سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:7 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رفتم به آسمان که، بچینم ستاره ایی
دیدار هزار زنبق خونین پایدار
چون قاصدک به را هی که، گم شده است
پرپر شده به نام وطن در تلاطم اند
گویا که، بوستان جوانان پرخروش
در قعر آسمان شده اند چشمه حیات
خونی زلال به مانند اشک چشم
دیوانه وار بهر وطن در تلاطم اند
از راه دور چشمک و سو سوی نور را
نزدیک تر تو شاهد یک کلبه سیاه
هستی و زندگی را به فلاکت کشیده
سرما ونیستی چو بلا در تلاطم اند
شیخان که، آیتی ز خدا نام آورند
سرخی زندگی خود از خون دیگران پنهان و آشکار
در راستای فریب و شکار جان
مانند کرم های به خون در تلاطم اند
هستی و زندگی به فلاکت کشیده را