هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » علی اکبر ثابتیان »کلیدی در قفل در چرخید
پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کلیدی در قفل در چرخید

کلیدی در قفل در چرخید
در با آن جیغ دلخراش و زننده خود باز شد
جیغی که به دروغ آزادی را مژده می داد.
مردی لاغر و ضعیف در گوشه آن زندان افتاده بود
در حالی که نور چشمانش را آزار می داد به بیرون نگاه می کرد
زندانبان بی هیچ حرفی او را برد
لحظه ای به عقب نگاه کرد
و رفت
از پشت حفاظ شیشه ای آن مرد را دیدم که در پای جوخه دار با افتخار ایستاده بود
و به خورشید که تازه داشت خودنمایی میکرد، نگاه میکرد
چشمهایش را بستند و....
آزاد شد. و رفت........
تنها خورشید بود که می توانست خیره به پیکر بی جانش نگاه کند
آری در آن روز مردی را به جرم فریاد از پای در آوردند
و گلویش را با طنابی فشار دادند تا سکوت باقی بماند.
دلم از سکوت گرفت...
دلم از سکوت گرفت...
داشتم از آن مکان می رفتم که ناگهان فریادی از درد مرا به خود اآورد
دستان مرد دیگری را با طناب بسته بودند و پاهایش را با زنجیری قفل کرده بودند
شکنجه بود و بی وجدانی طنازی میکرد
در اندیشه جرم آن مرد و فریادهایش بودم که ناگهان صدا خاموش شد
و جریان خون تمام بدن او را گرفت
خضاب خون زیبایی خاصی به پیکر بی جانش داده بود
چشمهایش باز بود
فهمیدم که جرمش سکوت بود و آنان گلوی او را پاره کرده بودند
ولی هنوز سکوت باقی بود
سکوت آن فریاد و فریاد آن سکوت مرا در خود غرق کرد
با تما وجود دویدم تا به خاطری نو برسم
چه می توانم بکنم
چگونه سکوت را با فریاد و فریاد را با سکوت معنی کنم؟
وای بر من
وای بر من...