هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فریدون توللی »بیگانه !
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 21:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بیگانه !

درافتاده ، بر دشت ِ پنجاه و اند
 من اینک ، یکی کوه تنهاییم !
سکوتم ، به آسوده جانی مگیر
که خون می چکد، از شکیباییم !
به همراه ِ این ، دلربا دختران
به گیتی ، زنم هست و ، کاشانه نیز
سخن سنج ِ دوران ِ خویشم ، ولی
 در آغوش ِ این خانه ، بیگانه نیز
زن ، از پشت ِ سی سال پیوند ِ عمر
 ندارد دگر ، تاب ِ تیمار ِ من !
 به بیزاری ، از من گریزد ، که هست
دل آزرده ، از رنج ِ دیدار ِ من
مسیحا ، گر آن لاشه سگ ، برستود
 به رخشنده الماس ِ دندان ِ او!
 به چندین هنر ، کان ِ عیبم هنوز
 چو بیند به من ، چشم ِ فتّان او
 گر این نکته ، دانستمی از نخست
که پیسوته ، پاداش ِ نیکی ، بدی است
 بر این ناسپاسی ، ببخشودمی
که بخشایش ، از کرده ی ایزدی است
همیدن غمینم ، کزان هر سه دخت
یکی نیست دیگر ، به فرمان من !
 گرش نوشدارو ، فرستم به مرگ
به دور افکند ، جام ِ درمان ِ من !
 بدان سرد و گرمی ، که از روزگار
 چشیدم ، درین عمر ِ پنجاه و اند
 درین خانه دیگر ، غریبم غریب
درین کلبه دیگر ، نژندک نژند!
 به بزمی ، که نامش بود ، زندگی
من ، آن مانده مهمان ِ بی عزتم !
 خدایا ! سرافرازیم ده ، به مرگ
مبادا ، به پستی کشد همّتم