18
سالش شده بود ولي به ازدواج فكر نميكرد. ميخواست ادامه تحصيل بدهد تا
بتواند كار خوبي پيدا كند و پدر و مادرش به او افتخار كنند. مدرك كارشناسي
اش را گرفت. كارشناسي ارشد را هم پشت سر گذاشت و در شركتي مشغول كار شد
ولي از كارش و حقوقش راضي نبود. آخر مهندس كشاورزي را چه به منشيگري شركت
دارويي! 28 سالش شده بود، همكلاسيهايش يكي دو بچه قد و نيمقد داشتند ولي
او هنوز ازدواج نكرده بود. او حالا 32 ساله است و در حالي احساس تنهايي و
ترس از تجرد هميشگي به سراغش ميآيد كه نميداند در مسير زندگي، انتخاب او
درست بود يا همكلاسيهايش كه امروز خانهدار هستند؟
متن کامل در ادامه مطلب..