ر
هی گنجشکک بی قرار بالای بید
تا کی از این شاخه
به آن شاخه شکسته مگر ؟
سرانجام یک روز
سنگپارهی خردی از کف همین کهنه کاران خسته
خلاص
نجات اردی بهشت اگر
به همین یکی دو آواز دلگیر من و تو بود
چه بلبلان که بیداد دی
از خواب ایندرخت گریختند و
دیگر به باغ بی بهار آن همه جفت مرده باز نیامدند
حالا من بی پر و بال
پابسته ی همین آسمان آسوده ی زمستانم
پس تو چرا ؟