هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فریدون توللی »ایرانشناس
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 21:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ایرانشناس

به لوحی گرانمایه ، بر تخت ِ جم
چنین خواند دانشوری ، از نقوش :
که دارا منم ، آنکه بود این بهشت
فرا پیش ِ او ، دوزخی پر وحوش
منش کردم از لاله ، بیجاده رنگ
منش کردم از سبزه ، پیروزه پوش
من آن داد دادم ، که با بره گرگ
رفیقی کهن گشت و ، با گربه موش !
گرفتم بسی تاج ِ شاهان ، به تیغ
نشستم بر اورنگ ِ شاهی ، به شوش
من آنم که هرگز چو من ، کس ندید
جهان شهریاری ، بدین ناز و نوش
ز پیکار ِ مردان و اسبان ِ من
زمین توتیا گشت و ، گردون خروش
حدیث ِ من ، از من شنو ، ورنه دهر
کهن پاره سنگی است ، بی چشم و گوش
ز مغلوب اگر نیست حرفی به جا
منش کردم از بی زبانی ، خموش
چو پایان گرفت ، آن همایون پیام
و زان گفته ، دانشور ِ سختکوش
بدو گفت فرزانه ای نکته دان
که : ای مغزت از تاب ِ غیرت به جوش !
از آن مشت ِ میخی ، که کوبیده دهر
به تابوت ِ این شاه ِ رخشنده هوش
بخوان هر چه خواهی ، که از گور ِ تنگ
نخیزد ، به تکذیب ِ کس ، داریوش!
دریغا ! به تاریخ ِ عالم نماند
ز انگشت ما ، چهره ای بی رتوش