غزال من
نگاه تو غزال من فتاده در نگاه من
به نام عشق گشته ای تو یار بی پناه من
طلسم عاشقی مرا عجب سعادتی شده
زلال مسلخ تو شد صفای قبله گاه من
چه روز و شب به قصد تو کلام سبز واژه ها
پیاده و سواره شد به خدمت سپاه من
من آن اسیر دلبر کمند موی قصه ام
که در سپهر خواب من نشانه گشته ماه من
به این سخن شدی مرا تو آشنای زندگی
فقط تو عابری دراین مسیر کوره راه من