شايد خواندن تجربه
كساني كه توانستهاند رفتارهاي ناخوشايندشان را در خريدكردن تغيير دهند،
بيشتر از اين كه نصيحتهاي خشك و خالي را بخوانيد به شما كمك كند.
زوجي را ميشناسم كه در
شش ماه اول زندگي مشتركشان هميشه مشغول جر و بحث با هم بودند. تقريبا موضوع
همه مشاجرههاي آنها بيپولي بود.
هر دو شاغل بودند، در
آمد نسبتا خوبي داشتند و هر دو از اقشار تحصيلكرده جامعه بودند، اما هر ماه
حقوقشان را خرجش ميكردند. حدس ميزنيد حقوقشان صرف چه ميشد؟
نه! هيچكدام بيماري
لاعلاجي نداشتند كه ناچار باشند پولشان را براي خريد دارو خرج كنند، زنداني
يا بدهكار نبودند، ورشكست نشده بودند كه ناچار شوند در ماههاي بعد
قرضشان را با اين و آن صاف كنند، آنها فقط عشق خريد بودند.
«عشق خريد» يعني چه؟
يعني هر روز غروب راه ميافتادند توي خيابان و به قول خودشان «دور دور»
ميزدند و پاساژگردي ميكردند و پشت هر ويتريني كه بيشتر از ده دقيقه
ميايستادند داخل مغازه ميرفتند و چيزي ميخريدند. توصيف خريدهايشان اين
بود: هيچ چيز و همه چيز!
آنها هر روز با انواع
اجناس خريداري شده به خانه ميرفتند، اما همه خريدهايشان را اگر ميگشتيد
به چيز به درد بخوري نميرسيديد. ميدانم باور كردني نيست، اما بگذاريد
فهرستي از خريدهاي يك روزشان را برايتان بگويم. روزي كه ما مهمانشان شديم و
همزمان با آنها به خانهشان رسيديم دست هر دوشان پر بود. مرد خانواده گفت
كه بايد بخشي از خريدها را به آپارتمان منتقل كند و برگردد و از داخل
خودرو خرت و پرتهاي ديگر را بياورد.
داخل خانه كه شديم آنها
اجناس را نشانمان دادند: يك جغجغه بچه كه مرد خانواده ميگفت از صدايش خوشش
آمده، ده شاخه بومبا كه فروشندهاش به آنها گفته بود شانس ميآورد، يك
گلدان كريستال كه زن خانه معتقد بود خيلي خوشتراش است و نبايد پشت ويترين
بماند، شالگردني كه زن خانواده ميگفت جنسش، پوست او را اذيت ميكند، اما
به هر حال از رنگ سبز فسفرياش خوشش آمده، چند تكه سنگ نمك كه مرد خانواده
ميگفت آنها را براي دفع چشم زخم خريده است چون شنيده سنگ نمك بلا را دور
ميكند! يك آبنماي سنگي بسيار بزرگ كه ظاهرا آن را براي نصب در باغي ساخته
بودند و زوج جوان ميگفتند آن را خريدهاند تا اگر در آينده باغي داشتند از
آن استفاده كنند، سرويس چيني كه هر دو معتقد بودند روزي روزگاري شايد به
كارشان بيايد، يكدست كت و شلوار كه اندازه مرد نبود اما گفت آن را از حراجي
به نصف قيمت خريده است و... .
حالا ديديد، باور كردني
نيست ؟ باور كردني نيست كه خانوادهها با اين روش پولشان را دور بريزند و
در يك روز هزينه خريدهايشان به بيش از 700 هزار تومان برسد اما آنها اين
كار را ميكردند. متوسط درآمد يك زوج در جامعه ما چقدر بايد باشد تا
بتوانند بدون درگيرشدن با هم براي مسائل مالي، روزگار خوشي را كنار يكديگر
داشته باشند؟
درآمد ماهانه اين زوج
حدود 3 ميليون تومان در ماه بود. آنها مستاجر نبودند و خودرو داشتند. پس نه
اجاره خانه ميدادند و نه كرايه تاكسي، اما آنها به نيمه ماه نرسيده به
خانه پدر و مادرشان ميرفتند و پول قرض ميگرفتند!
