز کنه
کلید عشق رو بیاره بذاره تو دست سکوت
قفل غرور رو با متانتی که داره باز کنه

اینه لحظه ای که آرزومونه
جنگ دیگه تموم میشه نمی مونه
آخر هزار و یک شب غرور
عشقه که به حکم فردا می مونه


شاعران » ترانه جوانبخت »ما بدون هم
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ما بدون هم

واسه مزرعه آدمها می مونن به فکر هم
دیگه هیچ کی نمیشه دل نگرون بیش و کم
یه مترسک رو میارن میذارن تو چنگ باد
نمیشه اگر چه اون جلو هجوم غصه خم

من رو اینجا جا گذاشتین
توی مزرعه دوباره
اگه قلبتون نمیره
فصل زندگی بهاره

فکر آدما همون مزرعه سبزینه هاس
ما بدون هم شعار پرفریب تیشه هاس
می کارم دونه حس رو توی مزرعه به شعر
دیگه وقت کندن شاخه زرد غصه هاس
میام این ترانه رو می نویسم رو خوشه ها
مزرعه همون نشاط کودکی تو خونه هاس

جز محبت خوشه ای نیس
من مزرعه می دونم
دوره از آفت غصه
کاشتنی به دستای هم


شاعران » ترانه جوانبخت »قایق انزوا
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قایق انزوا

تو آسمون قصه ها نگاهش
رو دیدم و نشستم به کنارش
یهو انگار زدش نفس تو رگهام
تو بیداری شدم راهی خوابش
دلم به طرفه چشم خمارش
مثه پرنده افتاد توی دامش
به چشم عاشقا جوون و پیرش
دیگه توی قفس شدم اسیرش

وقتی که اون تنهام گذاشت
قایق انزوا شدم
راهی دریای سکوت
غریق واژه ها شدم

بازم نگاه اون اومد سراغم
چشاش زدن آتیش به روزگارم
غمم پرنده شد اومد رو کاغذ
ترانه شد نشست به قلب یارم
هزار و یک شبم به غصه سر شد
زمونه زد قلم نقش بر آبم
این همه آرزو که روزی داشتم
شدن همه حباب روی آبم

وقتی که اون تنهام گذاشت
قایق انزوا شدم
راهی دریای سکوت
غریق واژه ها شدم


شاعران » ترانه جوانبخت »تابلوها
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تابلوها

خودم ناپیدا
غرض ندارم در
سطرها لیز می خورند
جریانی در کار نیست
یکی خواب است
جریان خون، ریخت خون ریزی را بی ریخت تر
و قلبی که خود را در بی خود دید
زمان، سکوت را به گوشواره مهتاب آویخته
تابلوها در زمزمه من
سبیل یک واژه را دوبار تو دادم
تو در تو شد
دیگر سنگین نیست برف
نگاه را جلو جلو برو در عجب ها
دریا را به سطر دوم بردم
حرف ها نمی خشکد از غرض ندارم در
نه زایید
نه سایید
شعر من سبکی را امضایید
پیدایم نمی کنی
در جسدی که سال هاست مرده
همیشه موازی نیست ریل قطار
هیس! مبادا شعر از خواب بیدار شود


شاعران » ترانه جوانبخت »یکی بود یکی نبود
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود ما همه ش نداریه
غفلت از نگفته ها مسافر دوراهیه
چرا شاعرا می خوان همه ش تو خوبی بمونن؟
تصویر هرچی بده تو دخمه هیچ وقت نمیشن؟
چرا نصف حس دنیا توی غفلت بمونه؟
دل ما تو شعر همه ش سرود حسرت بخونه؟
من می خوام طلسم این گذشته ها رو بشکنم
تو همین ترانه از هرچی قشنگی نیس بگم
من همونم که اومد درخت رو از تنه ش برید
تبری که جز خودش لیق زندگی ندید

