ز
مادران ما
از لقمه ی جگر خای جانشان
قاتق به دهان هدهدکنان بی قرار خویش نهاده اند
و حتما
نظر به روح بلند باران و اینه دارند
که نه از تشنگی شکایتی و
نه خویش را تماشای فرصتی
من از عصمت اندوه بی مگویشان
می ترسم از سکوت و ترانه اسمی بیاورم
ولاتمامک الا تمام