
سروصدایشان، در همه ساختمان شنیده می شد؛ البته بار اول شان نبود و همسایه
ها هم به دعواها و دادوبیدادهای هرازگاه شان عادت کرده بودند و برای آشتی
دادن زن و شوهر جوان، پیش قدم نمی شدند. فقط دل شان برای پسر کوچولویشان می
سوخت و هر بار که او را در راهرو یا حیاط می دیدند، با تاسف، سر تکان می
دادند و زیر لب می گفتند: «طفلکی چی می کشه وسط این همه جروبحث.»
متن كامل در ادامه مطلب..