یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:55 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ابریشم سیاه دو چشمت
1
بر تپه ها بایست
پریشان کن
اینک هجوم فاصله ها را
ای آمده ز عمق فراموشی
2
ن عقاب منقلبی هست
هرگز ز خستگی نرانده سخن
هرگز نگفته آری
از من مخواه فرود ایم
بگذار
روی زردی بابک را
هرگز به یاد نیارند
در انزوا چه کسی خواب آفتاب دید
تا من به انتظار بمانم
کنار دریچه
و در خیال پاک کبوتر
سقوط کنم میان سیاهی
4
تنهایی عظیم نشسته برابرم
اینک
ای جهان حرف می زنی
یا همین آفتاب خسته ی شهرم
اجاق ترا
گرم می کند
و با هر اشاره دستت
دریا میان رگم خواب می رود
ای مخملی که سرو
گلبوته های حرف ترا سبز می کند
5
از پله ها بیا
میان نیزه های نور و سپیده
دریاوار
نگاه منقلب را
ویران میانه ی دشت
دشتی که گونه های سوخته اش
چهره ی من است
که گیسوان به دست باد سپرده
دنیا
میان چشم تو خقته ست
6
ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم