هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » هیوا مسیح »از این پنجره به بعد من از دنیا می ترسم
شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 20:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

از این پنجره به بعد من از دنیا می ترسم

دیروز پنجره ام رو به دنیا باز می شد
از امروز ناگزیر
 پنجره فقط دیوار می بیند
که سایه ها در آن می میرند
و ماه
 همیشه از نیم رخ شیشه ای دور
به خانه می نگرد
 از این پنجره به بعد
من از دنیا می ترسم
تو می گویی تاریک می بینم
ولی جهان به روشنی حرف های ما نیست
نه که فکر کنی من پسر آسمانم
 که از آن پنجره تا این
 از معجزه ی سطری گذشته ام
نه که نه
من همان توام که شهید داده ا ی
 من همان توام که شهید داده ای
 من همان توام که زیر ماه می میری
شاید عروس می شوی
 من از روشنی روزها نمی گویم
 از اینکه چیزی برای خنده ندارم
سر به یر حرف می زنم
همیشه که نباید چراغ چهار راه
 پیش پایمان سبز شود
گاهی خوب است دیر به خانه برسیم
دیر از خانه دراییم
از این چراغ به بعد می بینی
کسی برای مردن به خیابان نمی اید
و انگار قرار این مدار بود
که زود به خانه برسیم
زود از خانه دراییم
و زندگی را به خانه ببریم
ولی تو همان منی
که هر روز برای مردن به خیابان می ایم
هر روز برای مردن به خانه می روم ؟
ولی من همان توام که ته سال
تنگ کوچکی از عید به خانه می بری
وقتی ماهی هست
 کسی برای زندگی به خانه می اید
 وقتی ماهی نیست
 کسی برای مردن به خانه می اید
 از امروز ناگزیر
 پنجره فقط دیوار می بیند
 که سایه ها در آن می میرند
همیشه که قرار نیست
 پنجره رو بهدنیا باز شود
از امروز ناگزیر
این مدار
بر این قرار می چرخد
گاهی ته روز
ته فنجان قهوه و نواری که خالی است
یک پنجره به جایی دور باز می شود