هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

از درست‌گويي تا درشت‌گويي
پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۱ ساعت 14:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دست نگهداريد، به خودتان برگرديد، به حرف‌هايي كه در نگاه اولتان جريان داشت، به لبخند شيريني كه مال خودتان بود، به روزهايي كه آفتاب تنها از شانه‌هاي شما طلوع مي‌كرد، به آن پيامك‌هاي شيرين و كلماتي كه سكندري نمي‌خوردند، به دلتان برگرديد.

به دلتان برگرديد، دل خاستگاه خداوند است. دل دروغ نمي‌گويد. به دلتان برگرديد، به آن تپيدن‌هاي پي‌درپي و آن لرزشي كه در اولين ديدار در زبانتان بود.

به چشم‌هاي خودتان بياييد، به آن نگاه سربه زير و شرمگين، به آن باران‌هايي كه در فراق هم مي‌باريديد، به آسمان نگاهتان كه هنوز هم ردپاي هيچ پرنده‌اي نتوانسته خدشه‌دارش كند. به خواب‌هايي كه در بيداري براي هم مي‌ديديد، به دلتنگي‌هاي دوران نامزدي نه نامردي.

به خانه دلتان، به آسمان نگاهتان، به لبخند ازلي و ابدي‌تان، به شرافت و شيريني شرمي كه در نگاه سرازير‌تان ‌بود، به كلماتي كه قبل از گفتن چند بار در دلتان به زبان مي‌آورديد، به صورت‌تان كه از شرم گل انداخته بود، به سيرتتان كه عاشقانه دنبال سايه خودتان مي‌دويد برگرديد.

اين كلمات شايسته زبان شما نيست. از درست‌گويي چه بدي ديديد كه درشت‌گويي مي‌كنيد؟ به خودتان احترام بگذاريد و به من. به من كه فرزند شما هستم. به من كه هزاران حرف نگفته دارم و بيشتر از توان خودم دارم صداي شما را در بلندترين حد ممكن مي‌شنوم.

پدر! مادر! لطفا حرمت زبانتان را نگه داريد. درست! من شايسته گفتن اين كلمات نيستم. زبان من شايسته اين درازگويي نيست. مي‌گوييد، من بايد براي شما فقط بخندم و بگويم «مامان من گرسنه‌ام»، «بابا مدادم تمام شد». بگويم «مادر دوستت دارم»، «پدر عاشقتم» اما بگذاريد اين بار زياده‌گويي كنم. بگذاريد حرف‌هايي را كه بايد در 49 سالگي بزنم، در 9 سالگي به زبان بياورم. بگذاريد اين بار پايم از گليمم درازتر بشود، چرا كه مي‌ترسم فردا چارديواري نباشد كه گليمي در آن پهن كنم.

مي‌ترسم پدر! مي‌ترسم مادر. از اين باران تند كلمات شما مي‌ترسم. از اين آسماني كه در دلتان مي‌غرد، از اين گردبادهايي كه در نگاهتان مي‌وزد، از اين زلزله‌اي كه در چارستون اين خانه افتاده است، مي‌ترسم.

مي‌ترسم فردا اين ديوارها باشند، اما شما نباشيد و من سر بگذارم روي ديواري كه كفاف تنهايي‌ام را نمي‌دهد.

مي‌ترسم اين كلمات تلخ روزي تمام شود كه من به پايان رسيده باشم و آسمان خانه ما خورشيدي نداشته باشد كه از شرق يا غرب دل‌هامان طلوع كند.

بگذاريد پايم را از گليمم درازتر بكنم. بگذاريد با زبان فردا حرف بزنم. بگذاريد اين بار آب سربالا برود و فرزندي به مادرش پيشنهاد سكوت بدهد و به پدرش بگويد: محكم و محترم باش.

از «خلاف آمد» عادت بطلب كام كه ما -

كسب جمعيت از آن زلف پريشان كرديم

من، اين فرزند زودبزرگ شده شما، تا هميشه تشنه لبخندهاي عاشقانه شما هستم. لطفا با من و با خودتان درست صحبت كنيد، نه درشت.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:جام جم



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
:: برچسب‌ها: از درست‌گويي تا درشت‌گويي, درشت‌گويي, درست‌گويي