الف
کدام سحرگاه چلچاه ی ریز روشنی دیده
ای
که از تحمل یکی بوف شب خوان خسته نگذرد
گلی نه گوشواره ی این شاخه سار شکسته
نسیمی نه مسافر این خانه ی خراب
از این بادیه پس چه دید ی
که قرار لو رفته ی باد را
از بوته ی راه نشین بی خبر می پرسی ؟
خانم
دکمه ی سردست پیراهنم
همین جا افتاده بود
کلید و کبریت و چند واژه ی ساده ام کافی ست
دیر به خانه بر می گردم
شاید هم هرگز