خون گوارا
به بالا ،
ابر
بالاتر
ستاره ،
باز بالاتر ،
کبود ِ خرقه ی خالی است.
نشان پیر بی پیری ،
که نامش بود
- و نامش بود روزی اول دفتر -
در این پهنای بی در نیست .
که را می جویی ؟
- ای زین بسته بر شبدیز اندیشه -
گذشته از سواد ابر ،
بالاتر
ز سر حد ستاره ،
باز بالاتر .
نشان بی نشان ،
در خاک باید یافت .
که اینک از شیار خاک
- از خون ِ گوارا -
چشمه های وحی می جوشد.