من به عشق گرفتارم
توی خواب هم بیدارم
از نگاه کهنگی
تو ترانه بیزارم

من همونم که به دستش یه جا قتلی می کنه
قطره های خون یک نفر رو دستش می مونه
توی شعر شاعرا همه ش پر از حس خوبه
شهر واژه ها مثه ترانه پر آشوبه
یکی بود یکی نبود اصن گناهی نداره
کی می خواد پس خودش رو به جای دزدا بذاره؟
یا به جای قاتل به جای هرچی تبره
دوری از درد درختا همیشه دردسره
یکی بود یکی نبود ما همه ش نداریه
غفلت از نگفته ها مسافر دوراهیه
یکی بود یکی نبود ما باید عوض بشه
گفتن از حس بدی تو شعرا تنها راهشه

من به عشق گرفتارم
توی خواب هم بیدارم
از نگاه کهنگی
تو ترانه بیزارم


شاعران » ترانه جوانبخت »بر زورق واژه های تنهایی
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بر زورق واژه های تنهایی

بر زورق واژه ها ی تنهایی
من رفتم و عاشقونه برگشتم
اون جا که رهایی جهان زد موج
من توی خلیج یه چاه پر نفتم

آستین بزنین بالا که فردا نیست
رو زخمای امروزی ما درمون
از شهر عزا و غم کنین با هم
این تنبلیا رو با دل بیرون

سرما دوباره اومد زمستونه
من فصل بهار رو با شما دیدم
بیرونی و فارابی و سیناها
تو گذشته موندن سده ها با هم

شعرم نمی خواد فقط یه شعر باشه
شعرم نمی خواد بمونه بی فردا
ای شاعرا! ای نشسته ها با هم
با هم پا بشین واسه دونستن ها


شاعران » ترانه جوانبخت »عشق را ...
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

عشق را ...

عشق را
 می گویم
 باید این حادثه را
 از نگه سبز تو
آغاز نمود
 عشق را
 باید
 از زمزمه
بارش چشمان تو
 با واژه احساس
سرود
 و در این
 قدرت دریایی تو
 کشتی توفان زده را
 در دل امواج
سپرد
به تب حادثه غرق شدن
مردن و آغاز شدن
 به هم آوایی قلب دو پرنده
 به سبکبالی اوج
 دل سپردن
به شب هم نفسی
راغب پرواز شدن
 آری
عشق را
 باید ابراز نمود
 عشق را
 باید گفت


شاعران » ترانه جوانبخت »معما
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

معما

من یعنی
من پس این
من سربه زیر عشق
یا هرچه تو می خواهی

من در پی حل این معما
من عاشق و درگیر سرنوشت
من با نگاه ساخته درشعر بی کران
یا هرچه تو می گویی

من تو
من با تو
من بی تو
یا هرچه تو تعبیر می کنی

من بی خود این من
من با خود این خودها
من اصلا یک خود بی خود
یا هر سه سطر مضرب ٤ این معما

من یعنی
من پس نگاه منعکس از دو سطر قبلی
“یا جمع این همه سطر با ”یا
یا جمع این همه سطر بایا


شاعران » ترانه جوانبخت »قلب رستگار
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

قلب رستگار

ای قلب رستگار
بیا با دلم
 بمان
 ای سبزه زار من
ای پاک هم صدا
من مدتی ست
 کز غم تو
تشنه مانده ام
 ای رازدار من
 قلبم تو را فدا
شعرم به جستجوی تو
 در لحظه های عشق
شبها دوباره
 قلب مرا
 زنده می کند
 ای یادگار من
 ای یار خوش ادا
 تا آرزو کنم
که در آغوش گرم تو
 روزی
 ز درد سینه خودم
دیده تر کنم
 ای انتظار من
ای جلوه خدا


شاعران » ترانه جوانبخت »سراپرده آفتاب
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سراپرده آفتاب

تو در من
 جوانه زدی
 ای گل سرخ
من ریشه تشنه ات را
 سیراب کردم
به باران اشک خود
 و روییدنت را
 سرودم
 در خاک سینه ام
 تا سراپرده آفتاب
 تا همانجا که
 لمس پرتوی عشق
 تو را
 به من رسانید


