الف
حالم اصلا خوب نیست
از همان گرگ و میش کله ی سحر
تا همین الام که آفتاب دارد آسوده می وشد
هنوز ساعت : هشت و نیم شب است
عقربه ها خسته اند بی خیالند خاموشند
زمان از رفتن به جانب افعال اینده باز مانده است
ماضی مطلق
آخرین لهجه ی بعید باد و ستاره و دریاست
سال هاست
که رفتگر نارنجی پوش کوچه ی ما
هی پاییز را خلاف بادهای شمالی می راند و باز
باران و برگ و رگبار ستارگان مرده را
پایانی نیست
هفته ها
هزاره هاست
که هنوز ساعت : هشت و نیم شب است
ساعت هشت و نیم شب است