باز كه داري مشقهاي نانوشته من
را خط ميزني. باز كه داري پاراگرافهاي سفيدم را ميشماري. باز كه از
نوشتن «سين» من ايراد ميگيري و مجبورم ميكني صدبار سيب را با سين كشيده
بنويسم.
آخر
مادر من! من همينم. پسر تو كه گوش چپش هميشه در دست راست توست. پسر تو كه
پا به خانه و سر به راه است. پسر تو كه همه تلاشش اين است پسر خوب تو باشد.
پسري كه تو به داشتنش افتخار كني.
پسري كه به احترام تو تمامقد ميايستد و هيچگاه پايش را از گليمش درازتر نكرده است.
اين منم، احمد، پسر دوم تو كه نه عزيزدردانه و تهتغاري توست و نه نازپرورده و نوبرانهات.
من همينم، نه سرتق شدهام مثل اولين فرزندت و نه خل و چل و ناز نازيام مثل اون بچهآخرت.
من
شايد نتوانم مشقهايم را درست بنويسم، شايد نتوانم براي معادله دومجهولي
آقاي معلم يك راه بيشتر پيدا كنم، شايد نتوانم فوايد سيب را بشمارم و
بنويسم؛ اما ميتوانم ثابت كنم كه هر روز حرفهاي شما را درشت مينويسم و
به ديوار نامرئي اتاقي كه نداريم نصب ميكنم تا مبادا سر از فرمان شما
برتابم.
من
ميتوانم با همين ذهن زيركم که تو کند ميخوانياش معادله چند مجهولي زندگي
را حل كنم، ميتوانم به سوال ازلي مدارس را ـ علم بهتر است يا ثروت ـ جواب
درست بدهم.
آري مادر، من شايد دانشآموز خوبي نباشم، ولي باور كن برايت فرزند بدي نيستم.
تو
مادر مني نه معلمم. بگذار معلم از من درس بپرسد، من جوابش را با همين
زباني كه ميداني الكن نيست ميدهم. من براي معلمم ثابت ميكنم كه بسياري
از اين سوالات، مساله زندگي ما نيست كه من برايشان راهحل پيدا كنم يا جواب
بدهم.
من به معلمم خواهم گفت امروز انسان خوب با دانشآموز خوب فرق دارد.
چهبسا
دانشآموزان زرنگي كه خصايص و ويژگيهاي انسانيشان، ارزشهاي فردي و
اجتماعيشان پايين باشد و چهبسا دانشآموزان تنبلي كه عمدا تنبل مي شوند
تا آدم بمانند و امروز جامعه ما به انسان خوب بيشتر از دانشآموز خوب
احتياج دارد.
مادرم!
من فرزند توام. من احمد توام. من دانشآموز تو نيستم. بگذار فرزند تو و
دانشآموز معلمم بمانم. من براي درسهاي نخوانده و مشقهاي نانوشته مگر
بايد به چند نفر پاسخ بدهم؛ تو؟ پدر؟ برادر؟ معلم؟ مدير؟ و... .
به من كه فرزند توام اجازه بده براي تو و پدر، فرزند باشم و براي معلم و مدير، دانشآموز و براي برخي برادر و براي بعضي دوست.
منبع:جام جم