سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:22 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
تو نگو راز مرا بر احدی
ای دل من
که، به تنهایی
قسم های تو باور کردم
من اگر راز تو و زمزه های غم خویش
به تو گفتم که، نشاید ...
تو رو باور کردم
شهد اگر می چکد از خون من امروز چه سود
باورم نیست ، ترا باور باور کردم
من هم از این دل خود خسته ، رنجور و نحیف
غم عیاری دل را به تو یاور کردم
تو به من مرحمتی کن که، سرانجام وجود
اثری را به سرای همه باور کردم