ز
شب استعاره ی عجیبی ست
شب مجبور است از پستان فانوس شکسته بنوشد
فانوس شکسته از خواب همین کاملا
و کاملا منم
که رو برده ام از بیداری آسمان
خدایا
پشت پرده هایی که تو از گفت و گوی ما
خبر به عبرت ملائک برده ای بگو
کو آسمان که از وحی واژه نبارد
کو شب که نه فانوسش این همه بلند
کو شکسته که نه کلامش به خواب
پس من
برآورده ی کدام دیوار کوتاه تر از رسیدنم
که بالای هر پرده که رفت
ماه با دف دریاش به رقص و
شب از موج شکسته اش ... بیدار
پس کی به نگفتن از این همه حیف ناتمام
فراموش بالین بوسه می میرم