بی تو (2)
شب است ...
خوابم نمی اید
..
هنوز هم پرم از غم
ذره ایی کم نشده
ذره ایی آرام نشده ام
من اما دیگر
آشکار نمی بارم
از نگاه ِ نگران مادر شرم دارم
..
به خلوت اتاق پناه می برم
و به خود می گویم
بس است
شیون بس است
نبار
دیگر نبار
اما هنوز هر بار نگاهم به سقف می افتد
هربار آدمک ِ خاموش تو را می بینم
می بارم
سخت می بارم
...
می دانی ؟
فردا جمعه است
می دانم که می دانی
می دانم که می شنوی ام
...
فردا جمعه است
دلگیر و تلخ
..
فردا جمعه است
خورشید اما شاید طلوع نکند
..
فردا جمعه است
بی تو
دلم شاید غروب غمبارش را تاب نیاورد