هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فریدون توللی »دوزخ جان
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 21:56 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دوزخ جان

اندک اندک ، سال عمرم، دود شد
پیش ِ چشمم ، زندگی ، نابود شد
نوجوانی رفت و ، برنایی گذشت
 و آن بلورین عصر ِ شیدایی گذشت
بر دل ، آن باغ ِ خوش ِ پندارها
 خارها رست از حقیقت ، خارها!
رنج ِ تنهایی ، غم بی یاوری
 لرزه ها افکند ، بر خوشباوری !
 آنکه بر من ، چهر ِ بودایی گرفت
 با مسیح ِ دل ، یهودایی گرفت!
هر نقاب افکنده یاری ، شد ددی
 کینه توزی ، گمرهی ، نابخردی !
 هر که دیدم ، بر عقیدت ، پانهاد
همرهان را ، وقت ِ خفتن ، جا نهاد !
 حزب ، افسون بود و ، مسلک طیبتی
 جانفشانی ، شوخی ِ پر هیبتی !
 کم کمک ، آن پرده ها ، برچیده شد
 بعد ِ عمری ، دیدنی ها ، دیده شد
 تا چه ببینم ، پشت ِ این پنجاه و چار
با دلی ، بر درد ِ دانایی ، دچار
ای دریغا ! شادی از من دور شد
 تن فروکاهید و ، جان رنجور شد
 خود فریبی رفت و ، بینایی رسید
 ناشکیبی ، بر شکیبایی رسید
 دیگرم ، پروای ِ جان ِ خویش نیست
 خنده در من ، زهرخندی بیش نیست !
 ویژه ، کاندر خانه ، با این سرکشان
 دوزخی دارم به دل ، آتشفشان
گر حقیقت ، سر زند ، از گفت ِ من
 گفت ِ من ، آزرده دارد ، جفت ِ من !
 وآنکه باشد خون ِ من ، در پیکرش
چون فلک ، با من گران باشد سرش !
 تا نسازم تیره ، جان ِ پاک ِ خویش
خارپشتی می کنم ، در لاک ِ خویش !
 گر به سالاری ، گزینم بندگی
 وای بر من ، وای بر این زندگی !
 من دگر ، بر موج ِ این دریا کفم
خاندان را ، مهره ای ، بی مصرفم !
 گر خزان ، از شاخه ریزد ، برگ ِ من
کس نگرید ، ساعتی ، بر مرگ ِ من !