در خانه من
دیری است که
- بیهوده -
چو مرغان خموشم
از یاد فراموشم و
با خلق نجوشم .
در نم نم باران بهاران ،
نگریزم .
یک جام ننوشیدم و ،
یک جام ننوشم.
شب خفتم و
با مرغ شب ،
آواز نکردم .
با همنفسی
عقده ی دل ،
باز نکردم .
یاران کهن را
به ره خویش سپردم.
از دام رها بودم و ،
پرواز نکردم .
*
در گوشه ای افتادم و
رخساره نهفتم.
چون لاله ی کوهی ،
به نهانگاه
شکفتم.
از خویش - دو صد - طعنه ی جانسوز شنفتم .
رنجیدم و ،
اما ،
سخن ِ سرد نگفتم .