صدایی میان دندان های ماست
در مهتابی پیشانی ات
مردگان هزار ساله پیش می ایند
با چشم هایی انگار از ازل خیره به ماه
تا دورترین سرود خدا را
به پریشانی آدمی بپاشند
به خانه های پر از صندلی های خسته از نشستن و
حرف های هزار ساله
به کتاب فراموشی و
نت های گم شده
حتی به چشم های خیس آشناترین عکس بر دیوار
به چای بعد از ظهر ، گوجه های سبز حتی
حتی به شیر بعد از گریه و دلتنگی آدمی
صدایی ماین دندانهای ماست
ترانه ای که از پیشانی تو به گوش می رسد
ترانه ای نزدیک به جهان زیر چتر من
که از نخستین سکوت جهان می اید
در مهتابی پیشانی ات
مردگان هزار ساله به گریه می افتند
مگر تو ناگهان از خواب کجای جهان پریدی
که وحشت از تمام دنیا گذشت؟
نکند تو منی که به نام چیزها میگریم
که به نام تو من
به نام من می گریم؟
ولی من هنوز
نام کسان گمشده ی آدمی را نبرده ام
من که هنوز
چیزی ا به نام نخوانده ام
با اینکه از سکوت نخستین می ایم
ولی هنوز
صدایی از میان دندان هایم به گوش می رسد
که در شب کوچکی از برف ، گل کرد
از امروز فراموشی چای بعد از ظهر
به از خانه به خیابان می روم
نه از خیابان به خانه برمی گردم
از امروز راه
از صدای میان دندانهایم
به مهتابی پیشانی ات می ایم
و دیگر هیچ جای آمده
دیگر به هیچ جای رفته و مانده بر نمی گردم
می خواهم از مهتابی پیشانی ات
دورترین ترانه ی خفته در ماه را بیدار کنم
تا تمام چشم های آشنا و گوجه های سبز
تا تمام وحشت جهان و چشم های خیس
سکوت نخستین را به یاد آورند
و جهان به مهتابی پیشانی ات سفر کند
من آنجا ، صدای میان دندانهایمان را افشا میکنم