هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فریدون توللی »سر به درگاهت نسایم ...
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 21:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سر به درگاهت نسایم ...

ای که گویی : " داریوشم ، کورشم ، نوشیروانم "!
 سر ، به درگاهت نسایم ، گر بسایی استخوانم !
 پور ِدستانم ، که دست آموز ِ دستانت نگردم
گرچه اندر خانه بنشاندی ، چو زالی ناتوانم !
ذات ِ یزدان را ، نباشد سایه ای ، بر ملک ِ هستی
 کفر اگر گفتم خدا را ، آتش افتد بر زبانم !
 روبهی ، از شرزه شیری همچو من ، هرگز نبینی
گردهی در کاسه زهرم ، ور بری از سفره نانم
 کشور از من سرفراز آمد ، که با این سرفرازی
 چامه گویی چیره دستم ، نغمه سازی نکته دانم
 بخت ِ وارون بین ، که دارم نافه ها در سینه ، لیکن
روزگار ، افکنده در اصطبل ِ خواری ، با خرانم !
 گرچه زین اخترفشانی ، خاک ِ آن را هم ، که دانی
 هر فروزان ذره ، خورشیدی بود ، در کهکشانم
 آن ، به گردون سوده البرزم ، که با این برف پیری
کوره ای آهن گدازم ، دوزخی آتشفشانم
هر دمی ، دیرینه یاری ، خود فروشی ، نابکاری
 دشنه ای ، کوبد به پشتم ، کینه ای ، بارد به جانم
 خواجه تا شانندو ، از خارای ِ خواری بت تراشان
 خشمشانبر من ، که با پتکی گران ، بر آستانم !
 قحبه آن خواهد ، که هر پاکیزه خویی ، قحبه گردد
من ، ازین کشور فروشان ، در خروشم ، در فغانم
خامه ، گر بر دست ِ من افتد ، درین هنگامه ، بینی
چون شرابی ، بی خمارم ، چون بهاری ، بی خزانم
 من ، نه آن مرغم ، که جز بر شاخ ِ آزادی سراید
 مرگ ِ من قفلی ، که دوران بسته اینک ، بر دهانم
 خیره گرگی ، چون تهمتن ، رخت ِ چوپان ، کرده بر تن
 کاندرین شادی شریکن ، وندرین وادی شبانم !
 گر ، به دارم چون فریدون ، برکشی ای چرخ ِ گردون
من ، ثنا گویی نیارم ، من زمین بوسی ندانم