كار به جايي رسيد كه
خانوادههاي اين دو نفر شك كردند، شايد آنها معتاد شدهاند و به همين دليل
هر ماه حقوقشان در روزهاي اول ناپديد ميشود، اما مشكل اين زوج فقط بيخبري
از روش خريدكردن و برنامهريزي اقتصادي براي خانواده بود.
چه اتفاقي افتاد كه آنها
عوض شدند؟ آنها حالا خانهاي ديگر هم خريدهاند و پول اجاره آن را هم
پسانداز ميكنند و آيندهشان تا حدي تامين شده است؟ نوشتهاي كوچك در
نشريهاي اينترنتي باور اين زوج را تغيير داد.
اين نوشته كه حالا خانم
خانه آن را پرينت گرفته و روي يخچال چسبانده است تكنيكي را به عشق خريدها
ياد ميدهد كه آنها ميتوانند جلوي خريدهاي بيهوده را بگيرند.
نام اين تكنيك «غريبه
مهربان» است. براي درك آن بايد مثالي بزنيم. فرض كنيم شما در فروشگاهي بزرگ
مشغول قدم زدن هستيد. همان وقت خرس عروسكي بزرگ در يكي از رديفهاي بخش
عروسكفروشي توجه شما را جلب ميكند. شما نه بچهاي داريد و نه در سني
هستيد كه عروسكبازي كنيد و نه اصلا به عروسكبازي علاقهاي داريد، اما آن
خرس عروسكي شما را با طنابي نامرئي سمت خودش ميكشد. جلوتر ميرويد تا دست
دراز كنيد و خرس را برداريد كه ناگهان غريبهاي راهتان را سد ميكند و
ميگويد: «قيمت اين خرس 40 هزار تومان است. حاضريد اين 40 هزار تومان را
نقدا از من قبول كنيد و اين خرس را نخريد؟» در اين لحظه دو اتفاق ممكن است
بيفتد؛ اول اين كه بگوييد: «به هيچوجه! من خرسم را با پول نقد عوض
نميكنم!» و دوم اين كه پاسخ بدهيد «چرا كه نه! راستش را بخواهيد خرس
عروسكي چندان اهميتي برايم ندارد. پول نقد بهتر است.»
پاسخ دوم اما محتملتر
است چون خريد خرس فايدهاي براي شما ندارد و دير يا زود وقتي به اندازه
كافي تماشايش كرديد آن را كنار ميگذاريد. اگر اين غريبه خوشاخلاق كه
هميشه چند بسته اسكناس همراهش دارد در همه فروشگاهها همراهتان باشد
آنوقت در هر لحظه كه ميخواهيد چيزي بخريد در پاسخ به پرسش دائمياش كه
«پول نقد ميخواهي يا كالايت را؟» به مرور زمان ميتوانيد اجناس غيرلازم را
كنار بگذاريد و نخريد چون پول نقدشان را ترجيح ميدهيد.
فقط به شرطي كه باور كنيد نخريدن يك كالاي غير لازم
دقيقا جلوگيري از دور ريختن پول است همان پولي كه غريبه خيالي، آن را به
شما پيشنهاد ميكند و ميگويد به شرط نخريدن كالا آن را خواهيد داشت.
حراج است كه حراج است
تا به حال به يك حراجي
رفتهايد؟ چرا در اغلب حراجيها، مشتريها زن هستند؟! شايد به اين دليل كه
زنها هميشه دوست دارند كالايي را با قيمتي استثنائي و متفاوت خريداري كنند
و حراجي اين فرصت را به آنها ميدهد.
اما مساله اينجاست كه
وقتي زنها وارد حراجيهايي ميشوند و از آنها خرت و پرتهايي ميخرند
هيچكدام به كارشان نميآيد و فقط چون ارزان بوده ، خريداري شده است و اين
يعني پولشان را براي خريد چيزهايي كه به آنها نيازي نداشتهاند دور
ريختهاند.
