هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » سید علی صالحی »شين
یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شین

پیاله برداشته بود
رقته بود کوچه به کوچه
هی در می زد
 می گفت شما کلمات بی خان و مان مرا ندیدید
از این طرف رفته باشند
به جانب نقطه چین و جانب قیچی ؟
ناصری اصلا کلمه نداشت
 خانه نداشت
 نان و قرار و سفره نداشت
 ناصری غمگین بود
 یک شب کنار همان پارک قدیمی
نشانی ‌آخرین آشنای دورش را
 گم کرده بود
می گفت عمو محمد خودش ‌می اید
از تهران پارس از طرفهای خاک سفید ... پیدایم می کند
می گفت اهل حدود همین حوالی های روشن است
 می گفت راه شیراز خیلی دور است
حالا یک پکی به سیگارت بزنم ؟
هر دو
 به جایی دور
خیرخ به خوابی عجیب
رفته بودیم به راه جنوب
 آن سوتر از سحرگاه رفتگران
نعش کش آبنوس بهداری
 بوی کافور کهنه و کلمات بی خان و مان می داد
ناصری گفت
قفل دست هایم در باد باز نمی شود
تو برو بگو کلید بگو کلمات
شاید خدا از شنیدن اسم ناصری
 چیزی از فرار آخرین فشرته ی آسمان به یاد آورد
 شاید شبی
وقتی
اتفاق عجیبی
حالا یک پکی به سیگارت بزنم ؟
اصلا از اول تقصیر من نبود
دارد از دوردست مشرق ماه
صدای رگبار و شکستن گهواره می اید
 کلمات خانه نشین شما
تمام شب پیش
از هق هق مردگان می باریدند
من تازه داشتم
 از جنوب راهی که به منزل می رفت برمی گشتم
تمام نشانی آشنایان شما
به اشتباه آشکار همین شب شکسته بر می گردد
شما کلمه ندارید
نان و قرار و سفره ندارید
 خبر ندارید
 راه شیراز خیلی دور است
 داستان ها دارد آدمی ... آقا
یک شب عده ای آمدند
مرا از وطن واژه هایم به راه بی بلد بردند
 آمدند روزنامه های صبح هزار فردا را خط زدند
عمو محمد گفت بیا تهران پارس
آمدم گفتم من کلمات کشته ی خودم را می خواهم
 زدند توی صورتم
صبح شده بود
 ناصری پیاله ی خالی را
 بر سنگ فرش سحرگاه رفتگران زد و رفت
هی ناصری ناصری
سیگارم را کجا می بری ؟