|
|
|
|
|
چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 8:52 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
بابا و مامانی
که تکسرفههایم زلزلهای بود در ارکان زندگیشان و با لبخندهای من
میرفتند تا بهشت و میآمدند. من گاهی مینشستم روی شانههایشان، گاهی روی
زانو و گاهی چشم در چشمهایشان میرفتم تا خود خدا. آن موقع خودم را
فرشتهای میدیدم با بالهایی سپید که پریان پردهنشین طوافم میکردند و
عزیز دردانه خطاب میشدم..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
سبک زندگی
:: برچسبها:
درد و دل های خواهر و برادری,
درد و دل,
خواهر,
برادر
|
|