ر
یک سازی می زند این رود بی پرده از
آواز او
که نگو
هی از هوای این همه واژه
وسوسه ام می کند : بیا
اما نمی روم
چه فایده دارد این رفتن
که باز آمدنش
پرده پوش پشیمانی ست
حقیقت این است
هنوز میان دریا و دلهره
مجبورت نکرده اند که بدانی
باد نمی فهمد
باد نمی فهمد
بر این بوته ی بی وطن چه رفته است
حالا هی ساز بی پرده
از پرده در پرده چیزی بزن
چیزی در پرده باز نخواهد ماند