از سوي ديگر خيلي از
حراجيها واقعا حراجي نيست و برندهاي معروف، حتي حراجيهايشان هم بشدت گران
است، اما اين پنج حرف وقتي كنار هم مينشيند و ميچسبد به ويترين
مغازهها، مشتريها را براي خريد سر ذوق ميآورد.
بهترين راه براي آن كه
پولهايتان را در حراجيها دور نريزيد اين است كه وقتي واقعا به كالايي
نياز نداريد، به حراجي سر نزنيد و اگر رفتيد آن چند پرسش جادويي را كه
پيشتر گفتيم بايد دائما از خودتان بپرسيد و مدام در ذهنتان مرور كنيد.
با خودتان زمزمه كنيد
حرص ميزنند! كساني وجود
دارند كه شيوه خريدكردن آنها، آدم را ياد روزهاي پيش از قحطي مياندازد.
آنها عجله دارند، سبدهايشان را به سرعت از انواع كالاها پر ميكنند و اصرار
دارند همه آنچه خريدهاند به كارشان ميآيد در حالي كه واقعا اين طور نيست
و خيلي وقتها بخشي از آنچه خريدهاند با گذشت زمان بيمصرف و دور ريخته
ميشود.
براي مثال خانوادهاي را
ميشناسم كه چند روز پيش، به يكي ازفروشگاههاي زنجيرهاي رفتهاند،
آنها طوري انواع حبوبات و برنج و كنسروهاي خوراكيهاي مختلف را خريداري
كردهاند كه بقيه مردم با تعجب ميپرسيدهاند «قرار است اتفاقي بيفتد؟ قحطي
شده؟» جالب اينجاست كه گروهي ديگر هم به تبعيت از اين خانواده، با سرعت
شروع به جمعآوري انواع اجناس از فروشگاه كردهاند چون حدس زدهاند كه لابد
اتفاقي در حال وقوع است كه از ماهيت آن بيخبرند و فقط ميدانند همه
كالاها قرار است ناياب شود!
در هفتههايي كه گذشت
همان حبوباتي كه اين خانواده آنها را انبار كرده بودند، دچار آفتزدگي شد،
چون حجم خريدها آنقدر زياد بود كه آنها نميتوانستند در محيطي مناسب انبارش
كنند. به همين دليل است كه ميگوييم چند پرسش وجود دارد كه هميشه بايد وقت
خريدكردن اين پرسشها را از خود بپرسيد: دقيقا چه چيز ميخواهم؟ چرا به
آن احتياج دارم؟ بايد چه مقدار از آن را خريداري كنم؟ آيا شرايط نگهدارياش
را در منزل دارم؟ اين پرسشها را در فروشگاههاي بزرگ و پرزرق و برق بايد
بارها با خودتان تكرار كنيد و اگر نتوانستيد به آنها درباره خريد كالايي
پاسخ بدهيد چه بهتر كه از خريدنش منصرف شويد.
برندبازي اشكنك دارد
معروف شدن يك كالا قيمتش
را افزايش ميدهد. براي شما شايد اهميتي نداشته باشد جورابتان از كدام
كارخانه باشد يا صبحها در چه نوع ماهيتابهاي تخممرغتان را ميخوريد،
اما كساني هستند كه اين مسائل برايشان اهميت دارد. اين آدمها همانهايي
هستند كه معمولا در هر جمعي بحث را به برندها ميكشانند و ابراز نظر
ميكنند و درباره كالاهاي با اصل و نسبشان حرف ميزنند و قيمت هر كدام را
اعلام ميكنند.
... اما حقيقت اين است
كه معمولا ميان جورابي كه از برندي معروف آن را 8000 تومان ميخريد تا
جورابي غيرمعروف كه قيمتش 3000 تومان است، هيچ تفاوتي از نظر كاركرد و
كيفيت وجود ندارد.
بدتر اين كه خيلي از
برندهاي معروف دنيا، واقعا به هيچ شكلي وارد كشور ما نميشود،بلكه خيلي
وقتها مارك در كشور خودمان ساخته و روي لباسها و كالاها چسبانده ميشود
تا مشتريهاي عاشق برند آنها را ببينند و به هر قيمتي شده با صرف مبالغ
كلان، آنها را بهدست آورند.