الف
تو دربه در بستن بند کفش و
گشودن راه و
خواب پیاده
پیاده ام کرده ای
ورنه من کی اهل این همه دنگ و فنگ بی دین زندگی بوده ام
مرا همام مهر خالص و خواب اندکم بس بود
یک جرعه ... یکی شبنم نشئه از عطر نی
تا ابدالآباد برای قناری بخوانم و
خواب زن ببینم و
زندگی کنم
من از این بیشتر
هزاره های بسیاری
همزاد حضرت سلیمان و
اولاد ملائک بوده ام
ملخ به خوابت ببیند گندم دانا
که همین تو از بلهت آدمی
باز در به در بستن بند کفش و
گشودن راه و
خواب پیاده
پیاده ام کردی