شاعران » ترانه جوانبخت »زنگار صدا
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زنگار صدا

انگار که
 درد غم تو
 باید
تا من بدهم
روح
به این
کاغذ خالی
زنگار صدا
موج غرور
آمدن فصل گلایه
من
 اینهمه را
 مانع بازآمدن عرش خدا
 دیدم
در نغمه بارانی این
 شعر تبلور


شاعران » ترانه جوانبخت »جنگ ما
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

جنگ ما

جنگ ما
 همنفسی
سبز شدن
 در چمن خاطره ها
 روییدن
 پر زدن
 تا قفس فاصله را
 بشکستن
پیوستن
 جنگ ما
 عشق
خطر کردن و
 یکجا
 به اسارت رفتن
 آن نبردی
 که به یغما
 دل ما
را برده
اثرش
سوخته گنجی ست
 که سرباز گروگان شده
 است
به بهایی
 که همان
 خواستن است
جبهه دلشدگی
 چشمه جوشان
تن آتشکده
است
 که خدایی
 شب هنگامه
 تماشاگر این سوختن
است
کشتن و
کشته شدن
 مردن و
یکبار دگر
از نفس عاشق خود
 زنده شدن


شاعران » ترانه جوانبخت »کوره خاک
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کوره خاک

با تو
 دنیای من
از واژه احساس
پر است
 و محبت
گل سرخی ست
که درسینه خود
کاشته ام
نفس گرم تو
از کوره خاکم
عطش قلب مرا
دامن زد
و من انگار
که در سوختنم
مهمانم


شاعران » ترانه جوانبخت »نغمه عشق
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

نغمه عشق

تو که از این غم دل آگه و گه بی خبری
به در خانه سبزت تو مرا می نگری
تو در این مستی رمز نگهت خوابم کن
چه بسا می کشم از هجر رخت دربدری
نفست حس تنم غنچه بستان دلم
 تو در این وادی دل با دل من همسفری
 لب تو لعل شکر قصر تنت محضر عشق
 ندهد چون تو دگر میکده شادان پسری
 نغمه عشق سرایم به تمنای دلت
 که تو از مرز دلم بی غم دنیا گذری


شاعران » ترانه جوانبخت »سفر دلشدگی
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:47 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سفر دلشدگی

تو مرا
باور کن
من که در
حس نیازم
سفر دلشدگی را
ز تو کردم
 آغاز
 تو مرا
 یاری کن
تا پر و بال
گشایم
به بلندای سپهر
تو مرا
جاری کن
همچو یک رود
به دور از
خطر فاصله ها
تو که
 دریای منی
باز مرا
 باور کن


شاعران » ترانه جوانبخت »دُرّ محمد
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دُرّ محمد

گل من ، برگ گلت سرختر از رنگ شراب
عطر تو مست مرا می کند از عالم خواب
برگ تو سبز به زیبایی این چشمانت
ساقه ات جلوه طناز خم و پیچش و تاب
گل سرخی ، ز صدف دُرّ محمد ، نامت
ریشه ات را شده عشق ازلی قطره آب
عجبا کاین دل من مست و خریدار تو شد
بی تو این جلوه هستی بوُدم دار سراب
دل بی تاب مرا باز در این همنفسی
می کند سرور هستی شب هنگامه خطاب
این گل سرخ که می بینی و با اوست دلت
گل رنگین بهشتی بود ایینه ناب


شاعران » ترانه جوانبخت »غزال من
دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

غزال من

نگاه تو غزال من فتاده در نگاه من
به نام عشق گشته ای تو یار بی پناه من
طلسم عاشقی مرا عجب سعادتی شده
زلال مسلخ تو شد صفای قبله گاه من
چه روز و شب به قصد تو کلام سبز واژه ها
پیاده و سواره شد به خدمت سپاه من
من آن اسیر دلبر کمند موی قصه ام
که در سپهر خواب من نشانه گشته ماه من
به این سخن شدی مرا تو آشنای زندگی
فقط تو عابری دراین مسیر کوره راه من