ز
هی عقلک فلاخن فروش
از چه به جانب سلسله جبال بلند
سنگپاره از کف ناروا می پرانی
یعنی تو
به بهای یکی کلوخ کهنه
انا الحق لا علاج حلاج را پنبه خواهی کرد
تو یعنی نمی دانی
هر پاره سنگی که به ساحت کوه می رسد
قله ی بی دست رس بارانی اش
به آسمان پر ستاره نزدیک تر می شود
دریغا بلاهت بی تقصیر
پیش از تو نیز پشه های بسیاری
در بادهای بی حواله ی زودگذر آمدند
دمی در وزوز مزاحم خویش زیستند و ندانستند
دریا به نیش یکی شبکور خسته
در نخواهد گذشت