هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » محمد علی سپانلو »در شب گندم گون
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در شب گندم گون

 عشقی که خواستی بچشانی به من
 ایا همین صراحی زهرست ؟
 این لطف بی ریای شماست
 من هم به آن چه لطف کنی شکرم
 اینک نسیم از بن زلف تو می وزد
 از عطر شیشه مخمور
 و چشم های تو
 همرنگ زهر ، زیبا ، با حسن نیمرنگ
در بوسه های تو مزه ی اخلاص
 از مایه ی خلاص شدن
 انگشت ها
 انگشت های گرم پرستاری
 که از سر ترحم
 بیمار را خلاص کند
 و پیکرت
 تنگ بلور در شب گندم گون
 شاید به اشتباه به من زهر می دهی
شاید جز این دوای کهن
چیزی به خاطرت نیست
شاید که عشق را
 با پرسش چهارجوابی شناختی
جایی که آشیانه ی عشاق
 شکل اتاق تمشیت بازپرس شد
 پس آن امید دیدار
 معنای تا قیامت داشت
 یه شیشه ی کبود
 همان جام وصل بود
 با این همه ،‌ بدون تلافی
 قلب یتیم توست که می سوزد
قلبی شبیه مجمر آتش
رخساره ی مرا گلگونه می زند
حتی برای مرگ
 جبران زردرویی در کوی عاشقان